فرهنگ امروز/ احمد ابوالفتحی: فلسفه تحلیلی، عنوان سنتی از تفکر فلسفی معاصر است که عمدتا در کشورهای آنگلو- آمریکن رشد و نمو پیدا کرده است، اگرچه برخی از نخستین پایهگذاران این سنت فکری همچون گوتلوب فرگه و لودویگ ویتگنشتاین از جوامع غیرانگلیسی زبان برخاستند. فلسفه تحلیلی معمولا در برابر فلسفه قارهای یا فلسفه اروپایی با شاخصههایی چون تحلیل زبانی، تکیه بر منطق جدید، پرداختن به مباحث معرفتشناختی، تاکید بر فیلسوفان انگلیسی چون لاک، هیوم و... شناخته میشود. در ایران فلسفه تحلیلی به نسبت فلسفه قارهای دیرتر و با تاخیر بیشتری شناخته شد. اگرچه در دو دهه اخیر شمار علاقهمندان به فلسفه تحلیلی افزایش چشمگیری یافته است ضمن آنکه کتابها و مقالاتی که در این زمینه تالیف و ترجمه شده نیز قابل توجه است. نشست پنجم از سلسله نشستهای وضعیت تفکر در ایران معاصر که توسط گروه فلسفه خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار میشود به موضوع «ما و فلسفه تحلیلی» اختصاص داشت. این نشست با حضور علی پایا، محمد اکوان، جلال پیکانی و سیدپیام کمانه با دبیری علمی مالک شجاعی جشوقانی، روز سهشنبه 17 دی ماه در خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد.
میراث فکری فلاسفه تحلیلی
علی پایا، دانشیار مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور و استاد مدعو دانشگاه وستمینستر انگلستان و محقق ارشد دانشکده علوم سیاسی و روابط بینالملل، در مدرسه علوم اجتماعی و انسانی و زبانها در این دانشگاه برای حضور در این نشست یادداشتی را با عنوان «تحلیلی کوتاه در باب میراث فکری فلاسفه تحلیلی و مناسبت آن با وضعیت تفکر، فرهنگ و اندیشه دینی در ایران معاصر» ارایه کرد. پایا در ابتدای کلام خود با اعلام خبر انتشار ویراست تازه کتاب فلسفه تحلیلی: مسائل و چشماندازها در سال 1399 گفت: در باب چیستی فلسفه تحلیلی و چگونگی شکلگیری و بسط آن در سالهای پیش در دو مقاله مفصل «فلسفه تحلیلی چیست؟» و «نگاهی به سیر تحولات تاریخی فلسفه تحلیلی» نوشتهام که در کتاب فوقالذکر مندرج است و آنچه در این جلسه بیان میشود تا اندازهای متکی به آن دو مکتوب است و تا اندازهای مکمل آن دو. او همچنین به نقد روند نوشتن در باب فلسفه تحلیلی در ایران پرداخت و گفت: لازم میدانم پیش از پرداختن به بحث اصلی بر یک نکته بسیار مهم در ارتباط با تاریخچه فلسفه تحلیلی نیز تاکید کنم و آن اینکه اگرچه در باب پیشینه و تحولات فلسفه تحلیلی مقالات و کتابهای متعددی به وسیله نویسندگان مختلف تحریر شده اما با یک ارزیابی دقیق میتوان نشان داد، شمار بسیاری از این آثار حتی کثیری از آنها که به وسیله چهرههای نامبردار این مکتب تالیف شده است، تصویری ناتمام و غالبا نادرست از تاریخچه این سنت و موقعیت کنونی آن ارایه میدهند. به این اعتبار خوانندگانی که برای کسب اطلاع به سراغ این قبیل مکتوبات میروند باید با چشم باز و در نظر گرفتن این موضوع که آنچه به آنان عرضه شده است احیانا میتواند غلطانداز باشد به مطالعه آنها اقدام کنند.این استاد فلسفه سپس در باب روند پدید آمدن سنتهای نظری گفت: سنتها و مکتبهای نظری خواه فلسفی، خواه علمی، خواه هنری و خواه دینی در خلأ پدیدار نمیشوند. آنها از یک سو در پاسخ به پرسشهایی شکل میگیرند که در زیستبومهای معرفتی ظهور کردهاند و از سوی مکتبهای مستقر و شناخته شده، پاسخهایی خرسند کننده برایشان ارایه نشده و از سوی دیگر در واکنش به تحولات و رخدادهای گستردهتر در عرصه فراخی که از آن با عنوان سپهر فرهنگ یاد میکنیم به چالشانگیزی میپردازند.
آبشخورهای فلسفه تحلیلی
با این مقدمه، پایا به ظهور «سنت تحلیلی» در فلسفه پرداخت و گفت: ظهور سنت تحلیلی در قلمرو فلسفه نیز عینا تابع قاعدهای است که بیان شد. علل نزدیکتر ظهور این مکتب را باید در تحولاتی پی گرفت که زیستبوم معرفتی اروپا در قرن نوزدهم شاهد آن بود. از جمله این تحولات رشد ناتورالیسم و پوزیتیویسم در پرتو توانمند شدن روزافزون علم جدید در تبیین اموری بود که در گذشته عمدتا فیلسوفان و یا کلیسا متکفل تبیین آنها بودند. آبشخور متافیزیکی ناتورالیسم و پوزیتیویسم، نوعی مادگیگرایی افراطی بود این فرض که واقعیت یکسره و در تحلیل نهایی به مدد آنچه دیسیپلین فیزیک با آن سروکار دارد، قابل توضیح است. این افراط تا حد زیادی واکنشی بود به ایدهآلیسم آلمانی که تفکر فلسفی غالب در آلمان(در نیمه نخست قرن نوزدهم) و نیز در انگلستان(در تقریبا تمامی قرن نوزدهم) بود و این دو کشور خاستگاه اولیه فلسفه تحلیلی به شمار میآیند.
او افزود: در آلمان گوتلوب فرگه(1845-1925) یکی از 3 بنیانگذار اولیه فلسفه تحلیلی در زمره متفکرانی بود که در سپهر فرهنگ آلمانی از رواج ناتورالیسم خشنود نبودند و هر یک به شیوهای به مقابله با رشد ماتریالیسم علم زده میاندیشیدند. راهحل پیشنهادی فرگه اما کاملا بدیع بود. او با هوشمندی هر چه تمامتر دریافت که ناتورالیسم، که بنیاد خود را بر پایه شهادت حواس قرار داده است، درنهایت به همان جا میرسد که ایدهآلیسم سابجکتیو از آن آغاز و بدان ختم کرده است: محدوده شخصی و غیرقابل انتقال ایدههای فردی. با توجه به همین نکته بود که فرگه با فراست هر چه تمامتر خطای هوسرل را در رویکردی که برای مقابله با ناتورالیسم اتخاذ کرده بود به او متذکر شد: رهیافت هوسرل متکی به اصالت روانشناسی بود و فرگه به او توضیح داد که در این رهیافت به نادرستی میان محتوای عینی اندیشه و فعالیت ذهنی(روانی- مغزی) فاعل شناسا که منجر به تولید آن میشود، اینهمانی برقرار شده است. هر چند هوسرل در پرتو نقد روشنگر فرگه، که البته هیچگاه از آن قدردانی نکرد، کوشید تا رویکرد خود را تصحیح کند اما به شهادت شاگردش هایدگر تا به آخر نتوانست خود را از این بند رها کند.
در واکنش به هگلیسم
به گفته پایا، عامل دیگری که به ظهور فلسفه تحلیلی کمک کرد، سلطه فراگیر ایدهآلیسم هگلی در دانشگاههای انگلستان بود: هر چند که در آلمان در نیمه دوم قرن نوزدهم ستاره اقبال هگلیانیسم رو به افول گذارده بود. جی ئی مور (1958-1873) و برتراند راسل (1970-1872) دو بنیانگذار دیگر فلسفه تحلیلی که هر دو پژوهشهای فلسفی را با تکیه به ایدهالیسم هگلی آغاز کردند در واکنش به محدودیتهای خفقانآوری که این مکتب برای پروژههای معرفتی آنان به وجود آورده بود به صرافت بسط رویکردی تازه به تاملات فلسفی افتادند. راسل چنانکه در کتاب پیشرفت فلسفی من توضیح میدهد، دریافت که تکیه ایدهآلیسم هگلی بر روابط درونی میان ایدهها مانع از بسط رهیافتهای مثمرثمر به ریاضیات میشود که یکسره با روابط سروکار دارد. پایا در ادامه سخنش به تاثیر ویتگنشتاین در شکلگیری فلسفه تحلیلی نیز پرداخت و گفت: لودویگ ویتگنشتاین (1951-1889) هر چند در زمره بنیانگذاران اولیه فلسفه تحلیلی نبود اما در بسط آن نقش مهمی ایفا کرد. با این حال در خصوص این نقش در میان فلاسفه تحلیلی اختلاف نظر وجود دارد. این اختلاف ناظر به احوالات روحی خاص ویتگنشتاین بود که احیانا با احوالات عرفا بیشباهت نبود. رویکرد همه بنیانگذاران نخستین فلسفه تحلیلی به کاوشهای فلسفی را میتوان در چارچوب آنچه از آن با عنوان «چرخش زبانی» یاد میشود، جای داد. در این رویکرد، تحلیلگر به عوض توجه به واقعیت به انعکاس آن در زبان و ساختارهای زبانی نظر میکند و میکوشد با تحلیل ساختهای زبانی مختلف به جنبههای متنوع واقعیت راه یابد. توجه به زبان و کارکردهای زبانی در اکثریت اعضای نسل بعدی فیلسوفان تحلیلی که از آموزههای بنیانگذاران این نهضت بهرهمند شده بودند، تداوم یافت. از جمله این فیلسوفان شمار قابل ملاحظهای از اعضای حلقه وین بودند که با ابزار زبان به کاوش در ساختار گزارههای علمی سرگرم شده بودند. در سالهای پس از دومین جنگ جهانی اعضای حلقه وین که ابتدا برای خود نام پوزیتیویستهای منطقی را اختیار کرده بودند عمدتا در امریکا استقرار یافتند و رویکرد خاص خود به فلسفه تحلیلی را تحت نامی تازه یعنی تجربهگرایی منطقی به یکی از پرقدرتترین جریانهای فلسفی در این کشور بدل کردند. تاکید این فیلسوفان بر بهرهگیری از ابزار منطق جدید(منطق ریاضی) و پایبندی به تجربهگرایی بود. شماری از این فیلسوفان از جمله آلفرد تارسکی(1983-1903) در درون رویکرد چرخش زبانی که تا آن هنگام عمدتا در چارچوب تحلیلهای نحوی به انجام میرسید، رویکرد سمانتیک را رواج دادند و چرخشی سمانتیک در درون جریان تحلیلهای صوری زبان را پدید آوردند.
مهاجرت فلسفه تحلیلی به امریکا
او همچنین به تاثیر سنتهای فلسفی امریکایی بر گروه مهاجران فلسفه تحلیلی نیز اشاره کرد و گفت: فیلسوفان مهاجرت کرده به امریکا تحت تاثیر سنت پراگماتیستی در این کشور که میراث فیلسوفانی نظیر چارلز سندرس پیرس(1914-1839)، ویلیام جیمز (1942-1910) و جان دیویی (1952-1859) بود، رویکرد پراگماتیستی را نیز به دو رویکرد نحوی و سمانتیک اضافه کردند و به این ترتیب یک چرخش پراگماتیستی در درون شعبه تحلیل زبانی فلسفه تحلیلی به وجود آورند. از دیگر مباحث مورد اشاره پایه شکلگیری شعبه تازهای از فلسفه تحلیلی در دهههای 1950 و 1960 در انگلستان با عنوان فلسفه زبان عادی در دانشگاه آکسفورد بود و جریان عقلانیت نقاد که به همت کارل پوپر و در مقابله با گرایشهای زبانی فلسفه تحلیلی شکل گرفته بود را نیز از دیگر شعبههای فلسفه تحلیلی دانست. این پژوهشگر فلسفه تحلیلی سپس افزود: در حالی که فلسفه زبان عادی از اواخر دهه 1960 و اوایل دهه 1970 رو افول گذارد از یکسو رویکرد تحلیل زبانی با تکیه به ابزارهای منطقی به همت فیلسوف- منطقدانانی نظیر ویلارد ون اورمان کواین (2000-1908)، سائول کریپکی (1940-)، دانلد دیویدسن (2003-1917) و هیلاری پاتنم (2016-1926) و جان مک داول و بسیاری دیگراز دقت و عمق و گستره بیشتری برخوردار شد. از سوی دیگر دامنه بهرهگیری از سنت تحلیلی در عین تنوع یافتن شیوههای مورد استفاده در آن به قلمروهای دیگر هم بسط پیدا کرد. بخش بعدی سخنان پایا به تاثیر فلسفه تحلیلی در قلمروهای دیگر علم اختصاص داشت. او در پایان سخنان خود به برخی از نظریاتی که با بهرهگیری از رویکرد عقلانیت نقاد به آنها دست یافته است، اشاره کرد. از جمله نظریاتی که پایا از آنها یاد کرد، میتوان به نظریهای در باب اصول بنیادین اخلاق و عدالت با این مضمون که این اصول همچون دیگر قوانین موجود در واقعیت، بخشی از واقعیتاند و میتوان به شیوههایی که در نظریه مزبور به آن اشاره شده است به شناختی گمانزنانه و البته در همه حال نیازمند تدقیق بیشتر از آنها دست یافت.
فلسفه تحلیلی و ما
جلال پیکانی، پژوهشگر فلسفه دیگر سخنران این نشست بود. او با اشاره به اینکه موضوع سخنرانیاش نقش سنت تحلیلی در ارتقای تفکر در ایران معاصر است، گفت: فلسفه تحلیلی بیش از همه بر ایضاح مساله و مفاهیم تاکید میکند. بنابراین بر اساس روح فلسفه تحلیلی، نخست باید ببینیم که عبارت «نقش سنت تحلیلی و نقادی در ارتقای تفکر در ایران معاصر» دقیقا به چه معناست؟ چنانچه درست دریافته باشم این عنوان به تعبیری در پی آن است تا با فاصله گرفتن از زمین بازی، کارنامه علاقهمندان و پژوهشگران فلسفه تحلیلی در ایران معاصر را در ارتقای تفکر در ایران معاصر بررسی کند و از این حیث بسیار نیک و خجسته است. اما از منظری دیگر تا حدودی حال و هوای نگرش روشنفکری را نیز در خود دارد. به تعبیری سادهتر، برداشت من این است که چنین عنوانی بیشتر وامدار نگرش روشنفکرانه است که اغلب در پی سنجش آثار و نتایج رویکردها و نظریهها بر وضعیت اجتماعی است. چنین نگرشی به خودی خود مذموم نیست اما فلسفه تحلیلی به اقتضای برخی از خصوصیات خود چنین نگرشی را چندان برنمیتابد. او گفت: سنت تحلیلی در غرب مراحلی دارد که به نظر نمیرسد، بتوان بازسازی این مراحل را در ایران مشاهده کرد. فلسفه تحلیلی چه در مرحله متقدم آن، که بیشتر در نیمه نخست قرن بیستم و حداکثر تا دهه 60 رواج داشت، و چه در دو مرحله متاخر آن چندان در ایران به نحو مبسوط منعکس نشده است. به تعبیری دیگر آثار اصلی فلسفه تحلیلی در ایران معاصر بیشتر به شکل پراکنده و موردی ترجمه شده و به صورت یک رویکرد فلسفی پویا پیش نرفته است. اگر از برخی استثناها چشم بپوشیم، جریانی پویا از فلسفه تحلیلی در ایران شکل نگرفته است. هر چه به وضعیت امروزین فلسفه تحلیلی نزدیک میشویم، حضور آن در فضای فلسفی ما کمرنگتر میشود. پیکانی متذکر شد: البته باید به این نکته مهم نیز توجه داشت اینکه دقیقا در سال 2020 بتوان از وجود سنتی زنده به نام فلسفه تحلیلی سخن گفت، محل بحث است. وارثان فلسفه تحلیلی به خصوص بعد از کواین از متقدمان خود فاصله بسیار گرفتهاند.
3 مرحله فلسفه تحلیلی
این پژوهشگر فلسفه 3 مرحله اساسی فلسفه تحلیلی را چنین برشمرد: از نظر من 3 مرحله اساسی را میتوان در فلسفه تحلیلی تشخیص داد. این مراحل سهگانه تقسیمبندی خود من است که متناسب با موضوع انجام دادهام. دوره نخست عبارت است از دوره غلبه آرمان زبان منطقا کامل و تحلیل منطقی با پیشگامی راسل و فرگه. دوره دوم با ظهور متفکرانی نظیر کواین، کوهن و ویتگنشتاین دوم شکل گرفت. دورهای که متفکران اخیر مسیر فلسفه تحلیلی را به کلی تغییر دادند. دوره سوم فلسفه تحلیلی، دو دهه اخیر را دربرمیگیرد که در آن فلسفه تحلیلی تغییراتی برجسته به خود دیده است مانند ظهور رویکردهایی مانند فلسفه مبتنی بر آزمون و دیالوگ فلاسفه تحلیلی با برخی رویکردهای برجسته سنت قارهای. در مرحله اخیر به کار بردن تعبیر «فلسفه تحلیلی» با اگر و اماهایی همراه خواهد بود. او سپس بر تاثیر فلسفه تحلیلی در میان روشنفکران و دانشگاهیان ایران متمرکز شد و گفت: فلسفه تحلیلی نه مطلوب روشنفکران ما بود و نه مطلوب بخش اعظمی از دانشگاهیان. به همین دلیل ترجمه پراکنده آثار فلسفه تحلیلی متقدم مانند رساله منطقی فلسفی ویتگنشتاین، آثار راسل و نظیر اینها در عمل تحرکی ایجاد نکرد. این آثار به طور پراکنده و جزیرهای به حیات نیمبند خود برای سالها ادامه دادند. اما به نظر میرسد از دهه 80 تحرکی ایجاد شد، تحرکی که کتاب فلسفه تحلیلی، مسائل و چشماندازها و نیز انتشار برخی از مقالات مهم فلسفه تحلیلی در مجموعه ارغنون در ایجاد آن موثر بود. تحصیلکردگان فلسفه در جهان انگلیسیزبان نیز در ایجاد این تحرک موثر بودند. به طور مشخص، گروه فلسفه علم دانشگاه شریف و گروه فلسفه تحلیلی موسسه IPM و نیز انجمن حکمت میزبان اصلی این افراد بودند. شاید برخیها به طرح ایدههای پوپر توسط عبدالکریم سروش به عنوان نخستین و برجستهترین اثر و انعکاس فلسفه تحلیلی در ایران اشاره کنند. اما از نظر من نمیتوان این را ذیل تاثیرات فلسفه تحلیلی قرار داد. فلسفه تحلیلی در اساس یک رویکرد است و طرح ایدههایی از پوپر بدون تاکید بنیادیتر بر رویکردی که پوپر در درون آن قرار داشت، نمیتواند به حساب تاثیرات سنت تحلیلی بر تفکر ایران معاصر نوشته شود.پیکانی در بخش دیگری از سخنان خود گفت: نادیده گرفتن فلسفه تجربهگرایانه در ایران نیز به فهم صوری از فلسفه تحلیلی کمک کرده است. من درست به همین دلیل سراغ ترجمه رساله هیوم رفتم که دریافتم فهم فلسفه تحلیلی باید با فهم عمیق سنت تجربهگرایانه آغاز شود(چیزی که کواین آن را به ما گوشزد کرده است). فلسفه تحلیلی را باید با فهم لاک و هیوم آغاز کرد و نه با خواندن نظریه توصیفات راسل و یا نظریه تصویری زبان.
منبع: روزنامه اعتماد