فرهنگ امروز/ محسن آزموده:
شیوع ویروس کرونا در سطح جهانی و درگیر شدن کل جامعه بشری با آن موجب شده که اندیشمندان، صاحبنظران و پژوهشگران حوزه علوم انسانی هم در کنار سایر پژوهشگران و متخصصان علوم، به این موضوع بیندیشند و هر کدام از منظر خاص خود درباره آن اظهارنظر کنند. از آنجا که پدیده کرونا یک بیماری و در نتیجه یک واقعیت پزشکی است و با توجه به نقش انکارناپذیر علم جدید در جهان کنونی در مواجهه با مسائل پزشکی، همه جهانیان چشم به مراکز علمی و دانشمندان علوم پزشکی و زیستی دوختهاند و منتظرند که آنها راهحلی برای مبارزه با این بحران ارایه کنند. بر این اساس یکی از مباحثی که این روزها به خصوص در میان علاقهمندان به مباحث فکری مطرح شده، نقش و کارکرد علم در جامعه کنونی به ویژه در مواجهه با بحرانهایی مثل کروناست. این موضوع پرسشهای متفاوتی را مطرح میسازد که آنها را با حسین شیخ رضایی، پژوهشگر حوزه فلسفه علم و عضو هیات علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران مطرح ساختیم. دکتر شیخ رضایی در این گفتوگو ضمن اشاره به اینکه کرونا انسانها را به حالت اولیه بازگردانده، به تاثیر این شیوع این بیماری در واژگون کردن بسیاری از مفروضات و پیشفرضهای غلط ما پرداخته و معتقد است که امکان آن هست این بیماری و شیوع آن تحولاتی ژرف و اساسی حتی در نحوه زیست روزمره ما پدید آورد.
در ابتدا بفرمایید نظر شما به عنوان یک پژوهشگر مطالعات علم در رابطه با وضعیت پدید آمده چیست و آن را چگونه میبینید؟
به عنوان یک مقدمه میتوان گفت که همهگیری ویروس کرونا و بیماری کووید 19 وضعیتی را ایجاد کرده که اصطلاحا میتوان آن را «بازگشت به حالت اولیه یا پایه» (back to basics) نامید. یعنی مقدار زیادی از چیزهایی را که تمدن و تکنولوژی برای ما فراهم آورده از دست دادهایم و به حالتهای مرزی یا اولیه زندگی بازگشتهایم، وضعیتی که تا پیش از این ماجرا بخشهای کوچکی از جهان با سطح درآمد خیلی پایین آنطور زندگی میکردند؛ مثلا نمیتوانیم از خانه خارج شویم و نزدیکترین افرادمان را ببینیم، نمیتوانیم خرید کنیم و... در برابر تمام پیشرفتهایی که در پزشکی و مهندسی و... داشتهایم و داریم، نیازمند کالاهای سادهای مثل مایه ضدعفونیکننده دست یا ماسک یا دستکش هستیم و مهمترین سازوکاری که برای دفاع از خودمان داریم یک کار پایه یعنی شستن دستهاست. این وضعیت جدیدی است که ما را به فرمهای اولیه حیات بازگردانده است، نمیتوانیم رستوران برویم، نمیتوانیم سفر کنیم و... و البته این امر در سطح بینالمللی و مقیاس جهانی رخ داده است.
پیامد فلسفی این بازگشت به حالت اولیه چیست؟
اگر بخواهیم از جنبه فلسفی به قضیه نگاه کنیم، بازگشت به حالت پایه و اولیه باعث میشود موارد زیادی که قبلا در زندگی اجتماعی مان مفروض میدانستیم و شکلی آشنا برای ما داشتند، زیر سوال بروند. به عبارت دیگر، کارکرد بازگشت به حالت اولیه و خروج از حالت معمولی این است که چیزهایی که قبلا برای ما مفروض بوده است زیر سوال میرود و این پرسش پدید میآید که آیا اینها نمیتوانست شکلهای دیگری داشته باشد و آیا ما بعد از این نمیتوانیم به آن شکلهای بدیل (alternative) فکر کنیم. به عبارت دیگر، بازگشت به حالت اولیه باعث میشود ما درباره مفاهیم اولیه دوباره فکر کنیم. امروزه در شبکههای اجتماعی یا گفتوگوهای شخصی میبینیم و میشنویم که روال جاری زندگی افراد عوض شده و از هم میپرسند آیا این شکل تازه بهتر یا بدتر نیست؟ آیا نمیشود سرعت زندگی را گرفت؟ آیا نمیتوان مصرف را کم نگه داشت؟ آیا نمیتوان به مفهوم روابط انسانی جور دیگری نگاه کرد؟ آیا نمیشود راجع به اوقات فراغت به نحو دیگری اندیشید؟ بنابراین بازگشت به وضعیت اولیه باعث فکر کردن درباره مفاهیم و وضعیتهای اولیه هم میشود.
اگر ممکن است در این زمینه مثال هم ارایه فرمایید.
مجموعهای از مفاهیم هست که این روزها بیشتر راجع به آنها تامل میشود و احتمالا در دوره پس از کرونا، متفکران بیشتر راجع به آنها مینویسند. مثلا مفهوم کار را در نظر بگیرید، از آنجا که عموم ما کارمان را از دست دادهایم، اینکه کار چیست و تا چه اندازه معرف هویت ما است و چه شکلهای بدیلی برای کار کردن وجود دارد موضوع تامل خواهد بود. یا مثلا مفهوم مصرف، مفهوم روابط بین انسانی، مفهوم جامعه و هویتهای جمعی، اینکه اصلا هدف ما در زندگی چیست و آیا هدفی هست یا نیست، مفهوم ملالت و کسالت، یا مفهوم دیگری که برای خود من جالب توجه است و به مطالعات علم مربوط میشود و این روزها جدی شده، یعنی مفهوم «اعتماد»، اینها همه نمونههایی است از مفاهیم پایهای که این روزها دربارهشان فکر میکنیم و به بدیلهای آنها توجه نشان میدهیم.
منظورتان از مفهوم اعتماد در شرایط کنونی چیست؟
ما امروزه در وضعیت بیاعتمادی مطلق هستیم، یعنی حتی به پدر و مادر و همسرمان نمیتوانیم اعتماد کنیم و دست آنها را بگیریم. وقتی در قبال نزدیکترین افرادمان چنین هستیم، چقدر میتوانیم به دانشمندان یا به دولتمردان یا به نظام سلامت یا به پیشبینیها یا به علم و... اعتماد کنیم. گویی ما به وضعیت اولیه هابزی بازگشتهایم که در آن قرار است همهچیز از اول ساخته شود، از جمله مفهوم اعتماد. بنابراین وضعیت کنونی را بازگشت به حالت اولیه میخوانم و معتقدم در حال بازگشت به شکلهای اولیه و فردگرایانهتر حیات هستیم. از سوی دیگر، راجع به این مفاهیم پایه هم فکر میکنیم و به شکلهای جایگزین آنها میاندیشیم.
آیا این تامل در شرایط اولیه سابقهای نداشته است؟
این موقعیت نادری است. معمولا مطالعه تاریخ این وضعیت را در مقابل ما قرار میدهد، یعنی وقتی به دورههای تاریخی گذشته و تمدنهای گذشته مینگریم، به این میاندیشیم که آیا بدیلها و جایگزینهایی برای شکل تثبیت شده و مفروض حیات رایج ما وجود دارد یا خیر. بنابراین بیشتر انسانشناسان و مورخان و جامعه شناسان فرهنگ با این لبهها روبرو بودهاند. اما وضعیت کرونا و پاندمیک شدن این بیماری گویی ما را مستقیما در حیات زیستهمان با این روبرو کردیم که آیا شکلهای جایگزینی برای حیات هست یا خیر، و آیا نمیشود در دوران بعد از کرونا برخی از این امکانها را متحقق کرد.
به عنوان کسی که به فلسفه علم و مطالعات علم علاقه دارد، شرایط کرونایی کنونی چه نکته یا نکات قابل توجهی برایتان دارد؟
چیزی که برای من جالب است این است که جنبه اجتماعی علم در این ماجرا پررنگ میشود. برای توضیح سخنم بد نیست به این اشاره کنم که در یک تقسیمبندی شناخته شده گفته میشود وقتی از مفهوم علم (science) استفاده میکنیم، ممکن است سه چیز مختلف را مد نظر قرار دهیم: 1- علم به معنای محتواها و محصولات و فرآوردههایی که علم برای ما تولید کرده است، مثلا نظریهها و قوانین و مفاهیمی که علم به ما میدهد یا اگر علم و فناوری را با هم در نظر بگیریم، مصنوعاتی که علم و تکنولوژی به ما میدهند، اینها فرآوردههای علم هستند، مثل یک دستگاه یا یک قرص یا یک نظریه؛ 2- علم به معنای روش علمی، یعنی شیوهای که دانشمندان با آن به محصولات مذکور رسیدهاند. مثلا روش آزمایش یا روش مشاهده یا روش استقرا یا فرضیهسازی یا ابطال یا...، در این جا بهطور کلی هر آنچه در جعبه ابزار دانشمندان هست به عنوان علم ورزی مد نظر قرار میگیرد؛ 3- علم به معنای یک نهاد اجتماعی که از دو معنای پیشین مهمتر است، اما متاسفانه در نظامهای آموزشی ما کمتر مورد توجه قرار میگیرد. منظور از علم به عنوان یک نهاد اجتماعی یعنی علم به عنوان یک تشکیلات انسانی متشکل از عوامل و کنشگران (agent) انسانی با یک سازمانبندی و سلسلهمراتب و الگوهای مشخص برای تنظیم مناسبات و حل اختلافات میان این کنشگران و با بودجه معین. این نهاد مثل هر صنف و نهاد اجتماعی دیگری مختصات خودش را دارد. مثلا حل اختلاف در جامعه علمی با جامعه آهنگران یا در دادگاههای کیفری متفاوت است. یا آنچه در جامعه علمی مهم است (مثل ثبت یک قانون یا رابطه به نام یک فرد خاص) ممکن است در یک جامعه دیگر اهمیتی نداشته باشد. نکته مهمتر اینکه نهاد اجتماعی علم در دادوستد با نهادهای اجتماعی دیگر مثل نهاد دین، نهاد قضاوت، نهاد خانواده، نهاد حکمرانی و... هست. بنابراین برخلاف تصور رایج در نیمه نخست قرن بیستم که علم را امری مجزا و فارغ از عوامل اجتماعی میدید که فقط به شواهد در دسترس و آزمایش و بررسی عینی میپردازد، چرخش تاریخی و اجتماعی در مطالعات علم بر این تاکید میکند که علم یک نهاد اجتماعی است و بسیاری از امور درباره علم را با توجه به این وجه اجتماعی میتوان توضیح داد.
تاثیر کرونا بر علم به مثابه یک نهاد اجتماعی چیست؟
همهگیری ویروس کرونا جنبههای اجتماعی علم را پررنگتر کرده است و موارد جالبی برای تفکر و تدریس در دورههای مطالعات علم و از آن مهمتر در دورههای عمومی علم برای دانشجویان و دانشآموزان فراهم کرده است. این تصور غلط را باید کنار گذاشت که علم فعالیتی صرفا برای کشف حقیقت و فارغ از عوامل بیرونی و اجتماعی است. به برخی جنبههای اجتماعی علم که در وضعیت فعلی برجسته شده اشاره میکنم، توجه به این جنبهها درک بهتری از مفهوم علم طبیعی پدید میآورند. به روشنی میبینیم که بودجههایی که به علم تخصیص داده میشود و باعث میشود علم در برخی جنبهها جلو رود و در برخی جنبهها خیر، کاملا تحت تاثیر عوامل بیرونی و اجتماعی است. مثلا الان بودجههای زیادی برای از بین بردن بیماری کووید 19 و کشف واکسنی برای آن تخصیص داده شده است. طبعا در غیاب این بودجهها پیشرفتی صورت نمیگیرد. اما بیماریهایی وجود داشته و دارد که خیلی خطرناکتر از کووید 19 بوده و هست، اما هیچگاه این اندازه به آنها بودجه تحقیقاتی تخصیص داده نشده، یا مواردی که میزان کشندگیشان بیشتر بوده و هست اما هیچوقت شرکتهای داروسازی به سمت آنها نرفتهاند. طبیعی است شرکتهای داروسازی به سمت تولید داروهایی بروند که بعدا مشتریان بالقوه آنها کسانی باشند که بتوانند برای شرکت بازگشت مالی داشته باشند. مثلا اگر دارویی فقط برای کسانی به کار بیاید که در آفریقا زندگی میکنند و توان خرید بالایی ندارند، شرکت داروسازی به سمت ساخت آن دارو نمیرود. بنابراین اینکه تخصیص بودجهها چگونه در جهتگیری علم تاثیر میگذارد، مورد جالبی است که همین بیماری به ما نشان میدهد. نکته دیگر این است که اولویتهای تحقیقاتی عوض میشود.
منظورتان از اولویت تحقیقاتی چیست؟
این تصور که دانشمندان فقط برای کشف حقیقت به آزمایشگاه میروند، محل تردید و سوال است. اولویت تحقیقاتی را جامعه بیرونی به علم میدهد و این اولویت تحقیقاتی در حال حاضر مساله ویروس کرونا است و بسیاری از مشکلات و خطرات مهلکتر و کشندهتر به این مرحله از اولویت تحقیقاتی نرسیدهاند. مثال روشن مساله تغییرات اقلیمی و گرمایش کره زمین است که به اعتقاد کارشناسان خطر و ریسک آن بسیار بیشتر از بیماری کرونا است، اما به دلایل مختلف سیاسی، اجتماعی و اقتصادی حساسیتی که راجع به کرونا هست، در مورد آن وجود ندارد.
نکته مهم دیگر در جنبه اجتماعی علم این است که سالهاست از علم به عنوان ابزار پروپاگاندا و تبلیغات سیاسی استفاده شده است. یعنی پیوند تنگاتنگی میان علم و تبلیغات سیاسی وجود دارد. اگر به تغییر گفتمان رسمی در ایران چهار دهه گذشته نگاه کنید، میبینید که ما گفتمانهای متعددی را پشت سر گذاشتهایم، از اینکه ما امت اسلامی و بخشی از جهان اسلام یا حتی امالقری اسلام هستیم تا گفتمان دیگری که تاکیدش بر روی الگوی اسلامی- ایرانی یا ایرانی- اسلامی است تا گفتمانهایی که در دوره ریاستجمهوری سابق شاهدش بودیم و یک ایران گرایی غلیظی در آن بود و میگفت ما یک سبک مدیریت ایرانی و یک عقل ایرانی و یک معنویت ایرانی داریم که برای جهان الگوست. بعد از آن یا همراه با آن، علم به عنوان معرف هویت ملی وارد صحنه گفتمان رسمی شد، به این معنا که افتخار ما دیگر نه به وسعت سرزمینمان و نه به ایدئولوژی مان و نه حتی به ملیتمان، بلکه به دستاوردهای علمیمان مثل انرژی هستهای و تکنولوژی نانو و تعداد مقالات در ژورنالهای بینالمللی است. این نکته مهمی است و جای بررسی دارد که چگونه علم وارد گفتمان رسمی شده است. در وضعیت فعلی شاهدیم که علم در مرکز تبلیغات سیاسی قرار گرفته است، یعنی چه کسانی که داخل کشور درباره مزایای حکمرانی ایران صحبت میکنند و چه کسانی که در داخل یا خارج از ایران به نقطه ضعفهای حکمرانی فعلی ایران اشاره میکنند، به عنصر پیشرفت علمی میپردازند.
بحث جالب توجه دیگر که مساله کرونا برای علاقهمندان به مطالعات علم مطرح کرده، این است که بر خلاف تصور رایج و تمام تبلیغات جاری داخلی، علم به یک معنا فرمانپذیر نیست.
فرمانناپذیر بودن علم به چه معناست؟
یعنی در علمورزی نمیتوان با دستور و اینکه دانشمندان باید چنین کنند و نباید چنان بکنند، کاری کرد. در این ایام شاهد بودهایم که سیاستمداران و کسانی که با ماهیت علم آشنا نیستند، مرتب از این سخن گفتهاند که دانشمندان ما باید چنین کنند و نباید چنان کنند و... یعنی این تصور اقتدارگرایانه را داشتهاند که علم را نیز مانند سایر امور میتوان تحت کنترل در آورد و میتوان در آن رهنمود داد. کرونا نشان داد که این تصور غلط است، همچنان که متغیرهای اقتصاد را نمیتوان با فرمان و باید و نباید تنظیم کرد، علم هم منطق خودش را دارد و در هر شرایطی و با هر نوع زیرساخت و سیاستگذاریای پیشرفت نخواهد کرد. نکته دیگری که از ماجرای کرونا در سیاستگذاری علم میتوان نتیجه گرفت این است که نظام تولید معرفت در کشور ما تا چه اندازه قبل از این توانایی یا مهارت این را داشته که مساله حل کند. ما مسائلی داریم که برخی بینالمللی و شماری بومی و اقلیمی هستند، مثل آلودگی هوا، ریزگردها، خشک شدن دریاچه ارومیه، پایین رفتن آبهای زیرزمینیو... البته قبلا هم میدانستیم که سیاستگذاریای که صرفا به تولید مقاله منجر شود و معطوف به حل مساله نباشد، هیچ ارزشی ندارد، مگر برای سیاستمداران که بخواهند با آمارها پز بدهند و آنها را نتیجه دستاورد حکمرانی خوب خودشان معرفی کنند. اما وضعیت همهگیری کرونا بهروشنی و بهشکلی ملموس نشان داد که این پاشنه آشیل و نقطه ضعف نظام علمی ما است که معطوف به حل مساله نیست و نمیتواند با یک مساله انضمامی و مشخص به خوبی کنار بیاید، اگرچه ممکن است بهترین مقالات را تولید کند و در شاخصهای علمسنجی بالا هم رفته باشد. نکته دیگر در رابطه با جنبه اجتماعی علم که قضیه کرونا آن را برجسته کرده، مساله سودآوری علم است، یعنی چگونه میتوان به علم به عنوان یکی از منابع تولید ثروت نگریست. امروزه صحبت بر سر این است که کدام کشور زودتر از بقیه میتواند واکسن کرونا را تولید کند و این تولید واکسن بازگشت سرمایه عظیمی به همراه خواهد داشت. بنابراین اینکه مناسبات اقتصادی تولید و مصرف چقدر در جهتگیریهای علمی اثرگذارند و اینکه به علم به عنوان یک فاکتور تولید ثروت و نه صرفا عامل تولید معرفت و دانش و حقیقت نگریسته شود، از عواملی است که در ماجرای کرونا خود را نشان میدهد. بنابراین در هم تنیدگی علم با عوامل بیرونی یعنی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در ماجرای اخیر که علم پزشکی و فیزیولوژی و زیستشناسی در مرکز آن قرار دارند، خود را نشان میدهد.
یکی از مسائلی که در دوره اخیر به خصوص با تجربه ایران خود را نشان داد، مساله اعتماد عمومی به نهاد علم و دانشمندان است. ماجرای کرونا چه تاثیری در این موضوع میگذارد؟
پیشتر به مساله اعتماد اشاره کردم، اما اینجا مشخصا منظورم اعتماد به دانشمند و نهاد علم است. الان ظاهرا به تنها چیزی که میتوان اعتماد کرد که مشکل ما را حل کند، نهاد علم است که بتواند این ویروس را محدود یا نابود کند. اما پدیده دیگری که در کشور ما به چشم میخورد، درهمتنیدگی بیش از حد و آمرانه نهاد علم و مفهوم کارشناسی با نهاد سیاست و مفهوم مصلحت است که این بهشدت برای نهاد علم مخرب است. هر وقت نهاد سیاستگذاری و حکمرانی به شکل بیش از حد و نادرست بخواهد بر نهاد علم تسلط پیدا کند و آنچه را خودش دوست دارد بگوید در زبان دانشمندان قرار دهد تا آنها به عنوان کارشناسان مورد اعتماد مردم بگویند، آن گاه تمام بیاعتمادی مردم به سیاستمداران به نهاد علم و دانشمندان هم منتقل میشوند و این بدترین چیز برای نهاد علم است. اینکه ما از زبان کسانی که پزشک هستند و وزارت بهداشت را به عهده دارند یا کارشناس بهداشت هستند، چیزهایی بشنویم که بدانیم از نظر فنی خطاست و پشت آنها مصلحت وجود دارد، یکی از بدترین کارهایی است که در یک جامعه میتوان با دانشمندان کرد. این بهشدت لطمه زننده است. وقتی اعتماد مردم از نهاد علم سلب شود، دیگر نمیتوان به این نهاد بودجه تخصیص داد و حتی نمیتوان والدین را راضی کرد که فرزندانشان را وارد فعالیت علمی کنند و اعتماد عمومی به باقی دستاوردهای فنی دانشمندان نیز سلب میشود. این نمونه روشن دخالت بیش از حد نهاد سیاست و ایدئولوژی در نهاد علم است، یعنی اینکه دانشمندان سخنانی بگویند که «مصلحت» است گفته شود، خواه در مورد تعداد مرگومیر، خواه در مورد تعداد مبتلایان، میزان گستردگی بیماری، کارایی روشهای موجود و... اگر سیاستمداران دوست دارند چنین کنند، خود دانشمندان و کسانی که داخل نهاد علم هستند، نباید تن به آن بدهند. این موضوع جالبی است که در اخلاق حرفهای علم نیز میتوان راجع به آن صحبت کرد. در واقع مساله اولویت اخلاقی حقیقتگویی بر مصلحتسنجی است.
به این نکته اشاره کردید که علم یک نهاد اجتماعی است و با سایر نهادها داد و ستد دارد و از آنها مساله میگیرد و برایشان مساله ایجاد میکند. یکی از اموری که بسیاری از متفکران در ایام اخیر راجع به آن صحبت کردند، شکل زندگی ما بعد از مساله کرونا است. فکر میکنید ماجرای کرونا بر زندگی مردم تاثیر میگذارد؟
بدبینیهایی وجود دارد مبنی بر اینکه شکل زندگی ما بیش از پیش زیر نظارت دولتها و نهادهایی که میتوانند اطلاعات جمعآوری کنند، قرار میگیرد. قبلا با پدیدههایی مثل این آشنا بودهایم که تمام مکالمات و تراکنشهای مالی و رفتوآمدهای ما توسط دولتها و نهادهای اطلاعاتی و شرکتها در جهان اطلاعات ثبت و ضبط میشود. اما مساله کرونا ابعاد تازهای به ماجرا میدهد، یعنی بعد از این ممکن است زندگی ما به شکلی باشد که آزادیهای پیشین را هم نداشته باشیم. کد ژنتیک ما، سابقه بیماریها ما، حساسیت ما به داروهایی خاص یا هزینههایی که برای سلامتی ما شده، ممکن است جایی ثبت و ضبط شود. این نکته برای کسانی که به علم خوشبین هستند و فکر میکنند علم حلال تمام مشکلات است، جالب است. یعنی همچنان که علم از نهادهای دیگر تاثیر میپذیرد، تاثیرگذار نیز هست و شکلهای خاصی از زندگی را تثبیت میکند و متاسفانه بعد از ماجراهای اخیر آن شکل زندگی که بیشتر تثبیت خواهد شد، این است که اطلاعات شخصی افراد و حریم خصوصی آنها بیش از پیش در اختیار نهادهای نظارتی و درمانی و اطلاعاتی قرار بگیرد. البته قبلا هم نمونههای مشابهی داشتهایم، مثلا وقتی پاستور درباره باکتریها کشفیاتی کرد، بعد از کشفیاتش تغییرات مهمی در زندگی اجتماعی و شهری ایجاد شد و دیگر هر طور ساختمانی نمیشد ساخته شود، هر نوع مبادلهای امکانپذیر نبود، هر نوع قرنطینهای قابل قبول نبود و هر نوع داد و ستدی مجاز شمرده نمیشد. اما به نظر میرسد در مورد کرونا شدت و ابعاد قضیه پیشرفتهتر از قبل است.
مساله دیگری که این روزها درگیر آن هستیم، مفهوم شبهعلم و رابطهاش با علم است.
همه ما در شبکههای مجازی با پدیده اطلاعات غلط یا مغرضانه و درمانهای نادرست و حتی مضر مواجه شدهایم. بعضی اوقات این اطلاعات از جانب کسانی ارایه شده که ایدئولوژیهای دینی داشتهاند و بعضی اوقات از جانب کسانی آمده که لزوما هم دیندار نبودهاند و به نظامهای باور دیگری معتقد بودهاند. این سخنان را معمولا نمونههایی از شبهعلم میخوانند و بر این اساس میگویند لازم است به شهروندان راجع به شبهعلم و چیستی آن اطلاعاتی ارایه شود. من با این شکل صورتبندی مساله موافق نیستم. مساله شبهعلم در ابتدای قرن بیستم برای فیلسوفان علم اهمیت زیادی داشت و دنبال این بودند که سنجه یا ملاکی برای تمایز علم و شبهعلم بیابند و فکر میکردند این سنجه یا معیار عمدتا روش علمی است. بنابراین وقتی که فیلسوفان علم در سودای کشف روش علم بودند، مساله شبهعلم نیز مطرح بود و فکر میکردند اگر این روش کشف شود، هر آنچه با این روش به دست نیامده باشد، شبهعلم است. اما اینجا دو نکته وجود دارد، نخست اینکه تشخیص شبهعلم از علم هیچگاه با نگریستن به دستاوردها حاصل نمیشود و چنان که گفتم مساله روش است. یعنی اگر دو گزاره را برای مقایسه پیش روی شما بگذارند و شما بگویید آن گزارهای که عجیب است یا با عقل من سازگار نیست، شبهعلم است، کاملا غلط است. در علم تجربی به اندازه کافی مفاهیم عجیب و غریب که به عقل هیچکس هم نمیرسیده و با عقل سلیم نمیخواند، وجود دارد و هیچکدام از این مفاهیم نیز به عنوان شبهعلم رد نمیشود. از مفهوم گرانش بگیرید تا پدیدههایی که در سطح زیر اتمی میبینیم تا مفهوم تکامل و بسیاری از مفاهیم دیگری که در علوم تجربی مطرح میشود. مفاهیم فراوانی هست که به اندازه کافی از عقل سلیم دور است و هر چقدر علم پیشرفت میکند، شمار این مفاهیم عجیب بیشتر میشود. بنابراین این ادعا که شبهعلم حرفهای عجیب است، درست نیست.
اما در مورد روش چه میتوان گفت؟
متاسفانه تاریخ فلسفه علم در قرن بیستم نشان میدهد که ما موفق نبودهایم که بگوییم روش علم چیست که با توجه به آن بتوانیم علم را از شبهعلم تشخیص دهیم. تقریبا میتوان گفت تمام پیشنهادهایی که برای صورتبندی روش علم مطرح شد شکست خورد و استثناهایی داشت. یعنی رشتهها، علوم و نظریههایی پیدا شد که در آنها آن ملاکها رعایت نمیشد. درست است که علم در مجموع قواعد بازیای دارد که آن را از حوزههای دیگر تاحدی جدا میکند، اما اینکه ما چیز منحصر به فردی به اسم روش علمی داشته باشیم که یک معیار سفت و سخت به ما بدهد، وجود ندارد. تقریبا امروزه در هر متن عمومی فلسفه علم که بنگرید، میگویند اینکه یک روش واحد علمی داشته باشیم، درست نیست و به دانشآموز و دانشجو نیز نباید چنین القا کرد که علم یک روش واحدی دارد. نکته جالب دیگر اینکه بسیاری از چیزهایی که روزی شبهعلم محسوب میشدند، بعدا تبدیل به علم شدند و همچنین بسیاری از اموری که روزگاری علم تلقی میشدند، بعدا به شبهعلم بدل شدند. مثالهای زیادی در این زمینه وجود دارد، از جمجمهشناسی که زمانی شبهعلم محسوب میشد و بعدا شکلهای متاخرش علمی به حساب آمد تا روانکاوی که غیرعلمی و شبهعلمی تلقی میشد و بعدا وضعیتش دگرگون شد. بنابراین با تاکید بیاندازه بر شبهعلم و یافتن راه تشخیص آن موافق نیستم. به نظر من آنچه مفیدتر است که در این ایام بر آن تاکید شود، سواد انتقادی رسانهای است که متاسفانه در نظام تعلیم و تربیت عمومی ما و در دستگاههای تبلیغاتی ما به اندازه کافی به آن پرداخته نمیشود.
مرادتان از سواد انتقادی رسانهای چیست؟
سواد انتقادی رسانهای یعنی هر شهروندی از حداقل تواناییهایی برای تشخیص اینکه خبری که به او میرسد، تا چه اندازه قابل اطمینان است، برخوردار شود، فارغ از اینکه خودش دانش این را داشته باشد که محتوای آن خبر را ارزیابی کند یا نه. قاعدتا ما نمیتوانیم از همه شهروندان بخواهیم آنقدر به روشهای علمی و دانش علمی مسلط باشند که خودشان تشخیص دهند محتوایی که فلان خبر یا فلان پست در شبکههای اجتماعی به آنها میگوید، به لحاظ علمی در مورد کرونا درست است یا خیر. این غیرممکن است. اما میتوان ملاکهای دیگری داشت که فارغ از محتوا به ما بگوید این خبر تا چه اندازه قابل اعتناست. من البته متخصص رسانه نیستم و این نکته را متخصصان حوزه رسانه باید بگویند. اما بهطور عمومی میتوانم به نکاتی اشاره کنم، مثلا باید به شهروندان یاد بدهیم که نسبت به کلمات دارای سوگیری در خبر حساس باشند و ببینند آیا خبری که میخوانند یا میشنوند، سوگیری دارد و میخواهد احساسات آنها را تحریک کند یا میخواهد حتیالمقدور به شکل عینی گزارش دهد. باید از شهروندان بخواهیم حتما به منبع خبر توجه کنند و مدعیات گنگی چون «کارشناسان ادعا کردند...» یا «پروفسور آلمانی مطرح کرد...» یا «پروفسور سمیعی گفت...» را بدون ماخذ قابل استناد نپذیرند. همچنین از شهروندان بخواهیم دانشی پایه راجع به مفاهیم احتمال، ریسک و عدد داشته باشند. متاسفانه کانالهای رسمی خبر در ایران مثل صدا و سیما بسیار از این دانش کم مردم راجع به مفهوم عدد سوءاستفاده میکنند. وقتی شما میگویید 500 هزار میلیارد از هر چیزی، بدون اینکه سنجه و مقیاس را مشخص کنید و بدون اینکه بگویید در مقایسه با چه عدد دیگری یا در چه بازه زمانیای یا با چه روش محاسبهای این عدد حاصل شده، هیچ کاری نمیکنید جز اینکه در مخاطب احساسی از بزرگ بودن و زیاد و مهم بودن ایجاد کنید. در حالی که همان عدد ممکن است در مقایسه با عدد سال قبل تغییر قابل ملاحظهای نکرده باشد. بنابراین آنچه گاهی مهم است، تغییرات است و ممکن است شما به تغییرات اشاره نکنید و فقط اعداد مطلق را بگویید یا درصدها را اشاره نکنید یا میزان خطاپذیری سنجش خودتان را اعلام نکنید. اینها مواردی است که میتوان در یک برنامه سواد انتقادی رسانهای به آنها پرداخت و به نظرم مهمتر از مفهوم شبهعلم است که چندان کارآمد و دقیق نیست. البته ما مثالهای روشن و تثبیت شدهای در زمینه شبهعلم داریم، مثلا طالعبینی شبهعلم است. اما این موارد چیزهایی نیست که افراد زیادی ادعای علمی بودن آنها را بکنند و همه راجع به شبهعلم بودن طالعبینی متفقالقول هستند. آنچه مهم است، مواردی چون طبهای جایگزین مثل هومیوپاتی یا طب سوزنی و... است و مفهوم شبهعلم به ما کمک چندانی در اینجاها نمیکند.
یک نکته دیگری که این روزها بسیار بر آن تاکید میشود، مساله برتری بیچونوچرای علم یا همان علمزدگی و ساینتیسم (scientism) است. آیا کرونا نشان داد که علم تنها مرجع و منبع قابل اتکا برای باورهاست؟
این روزها شاهدیم بسیاری در دعوایی که بین علم و دین در ایام کرونایی رخ داده، طرفدار نوعی علمزدگی یا ساینتیسم هستند، به این معنا که میگویند تنها منبع قابل اعتماد برای تولید حقیقت علم است و هیچ چیز دیگری مثل دین، فلسفه، ادبیات، تاریخ، هنر و... حقیقت را برای ما تولید نمیکند و تنها امید ما به علم است و تنها جایی که میتوانیم انتظار پیشرفت داشته باشیم، علم است. بسیار گفتهاند که اگر مذهب کارآمد بود، به ما درمان میداد، یا اگر جادوگری فایده داشت، درمان میداد. بنابراین، ما همه منتظریم که یک روز صبح به ما بگویند فلان کشور واکسن را کشف کرده و آن واکسن نیز با علم کشف شده است. این تصور بدوی و سادهانگارانه از علم به تعبیری پوزیتویستی از علم باز میگردد که علم را یگانه منبع تولید حقیقت میداند و معتقد است تنها حوزهای که در آن میشود حرف معنادار زد علم است. در حالی که اگر علم را به عنوان یک نهاد اجتماعی در نظر بگیرید، این تصور زیر سوال میرود. در سالهای اخیر بحثهای جالبی راجع به در همتنیدگی علم و ارزشها صورت گرفته است. اگر به این نکته قائل باشیم که علم یک امر اجتماعی است، آنگاه به سختی میتوان از این دفاع کرد که علم فقط به فکتها و واقعیتها میپردازد. علم در داخل خودش از مفاهیم ارزشی استفاده میکند و حتما در یک چارچوب بزرگتر آکنده از ارزش مطرح میشود و جلو میرود. بنابراین اگر ما مدام حوزههای دیگری را که به مساله ارزشها میپردازد تضعیف کنیم و تاکید کنیم که فقط علم کار ما را جلو میبرد، خودمان را از بسترهای غنیتری که علم باید در آنها جلو برود محروم کردهایم. مثالی در این زمینه میزنم که اتفاقا به مساله کرونا مربوط است و به ما نشان میدهد که چرا علیرغم آنکه علم ارزشمند است و کلید رهایی ما است، همه حرف را نمیزند و همه حقیقت را نمیگوید. مثلا فرض کنید بپرسیم بعد از اتمام همهگیری کرونا چه نوع رابطهای رابطه مطلوب و ایدهآل ما با طبیعت است، یعنی ما به چه سمتی حرکت کنیم که یک رابطه پایدار و قابل تداوم با محیط زیست داشته باشیم و چه چیزی رابطه مطلوب با طبیعت را میسازد، این مشخصا یک سوال هنجاری و ارزشی است و از ترجیحات ما میپرسد. کدام را ترجیح میدهیم: نگاهی مبتنی بر استحصال و به خدمت گرفتن طبیعت یا نگاهی که مبتنی بر احترام به طبیعت است و برای طبیعت ارزش ذاتی قائل است و طبیعت را یک کلیت میداند؟ اینکه چه نظام ارزشی را در پیش بگیرید، قطعا از علم به تنهایی در نمیآید. علم نمیتواند ایدهآل ما در ارتباط با طبیعت را مشخص کند. البته علم به ما میگوید اگر بخواهید فلان رابطه را داشته باشید، این کار را بکنید. اما اینکه کدام رابطه ایدهآل است، از تاملات الاهیاتی و ادبیاتی و فلسفی و تاریخیو... میآید. بنابراین ساینتیسم و علمزدگی که این روزها مطرح است و عدهای بدون ربط به کرونا در شیپور ساینتیسم و آتئیسم و پوزیتیویسم میدمند و میگویند علم نشان داد که تنها منبع قابل اطمینان تولید حقیقت است درست نیست. مثالهای پیشین در زمینه درهمتنیدگی علم و ارزشها نشان میدهد که هم علم درون خودش دارای ارزشها و مفاهیم آکنده از ارزش است و هم در یک چارچوب مملو از ارزش کار میکند و نمیتوان انتظار داشت که منفصل از حوزههای دیگر، مثل فلسفه و هنر و ادبیات، تمام نیازهای ما را برآورده کند. البته سالهاست که این مساله مطرح است و یکی از مهمترین گروههایی که راجع به آن صحبت کردهاند، فیلسوفان فمینیست هستند که گفتهاند حتی درون روشهای علمی ممکن است روشهای علمورزی مردسالارانه باشد و این امکان هست که ارزشهای ما، ما را به سمت نوع دیگری از علمورزی ببرد که کلگرایانهتر است و در هارمونی بیشتری با طبیعت قرار دارد و کمتر مداخلهگرایانهتر استو... بنابراین در یک کلام ساینتیسم و علمزدگی کسانی که تعلق خاطری به ایده بدوی علم به عنوان تنها راه کشف حقیقت دارند، از نظر من قابل دفاع نیست.
روزنامه اعتماد