فرهنگ امروز/ علی تدین**:
پیوند آثار روبر برسون، کارگردان فرانسوی، با الهیات بارها مورد بررسی قرار گرفته و در زبان فارسی هم آثاری در اینباره نوشته شده است. اینجا از مقدمات و کلیگویی دربارۀ آثار او صرفنظر میکنم و تمرکز را روی یکی از نخستین فیلمهای او میگذارم. «خاطرات کشیش روستا» (۱۹۵۱) از جهاتی، در مجموعه آثار برسون یگانه است: نخستین فیلمی که برسون در آن از نابازیگران استفاده میکند تا نگرش خاص خود دربارۀ بازیگری را عملی کند و آخرین فیلم برسون که در آن عناصر سینمای روایی سنتی حضور دارد و تنها فیلم برسون که در آن از نماهای طولانی از چهرۀ (نا)بازیگر استفاده شده است. فیلم از جهت موفقیتش در اقتباس از یک رمان (رمان مشهوری همنام با فیلم، اثر ژرژ برنانوس) که از زاویهدید اولشخص نوشته شده نیز قابل توجه است. گذشته از نکات فنی، شاید پراحساسترین فیلم دربارۀ رسالت و رنجهای یک کشیش و سیمای کشیش فیلم، شاید معصومترین و معنویترین سیمای مردانه در تاریخ سینما باشد. طوریکه ژان تولار، مورخ سینما، دربارۀ او گفته است: «هیچ بازیگر دیگری چون لیدو [بازیگر نقش کشیش] سزاوار این نبود که به آسمان برود.» این یادداشت بیشتر به مضمون اصلی «خاطرات کشیش روستا»، یعنی رنج انسان میپردازد. تلاش میکنم نشان دهم ازآنجاییکه رنج در این فیلم بهگونهای با عدل الهی ارتباط مییابد، «کتاب ایوب» میتواند راهی برای درک فیلم پیش نهد و نکات تازهای را آشکار کند.
ایوب و عیسی
«کتاب ایوب»، از کتب عهد عتیق، ماجرای مردی «کامل و بیگناه» به نام ایوب را حکایت میکند که خوشبخت در سرزمین عوص میزید. خدا به پیشنهاد شیطان، برای آزمودن ایمان ایوب، ابتدا «هرچه دارد» (از جمله فرزندانش) را میگیرد و در امتحان دوم، او را گرفتار بیماری دردناکی میکند. واکنش ایوب اگرچه واکنش یک مؤمن راستین است، اما سراسر تسلیم نیست. او در عین اینکه ایمانش را حفظ میکند، پرسشی دارد: چرا خدا با او «منازعت» میکند و گناه او چیست که باید مجازات شود؟ چرا خدا او را که بندۀ مؤمن و خداترسی بوده، مستحق چنان عذابی دانسته است؟ این پرسش به بحث کلیای دربارۀ عدل الهی میان ایوب و دوستانش میانجامد. ایوب رنج را در یک بستر کلی قرار میدهد تا معنای رنج خود را نیز دریابد (بنگرید به شرح پاسخ ایوب به الیفاز در باس، ۱۲۴ به بعد). سرانجام ایوب که از استدلالات دوستانش قانع نمیشود، خواهان پاسخی مستقیماً از سوی خود خدا میشود (بابهای ۲۹ تا ۳۱، بنگرید به باس ۱۴۶ تا ۱۵۹).
بنابراین ایوب نخست از چرایی سرنوشت خویش میپرسد، دوم پرسش کلیتری از چگونگی عدل الهی طرح میکند و سوم از خدا پاسخی میخواهد. پاسخ او این است که همۀ این مصائب و بلایا جز از برای آزمودن ایمان ایوب نیست. ایوب خود را عادل و حتی عادلتر از خدا شمرده (ایوب، ۲: ۳۵) که پرسش کرده و خواسته است عدل الهی را با اندیشۀ بشری خویش دریابد. چنانکه اِلیهو، دوست جوانش، خطاب به او میگوید: «قادر مطلق را ادراک نتوانیم کرد. او در قوت و راستی عظیم است و در عدالت کبیر، که بیانصافی نخواهد کرد» (ایوب، ۲۳: ۳۷). وقتی ایوب پاسخ خداوند را، نخست از زبان اِلیهو و بار دیگر مستقیماً از سوی خدا میشنود، هراسان و از پرسش خود پشیمان، میگوید: «یک مرتبه گفتم و پاسخ نمیتوانم گفت، بلکه دو مرتبه و نخواهم افزود» (ایوب، ۵: ۴۰) و توبه میکند. ایوب اگرچه پرسش کرده، اما ایمان خود را از دست نداده و از آزمون سربلند بیرون آمده است. پایان داستان ظاهراً خوش است: خدا ثروت و سلامتی و فرزندان دیگری به او میدهد.
اما تصویر عیسی در اناجیل، تصویر رسولی است قاطع و مؤمن به رسالتش. او اگرچه پیشاپیش از رنجهای خود خبر میدهد، اما برخلاف ایوب تا اواخر انجیل پرسش و شکایتی از سرنوشتش ندارد. رنجهای عیسی بخشی از ارادۀ الهی و تحقق رسالت اوست. بااینحال وصف آنها از زبان عیسی، بیشتر شبیه مرثیهای انسانی است تا شرح بخشی از رسالت. دردها اگرچه به خواست خدا بر جان و جسم او وارد میشود، اما چیزی از درد بودنشان کاسته نمیشود: «روبهان را لانهها است و پرندگان آسمان را آشیانهها، لیک پسر انسان را جایی از برای سر نهادن نیست» (متی، ۲۰: ۸). اواخر حیات جسمانی عیسی، در باغ زیتون، اضطراب و اندوه او بر سرنوشت خویش را آشکارتر میبینیم: «جان من از فرط اندوه در آستانۀ مرگ است» (متی، ۳۸: ۲۶). هراسی که از مرگ قریبالوقوع خود دارد (در عین تسلیم به ارادۀ خدا)، در دعای او مشهود است: «پدرم، اگر تواند بود، این جام از من دور باد! لیک نه آنچنانکه من میخواهم، بلکه آنچنانکه تو میخواهی» (متی، ۳۹ :۲۶). سرانجام، زمانیکه تمامی یاران تنهایش گذاشتهاند و بر صلیب طعنۀ خصم را شنیده (که اگر خدا بر او عنایت دارد، او را برهاند)، بانگ برمیآورد که «ایلی، ایلی، لما سبقتانی؟» (متی، ۴۵: ۲۷) و از وانهادگیاش شکوه میکند.
این شکایت از تنهایی و وانهادگی، اینکه چرا خداوند بندۀ مؤمن خویش را تنها گذاشته است، بیشباهت به «کتاب ایوب» نیست. در حدیث ایوب، از پیش میدانیم (چراکه در ابتدای کتاب از گفتوگوی خدا و شیطان، که بیشباهت به شرطبندی نیست، مطلع میشویم) که این رنجها همه آزمون الهی است. اگرچه پاسخ روشنی وجود ندارد که چرا این آزمون ضرورت دارد و چرا ایوب میبایست آنهمه مصیبت و درد را متحمل شود و عدل الهی چگونه تعب را بیسبب جایز میداند. درک انسانی ایوب از عدل الهی این است که هر رنجی بایست مجازات گناهی باشد، اما حتی اگر بپذیریم که ایوب پس از تحمل مصیبتها، این گناه را مرتکب شده که خود را از خدا عادلتر شمرده، باز این سؤال مطرح میشود که چرا پیش از انجام گناه میبایست کیفر خود را میدیده است؛ طوری که کیفر مقدم، خود موجب گناه مؤخر شود. نهایتاً دو پاسخ احتمالی در «کتاب ایوب» آمده است. یکی اینکه انسان نمیتواند عدل الهی را دریابد؛ چراکه برای درک آن باید خود عادلتر از خداوند باشد که نیست. بنابراین چاره تنها تسلیم و رضاست. دوم اینکه ایوب در نتیجۀ این رنجها توانسته از مرتبهای از ایمان به مرتبۀ بالاتری صعود کند: «از شنیدن گوش دربارۀ تو شنیده بودم، لیکن الآن چشم من تو را میبیند» (ایوب، ۵: ۴۲).
در حدیث عیسی میدانیم و در اینجا عیسی نیز میداند که قربانی شدن او «از برای خیل مردمان، بهر آمرزش گناهان» است و رنج عیسی از رسالت او جدا نیست (برخلاف ایوب که صریحاً رسالتی برای او ذکر نمیشود). اما در هر دو کتاب، انسان مؤمن شکایت دارد از رنج و تنهایی. رابطۀ ایوب و دوستانش نیز بیشباهت به رابطۀ عیسی و حواریون نیست. عدم توانایی دوستان ایوب در درک رنج او و خیانت و تردید حواریون عیسی، آغاز تنهایی این دو است. این احساس تنهایی، با سکوت خدا در پاسخ به ندای انسان مؤمن توأم میشود، اما نهایتاً در هر دو کتاب، سکوت خدا دائمی نیست. عیسی پس از مرگ جسمانی و ایوب پیش از مرگ خویش، صدای خداوند را میشنود.
پس، از این منظر، چارچوب کلی هر دو کتاب رنج بندۀ مؤمن، بنا بر ارادۀ خداست. تفاوت اصلی این است که ۱. در کتاب ایوب رنج جسمانی را سبب، آزمودن ایمان بندۀ خداست و در انجیل تحقق رسالت، ۲. پرسشها و شکوههای ایوب به پرسشهای کلیتری دربارۀ عدل الهی بدل میشود و ۳. ایوب پیش از مرگ و عیسی پس از حیات جسمانی پاسخ خدا را دریافت میکند.
رنجهای کشیش روستا
کشیشی جوان برای انجام وظایف کشیشی خود وارد روستای امبریکور میشود. او از همان آغاز دچار بیماریای است که تا پایان فیلم تشدید میشود. بااینحال کشیش با انگیزۀ بسیاری برای کمک به مردم و تقویت ایمان آنان، کار خود را در روستا آغاز میکند. در مقابل، اهالی روستا به آیینهای کلیسا بیتوجهاند و در آیین هرروزه تنها یک نفر شرکت میکند: خانم لوئی که در خانۀ ارباب (کُنت) روستا، معلم سرخانۀ شانتال، دختر کنت است. شانتال در واقع توسط پدرش در خانه محبوس شده است، اما یک روز فرار میکند و کشیش را از رابطۀ پنهانی پدرش و معلم سرخانه مطلع میکند. شانتال از پدرومادرش بیزار است. از مادر بهخاطر بیاعتناییاش به آنچه میداند. همسر کنت (کُنتِس) چند سال پیش پسر کوچکش را از دست داده و از غم او نسبت به دنیا کاملاً بیاعتنا شده است. کشیش نزد کنتس میرود و در گفتوگویی طولانی (ده دقیقه از فیلم) با او تلاش میکند ایمان را در او زنده کند. کنتس غروب همان روز مخفیانه نامهای به کشیش میفرستد تا بگوید که آرامش و ایمان خود را بازیافته است. همان شب کنتس میمیرد. کنت کشیش را در مرگ همسرش و مداخله در مسائل خانوادگیشان مقصر میداند و شانتال که پنهانی از پشت پنجره گفتوگوی کشیش و کنتس را نظاره میکرده، کشیش را متهم به برهم زدن زندگی مادرش میکند. کنت قصد دارد کشیش را از منطقه بیرون کند، اما پیش از آن، کشیش جوان که بیماریاش تشدید شده است، برای درمان به شهر لیل نزد یک پزشک میرود. آنجا درمییابد که سرطان معده دارد و غمگین و رنجور، بهجای اینکه به روستا بازگردد، نزد دوستش دافرِتی میرود و اندکی بعد در خانۀ او میمیرد.
فیلم روایتی از مصائب کشیش در رابطه با الف) دیگر آدمیان، ب) بدن بیمارش و پ) خداست. بنابراین رنجنامۀ کشیش روستاست که (برخلاف «کتاب ایوب») با مرگ او پایان مییابد. چنانکه توضیح خواهم داد، دو شخصیت دیگر در فیلم، دربارۀ رنجهای انسان و عدل الهی پرسشهایی ایوبوار را مطرح میکنند که شاید با مرگ آن دو شخصیت، این پرسشها به کشیش منتقل میشود. اشاره کردم که رنج انسان مؤمن در «کتاب ایوب» به بحثهایی دربارۀ چگونگی عدل الهی منجر میشود، درحالیکه در انجیل چنین نیست و رنجهای مسیح بخشی از رسالت اوست. اگرچه کشیش در حین تحمل این رنجها، ایمانش را از دست نمیدهد و با تشبه به مسیح، بسیاری از دشواریها را بهعنوان بخشی از رسالت کشیشیاش بیچونوچرا پذیرا میشود، اما در شخصیت او نیز مایههایی از ایوب دیده میشود. در دنیایی که حتی حفظ ایمان دشوار است، رسول بودن بهمراتب دشوارتر است. بااینحال جذابیت فیلم در این است که کشیش در اوج پرسشگری و در حضیض وانهادگی، در انجام رسالت مسیحوارش (بازآوردن ایمان کنتس) توفیق مییابد! «چه شگفت است که کسی بتواند چیزی بدهد که خودش ندارد، معجزۀ دستهای خالی!» این تنها پیروزی کشیش روستاست. حتی شوق کشیش در این پیروزی، با علامتی الهی همراه نمیشود تا کشیش در آن عنایت دوست را هم ببیند. فردای مرگ کنتس، خود را دواندوان به جنازۀ کنتس میرساند تا علامتی الهی در چهرۀ او مشاهده کند: «امید داشتم روی صورت او [جنازۀ کنتس] لبخند باشد، اما چیزی نبود.»
رابطۀ شخصیتهای فیلم با کشیش، جزئیات بیشتری از شخصیت اصلی و نیز مصائب انسان مؤمن را آشکار میکند. سرافیا، دختر محصلی که سر کلاس دینی از خود علاقه نشان میدهد و لبخند رضایت بر صورت کشیش مینشاند، از خانوادهای کشاورز و فقیر است. رابطۀ پیچیدۀ او با کشیش، آمیخته با گرایشی جسمانی است (به «چشمهای زیبا»ی کشیش)؛ موضوعی که کشیش را ناخرسند و سردرگم میکند. در اواخر فیلم، زمانی که کشیش رانده و وامانده و مغلوب بیماری در کنار درختی از حال میرود، در گفتار متن صدای کشیش را میشنویم (در تمام فیلم، گفتار متن در واقع خاطرات کشیش است) که در آن زمان دستان مریم مقدس را میدیدم که در دستانم قرار میگرفت. دستان مریم دستان یک بچه بود که از کار زبر شده بود. در سکانس بعد میبینیم که سرافیا ناجیِ کشیش بیهوش میشود و او را تیمار میکند و لحظاتی بعد دست خود را در دست کشیش قرار میدهد. هیچ احساساتیگراییای در این صحنه وجود ندارد. از زاویۀ سرافیا، یک دختر محصل نوجوان، این میلی کاملاً جسمانی است. اما در ذهن کشیش، این برخورد بهگونهای معنوی تعبیر میشود.
تورسی، کشیش کهنهکار، بهنوعی نمایندۀ نهاد کلیسای رسمی و اقتدار و اشرافیت آن است. خانۀ مجلل تورسی، مملو از نقاشیها و مجسمههای مسیح، در تضاد با خانۀ محقر کشیش جوان (که تنها تزئینش صلیبی روی دیوار است)، خودروی تورسی در تقابل با دوچرخۀ کشیش جوان و پیکر تنومند و سالمش در برابر تن بیمار کشیش جوان، همگی نشاندهندۀ فاصلۀ طریق مؤمن راستین از کلیسای رسمی است. تورسی معتقد است که کشیش واقعی لازم نیست محبوب باشد، بلکه باید مورد احترام و اطاعت باشد. در صحنهای به کشیش جوان اعتراض میکند که چرا کم عبادت میکند و زمانی که کشیش جوان پاسخ میدهد نمیتوانم عبادت کنم، تورسی میگوید: «اگر نمیتوانی، فقط کلمات را تکرار کن.» تقابل در شیوۀ عبادت مؤمن راستین و کلیسای رسمی نیز مشهود است.
دکتر دلباند، پزشک قدیمی روستا، اولین ایوب فیلم است که بحث رنج و عدل را در فیلم مطرح میکند. دلباند هم همچون سرافیا تحتتأثیر چشمان کشیش قرار میگیرد، اما رنج و ایمان را در آن میبیند: «چشمانت را دوست دارم، چشمان مؤمن، چشمان سگ.» او پس از معاینۀ بدن رنجور کشیش و ظاهراً وقتیکه دریافته کشیش جوان بهزودی خواهد مرد، میگوید: «تو و تورسی [دوست مشترکشان] و من از یک نژادیم؛ یک نژاد غریب. [...] نژادی که صبر میکند. و برای چه صبر میکند؟ هیچکس دقیقاً نمیداند.» و میافزاید که از کودکی یک شعار برای خود داشته است: «کنار بیا! کنار آمدن با چه؟ از تو میپرسم. بیعدالتی؟ [...] عدالت را برای خودم نمیخواهم. باید از که طلبش کنم؟ من به خدا اعتقادی ندارم.» این پرسش که صبر چه ضرورتی دارد، همان پرسش ایوب است: «من چه قوت دارم که انتظار بکشم و عاقبت من چیست که صبر نمایم؟ آیا قوت من قوت سنگهاست؟ آیا گوشت من از برنز است؟» (ایوب، ۱۱: ۶ و ۱۲). همچنین ربط دادن رنج به پرسش کلیتر عدل الهی، همان راهی است که ایوب هم طی میکند و پیشتر به آن اشاره کردم. رویارویی ایوب ملحد و مسیح مؤمن، زمانی متأثرکنندهتر میشود که چند روز بعد، خبر خودکشی دلباند به گوش کشیش میرسد. شاید دلباند که سالها تن رنجدیدۀ بیماران را لمس کرده و خود را از نجات آنان عاجز دیده و ایمان خود را به خدای عادل از دست داده بود، با دیدن چشمان «مؤمن» کشیش جوان که قربانی همان بیعدالتی است و جوانی و عمر کوتاه خود را وقف همان خدای ناموجود و یا ناعادل میکند، نتوانسته به زندگی خود ادامه دهد. در واقع شاید ایوب پیر، با دیدن تن روبهزوال و سرنوشت ناعادلانۀ مسیح جوان، به حیات خود پایان داده است. قطعاً برای دلباند ملحد، امیدی به پایان رنج، پایان تنهایی و شنیدن پاسخی از سوی خدا وجود نداشته است.
کنتس، آن ایوب دیگرِ فیلم است. رنج ایوبوار، او را به پرسش مستقیمی از خدا کشانده است: چرا خدا پسر کوچکم را گرفت و رنج دوری او را به من داد؟ عدل الهی چگونه مجاز میدارد که کودکی بمیرد و مادری اسیر فراق شود؟ یادآوری میکنم که مرگ فرزند بخشی از امتحان اول ایوب بود. کنتس برخلاف دلباند، به وجود خدا باور دارد و رنج و بیعدالتی را از خدا میداند. «خدا پسرم را از من گرفت. دیگر چه میخواهد با من کند؟ دیگر از او نمیترسم.» رنج مرگ فرزند، کنتس را به رویارویی با خدا برانگیخته است. هنگامیکه کشیش به او زنهار میدهد که «سردی قلب شما شاید فراق شما و پسرتان را ابدی کند» و کنتس معترض میشود که «چنین مجازاتی برای هیچ گناهی عادلانه نیست»، گفتوگویشان شبیه ایوب و الیفاز تیمانی است. دوستان ایوب تصور میکنند که رنج ایوب در عوض گناهی است که او مرتکب شده است، اما ایوب در پاسخ استدلال میکند که بسیاری از گنهکاران مجازات نمیشوند و بسیاری از بیگناهان رنج میبرند.
اینجا هم ایوب فیلم اصرار دارد که گناهی مرتکب نشده است که مستحق چنین رنجی باشد. توصیۀ کشیش به اینکه «باید تسلیم شوید»، بیشباهت به توصیۀ دوستان ایوب به صبر نیست و سخن کنتس که «من دیگر برای خدا مهم نیستم»، بیشباهت به نوحۀ ایوب. کنتس به آنجا میرسد که میگوید: «اگر جایی در این جهان یا جهان دیگر میبود که خدا در آن نباشد، حتی اگر هر ثانیه تا ابد رنج مرگ را متحمل میشدم، پسرم را به آنجا میبردم و به خدا میگفتم هر بلایی میخواهی سرمان بیاور.» بعد از کشیش میپرسد: «آیا چنین فکری، شیطانی است؟» و کشیش پاسخ میدهد: «نه [...] چون خودم هم گاهی چنین حسی داشتهام.» اینجا گفتار متن فیلم (همان یادداشتهای کشیش) میگوید آن لحظه تصویر دلباند را در ذهن داشتم، «چشمان پیر و مصممش به من دوخته شده بود؛ چشمانی که میترسیدم نگاهشان کنم.» این لحظهای است که دو ایوب فیلم در ذهن کشیش بههم میرسند. کشیش پاسخی برای رنجهای بشری ندارد، جز اینکه به رنجهای مسیح اشاره کند. همانطور که پیشتر گفتم، کنتس ایمان خود را بازمییابد و میمیرد: اگر ایوب نخست در یأس و بیایمانی مُرد، ایوب دوم در آرامش از دنیا میرود و پرسشهای ایوبوار در مسیح جوان فیلم رسوب میکند. زمانیکه دلباند میمیرد با یک تمهید تصویری درمییابیم که رنج دلباند به کشیش منتقل میشود. کشیش در جلوی تصویر در حال گفتوگو با تورسی است. در پسزمینه دو نفر پارچۀ سیاهی را از سردر کلیسا جدا میکنند و پایین میآورند. زاویۀ دوربین بهگونهای است که پارچۀ سیاه در پس ردای کشیش محو میشود. گویی تمام رنجهای دلباند در او تداوم خواهد یافت. یا وقتی کنتس را دفن میکنند، کشیش در یادداشتهایش مینویسد مصیبت طولانی او پایان یافت، اکنون مصیبت من آغاز شده است.
رنجهای جسمانی ناشی از بیماری کشیش نیز صرفاً یک تمهید داستانی نیست، بلکه با مضمون اصلی فیلم مرتبط است. کشیش روستا از همان ابتدای فیلم بیمار است و تنها نان خشک و شراب میخورد و از اواسط فیلم فقط شراب، آنهم شراب خرابی که بهگفتۀ تورسی سم است. نان و شراب کشیش اشارهای آشکار به نان و شراب شام آخر عیسی است و اینکه نان، تن عیسی و شراب، خون عیسی است که برای آمرزش گناهان مردم ریخته خواهد شد (متی، ۲۶: ۲۶ تا ۲۸) (در صحنهای در کلاس دینی مستقیماً به آیین عشای ربانی اشاره میشود). از جایی به بعد، خون بالا آوردن کشیش نیز تداعیکنندۀ همین ریخته شدن خون میشود. پیشتر به صحنهای اشاره کردم که کشیش در کنار جاده بیهوش میشود و خون بالا میآورد و سرافیا او را تیمار میکند. آنجا از سرافیا میشنود روستاییان پشت سرش حرف درآوردهاند که از فرط مستی کنار جاده بیهوش شده است. درحالیکه میدانیم بیهوشی او ناشی از بیماری است و آنچه صورتش را سرخ کرده، نه شراب، بلکه خون است. این شایعه، بهشکل معکوس، یادآور تشبیه شراب به خون در شام آخر است.
تشبه و شباهت رنجهای کشیش به مصائب مسیح، بدینمعناست که رنجهای او بخشی از رسالت مسیحاوار اوست. بااینحال رنج جسمانی او حتی اگر هم مقدر باشد، نه ریاضتی توأم با رضایت، بلکه دردی است که انسان مؤمن به دردناکی آن را میپذیرد؛ چنانکه در انجیل چنین است. هنگامیکه کشیش تورسی از او میپرسد چرا شراب بد میخوری، پاسخش این است که چون شراب بهتری ندارم. یا زمانی که ارباب برای کشیش خرگوش میبرد، مینویسد معدهام توان هضم آن را ندارد، نه اینکه پرهیز ریاضتکشانهای از گوشت داشته باشد. بنابراین تمامی سختیهای جسمانی او ناشی از بیماری ناخواسته (یا خداخواسته) است، نه ریاضت خودخواسته. سرانجام زمانی که کشیش متوجه ابتلایش به سرطان معده و نزدیکی مرگ میشود، غمناک مینویسد که چنین بیماری و مرگی بهندرت در سن او اتفاق میافتد که تلویحاً تأثری از جوانمرگی مقدر خویش است.
علاقۀ کشیش به شور حیات در صحنۀ برخورد با الیویه، یک جوان خوشروی نظامی، برادرزادۀ کنت، کاملاً آشکار است. الیویه کشیش را که در حال رفتن به لیل نزد پزشک است، ترک موتورسیکلت خود مینشاند تا به ایستگاه قطار برساند. لبخند کشیش مسرور از همراهی و موتورسواری، با این گفتار متن همراه میشود: «چیزهای یکباره ساده نمود. جوانی خجسته است. ریسکی است که میپذیری، اما همین ریسک هم خجسته است. [...] فهمیدم که خدا نمیخواست من بمیرم، بیاینکه چیزی دربارۀ این ریسک بدانم.» این شادی اما مقدمهای برای رنجی بزرگتر است، زیرا کشیش اندکی بعد از مرگ قریبالوقوعش آگاه میشود.
بهعلاوه کشیش مؤمن در رویارویی با رنجهای بسیار، همیشه کاملاً استوار نیست. این پریشانیها خصوصاً در خلوت شبانۀ کشیش نشان داده شده است. در صحنههای خلوت کشیش، زمانی که او در یادداشتهایش از تنهایی و واماندگی خود میگوید، نماهایی طولانی از چهرۀ او میبینیم. با توجه به اینکه در سینمای کلاسیک، گفتوگوی شخصیتها با شات-کانترشات نمایش داده میشود، یعنی متناوباً تصاویر دو طرف گفتوگو را میبینیم، نماهای طولانی از چهرۀ کشیش، تأکیدی بر غیاب کانترشات یا سکوت خداست (پیپولو: ۸۵). نگاه خیرۀ کشیش به فضای بیرون از تصویر نشان از گفتوگویی معنوی با خداست و پاسخی اگر هست، برای بیننده و برای کشیش، محسوس نیست. بهاینترتیب اندکاندک توان روحانی نیایش را از دست میدهد. در گفتار متن میشنویم: «مسئلۀ وظیفه نبود، به نیایش نیاز داشتم.» ناتوانی در نیایش، در عین احساس نیاز به آن، شاید نشان از ناامیدی در دریافت نشانهای از سوی خدا یا داشتن پرسشهایی بیپاسخ از خدا باشد. رنجکشیده و وانهاده، تنها در شبی هولناک، درحالیکه تلاش میکند ایمان خود را حفظ کند، مینویسد: «پشت سرم هیچ نبود و روبهرویم یک دیوار بود، یک دیوار سیاه.» و نهایتاً اینکه «خدا مرا وانهاده، از این مطمئنم.» فردای همان شب است که خبر خودکشی دلباند را میشنود.
چنانکه اشاره شد، دو ایوب فیلم، ردی از خود در مسیحای جوان میگذارند. اگرچه کشیش خود هیچگاه صریحاً پرسشی از چرایی رنج یا عدل الهی نمیکند. خودکشی پزشک ملحد بهقدری کشیش را غمگین میکند که میگوید: «هیچگاه آنقدر رنج نکشیده بودم و احتمالاً بار دیگر چنان رنجی نخواهم کشید، حتی زمانی که بمیرم.» بار دیگر مینویسد آزمون دشوار زندگی او را بهجایی رساند که «وسوسه شد...» بعید نیست منظور وسوسۀ خودکشی باشد که در اینصورت نشان از همدلی با پرسشها و رنجهای دلباند و پیروی از اوست. در گفتوگو با کنتس در گفتار متن میشنویم: «تکیه داده بر دیوار، روبهروی آن زن متکبر، همچون مرد گناهکاری بودم که بیهوده تلاش میکرد خودش را توجیه کند. شاید هم بودم.» همانجا با کنتس سخنی میگوید که اگر تردیدهای کشیش را در نظر بگیریم، میتواند شکوۀ غیرمستقیمی از خدا تعبیر شود. کشیش جوان اگرچه هیچگاه ایمان خویش را از دست نمیدهد، اما با دیدن رنج دیگران پاسخی جز این ندارد که رنجهای مسیح را یادآوری کند.
چنانکه رفت، رنج و تنهایی انسان مؤمن و نیز احساس وانهادگی او، هم در «کتاب ایوب» و هم در انجیل بارز است. تفاوت رنج ایوبوار و رنج عیسیوار در این بود که در نخستین، مؤمن از چرایی رنج آگاه نیست و آن را به پرسش کشیده و به پرسش از عدل الهی تعمیم میدهد. کشیش جوان که سعی میکند با تشبه به مسیح، رنج خود را نیز رنج مقدس و تحقق رسالت خویش بداند، تا پایان ایمان خویش را حفظ میکند، اگرچه با ایوبهای فیلم همدلی دارد و تنهایی و وانهادگیاش این همدلی را تشدید میکند. کشیش مؤمن روستا، همواره در انتظار پاسخ و نشانهای از سوی خدا میمانَد. آیا تنهایی و وانهادگی کشیش پیش از جوانمرگیاش پایان مییابد؟ اندکی پیش از مرگ به دوستش دافرتی میگوید: «اگر جای تو بودم و تعهد کشیشیام را میشکستم، ترجیح میدادم بهخاطر عشق به یک زن باشد...» این شاید مویهای بر تنهایی همیشگیاش باشد. برخلاف فیلم «اردت» که تشبه جوان مجنون به مسیح، به معجزهای الهی (زنده کردن مرده) ختم میشود، در «خاطرات کشیش روستا» تا پایان هیچ معجزهای رخ نمیدهد. اگر عیسی در آغاز به ارادۀ خدا معجزه میکند و در پایان زندگی احساس تنهایی وانهادگی و پس از مرگ نیز به ارادۀ خدا عروج میکند و اگر ایوب آنقدر رنجها و سکوت خدا را تحمل میکند تا سرانجام خدا با او سخن گفته و پرسشهایش را پاسخ گوید، کشیش روستا ظاهراً نه در آغاز و نه در پایان، پاسخی از خدا نمیگیرد. از آخرین کلمات او («چه فرق میکند؟ همه فیض اوست») تنها میتوان دریافت که او ایمان خویش را تا پایان حفظ کرده است. درحالیکه یکی از دو ایوب فیلم در الحاد به مرگ خودخواسته و دیگری در آرامش و ایمان میمیرد، زندگی مسیحای جوان در تنهایی و وانهادگی پایان مییابد. اما چگونه میتوان در تمام این مصائب و با وجود تمام این پرسشها، ایمان را حفظ کرد؟ چنانکه لئون بلوی گفته است: «تنها یک غم هست؛ غم قدیس نبودن.»
.......................................................
ارجاعات
احمدی، بابک، باد هر جا بخواهد میوزد، تهران، انتشارات فیلم، ۱۳۶۹.
فرای، نورتروپ، رمز کل، ترجمۀ صالح حسینی، تهران، نیلوفر، چاپ دوم، ۱۳۸۸.
عهد جدید، ترجمۀ پیروز سیار، تهران، نشر نی، چاپ دوم، ۱۳۸۷.
کتاب مقدس ترجمۀ گلن و شیرازی، انتشارات ایلام، چاپ سوم، ۲۰۰۲ (نقلقولها از انجیل ترجمۀ سیار و نقلقولها از «کتاب ایوب» ترجمۀ گلن و شیرازی پس از مطابقت با ترجمۀ انگلیسی آورده شده است).
__, Book of Job in Form, translation and annotation by Jan P. Fokkelman, Leiden: Brill 2012.
Boss, Jeffrey, Human Consciousness of God in The Book of Job, NY: T & T Clark, 2010.
Pipolo, Tony, Robert Bresson: A Passion for Film, NY: Oxford University Press.
همچنین بنگرید به:
برسون، روبر، یادداشتهایی دربارۀ سینماتوگراف، ترجمۀ بهرنگ صدیقی، تهران، مرکز، ۱۳۸۲
شریدر، پل، سبک استعلایی در سینما، ترجمۀ محمد گذرآبادی، تهران، فارابی، ۱۳۷۵.
جونز، کنت، پول، ترجمۀ سعیده طاهری و بابک کریمی، تهران، شورآفرین، ۱۳۹۴.
همچنین برای ارجاع به دیالوگهای فیلم از زیرنویس انگلیسی نسخۀ کرایتریون استفاده شد.
*کتاب ایوب، ۱۲: ۶.
**دانشجوی دکترای علومسیاسی دانشگاه تهران