فرهنگ امروز/ خلاصهی قسمتهای گذشته:
در دو قسمت گذشتهی این گفتار ضمن طرح مسئله در باب علوم اجتماعی اسلامی و امکان طرح آن که در ذیل اشارهای به تاریخچهای از روابط علم و دین در جهان اسلام به انجام رسید، به بررسی رویکردهای مختلفی که به علم وجود دارد، پرداخته و علم را در روایتهای پوزیتیویستی، ابطالگرایانه و نگرشهای ساختاری یا سیستماتیک، چون نظریهی تامس کوهن در اثر معروفش یعنی «ساختار انقلابهای علمی» مورد مطالعه قرار داده و نقدهای وارده بر آنها را برشمردیم. همچنین سخن از تحول نگرش به علم در غرب از علم به مثابهی حقیقت تا علم به مثابهی فرهنگ به میان آمد و عنوان شد که در نتیجهی تحولات معرفتشناختی و روششناختی و مطالعات فلسفی، جامعهشناختی و تاریخی در علم، شکوه و عظمت بنای علم به عنوان معرفت حقیقی و خدشهناپذیر فرو ریخته و معیاریت آن مورد چون و چرا قرار گرفته است و علم به مثابهی سایر امور اجتماعی و فرهنگی، متأثر از ارزشهای اجتماعی بازشناخته میشود.
در ادامه به بررسی چالش فراغت ارزشی مورد ادعای علوم اجتماعی مدرن پرداخته و ضمن رد آن در یک نگاه تحلیلگرانه یکی از ابعاد تأثیرپذیری علم و به ویژه علوم اجتماعی از ارزشهای اجتماعی را تحت عنوان «چگونگي شكلگيري موضوعات علم تحت تأثير نظام انگيزههاي اجتماعي» مورد بررسی و مداقه قرار دادیم. در آنجا عنوان شد که علم به عنوان پاسخگوی خواستههای بشری و مجموعهي اطلاعات كاربردي براي رفع نيازمنديهاي انسان در چارچوب یک نظام اعتقادی، معطوف به هدفي است كه در آن نظام براي انسان تعریف شده است. از آنجایی كه اهداف انسان در جهانبينيهاي مختلف، متفاوت است و به تبع آن نظام نيازهاي انسان متفاوت بوده و اولويتبنديهاي مختلفي از نيازهاي انساني را به همراه دارد، علم در چارچوب هر جهانبينی (که بر یک نظام اجتماعی، فرهنگی حاکم است و یا در بین جهانبینیهای موجود دارای سلطه و برتری بوده و تعیّنبخش گرایشها و رفتارهای فردی و اجتماعی میباشد) «معطوف به هدف و آرمان اجتماعی خاص» و در نتیجه متضمن یک «جهت» ميباشد. بر اين اساس ميتوان به اين نتيجه رسيد كه وجههي «ايجادي بودن علم» بر وجههي «كاشف بودن» آن غلبه دارد. این غلبه از آن جهت است که انسان براي تأمين اهداف و اغراض خاصي آن را تولید و ايجاد ميكند.
در ادامهی این بحث، در این قسمت مبانی فلسفی مؤثر بر مفاهیم و محتوای علم و سرمنشأهای آن به بررسی گذاشته شده است.
مباني فلسفي مؤثر بر مفاهيم و محتواي علم
يكي ديگر از مسائل مرتبط با علم كه طرح آن مورد توجه و عنايت برخي فلاسفهي علم و نيز جامعهشناسان متأخر علم و معرفت قرار گرفته، اين است كه علم و نظريههاي علمي خلاف آنچه از منظر عاميانه پنداشته ميشود دربردارندهی پيشفرضهاي فلسفی و مبانياي است كه در هيچ كجا به اثبات نرسيده است. به تعبير بارنز «انديشهي علمي ذاتاً آميخته به پيشفرض است.»[1] و حتي عدهاي معتقدند اين فروض اثبات ناپذيرند.[2] پيشفرضهاي علوم نه بديهي اولي هستند و نه شأنيت اثبات و ابطال دارند و نه نظر به اثبات و ابطال آنها است. آنها اصولي هستند كه به دلايل و انگيزههاي مختلف فرهنگي، اجتماعي، رواني، انتخاب شده و يا بر ذهن انسان تحميل میشوند و با حضور اين نقاط كور و در حقيقت غيرعلمي است كه كاروان دانش راه ميافتد.[3] به عنوان مثال ميتوان اشاره كرد كه علم مدرن فرض میکند كه ارتباط بين انسان و عالم خارج از طريق برداشتهاي حسي انسان حاصل میشود[4] يا تعريف پوزيتیويستي از علم معتقد است كه مشاهده، بنيان وثيقي براي كسب معرفت حقيقي است و با تجربهي تعداد معدودي گزارهی مشاهدتی میتوان به گزارهای کلی دست یافت (اصل استقرا) و یا دیدگاه ابطالگرایانه در تعریفی که از علم ارائه میکند بر آن است که تنها گزارههايي علمي هستند كه ابطالپذير باشند. آشكارا قابل درک است كه هيچ يك از اين مباني و اصول كه نقش بيبديلي در تعيين روش و متدولوژي علوم و نيز تعريف مفاهيم و تنقيح نظريهها و گزارههاي علمي دارند، نه در جايي اثبات شده و نه اساساً تلاشي در این جهت از سوي معتقدان به اين ديدگاهها يا انديشمنداني كه در درون اين حوزهها به فعاليت مشغولند صورت ميگيرد.
برخي از فرضهاي رهيافت علم مدرن عبارتند از: دانش تنها از طريق تجربه حاصل ميشود (Ibid)، علم و معرفت برتر و ارجح از جهالت است. هيچ چيز بديهي نيست، همهي پديدهها علل طبيعي دارند، ما ميتوانيم طبيعت را بشناسيم و طبيعت منظم است.[5]
مجموعهي پيشفرضها و اصولي كه در علم به كار گرفته ميشود و بروز و ظهور آنها در علوم انساني و اجتماعي از وضوح بيشتري برخوردار است، به هيچ عنوان در چارچوب آن علم قابل تعريف، تحقيق و اثبات نيستند. اين گزاره كه علم و دانش تنها از طريق حس و تجربه حاصل ميشود، از طريق حسگرايي قابل اثبات نیست. يا اين كه «تنها گزارهاي علمي است كه ابطالپذير باشد» قابليت تحقيق و مداقه از طريق منطق ابطالگرايي را ندارد.
بنابراين، این مسئله كه علم و شناخت علمي بدون حضور گزارههايي غيرمحسوس و آزمونناپذير هرگز سامان نمييابد[6] مسئلهای است پذيرفتهشده كه بسياري از انديشمندان فلسفهي علم، جامعهشناسان علم و معرفت و حتي دانشمندان علوم طبيعي نيز به آن اذعان كردهاند.
چيزي كه به نظر ميرسد مورد غفلت و بيتوجهي اين عده قرار گرفته اين است كه اين اصول و پيشفرضها از كجا آمده و چگونه شكل ميگيرد و در معرفتي كه علمي پنداشته ميشود رخنه ميكنند؟ و یا اینکه اگر هم به آن پرداخته شده، به علت آنکه تنها نظر به علم مدرن داشتهاند و صورتهای دیگری از علم را در نظامهای اجتماعی و تمدنهای دیگر در نظر نیاوردهاند، از توجه به اصول بنیانی مؤثر در این مسئله باز ماندهاند.
اولين نكتهاي كه در پاسخ به اين سؤال میتواند گرهگشا باشد اين است كه علم در هر تفسيري كه از آن ارائه شده -اعم از اينكه اين تفسير پوزیتیویستی باشد يا ابطال گرايانه يا در چهرهی تفسيري و هرمنوتیكي آن- مبتني بر يك «روش» يا «متد» است. حتی دیدگاههای معروف به «ضد روش» نیز منکر وجود روش نیستند، بلکه بر تکثر روش تأکید دارند و تجویز یک روش ثابت برای دانشمندان را از سویی غیرممکن و از سوی دیگر مخالف با تاریخ علم میدانند.
به عبارت ديگر علم متربت بر و متأثر از يك «متدولوژي» است. تأثیر «روش» بر هويت و چيستي گزارههاي علمي انكارناپذير و غيرقابل كتمان است. از سوي ديگر مبحث اصلي روششناسي يا متدولوژي بر اين محور شكل ميگيرد كه فرآيند و چگونگي بهکارگیری يك يا چند ابزار شناخت يا معرفت برای نیل به شناخت علمی چیست؟ به عنوان مثال متدولوژیهای پوزیتیویستی و ابطالگرایانه درصدد آن هستند که چگونگی نیل به معرفت علمي از طريق حس و تجربه را تبیين کنند. همان گونه كه پيش از اين گذشت بحث از ابزارهاي شناخت و محدودهي معرفتي آنها و ميزان اعتبار وثاقت آنها در بحث از «معرفتشناسي» هر نظام اعتقادي يا جهانبيني مورد توجه و بررسي قرار ميگيرد. در حقيقت علم و معرفت علمي به صورت آشكار و بدون هيچ چون و چرايي ميپذيرد و بر خود ميداند كه از آن ابزار معرفتياي بهره گيرد كه در معرفتشناسي خود به آن معتقد شده است. علم مدرن بر اساس معرفتشناسي مدرني شكل ميگيرد كه هيچ اعتقادي به معرفتهاي وحياني و عقلاني (در تعبير فلاسفهي اسلامی) ندارد و از همين روي مشاهده ميشود كه برای اين ابزارهاي معرفتي هيچ جايي در متدولوژی علم مدرن -چه در وجه طبيعي آن و چه در وجه انساني و اجتماعي آن– نميتوان سراغ گرفت. از اين روي ارتباط علم و چيستي آن با متدولوژی و معرفتشناسي مقدم بر آن آشكار میشود.
نكتهی ديگر در كشف پيدايش پيشفرضها و اصول حاكم بر علم و نظريههاي عملي، از دقت در تدوين و پيدايش نظريههاي علمي آشكار ميشود.
نظريههاي علمي -هرچند اگر خود چنين ادعايي نداشته باشند و خود را صرفاً ابزاري و پراگماتیستي معرفي كنند كه نميكنند- به عنوان تشريح، توصيف، تفسير و تبیین چهرههایی از هستي ارائه میشوند و از این روي بر آن چيزي ابتنا مییابند كه گمان به وجود آنها در عالم هستي است. علم و عالم خود را معطوف به چيزي نميكند و از مفاهيمي بهره نميگيرد كه ناظر بر وجود چيزي نباشد يا مصداقي از آن در عالم خارج وجود نداشته باشد.
به عنوان مثال و همان گونه كه در بالا ذكر شد، يكي از فروض علم مدرن اين است كه «پديدههاي طبيعي علل طبيعي دارند». اين فرض خود مبتني بر يك تحليل عام از عالم وجود و هستي است و اينكه يا پديدههاي فوق طبيعي و متافيزيكي وجود ندارند يا اگر هم وجود دارند بر پديدههاي طبيعي تأثیری ندارند كه به عنوان علت شناخته شوند.
يك دانشمند با هر آيين و مسلكي كه باشد تفسيري از جهان ارائه ميكند يا جهان را به گونهاي میبیند كه مطابق با آن نگرشي كلي باشد. يك دانشمند ماترياليست جهان را تنها در وجه ماتریالیستي آن ميبيند و نظريهاي كه براي تفسير چهرهاي از عالم هستي به كار ميگيرد نميتواند خارج از تحليل مادي و ماترياليستي او باشد. در وجه مقابل يك انديشمند معتقد به عالم غيب كه براي جهان علاوه بر عالم ظاهري و مادي، بُعدي باطني و فرامادي قائل است و آن را مؤثر بر عالم ماده ميداند و اساساً امكان تفكيك ميان آن دو را متصور نيست، نميتواند در تفسيرها و نظريهپردازيهايش عالم ماده را جدا از غيب متصور شود و به ابعاد غيبي و باطني عالم بيتوجه باشد. تعبير توماس كوهن شكل ناقصي از اين گفته است با این حال با تعميم به گفتهی کوهن ميتوان آن را در اينجا به كار گرفت: «انديشمندان، عالم و جهان را از نظر پارادايمي كه در درون آن قرار دارند، ميبينند و يكي از كاركردهاي پارادايم يا يكي از اجزاي آن حاوي اصول بسيار كلي مابعدالطبيعي است كه پژوهش درون پارادايم را هدايت ميكند.»
طي قرن نوزدهم پارادايم نيوتني متضمن فرضي شبيه اين بود: «تمامي طبيعت فيزيكي بايد به منزلهی دستگاهي مكانيكي تفسير و تبيین شود. دستگاهي كه تحت تأثیر نيروهاي گوناگون بوده، مطابق قوانين حركت نيوتن عمل ميكند.»[7]
نيز گفته ميشود دليل كپلر براي گرويدن به نظريهی خورشيد مركزي کپرنیک -در حالي كه تا آن زمان هيچ شاهد تجربي براي آن وجود نداشت- باورهاي شبهعرفاني و خورشيدپرستي كپلر بوده است.[8]
بدون شك در ابداع، خلق و برگزيدن يك نظريه و تعريف مفاهيم علمي، علل و عوامل مختلفي تأثیرگذارند، اما آنچه نميتوان مورد خدشه قرار داد ارتباط اين نظريهها و نیز مفاهيم با «هستيشناسي» اعتقادي جامعه و جامعهی علمی و انديشمندانی است که در درون آن پارادایم مشغولند. مفاهيم و نظريههاي علمي علاوه بر آن كه منطبق بر هستيشناسي عالمان تعريف ميشوند، هنگامي مورد پذيرش قرار ميگيرند كه در چارچوب پارادايم مورد پذيرش جامعهی علمي و اجتماع قرار بگيرند. مثالها و نمونههای بيشماري از اين دست ارتباطات را ميتوان با جستوجو در تاريخ علم -چه علم در فرهنگ مدرن و چه در ساير فرهنگها و تمدنها- مشاهده كرد.
از اين روي ارتباط مفاهيم و نظريههاي علمي و در كل دستگاه معرفتي و شناختي انسان را با «هستيشناسی» حاكم بر انسان و جامعهی توليدكنندهي آن نميتوان مورد انكار قرار داد.
بنا بر اين نظر و از آنجایی كه موضوع مورد بررسي علوم انساني و اجتماعي، انسان و اجتماعات انساني و روابط حاكم بر آن و پديدههاي انساني است، منطقي است اگر گفته شود كه مفاهيم، نظريهها و محتواي علم از «انسان شناسي» آن -در مفهومي كه پيش از اين توضيح داده شد- تأثير بپذيرد و منطبق بر آن باشد. به عنوان مثال اينكه در ادبيات علوم انساني و اجتماعي مدرن هيچ تعبير و مفهومي از ابعاد متافيزيكي انسان در ميان نيست و همه چيز حول تفاسير مبادلات مادي يا فرآيندهاي ذهني از روابط انساني تعريف میشود، مترتب بر تفسيري مادي و خالي از ابعاد روحاني و ماوراءمادي و انگيزههاي الهي و برداشتي ماترياليستي و تهي از ابعاد غيبي از عالم وجود و نظام آفرينش مبتني بر يك معرفتشناسي حسگرايانه و آمپريستي است.
علاوه بر آنچه گذشت، باید به خصلت انباشتگی درون پارادایمی علم، نظریهها و مفاهیم علمی و در نتیجه ارتباط و وابستگی متقابل میان آنها توجه داشت. به عبارتی میتوان گفت شناخت از پدیدهها در هر پارادایم در قالب یک نظام کلی است و پدیدهها به صورت مجزا مورد مطالعه واقع نمیشوند. هر مسئلهای در ارتباط با مسائل، مفاهیم و نظریههای موجود مورد مداقه قرار میگیرد و هر اندیشمندی با نظر به ذخیره و اندوختهی دانش و معرفت پیش از خود به طرح مسائل جدید و حل آنها اقدام میکند. از این رو میتوان گفت: نمیتوان از مفاهیم و نظریههای جدا سخن گفت، بلکه علم در قالب هر پارادایم خصلتی نظاموار و سیستماتیک دارد. به این اعتبار میتوان از نظام مفاهیم و نظام نظریههای علمی سخن به میان آورد. نظامی که به اعتبار تأثیرپذیری مفاهیم و نظریههای علمی از مبانی فلسفی و زمینههای فرهنگی و اجتماعی «جهتدار» نیز هست و این جهت را از جهانبینی و نظام اعتقادی حاکم بر پارادایم اخذ میکند.
بنابراين نويسنده معتقد است همان گونه كه نظام فكري، مكتب اعتقادي، پارادايم و جهانبيني حاكم بر جامعه تعيينكنندهي نظام نيازمنديهاي فعال جامعه به عنوان مسائل و پرسشهاي توليد علم است و موضوعات مورد بررسی علم را تعیین میکند، همان عوامل در تعيين مباني و اصول انديشهي علمي و تدوين و توليد مفاهيم و نظريههاي علمي مؤثر واقع شده و تفسيري از انسان و هستي را طلب ميكنند كه در چارچوب و منطبق بر آن نظام كلي باشد. به عبارت دیگر شناخت جزئیات عالم بر اساس معرفتی از کل عالم یا تصوری از آن ممکن میشود. از اين روي مفاهيم و نظريهها و به طور كلي محتواي علم از اين منظر نيز جهتدار است و نميتوان آن را خنثي پنداشت.
بنابراين به صورت خلاصه ميتوان گفت كه اولاً از يك سوي معرفتشناسي در تعريف ابزارها و متدولوژي علوم مؤثر است و از سوي ديگر در تعريف هستیشناسي و انسانشناسي از شأنی اساسي برخوردار است، ثانياً مفاهيم و مقولات و نظريههايي كه از سوی انديشمندان و عالمان طرح و توليد شده و به كار ميگيرند در چارچوب انسانشناسي و هستيشناسي تنقيح ميشوند.
روندنماي اين تأثیر و تأثرات در شكل زير قابل مشاهده ميباشد:
بنابراين دو معنا و مفهوم يا دو بعد از مفهوم جهتداري علم در اينجا مورد تحليل قرار گرفت كه عبارتند از:
1- علم در جهت پاسخگويي به نيازهاي (سيستم نيازهاي) فعال اجتماعي عمل ميكند (جهتداري علم به اعتبار نظام نيازمندیهاي اجتماعی) كه اين نظام نيازها تحت تأثیر نظام معرفتشناسي، هستيشناسي و انسانشناسی و نظام ارزشي مترتب بر آن توليد ميشود.
2- علم در جهت پاسخ به آن نيازها از ابزارها و روشهاي شناختي (متدولوژي) مفاهيم و مقولات و نظريههايي بهره ميگيرد كه در ارتباط و منطبق بر آن نظام معرفتشناسي، هستيشناسي و انسانشناسي باشد و به عبارت بهتر جهت خود را از آن اخذ ميكند (جهتداري به اعتبار اصول و مفاهيم بنيادي و فلسفي).
در حالي كه حالت اول جهتداري در موضوعات علم را سبب ميشود، حالت دوم جهتداري محتواي علم را باعث ميشود.
چارچوب تحليل گفتهشده به شكل زير قابل بيان است:
بر اساس آنچه گفته شد علم در معنایی عام (معرفت) در هر اجتماع، جامعه یا تمدنی، مجموعهی نظری انباشتهی آن در پاسخ به نظام نیازمندیهای آن اجتماع، جامعه یا تمدن میباشد که بر محور تعریفی خاص از انسان شکل گرفته است. البته هر چه بر ابعاد و وسعت این نظام فرهنگی و اجتماعی افزوده شود و بتواند تحول فرهنگی مورد نظر خود را عملی سازد، نظام نیازهای آن نیز دستخوش تغییر و بر ابعاد آن افزوده میشود. در نتیجه راهکارهای جدیدی برای ارضای این نیازها به عنوان مدخل تولید علم لازم میآید. به عبارت دیگر توسعهی یک نظام فرهنگی و اجتماعی که در حقیقت توسعهی نیازهای انسان (بر اساس تعریف ارائهشده از انسان در نظام اعتقادی آن و اهداف و آرمانهای این انسان) زمینه و بستر لازم را برای تحرک در جهت تولید علم متناسب با آن فراهم میسازد. اگر تمدن غرب در تولید علم در چارچوب فرهنگی خویش موفق است به علت توفق آن در بسط حوزهی تمدنی خویش از یک سو و نیازآفرینی مداوم از سوی دیگر (که البته فقط در چارچوب خواستههای نفسانی و مادی انسان تعریف میشود) و نیز انطباق میان ساختارهای اجتماعی و اهداف خویش است.
مطابق با این تعریف از علم، امکان نظری تعریف علم به مثابهی عنصری فرهنگی در همهی نظامهای فرهنگی و اجتماعی قابل تصور است، چیزی که در قالب دانشهای سنتی در تمام جوامع پیشامدرن مسبوق به سابقه بوده است. همچنین میتوان نتیجه گرفت که تولید علمی متفاوت از علم مدرن در عصر حاضر، مسئلهای است که در ارتباط با فرآیندهای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی موجود در جهان امروز و به ویژه فرآیند جهانی شدن به مثابهی فرآیند و به عبارت بهتر پروژهای در جهت بسط استیلای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی غرب قابل بررسی است. وقوع تولید علم غیرغربی، منوط به توانایی یک نظام فرهنگی و اجتماعی در شناخت و غیریتسازی از غرب از یک سو و توافق اجتماعی و به ویژه نخبگانی بر آن (در بعد نظری) و توانایی مقاومت در برابر فرهنگ ادغامگر غربی و اتخاذ مسیری متفاوت از آنچه غرب و تمدن غربی طی میکند، (در بعد عملی) میباشد.
[1]- Barnes, B - The Comparison of Belief System: Anomaly Versus Falsehood, p. 184
[2] - فرانكفورد، جاوا و نچمياس، دیوید، روشهای پژوهش در علوم اجتماعی - ص 13
[3] - پارسانیا، حمید، علم و فلسفه، ص 129
[4]- Sjoberg, G. & Nett, R. (1968) : A Methodology for Social Research , p. 26
[5] - فرانكفورد، جاوا و نچمياس، دیوید، روشهای پژوهش در علوم اجتماعی، ص 6- 13
[6] - پارسانیا، حمید، علم و فلسفه، ص 107
[7] - چالمرز، آلن اف، چیستی علم، ص 110
[8] - مقدم حيدري، غلامحسين، قياسناپذيري پارادايمهاي علمي