فرهنگ امروز/ حسین امیری: فوتبال هم مثل خیلی از پدیدههای وارداتی، محصول مدرنیته و وصلهای ناجور به جامعهی در حال گذار ایران است. اینکه میگوییم وصلهای ناجور بدین خاطر است که گذر جامعهی ایرانی از سنت به مدرنیته، مشابه سایر جوامع نیست. در همهی جوامع دوران گذار از سنت به مدرنیته با یک جدال پرهیاهو و پرتنش بین دو عنصر قوی و ضعیف در طی چند دهه انجام میپذیرد و از آنجا که همواره سنت در موضع ضعف قرار داد، این جدال به سرعت فروکش میکند و در نهایت قراردادی شبیه «معاهدهی ترکمنچای» برجا میماند که در آن سنت با نگه داشتن چند موضع ویترینی و غیراصولی، بقیهی مواضع را به رقیب واگذار میکند، به طور مثال از تمام سنت موسیقیایی اروپا، ارکسترهای بزرگشان میماند که در سالنهای مدرن و با لباسهای مدرن و با ابزار مدرن و البته با مخاطب بسیار محدود به اجرا در میآیند.
در جامعهی ما صحنهی جدال سنت و مدرنیته به یک مهلکهی واقعی بدل شده که علیرغم اینکه سنت و مدرنیته هر دو از یکدیگر تلفات میگیرند، ولی این مهلکه را پایانی نیست. علت این مقاومت طولانی جامعهی ایران در برابر مدرنیته چیزی جز مذهب شیعه نیست. تشیع به عنوانی روشی مبتنی بر اجتهاد و شیوهای پیشرونده دارای جهانبینی و ایدئولوژی جامع در همهی شئون زندگی به عنوان هستهی اصلی فرهنگ عمومی عمل کرده و همهی عناصر فرهنگی، اجتماعی و حتی اقتصادی را در سیطرهی خود دارد. از طرف دیگر فرهنگ تشیع به واسطهی دارا بودن اجتهاد، همواره بروز شده و با آن سنت ایستایی که در همهی جوامع تاب مقاومت در مقابل مدرنیته را نداشت، متفاوت است. هرچند فرهنگ تشیع را نمیتوان معادل سنت در جامعهی ایران دانست، اما میتوان گفت سنت در جامعهی ایرانی -تا حد زیادی- مبتنی بر مذهب است؛ لذا نزدیک یک قرن است که جدال سنت و مدرنیته در ایران به قوت هر چه تمامتر جریان دارد که هنوز این مهلکه برندهای نداشته است.
سریال پژمان در قالب طنز، تراژدی تلخ مدرنیتهی ناسازگار با جامعهی ایرانی را به تصویر میکشد، اتفاقاً سوژهی اصلی سریال پدیدهی فوتبال نیست، بلکه موضوع اصلی عمقزدایی از حقایق است. مدرنیته از حقایق و از معارف انسانی عمقزدایی کرده است و انسانهای تکبعدی و بشر فاوستی را به وجود آورده است، بشری که اخلاق، سنتها، تعصبات اصیل قومی و ریشههای خود را با شیطان معامله کرده و در مقابلش تخصصی محدود برای ارضای حس جاهطلبی خودش به دست آورده است. البته منظور این نیست که نویسندگان فیلمنامه و کارگردان سریال پژمان با آگاهی به فلسفهی سینما و فلسفهی انتقادی، اثری را در نقد مدرنیته و انسان تکساحتی و تکبعدی ساختهاند، اصولاً نیازی هم نیست که هنرمند به واسطهی تسلط بر فلسفه اثری فلسفی بسازد. در سایر رشتههای هنری و ادبی هم حرکتهای منتقدانه و به اصطلاح فرامدرن همواره توسط هنرمندان فیلسوف اتفاق نیفتاده است، بلکه مدرنیته در ذات خود منتقدین را میپروراند و آنهایی که در عمق جوامع مدرن زندگی میکنند به فراخور حس و حال و نسبتی که با حقیقت دارند به نقد زندگی و جهان اطراف خود دست میزنند، پس لزوماً برداشت فرامدرن از سریال پژمان به معنی قائل شدن بعد فلسفی به سریال نیست، بلکه نقد پدیدهای مدرن از خود آن پدیده و ضعفها و تضادهایش با اصل حقیقت نشئت میگیرد.
یکی از واژگانی که در سریال پژمان بسیار تکرار میشود واژهی «فوتبالیست» است، این واژه با مختصاتی تکرار میشود که گویی قصد اعادهی معنایی غیر از «انسانی که شغلش بازیکنی فوتبال است» را دارد و گویی به نوعی دیگر از انسانی که میشناسیم اشاره میکند؛ یعنی در اینجا شغل و پیامدهای شغل مهمتر از انسان بودن است و گویی شغل نه به عنوان قید شغل برای انسان بلکه به عنوان ذات و جوهر یک موجود مستقل تلقی میشود. فوتبالیست میباید لباس گرانقیمت بپوشد، خانه و ماشین آنچنانی داشته باشد، حق تخفیف گرفتن ندارد، شهرت و محبوبیت مردمی داشته باشد و... فوتبالیست فقط در صورت مشغول شدن در یک تیم هویت دارد وگرنه حیران و سرگردان است، گویی او همهی خصائل انسانی را فدای تخصص شغلیاش کرده است و اگر زمانی هم متخلق به اخلاق نیکی شد چون در راستای فوتبال است، مهم و ارزشمند جلوه مینماید.
پژمان جمشیدی فوتبالیستی است که از دوران اوج خود فاصله گرفته و دیگر توانایی بازی در سطح اول فوتبال را ندارد. بنابراین هویت اصلی خود را از دست داده و مانند افرادی که پدر یا مادر خود را گم کردهاند صبح تا شب به دنبال پیدا کردن آن هویت و بازگشت به بهشت آرزوهای خود یعنی لیگ حرفهای است. او «دن کیشوت» وار به جنگ آسیابهای بادی -که در اینجا مافیای فوتبال است- میرود و در این راه به بیماری، روانی تبدیل شده است که هیچ پندی در گوشش فرو نمیرود. او برای به دست آوردن این موقعیت به هر روشی دست میزند و در این راه حتی به اصول اخلاقی شخصی خودش نیز پایبند نیست؛ به طور مثال علیرغم شخصیت مغرورش مجبور میشود برای مربی لیگ برتری چاپلوسی کند یا از خواستههای دیگرش عدول کند، او برای خودش زندگی به سبکی دیگر را متصور نیست و شغل و هویتی دیگر را نمیتواند برای خودش رقم بزند؛ زیرا جامعه فقط او را در یک شکل و شمایل، یک هویت و یک شغل میخواهد ببیند.
شاخصهی دیگر شخصیت پژمان، سطحی بودن اوست. او که به ادعای خودش در فوتبال جایگاه بالایی دارد، اما جز فوتبال هیچ بعدی در زندگیاش وجود ندارد، نه هوش اجتماعی دارد، نه تحصیلات خاصی دارد و نه اطلاعات کافی از جغرافیای محل زندگیاش دارد. تأکید بر تاریخ و جغرافیا به نظر میرسد هوشمندانه انتخاب شده است. تاریخ و جغرافیا نمایندهی هویت تاریخی و بومی پژمان است. او نسبت خودش را با هویت قومیاش از دست داده است؛ زیرا خود به پدیدهای وارداتی تبدیل شده است. از حکمای چین باستان تا متفکران غربی مکتب انتقادی به تأثیر ابزار در زندگی انسان هشدار دادهاند، اگر با کمی اغماض فوتبال را به مثابهی ابزار و روش، محصول مدرنیته در نظر بگیریم، میتواند به تمامی شاهد مثال خوبی برای این امر باشد. فوتبال به عنوان یک صنعت، ورزش محصول دوران مدرن و در جامعهی ایرانی پدیدهای وارداتی محسوب میشود و مسئولین امر چه در زمان طاغوت و چه پس از انقلاب سعی کردند با استفاده از ابزار فوتبال به اهداف مختلف فرهنگی، ورزشی، اقتصادی و اجتماعی برسند، اما فوتبال به عنوان ابزار، ظرفی بود که محتوا را به شکل خودش در آورد و فرهنگ خاص خودش را به جامعه تزریق کرد، اما بزرگترین آسیب وارده در این میان خالی کردن فوتبالیستهای حرفهای از عمق و عاری کردن آنها از پشتوانهی فرهنگی، ایرانی بود.
ورزش زورخانهای تنها ورزش ایرانی است که با تعریف جدید از ورزش میتوان به عنوان یک رشته از آن نام برد. این رشتهی ورزشی برخلاف ورزشهای مدرن امروزی فقط سلسله قواعدی برای تربیت بدن و برگزاری مسابقات و داوری نیست، بلکه در ساحت فرادستی آن اندیشهی ورزش زورخانهای قرار دارد که همان اندیشهی مکتب تشیع است. نمود و بروز این اندیشه به عنوان حافظ سنتهای اصیل این ورزش مرامنامههایی است که بر این ورزش حکمفرما بوده و این مرامنامه جایگاهی بالاتر از قوانین داوری داشته است. در برخی ورزشهای سنتی که امروزه مدرن شدهاند، مانند کانگ فو، ووشو و... نیز مرامنامههایی وجود داشتهاند، اما ورزش مدرن عاری از این مرامها و آیینهاست و اگر هم اصول اخلاقی داشته باشد از یک طرف متوجه اخلاق مدرن سکولار است و از طرف دیگر همواره در سطح پاییندستی قوانین داوری قرار دارد و بیشتر در خدمت رسانهای کردن ورزش و جذابتر کردن آن است.
در سریال پژمان فقط فوتبالیستها نیستند که سطحی و عاری از هویت قومی هستند، از دو کودک خانوادهی پژمان گرفته تا کارمندان آژانس مسافرتی همگی تکبعدی هستند و اکثر مردم اطلاعات کافی از هویت قومی خود ندارند، هرچند شباهت کلامی انسان تکبعدی با بشر تکساحتی وجود دارد، لکن این دو نسبت اعم و اخص نسبت به هم دارند و تکبعدی بودن جزئی از شاخصههای بشر تکساحتی است. آدمهای سریال پژمان افرادی تکساحتی هستند که از دیدگاه شغل و علاقه خود به دنیا نگاه میکنند و این مقدمهی شکلگیری افرادی است که به حقایق عالم نیز از زاویهی شغل و اطلاعات علمی خود نگاه میکنند. بشر فاوستی است که برای کسب جایگاه شغلی بهتر همه چیز از جمله ارزشهای اخلاقی را زیر پا میگذارد، دین را چون تخصصی دنیوی به حساب نمیآید، انکار میکند و در شکل اولیهاش به اهالی دین و متخصصین علوم دینی میسپارد. پوشش، سبک زندگی و اخلاق نیز به واسطهی جایگاه شغلی و اجتماعی تعریف میشوند نه بر طبق سنتهای اجتماعی و قواعد دینی.
بشر معاصر دن کیشوتی است که مجنونوار در طلب شاهد مادیاش به جنگ آسیابهای بادیِ اسباب مادی و قوانین و قواعد دنیای مدرن رفته است و در این راه هر لحظه مفلستر از پیش گشته و هر چه بیشتر میکوشد کمتر به هدفش نزدیک میشود. سازندگان سریال پژمان هرچند بر طبق قواعد سریالهای روتین طنز ولی هوشمندانه و منتقدانه سراغ یکی دیگر از مشاغل دنیای مدرن را گرفته و مناسبات اطراف این شغل و آسیبهای شکل جدید زندگی در هوای مدرنیزم را به زبان شیرین و گزندهی طنز به تصویر کشیدهاند. ژانر این سریال هرچند طنز است، اما در واقع تراژدی غمباری است از زندگی بشر عصر حاضر.