فرهنگ امروز/ علی کاکادزفولی:
نمایش «سکوت سفید» ماجرای مردی را برای ما روایت می کند که در جستجوی اندکی آرامش است، اما نه در جاهایی که همه آن را جستجو می کنند؛ بلکه در یک اتاق کوچک در یک بیمارستان! جان براون پولدار نیست اما یک چمدان پر از پول جمع کرده و با خود آورده و مدام سعی دارد آن را به رخ آدم هایی بکشد که این چیزها چشمشان را پر می کند؛ «ببینید خانم پرستار! چمدان من پر از پول است! آقای دکتر! هرچقدر که بخواهید پول میدهم! به اندازه کافی پول هست! پول! پول!» گویی آدم ها زبان او را فقط با پول می فهمند. اما این همه پول در ازای چه چیز؟ در ازای اجاره چند متر حریم خصوصی! جایی به دور از این دنیای شلوغ و پر هیاهو که دیگر کسی به کار او کاری نداشته باشد و برای چند روزی هم که شده، همه چیز سرجای خودش باشد؛ جایی که زمان دقیقا همان چیزی باشد که عقربه ها نشان می دهند. او اگرچه ساده حرف می زند، ابدا ساده لوح نیست. براون از فرط سادگی برای دیگران بسیار پیچیده به نظر می رسد. حرف های ساده او را هیچ کسی درک نمی کند؛ گویی این همه سادگی برای آدم هایی که در پیچیدگی ها اسیر شده اند، اصلا نافهمیدنی است. به همین خاطر است که او از اجتماع فرار می کند و حتی فکر آدم ها هم او را هراسان می سازد. سکوت سفید، یک درد است؛ یک فریاد؛ فریادی است بر هر آنچه که انسان را در بند کرده است. فریادی در گوش های سنگین انسان درخود فرورفتهی مدرن که اگرچه بیدار است، اما گویی هیچ چیز را نمی بیند و هیچ صدایی را نمی شنود. انسانی تصویرزده که سعی دارد حتی واقعیت های زندگی را هم مطابق تصاویر ذهنی خویش تفسیر کند. در دنیایی که جان براون زندگی می کند، انگار جای آدم های سالم با آدم های بیمار عوض شده است. در دنیای او بیماران، نه تنها دنیای آدم های سالم که حتی مفاهیم را هم تحت سیطره خود درآورده اند. جان براون خسته است؛ خسته از دنیایی که همه سر در کار همدیگر فرو برده اند، بدون اینکه کسی به دردهای دیگری بیندیشد. دنیایی که در آن عشق، بازیچه است و نقاب و صداقت، جرم است و تنهایی، گناه؛ دنیایی که در آن انسان ها چونان هیولاهایی وحشتناک به نظر می رسند که می خواهند دیگران را بر اساس تعاریف خود دوست بدارند. در چنین دنیایی بذل محبت، بیش از آن که به خاطر دیگری باشد، به خاطر خود است و مهربانی، نزد آدمیان به کالایی بدل گشته که لاجرم باید به فروش برسد. اما این دردها را به که باید گفت؟ طنز نمایش آن قدر غمناک است که اشک ها با خنده از گوشه چشم بیرون می آیند و با درد سرازیر می شوند... «مشکل اینه که من همیشه حالم خوب بوده. اگه مریض بودم، همه چیز روبهراه بود...». سکوت سفید، آشفتگی ما را به خودمان نشان می دهد و در عین حال، تماشای آن دقایقی آرام را برایمان به ارمغان می آورد. پایان نمایش، اگرچه استیصال است، اما دعوتی به سوی طغیان نیز هست؛ طغیانی خاموش علیه دیگرانی که امکان خود بودن را از ما گرفته اند. طغیان نبودن، در زمانه ای که بودن ها ما را گرفتار خویش کرده اند. کار تازه کورش سلیمانی برگرفته از نمایشنامه «آرامش از نوعی دیگر» نوشته تام استوپارد است که توسط هوشنگ حسامی ترجمه شده است. اجرای این نمایشنامه از ۱۹ آبان ماه با نام «سکوت سفید» روی صحنه رفته و تا ۱۹ آذرماه هر شب ساعت ۱۹:۳۰ به مدت یک ساعت در عمارت نوفل لوشاتو ادامه دارد. آناهیتا اقبال نژاد، مهدی بجستانی، سامان دارابی، الهه زحمتی و الهه شه پرست نیز بازیگران این کار ارزشمند هستند.