شناسهٔ خبر: 64366 - سرویس اندیشه

نشستی در خصوص برآمدن ژانر خلقیات ایرانی؛

واسازی سوژه بیرون از تاریخ

تذ گفتمان مسلط در دهه‌های ۴۰ و ۵۰ در زمینه‌های مختلف، تغییر از بالا و دگرگونی‌خواهی ساختاری است. اکثریت آثار ادبی و روشنفکری و هنری دهه‌های ۴۰ و ۵۰ بر خلاف متون افرادی خاص و آکادمیک، نسبتی با خلقیات‌نویسی جمالزاده یا بازرگان ندارد و همگان بازنمایانگر دیسکورس تحول خواه ساختاری و انقلابی هستند. بنابراین اگر موضوع را به صورت تحلیل گفتمان در نظر بگیریم، دو نوشته جمالزاده و بازرگان را نمی‌توان پدیدآورنده ژانر به معنای مد نظر نویسندگان کتاب در نظر گرفت. به هیچ‌وجه جمالزاده و بازرگان پاسخگوی زمینه اجتماعی دهه‌های ۴۰ و ۵۰ نیستند.

  

فرهنگ امروز/ محسن آزموده: برنامه پژوهشی ابراهیم توفیق و همکارانش، یکی از قابل‌توجه‌ترین طرح‌های فکری در ایران معاصر است که تاکنون چند خروجی داشته از جمله دو کتاب نامیدن تعلیق و برآمدن ژانر خلقیات ایرانی. این جامعه‌شناسان، با مطالعه انتقادی پژوهش‌های جامعه‌شناسانه و برخی آثار روشنفکری ایرانی در بیش از نیم قرن اخیر، به ویژه از ابتدای دهه ۱۳۴۰، پیش‌نهاده‌ها (تزها)ی مهم و بحث‌برانگیزی را طرح می‌کنند، از جمله اینکه علوم اجتماعی ایران در این بازه زمانی، با تعلیق لحظه حال و وانهادن، به جای توضیح شرایط اکنونی و یافتن راه‌حلی برای مشکلات و مصائب امروزی، به گذشته‌ای برساخته فرا می‌خوانند، یعنی روایتی از پیش آماده از تاریخی یک‌دست و گرفتار در چرخه استبداد-آشوب برساخته‌اند و نهایتا هر معضلی را به آن منتسب می‌کنند، یا مدام از گرفتاری ما میان دوقطبی سنت و تجدد سخن‌سرایی می‌کنند و از اینکه نه این هستیم و نه آن، بدون اینکه بالاخره به ما نشان بدهند که چی هستیم! توفیق و همکارانش، در کتاب برآمدن ژانر خلقیات ایرانی، به واسازی گفتارهای رایجی می‌پردازند که خواه افواهی، خواه عامه‌پسندانه و خواه در ردای پژوهش‌های علمی می‌کوشند بگویند که ما ایرانیان، چه خلق و خوهای - عموما- مذموم و ممدوحی داریم. از دید توفیق و همکارانش، این ژانر یا به تعبیر هاشم آقاجری، گفتمان، در راستای همان نگاه تقلیل‌گرا، همه مشکلات و مصائب را به شخصیت و روحیات جمعی فرو می‌کاهد و شرایط را برای توجیه نوعی مهندسی اجتماعی و نظارت و هدایت از بالا فراهم می‌سازد، رویکردی که در اشکال حادش به نوعی دولت‌گرایی اقتدارگرا منجر می‌شود. هاشم آقاجری البته برآمدن گفتمان خلقیات را ذیل انحطاط‌پژوهی ایرانیان در دو سده اخیر ارزیابی می‌کند، یعنی از اوایل قرن نوزدهم که با مواجهه و سپس شکست ایران در برابر روسیه، خودآگاهی به عقب‌ماندگی پدید آمد و کوشش‌های روشنفکران جهت توضیح این شکست و تاخیر تاریخی آغاز شد. البته به نظر می‌رسد تفاوتی اساسی و منطقی بین آنچه توفیق و دوستانش می‌گویند، با روایت آقاجری وجود دارد، یعنی به عبارت دقیق‌تر، لاجرم روایت آقاجری از انحطاط‌اندیشی و خاستگاه‌های آن، ذیل همان نظام دانشی تولید شده که توفیق و همکارانش می‌کوشند آن را واسازی کنند. در هر صورت آنچه می‌خوانید، گزارش ما از گفتار این دو پژوهشگر معاصر است که در جلسه اخیر موسسه سیاووشان با هدف نقد و بررسی کتاب برآمدن ژانر خلقیات ایرانی برگزار شد. سید حسین مجتهدی، روانکاو و روان‌درمانگر نیز در این جلسه از منظری روانشناختی به تحلیل کتاب پرداخت.

هاشم آقاجری: از هرودوت تا به امروز

ژانر خلقیات ایرانی پیشینه‌ای کهن دارد و از دوره هرودوت تا به امروز، در این باره خواه خود ایرانیان و خواه دیگران نوشته‌اند. البته خلقیات‌نگاری‌های گذشته، بیشتر گروهی، صنفی، منطقه‌ای، قبیله‌ای، جنسیتی و ... بوده. اما بحث درباره خلقیات‌نویسی ملی و بحث درباره کاراکتر ملی، امری معاصر و مربوط به دوره‌ای است که ما با واقعیتی ملی به نام ایران مواجه شدیم. دکتر توفیق و همکارانش در کتاب برآمدن ژانر خلقیات ایرانی نشان می‌دهند که می‌توان در منابع مختلف و ژانرهای مختلف منبع‌شناختی تاریخی اعم از تاریخ‌نگاری‌ها، جغرافیانگاری‌ها، اندرزنامه‌نگاری‌ها و رساله‌های گوناگون، به صور متفاوت درباره ایرانیان از نظر شاعران، نویسندگان و شخصیت‌های مختلف ایرانی، مطالبی بخوانیم. گاهی این مطالب مختص به گروه یا قشر یا طبقه یا مردمان منطقه خاصی (به‌خصوص در جغرافیانگاری‌ها) است. مثلا در احسن‌التقاسیم مقدسی می‌توان نوع نگاه او یا معاصران او درباره مناطق مختلف ایران را بخوانیم. ادبیات ما هم از فردوسی به بعد، مشحون از مطالبی درباره مردم ایران به تفکیک شهر یا روستا یا مذهب یا شغل و حرفه و کار است. 
اما چنان که کتاب می‌گوید، این خلقیات‌نگاری‌ها که متعلق به دوران پیشاملی و پیشامدرن ایران است، تشکیل‌دهنده یک «ژانر» یا دربرگیرنده یک «دیسکورس» مشخص نبوده است زیرا به‌رغم اینکه در دوره‌های مختلف تاریخی، به علل گوناگون، اخلاق ایرانیان می‌توانست مورد توجه خودشان یا بیگانگان قرار گیرد، اما این خلقیات‌نویسی، جنبه محوری و پروبلماتیک نمی‌یافت و به‌طور ضمنی مورد اشاره واقع می‌شد، گاهی حتی در مقابله‌های تفاخرآمیز مثل آنچه در نهضت شعوبیه می‌بینیم، این کار صورت می‌گرفت. 

خلقیات‌پژوهی ذیل انحطاط‌پژوهی
اما آنچه امروز به عنوان خلقیات‌پژوهی می‌نامیم، حاصل یک موقعیت تاریخی خاص است که آن موقعیت از دید خلقیات‌نگاران، موقعیت انحطاط است؛ به عبارت دیگر می‌توان خلقیات‌نویسی را ذیل انحطاط‌پژوهی و انحطاط‌شناسی بررسی کرد. گفتمان انحطاط‌پژوهی خود حاصل آگاهی یا خودآگاهی وجدان ایرانی نسبت به شکاف‌هایی است که میان موقعیت خودش و موقعیت‌های ماضی خود از سویی و میان موقعیت اکنونی خودش در ایران با موقعیت‌های اکنونی غیرایرانی به خصوص در فرنگ است. در نتیجه مساله انحطاط از قرن نوزدهم میلادی به مساله‌ای کانونی در ایران بدل شده است. در این بازه گفتمان‌های گوناگونی ذیل انحطاط‌پژوهی تولید و ترویج شده است و تلاش‌های گوناگونی برای توضیح انحطاط صورت گرفته همچون توضیح دین‌خویی مثل آرامش دوستدار، یا در ربط با اندیشه سیاسی یا فلسفی، مثل جواد طباطبایی، یا با استفاده از استبداد (دسپوتیسم) مثل همایون کاتوزیان، یا با مدد گرفتن از استعمار خارجی و ... عده‌ای نیز مساله انحطاط را با توجه به مساله خلقیات توضیح داده‌اند. بنابراین خلقیات‌نگاری را زمانی می‌توان تحلیل کرد که دریابیم معطوف به چه پروبلماتیکی مطرح شده است.
شخصیت ایرانی و منش و ویژگی‌های او، از اوایل قرن نوزدهم برای خود ایرانیان در مواجهه با اروپاییان مساله شد، از کتاب حاجی بابای اصفهانی گرفته تا مجموعه‌ای از آثار انتقادی چون حیات یحیی یا سیاحتنامه ابراهیم‌بیگ نوشته زین‌العابدین مراغه‌ای. در واقع خلقیات‌نگاری  نوعی خودانگاره (self image)  ایرانی است و در آن تلاش می‌شود به معضلاتی در شخصیت ایرانی که موجب انحطاط شده، بپردازند. 

مواجهه با دیگری
در هر قومی زمانی خویشتن پروبلماتیزه می‌شود که این خویشتن با دیگری مواجه شود. ویژگی‌های این مواجهه، در این خودانگاره و خلقیات‌نگاری او تاثیر دارد. در قرن نوزدهم به دلیل تناسب قوای نابرابر ایران با غرب، این خودانگاره غالبا همراه با حقارت و انتقاد و نیازمند پالایش بود. در طول تاریخ ایران حداقل می‌توان سه مواجهه خود ایرانی را با دیگری‌های دیگر تفکیک و تفاوت‌های این خودانگاره‌ها را ارزیابی کنیم. نخست دوره هلنیستیک و مواجهه ایرانیان با یونانیان بعد از حمله اسکندر است. در ادبیات دوره ساسانی و اشکانی، با طرز تلقی پارت‌ها و پارس‌ها از خودشان نسبت با یونانیان و تمدن هلنی آشنا می‌شویم. همچنان که در دوره دوم، شاهد مواجهه ایرانیان با اعراب و مسلمانان فاتح به خصوص در جنبش شعوبی هستیم که شاهد خودی مفاخره‌آمیز و ممدوح هستیم. در دو مواجهه مذکور، نوعی خودانگاره یا خلقیات‌نگاری ممدوح می‌بینیم. اما در خودانگاره معاصر از قرن نوزده به این سو، شاهد تاکید خلقیات مذموم هستیم، مثل رساله «انشاءالله ماشاءالله» که در آن یکی از صفات مذموم ایرانیان را که مانع از اراده معطوف به عمل و جنبش علیه استبداد شده، نقد کرده است. 

مطالعه مرتبه اول، مطالعه مرتبه دوم
مساله خلقیات‌نگاری را در دو سطح می‌توان بررسی کرد: نخست نوعی مطالعه مرتبه اول، یعنی مجموعه این آثار را از قرن ۱۹ به این سو، با معیار اعتبار بررسی کنیم، یعنی تحلیل کنیم این گزاره‌هایی که در این آثار درباره «همه یا بسیاری از ایرانیان»، طرح شده، چقدر معتبر و دقیق است؟ خصوصا این خلقیات‌نویسی در دهه‌های هفتاد و هشتاد و نود ایرانی به یک گفتمان غالب و رایج بدل می‌شود. مثلا آیا می‌توان چنان که مهندس بازرگان می‌گوید، سازگاری را صفت همه ایرانیان خواند یا ایرانیان براساس شیوه زندگی، ویژگی‌ها و خلق و خوهای دیگری دارند. اما مطالعه مرتبه دوم کاری به بررسی صحت و سقم ادعاهای آثار خلقیات‌نگارانه ندارد، بلکه به این می‌پردازد که اصولا گفتمان خلقیات‌نویسی محصول چه موقعیتی است و چه کارکرد و نقشی دارد؟ چگونه بازتولید می‌شود؟ در این رویکرد خود خلقیات‌نویسی به عنوان یک گفتمان مورد بحث قرار می‌گیرد و کتاب حاضر همین رویکرد را دارد.
گفتمان خلقیات‌نویسی بر خلاف گفتمان‌های ضداستبدادی و ضداستعماری یا ... می‌کوشد مساله انحطاط را در ربط با مردم و جامعه مورد توجه قرار دهد. از این نظر محصول بحران مضاعف است. یعنی اگر انحطاط‌پژوهی را محصول بحران بخوانیم، خلقیات‌پژوهی به عنوان یک گفتمان محصول بحران مضاعفی است که از دهه ۷۰ در ایران رخ نمود و خود محصول یأس و ناامیدی از بازکردن راهی در سطوح کلان و سرخوردگی از پروژه‌های سیاسی است. به همین علت است که در چند دهه اخیر شاهد نویسندگان فراوانی هستیم که آثاری عامه‌پسند با رویکرد خلقیات‌نویسی خلق کرده‌اند که البته بسیاری از آنها تلاش داشتند روکشی علمی و آکادمیک به گفتار خودشان بدهند. این نویسندگان تعمدا توجه خود را از تحولات ساختاری و ایجاد تغییر از بالا به مردم معطوف کرده‌اند و کوشیده‌اند با خودکاوی ملی ریشه‌های انحطاط و توسعه‌نیافتگی را در اخلاق (اتوس) و منش و شخصیت مردم بیابند. یعنی اگر در دهه‌های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ مساله انحطاط در ربط با استبداد و استعمار در نظر گرفته می‌شد و راه‌حل نوعی تغییرطلبی رادیکال ارزیابی می‌شد، در دو دهه بعد، به نتایج دیگری رسید و به تدریج تئوری انقلابی‌گری، جایگاه ممدوح خود را از دست داد و اساسا ضدانقلابی‌گری در مرکز توجه قرار گرفت و نوعی رفرمیسم و اصلاحات تدریجی جای آن را گرفت. در ادامه این اصلاحات روبنایی رقیق‌تر شد و به تناسب این فضای گفتمانی، خلقیات‌نویسی نیز گسترش پیدا کرد. این گفتمان در حوزه‌های دیگر نیز بازتولید می‌شود، مثلا شاهدیم که معلمان اخلاق و نظریه‌پردازان معنویت‌گرایی و روانشناسی یونگی و خودسازی و ... گسترش می‌یابد. 

فراتر از یک ژانر
من البته با اصطلاح ژانر به تعبیر باختینی -که عمدتا در مورد رمان به کار می‌رود- موافق نیستم. خلقیات‌نویسی فراتر از یک ژانر است. ضمن آنکه دهه‌های ۴۰ و ۵۰ را دهه‌های تولید ژانر یا گفتمان خلقیات ایرانی نمی‌دانم. نباید واحد تحلیل خود را محدود به متونی خاص کنیم که مخاطبان محدودی داشتند. ژانر و گفتمان خلقیات‌نویسی محصول یأس و سرخوردگی دورانی و نسلی و نتیجه نوعی خودکاوی و گشودن راهی برای راه‌حل‌های رفرمیستی است. مطالعه گفتمانی دهه‌های ۴۰ و ۵۰ دقیقا عکس این رویکرد را نشان می‌دهد، یعنی گفتمان مسلط در این دو دهه در زمینه‌های مختلف، تغییر از بالا و دگرگونی‌خواهی ساختاری است. اکثریت آثار ادبی و روشنفکری و هنری دهه‌های ۴۰ و ۵۰ بر خلاف متون افرادی خاص و آکادمیک، نسبتی با خلقیات‌نویسی جمالزاده یا بازرگان ندارد و همگان بازنمایانگر دیسکورس تحول خواه ساختاری و انقلابی هستند. بنابراین اگر موضوع را به صورت تحلیل گفتمان در نظر بگیریم، دو نوشته جمالزاده و بازرگان را نمی‌توان پدیدآورنده ژانر به معنای مدنظر نویسندگان کتاب در نظر گرفت. به هیچ‌وجه جمالزاده و بازرگان پاسخگوی زمینه اجتماعی دهه‌های ۴۰ و ۵۰ نیستند. البته خلقیات‌نگاری‌های قرن نوزدهمی نیز نمی‌توانند یک دیسکورس تلقی شوند. اما دوره واقعی این ژانر یا گفتمان را باید دهه‌های ۷۰ و ۸۰ و ۹۰ خواند و در این دهه‌هاست که می‌توان توضیح تاریخی برای ظهور این گفتمان یافت. با ژانر خلقیات نمی‌توان انقلاب ۵۷ را توضیح داد، بلکه انقلاب را می‌توان با گفتمان روشنفکری رادیکالی توضیح داد که در آثار ادبی و فکری و هنری و کنش فعالان و جنبش‌های سیاسی پدید آمد. آثار مشهور منسوب به ژانر خلقیات مثل کتاب جمالزاده و کتاب بازرگان، تنها بعد از انقلاب و به ویژه از دهه ۱۳۷۰ به این سو مورد توجه قرار گرفت.
 

ابراهیم  توفیق: جایگاه سوژگی


در بحث خودم به دو اصطلاح «ایماژ شکست» و «وسواس تکرار» می‌پردازم. ما در کتاب یک جایگاه سوژگی معینی را مورد بحث قرار می‌دهیم که برای خودش این وجه را قائل می‌شود که درباره چیزی صحبت می‌کند که گویا خودش بیرون آن قرار گرفته است. ما این موضوع را به صورت تکرارشونده در تمام دورانی که خلقیات‌نویسی و خلقیات‌گرایی وجود دارد، شاهدیم. این جایگاه سوژگی مورد توجه ما است. این جایگاه سوژگی از منظری با چیزی که عقب‌ماندگی خوانده مواجه شده و بر این موضوع تمرکز می‌کند که ما از قرن نوزدهم عقب افتاده‌ایم. این عقب‌ماندگی خود را با یک تاریخ طولانی استبداد مرتبط می‌کند؛ استبدادی که در خلقیات مردم نشسته و موجب این خلقیات منفی شده و در ادامه استبداد را بازتولید می‌کند. این بحث به صورت‌های متفاوتی خود را نشان داده است. 
ما سعی کرده‌ایم بیرون این جایگاه سوژگی بایستیم و آن را بشناسیم و نشان دهیم که چگونه این جایگاه سوژگی گفتارهای معینی را در طول زمان تولید و بازتولید می‌کند و از آن منظر به آنچه ملت یا مردم می‌نامد، نگاه و آن را به ابژه تحقیق خودش بدل می‌کند. بنابراین ما با گونه‌هایی از نوشتار مواجه هستیم که مدعی است شناخت یا خوانشی ارایه می‌کند از آنچه خلق و خوی مردم می‌نامد و آن را سبب تولید و بازتولید استبداد می‌داند. این کار، یعنی فهرست کردن مجموعه‌ای از خلقیات منفی عامل استبداد، در کتاب جمالزاده بسیار برجسته است. در ادامه با صورت‌های علمی‌شده این ژانر مواجه می‌شویم. ما به ویژه در دو دهه اخیر شاهد تلاش در علمی کردن چیزی هستیم که ژانر خلقیات خوانده‌ایم. اما این هر دو، یعنی هم صورت ابتدایی آن هم صورت مدعی علمی شده آن، هر دو مدعی هستند که دانشی نسبت به واقعیت تولید می‌کنند. 

تکرار  وسواسی
مراد از «تکرار وسواسی» یا «وسواس تکرار» در بحث ما این است که در آثار این ژانر گویی نوعی تکرار پیش روی ما گذاشته شده که ابدی و ازلی به نظر می‌آید. یعنی گویی ما با یک وضعیت تکرارشونده‌ای از استبداد-  مردم مواجه هستیم. از جایی به بعد یک جایگاه سوژگی پیدا می‌شود که متوجه این رابطه تکراری و ابدی است. بحث ما راجع به واسازی (deconstrution) و تبارشناسی این جایگاه سوژگی است. در این تلاش کوشیدیم نشان دهیم که این جایگاه سوژگی صورت‌های متفاوت و تکرارهای متفاوتی دارد. امروز به‌طور خاص با نوعی از آن مواجهیم که تفاوت‌های جدی با لحظات آغاز خودش دارد. 
ما در کتاب کوشیدیم نشان دهیم که در لحظات آغازین شکل‌گیری این جایگاه سوژگی، بحث‌هایی چون عقب‌ماندگی از فرنگ، آگاهی از پیشرفت و تاملاتی در این باره مطرح می‌شود که چگونه می‌شود این عقب‌ماندگی و شکست‌خوردگی را مرتفع کرد. بحث خلقیات در همین بستر پدید می‌آید و در نتیجه عمدتا این شکست یا عقب‌ماندگی به چیزی بیرون از خود ما منتسب می‌شود، یعنی گویی ذاتی تصور می‌شود که در طول تاریخ بر اثر تهاجمات بیگانگان از نهاد پاک خودش دور شده و باید اقداماتی (اعم از اصلاحات یا انقلاب) شکل بگیرد، تا پاک نهادی را دوباره احیا کند. اگر دوره‌ای اعتمادی به خود ملت وجود دارد که بتواند این کار را مثلا در فرآیند انقلاب مشروطه انجام بدهد، بعدا که این اتفاق نمی‌افتد و تلقی شکست از انقلاب مشروطه پدید می‌آید، میلی به سمت دولتی به وجود می‌آید که باید ملت را به سمت پیشرفت تربیت کند.
ما در دوره پهلوی اول و در دوره‌هایی از پهلوی دوم با این مساله روبرو هستیم، اما بعد چند اتفاق می‌افتد که همنشینی یا همجواری آنها ژانر خلقیات را ممکن می‌کند. یعنی محتواهایی که از بیش از صد سال قبل پدید آمده، در یک ژانر معین- با تعریف مراد ما از باختین- یک فضای سخن را پدید می‌آورد که خودش حاصل همنشینی عناصر متعددی است. کودتای ۲۸ مرداد، تبدیل ایده عمومی پیشرفت به مساله مدرنیزاسیون و توسعه، شکل‌گیری ساختارهای دولتی مبتنی بر ایده توسعه مثل سازمان برنامه و بودجه، شکل‌گیری علوم اجتماعی و به‌طور کلی‌تر علوم ناظر بر اجتماع، برخی از این عناصر هستند. 

مساله استبداد
همنشینی این عناصر در یک فضای در هم تنیده‌ای در اوایل دهه ۱۳۴۰، فضایی را ایجاد می‌کنند که به برآمدن دو ژانر همسایه کمک می‌کند، دو ژانری که یکدیگر را تغذیه می‌کنند: نخست ژانر خلقیات که آن را با کار جمالزاده برجسته کردیم و دوم و همزمان با آن ژانر جامعه‌شناسی تاریخی است. هر دوی این ژانر مدعی تولید شناختی برای توضیح علت عقب‌ماندگی ما از امیرکبیر به این سو هستند. اینجا شیفت مهمی رخ می‌دهد و بحث پاک‌نهادی کفایت نمی‌کند. یعنی صرفا نمی‌توان گفت که مردمان خوب هستند و باید به ذات اصلی شان بازگردند. با صرف تاکید بر حمله مغولان و ... مشکل حل نمی‌شود. امر بنیادی‌تری هست که مساله استبداد است و در ژانر جامعه‌شناسی تاریخی نزد کسانی چون خنجی و کاتوزیان و ... دیده می‌شود. نمونه دیگر آثار فریدون آدمیت است که مدعی جامعه‌شناسی تاریخی است. همنشینی این دو ژانر (خلقیات و جامعه‌شناسی تاریخی) یک فضای سخن را تولید می‌کند که همه در موافقت یا مخالفت با آن  بحث می‌کنند. 

طرحی برای  مهندسی اجتماعی
تفاوت ژانر یا گفتمان اهمیت اساسی ندارد. تاکید ما بر مفهوم «ژانر» برای اشاره به تفکیک دوره‌های مختلفی است که نوشتارها و گفتارهای خلقیات‌گونه دچار دگردیسی می‌شوند و در این دوره به یک تراکم‌یافتگی می‌رسد که ما آن را ژانر می‌نامیم. دکتر آقاجری گفتند که تولد ژانر یا گفتمان خلقیات مربوط به بعد از انقلاب است و  در دهه ۴۰ اتفاقا گفتارهای دیگری هژمونیک هستند که نوعی آرمان‌گرایی یا انقلاب را می‌پرورانند. ما در این کتاب نخواستیم شکل‌گیری دیسکورس انقلاب را توضیح دهیم، بلکه هدف توضیح شکل‌گیری یک فضای سخنی است که همزمان با بسیاری از تحولات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی است، مثل دولتی که مدعی توسعه است یا فضای نشری که گسترش یافته یا توسعه شهری و از همه مهم‌تر شکل‌گیری تکنوکراتیسمی که برای  مهندسی جامعه باید نوعی از شناخت از آن داشته باشد. 
بحث ظهور ژانر خلقیات نافی شکل‌گیری گفتار انقلابی نیست. اما در گفتار اصلاح‌طلبان هم علاقه خاصی به گفتار خلقیاتی دارند، هم به شکل عامیانه آن و هم به صورت علمی آن. یعنی گویی ما همواره با مردمانی سر و کار داریم که باید تربیت شوند. بعد هم به محض اینکه با ابعاد و نشانه‌های شکست اصلاحات مواجه می‌شویم، بار دیگر انگشت اتهام به سمت مردمانی باز می‌گردد که موجب شکست شده‌اند و دوباره تکرار متداوم استبداد و خلقیات را می‌بینیم که گویی یکدیگر را به صورت متقابل مشروط و بازتولید می‌کنند. خلاصه آنکه اساس بحث ما درباره آن جایگاه سوژگی است که می‌تواند راجع به این مملکت و تاریخ آن صحبت کند، در حالی که گویی خودش بیرون این قضیه قرار می‌گیرد. این لحظه تعیین‌کننده‌ای است که باید مورد توجه قرار بگیرد.

حسین مجتهدی: خطاب مستقیم به مردم

بی‌گمان به دلایل مختلفی می‌توان این اثر را کاری ممتاز در نظر گرفت. از جمله ساختاربخشی، روشمندی، بررسی از منظرهای مختلف مکمل؛ تاریخی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، بررسی گسترده ادبیات پژوهش از متقدمان تا متاخران و در کنار این موارد انتخاب موضوعی‌ که همچنان مساله اکنون جامعه ایرانی است و پرداختن به آن با امروز ایران در پیوند است. در این گفتار نخست از منظری روان‌پژوهانه به برخی مفاهیم کلیدی که در پیوند با این مقوله است، پرداخته می‌شود و سپس پرسش‌هایی پیرامون این کتاب طرح می‌شود، باشد که این گفت و شنید بینامتنی  افقی  را  برای  مخاطبان این حوزه بگشاید.
الف: ایماژ شکست و تکرار وسواسی:  در صفحه 96 کتاب  می‌خوانیم: «بحث خلقیات با ایماژ شکست اصلاحات گره خورد.» در صفحه 153 کتاب می‌خوانیم: «ایماژ شکست بارها باعث شده است که ژانر خلقیات به موضوع بدل شود». در صفحه 296 کتاب آمده است: «تکراری وسواسی که همواره به نقطه آغاز خود بازمی‌گردد.» هر چند در کتاب به این دو اصطلاح کلیدی به مثابه «term» پرداخته نشده است، ولی آنچه استنباط می‌گردد، پیوندی عمیق با تحلیل روان‌کاوانه می‌یابد. از سوی دیگر این دو با یکدیگر همبستگی دارند، چراکه با ایماژ شکست تکراری وسواس‌گونه در طول و عرض تاریخی- اجتماعی را می‌نمایاند.  زیگموند فروید در آثار خود به ویژه در دو مقاله «فرمول‌سازی پیرامون دو اصل رخداد روانی» (1911) و «برخی سنخ‌های منشی در کار روان‌کاوانه» (1916)، «راه‌های درمان روان‌کاوانه» (1919) و نیز در «درس گفتارهایی پیرامون ورود به روان‌کاوی» (1917-1916) مفهوم شکست یا Versagung را در بافتارهای مختلف نظری می‌سازد. این اسم از فعل versagen ساخته می‌شود که در سه شکل دستوری می‌تواند معنا یابد، هر دو جنبه activity و passivity را در خود دارد. در فارسی نیز شیشه  می‌شکند یا کسی شیشه را می‌شکند. جنبه لازم و متعدی با افعال معلوم و مجهول پیوند می‌یابد که برمبنای فاعل یا مفعول ساخته می‌شود. پس فرد هم فاعل و هم مفعول شکست می‌تواند باشد. از این روی روان‌کاو فرانسوی رنه لافورژ (Rene Laforgue) از «روان نژندی شکست» سخن می‌گوید، کسانی که خود را در معرض شکست ناآگاهانه قرار می‌دهند و مستمر چنین تجربه‌ای دارند، گویا از پیروزی می‌هراسند. تکرار شکست چه در تاریخچه یک سوژه (انتوژنی) و چه در تاریخ یک ملت می‌تواند با «جبر- سواس تکرار» به تعبیر فروید، مفهومی که به‌طور ویژه در «آن سوی اصل لذت» (1920) بدان پرداخته است، مرتبط گردد: Wiederholngszwang. مفهومی عمیق که واژه Zwang در آن حاصل هر دو معنای جبر و وسواس است و اشاره به جبری برآمده از ضمیر ناآگاه دارد و در ارتباط با Trauma. تجربه‌ای و رخدادی روانی که از هضم‌پذیری روان فراتر است و به هضم‌پذیری و نمادینگی تن نمی‌دهد و از کلامی شدن تن می‌زند، به تکراری می‌انجامد که آن سوی اصل لذت است، در پیوند با رانه مرگ و ویرانگری.  از این روی ایماژ شکست و جبر- وسواس تکرار در تعامل با یکدیگر قرار می‌گیرند و از آنان نمی‌توان سخن گفت، مگر آنکه تروماهای تاریخی- اجتماعی هضم نشده تاریخی نگردیده گذشته زمانی را که اکنون روان جامعه است، واکاوید.
ب- استعاره آیینه:  در صفحه 156 این کتاب می‌خوانیم: «می‌تواند آیینه‌ای در مقابل مردم بگیرد.»... «خطاب مستقیم به مردم»... «تو خود مقصری»
در ابتدای کتاب جمالزاده نیز این شعر آمده است: «آینه‌گر عیب تو بنمود راست/ خود شکن آیینه شکستن خطاست»
در این تشبیه تقلیل‌گرا، نکته‌ای مهم به فراموشی سپرده می‌شود، نکته‌ای که مدافعان آیینگی خلقیات‌نویسی نادیده می‌گیرند و آن اینکه آیینه هرگز نمی‌تواند نقشی را راست بنمایاند. آیینه تصویری دو بعدی و معکوس ارایه می‌دهد که سوژه را می‌تواند به این ایلوزیون گرفتار سازد که این تصویر دو بعدی حقیقت اوست، ایلوزونی که نارسیسوس در اسطوره‌ها و شیر نخجیر مولوی بلخی بدان گرفتار آمدند و تصویر را حقیقت انگاشتند. رابطه با تصویر، رابطه دوسوگرایانه‌ای (ambivalence) شیفتگی و پرخاش است، رقابت و مهر. از این روی به خلقیات‌نویسی احساساتی دوگانه و متضاد برانگیخته می‌شود، نرگسانگی در قامت عشق و ویرانگری واکنش برانگیز می‌گردد و چه بسا گرایش‌های «مازوخ گرایانه» مردمان از دیدن تصویری مخدوش از خود بسیار کامیاب شود یا به گونه‌ای «ساده‌گرایانه» بدان حمله کنند و از دیگر سوی «منی آرمانی-Ideal Ego» را بسازند، در غرب یا در گذشته و برای همسان‌سازی تصویری با آن بکوشند تا نرگسانگی جراحت دیده خود را مرهمی ناکارآمد بیابند. همه اینها ایماژ و تصویر است و خلقیات‌نویسی از تصویرپردازی ایلوزیونی فراتر نمی‌رود، چراکه هیچ آیینه‌ای نمی‌تواند بیش از دو بعد، نامعکوس و معطوف به درون حقیقت سوژه را بازنمایاند، اما بدان شیفتگی هست همان‌گونه که به «پیش بین» شیفتگی هست چراکه در آیینه قهوه، چای، کف دست، چشمان و مانند آن آینده‌ای را به ترسیم و تصویر می‌کشد. «ره میخانه بنما تا بپرسم/ مآل خویش را از پیش‌بینی» (حافظ) 
پ- من، دیگری و جامعه:  کودک در مسیر برآمدن از نرگسانگی نخستین، با حضور و غیاب مادر، سینه و شیر او؛ صدا و سکوتش و مانند آن جداشدگی و دیگری را درمی‌یابد و بعد جایگاه یابی قانون، ورود به نظم نمادین و نیز پذیرش دیگری، راه اجتماعی شدن را می‌گشاید. از این روی هیچ نگاه روان پژوهانه‌ای نمی‌تواند روان  فرد را بیرون از امر اجتماعی بکاود. در نگرش‌های مختلف این حوزه به امر اجتماعی در پیوند با روان فرد پرداخته می‌شود و آنچه در بخش پایانی کتاب آمده است که نگره روان- محور را جامعه گریز تعبیر می‌کند، باید مستندا تبیین گردد که از کجا استنباط شده است. صرف اشاره به کاربست‌های سطحی  رسانه‌های قدرت  و آوردن  واژه  «زدگی»  نمی‌تواند منظور  را  برساند. 

روزنامه اعتماد