فرهنگ امروز: همه نشانه ها حکایت از آن دارند که آینده نگری روز به روز دشوارتر می شود. اگر در جایی آینده نگری وجود داشته و برنامه ها طبق پیش بینی اجرا شده و به نتیجه رسیده است باید بپذیریم که در آنجا هنوز نشانی از خرد عملی وجود دارد و به مدد انست که توانسته اند برنامه و نحوه اجرای آن را از جوانب مختلف در نظر آورده و آن را تدوین و اجرا کنند اما وقتی در جایی آینده نگری وجود ندارد باید تحقیق شود که آیا در آنجا نیازی به آن وجود ندارد یا نیاز هست اما نیاز را درک نمی کنند و شرایط و امکانهای عمل را تشخیص نمی دهند و توانایی عمل کردن ندارند. این وضع روحی و عملی بیشتر به کشورهای همچنان توسعه نیافته تعلق دارد. این کشورها برای اینکه از وضعی که دارند خارج شوند محتاج به اراده بیرون آمدن از آن وضعند اما این اراده را از کجا بیاورند و نمی دانیم وقتی از آن اراده محرومند چرا به جای اینکه در فکر اراده به عمل باشند درباره آینده و آینده نگری حرف می زنند. البته اگر می گفتند حرفی نداریم بزنیم و به ضعف و ناتوانی های خود واقف بودند. شاید نشانه آن بود که قدم در راه آینده نگری گذاشته یا در آستانه ورود به آن قرار دارند ولی وقتی از برنامه ریزی و آینده-نگری خبری نیست، سخن گفتن از سنجش و ارزیابی آینده نگری و روشهای آن و برگزاری مراسم برای آن صرفاً می تواند درس تذکر باشد. در حدود شصت سال پیش یکی از دوستانم که با مطبوعات همکاری داشت، گفت به مناسبت چهارده مرداد (روز مشروطیت) چیزی بنویسم. من هم یادداشتی نوشتم و عنوانش را گذاشتم "جشن ولادت طفلی که مرده به دنیا آمد" روزنامه ای در تبریز آن را تحت عنوان «جشن ولادت مردگان» چاپ کرد و توقیف شد. مرادم از این طفل مشروطیت بود (البته اکنون نظرم درباره مشروطیت اندکی تغییر کرده است) در یادداشت مزبور نوشته بودم مشروطیتی که دیگر نیست روز خاص و جشن و مراسم نمی خواهد به جای جشن بیاییم اگر می توانیم مشروطه را احیا کنیم. اکنون هم می گویم آینده نگری یک مطلب بحثی و نظری نیست هیچ علمی را اکنون نظری و بحثی صرف نمی توان دانست اما بعضی علوم آشکارا علم عملند و از عمل جدا نمی شوند و اگر با عمل نباشند وجودشان هم وجهی ندارد. درست است که آینده نگری صورتی از پژوهش است و روشها و قواعد و ضوابط دارد اما این روشها و قواعد و ضوابط مثل قواعد ریاضی و فیزیک نیست که آن را به دانشجویان ریاضی و فیزیک می آموزند. فیزیک و ریاضی را می توان با صرفنظر از کاربردشان آموخت چنانکه در مدرسه و دانشگاه هم آنها را برای به کار بردن نمی آموزند اما آینده نگری بدون کاربرد وهم خالص است و مثل این ماند که نانوا با مفاهیم آرد و آب و خمیر و آتش و تنور، نان بپزد و بخواهد به مردم بفروشد. یکی از مشکلات فرهنگ ما تلقی خوشبینانه ای است که از آموزش محض داریم و می پنداریم که هرچه در مدرسه بیاموزیم در جان دانش آموز می نشیند و او به آموزشها عمل می کند چنانکه فی المثل اگر درس کنترل جمعیت بدهند یا ندهند جمعیت کم یا زیاد می شود و اگر به دانشجویان درس کارآفرینی بدهند آنها می روند و کارآفرینی می کنند و تدریس معارف اسلامی در مدارس همه را دیندار و دیندارتر می کند و... درس های مدرسه باید با هم تناسبی داشته باشند و در وقت و جای مناسب و به اندازه تدریس شوند. درس مدرسه وقتی مؤثر است که معلم و دانش آموز به آن اقبال کنند و اقبال هم در صورتی به وجود می آید و دوام می یابد که درس و مدرسه و علم جزئی از زندگی باشد و در کار و زندگی وارد شود و در نظام کلی کشور مورد استفاده قرار گیرد. اگر آینده نگری نیست نه از آن روست که برنامه نویسان قواعد آن را نمی دانند و باید قواعد و روش را یاد بگیرند و اگر یاد بگیرند مشکل رفع می شود . برای اینکه آینده نگری و برنامه ریزی میسر شود اول باید در راه آینده نگری و آینده سازی وارد شد تا نیاز به این آموزش پدید آید. به عبارت دیگر باید به آینده رو کرد و قدم در راه آن گذاشت آنگاه است که به ره آموزی نیاز پیدا می شود. ولی وقتی مجریان و متصدیان طرح ها به اندرزها و تذکرها و پیش بینی های دانشمندان وقعی نمی گذارند آینده-نگری چه جایی می تواند داشته باشد. درس آینده نگری عین آینده نگری و عمل ساختن آینده است. وقتی از آینده نگری می گوییم باید بدانیم با آینده چه سر و کار داریم و از آینده چه درمی یابیم همه مشکل در فهم آینده نهفته است. آینده در نظر ما معمولاً روزها و سالهایی است که بعد از اکنون و امروز می آیند. این تصور یا توهم نادرست نیست اما آیا این روزها تهی هستند و ما به دلخواه خود هرچه بخواهیم در آنها می ریزیم به عبارت دیگر آیا فکر می کنیم که امروز چه چیزها نداریم که باید داشته باشیم و آنها را برای ریختن در ظرف توهم فردا فهرست می کنیم تا آنها را بسازیم و بوجود آوریم ولی آینده ظرف نیست آینده اصلاً وجود ندارد و آنچه در فهم ما آینده نام دارد ناشی از صرف استعداد آینده داشتن و تعلق آدمی به زمان است.
آدمی موجودی زمانی است او فردای مرگ را پیش رو دارد و می تواند به پس فردای نجات بیندیشد و به همین جهت همیشه چشم انداز داشته یا در طلب چشم انداز بوده است در جهان قدیم به چشم اندازها با فهم و درک و عقل مشترک و برنامه ریزی نمی رسیدند و گرچه زندگی مردم مسیری به سوی چشم انداز بود در بهترین صورت تنها کاری که مردمان می-توانستند بکنند این بود که خود را مهیای آینده نجات کنند چشم انداز جهانهای قدیم با اصول و مبادی آن جهانها تناسب داشت اما مردمان نه زمان رسیدن به مقصد را می دانستند و نه می توانستند در پدید آمدن و وقوع آن دخالتی داشته باشند. در جهان جدید و از آغاز قرن هجدهم در اروپا چشم اندازی از آینده پدیدار شد که آدمی با کوشش خود می بایست آن را بسازد و این ساختن، مسیر و راه پیشرفت و رسیدن به قدرت آدمی بود این چشم انداز با شأنی که آدمی برای خود قائل شده بود تناسب داشت و ساز و کار رسیدن به آن را نیز خود می بایست فراهم کند. شرط لازم تحقق این امر برخورداری از فهم خاص و اراده به علم و عمل بود و این اراده در وجود بشر از دوران رنسانس پدید آمد. در تاریخ فلسفه ها می خوانیم که تا دوره جدید در فلسفه و ادب اراده مطرح نبود و از این زمان بود که اراده چندان اهمیت یافت که بشر را با اراده تعریف کردند این سخن درست است اما درست تر آنست که گفته شود در دوره جدید بشری پدید آمد که اراده تغییر جهان داشت و نه فقط تکلیف رسیدن به چشم انداز آینده با این اراده معین می شد بلکه چشم انداز، همان تحقق اراده به قدرت بود گویی راه و مقصد یکی شده است.
در جهان قدیم مردم پذیرفته بودند که در پایان زمان به چشم انداز می رسند بی اینکه بدانند زمان کی پایان می یابد. آنها منتظر روز موعود بودند چنانکه معتقدان به بسیاری از ادیان به ظهور منجی آخرالزمان اعتقاد دارند و انتظارش را می کشند. در تاریخ جدید هم چشم انداز در پایان تاریخ قرار داشت با این تفاوت که چشم انداز را آدمی خود دریافته و پیش رو نهاده بود و می پنداشت که با کوشش خود در راه پیشرفت به کمال همه دانی و همه توانی خواهد رسید. واقعه عظیم و عجیبی که طی چهارصد سال در جهان رخ داد. تغییر نگاه مردمان به عالم و آدم و مبداء آنها و دگرگون شدن وضع زندگی و رفتار و گفتار و ورود همه جهان در راه تجدد و پیروی از رسوم آن در عین حفظ بعضی اختلاف های فرهنگی قومی و منطقه ای بود ولی کاروان تجدد به مقصدی که می خواست یا متفکران و اهل نظر به آن فکر می کردند نرسید و افق آینده به تدریج تیره شد تا اینکه در قرن بیستم در نسبت با چشم انداز، دو واقعه ناهمساز روی داد یکی برداشتن بزرگترین قدمها در سیر به سوی چشم انداز و دیگر کم رنگ شدن و پوشیده شدن آن. چشم انداز که محو شد آینده نگری پدید آمد. اکنون تجدد دیگر چشم انداز ندارد و بجای چشم انداز برنامه ریزی و آینده نگری را پیش آورده است تا نبود چشم انداز با آن تدارک شود.
معمولاً گمان می کنند که پدید آمدن طرح یا فکرت آینده نگری وجهی از تکامل و مرحله ای از کمال علم و درک و عمل بشر است گویی آدمی در مسیر پیشرفت به جایی رسیده است که با آینده نگری زمان را به تسخیر خود درمی آورد توجیه قضیه هم اینست یا می تواند این باشد که قرن نوزدهمی ها آینده نگری نداشتند و ما اکنون آن را داریم درست است که قرن نوزدهمی ها آینده نگری نداشتند اما به آن نیازمند هم نبودند. اگر مردم در زمانی چیزی ندارند و به آن نیازمند هم نیستند این نداشتن نقص نیست و اگر فردا نیاز پیدا کردند و در پی آن رفتند و به آن رسیدند نقصی را که در زندگیشان بر اثر نیاز پدید آمده بود رفع کرده اند نه اینکه ضرورتاً به کمال رسیده باشند و بدا به حال مردمی که نیاز پیدا کرده باشند و از عهده برآوردن نیاز خود برنیایند. پدید آمدن آینده نگری در زمان کنونی کمال آدمی و علم نیست زیرا آینده نگری در جهان کنونی یک نیاز است و درد اینست که نیازمندان راه آن را به آسانی نمی شناسند و نمی توانند آن را بپیمایند زیرا آینده نگری صرف علم و اطلاعات نیست بلکه جمع علم و عمل آدمی برای داشتن و حفظ کردن فرداست. آینده نگری کمال بشر و علم او نیست بلکه تدارک یک نقص بزرگ است و به همین جهت آن را یک امر ساده و چیزی در عرض پدید آمدن یک رشته مطالعاتی و علمی نباید گرفت. آینده نگری جای چشم انداز محو شده اروپا را گرفته است اگر بگویند پس چرا آینده نگری بیشتر در کشورهای توسعه نیافته و در حال توسعه مطرح است باید گفت که اروپا و امریکا در راه پیشرفت به برنامه ریزی نیاز نداشتند و خرد کارساز و کار افزای آنها با قدرت تکنیک یگانه شده بود. از آینده این قدرت در اینجا چیزی نمی توان گفت مسئله اینست که کشورهای توسعه نیافته که همت و نیروی توسعه و خرد راهبر آن را نداشته اند ناگزیر می بایست و می باید به مدد آینده نگری و برنامه ریزی، راه توسعه را بپیمایند اکنون امریکا و اروپای توسعه یافته را قدرت تکنیک راه می برد و این تکنیک کم و بیش در راهبرد امور، تدبیر و سیاست را نیز در خدمت خود درآورده است. امریکا و اروپا دیگر چشم انداز ندارند و به راهی می روند که تکنولوژی پیشرو آنست. جهان توسعه نیافته نیز که بیشتر نظر به وضع جهان توسعه یافته دارد جان و دل در سودای تکنیک دارد و می خواهد راهی را که آن جهان رفته است بپیماید و به داشته های آن جهان دست یابد اینست که به آینده نگری احساس نیاز می کند. در حقیقت این آینده نگری بیشتر گرده برداری از مسیرهایی است که اروپای غربی و امریکای شمالی آن را طی کرده و به پیشرفت علمی تکنیکی رسیده اند. پس آینده نگری طرحی برای تدارک و جبران یک نارسایی یا نقص است. اروپا و امریکا تیره شدن افق آینده را با این وهم توجیه می کنند که گویی هنوز در راه پیشرفتند و پیشرفتهای عظیم و حیرت آور تکنیکی و تسخیر و تصرف جان و تن و روز و شب مردمان را پیروزی بزرگ می-دانند. اروپا و امریکا غم ناپدید شدن چشم انداز را با مصروف کردن همه حواس و علم خود به تکنولوژی تدارک می کنند. اما دنیای توسعه نیافته که در پی کشورهای توسعه یافته می رفته یا می خواسته است برود و گاهی از رفتن می مانده است هنوز راه طولانی برای رسیدن به توسعه دارد و این در راه ماندگی را اگر بخواهد و بتواند باید با برنامه ریزی تدارک کند و منزلهایش را به مدد آن بپیماید. در حقیقت جهان در حال توسعه به این برنامه ریزی برای رسیدن به منازل و مراحل شبیه به گذشته جهان توسعه یافته نیاز دارد. شاید کسانی هم بگویند که برنامه ریزی توسعه باید با توجه به اقتضاهای فرهنگی و تاریخی هر کشوری تدوین شود و کاش می توانستند به این باید، گوش بدهند ولی این توانایی به ندرت وجود دارد. اصول و کلیات مطالب و روشهای آینده نگری را غربیان تدوین کرده اند و هر کشوری اگر عزم توسعه داشته باشد آن اصول و قواعد را به اندازه ای که می تواند در شرایط خاصی که دارد به کار می برد. به عبارت دیگر آینده نگری چیزی نیست که دانشمندان نیستند و درباره آن بحث و چون و چرا کنند و راههای درست آن را از نادرست تشخیص دهند. آینده نگرها باید با فلسفه و علوم انسانی و اجتماعی و مخصوصاً با تاریخ و اوضاع و امکان های کشوری که در پی طراحی و ساختن آینده آنند آشنا باشند اما این بدان معنی نیست که آینده نگری علم بحثی و نظری است. آینده نگری در بهترین صورت پیش گرفتن راه فردا و قدم برداشتن در آن راه با آگاهی از امکانها و توانایی هاست. به این جهت علم آینده نگری در هر کشوری خاص آن کشور است و رونویسی از کلیاتی که درباره آینده نگری و برنامه ریزی گفته شده است دردی را درمان نمی کند. این علم سه جزء دارد: جزء اول کلیات و اصول و قواعد است این اصول و قواعد با نظر کلی به سیر تجدد و رسیدن بعضی کشورها به توسعه تدوین شده است. این علم باید باشد اما برای پیمودن راه توسعه به استمداد از آن اکتفا نمی توان کرد و همین که آن را در دانشگاهها بیاموزند و دانشمندان درباره آن بحث کنند کار تمام نمی شود.
جزء دوم این علم اطلاع از شرایط و امکانها ی مادی و انسانی و شناخت اولویتها و ترتیب کارها در هر کشور است. این علم و اطلاع که با همکاری دانشمندان و کارگزاران راه توسعه حاصل می شود می تواند نه برای همه بلکه برای کارگزارانی که درد توسعه نیافتگی را به جان آزموده اند راهنما باشد.
و بالاخره جزء سوم اراده و عزم کشور و تصمیم حکومت و توانایی برای ورود و سیر در راه توسعه است این عزم و اراده و تصمیم و توانایی اگر نباشد اجزاء دیگر مهمل می ماند و به کار نمی آید. تاریخ توسعه نیافتگی پر از ماجراهایی است که کارش بر اثر گوش نکردن حکومت ها به سخن و پیش بینی دانشمندان به مصیبت کشیده است. براساس این مقدمات آینده نگری را باید نقشه راه بدانیم نقشه راه برای رهروان است. همه مردم جهان می توانند یک مقصد داشته باشند و همه به سوی آن مقصد بروند اما راه و نقشه راهشان از آن جهت ممتاز است که مبادی متفاوت است و کشورها از جایی که در آنجا توقف دارند باید سفر را آغاز کنند و چه بسا که راهشان پر از دشواری باشد. روندگان راه به سوی مقصد توسعه بنیه و قوه مشابه و مساوی ندارند اگر روندگان عزم و همت توسعه دارند راه را بی وقفه طی می کنند اما اگر عزم و اراده رفتن نداشته باشند در هر فرصتی با بهانه ای کنار راه می نشینند و وقت را بیهوده می گذرانند. برنامه ریزی علم طرح یک مطلب نظری نیست حتی آن را دانستن برای توانستن نباید دانست بلکه توانستنی است که با دانایی صورت می گیرد و دانستنی است که در عمل اعتبار پیدا می کند.
آموزش شرایط و روش ها و قواعد برنامه ریزی لازم و بسیار مهم است اما به صرف آموزش این علوم چنانکه آزمایشها نشان داده است نه گفتارها و کردارها خردمندانه می شود و نه برنامه ای تدوین و اجرا می شود. علم را کسی به درستی می-آموزد که مسئله و پرسش داشته باشد البته می توان مطالب کتابها را آموخت اما مهم اینست که مردمان وقتی مسئله ای دارند به کتاب ها رجوع کنند و در این صورت است که آن را درست در جایی که باید باشد درمی یابند و در جای خود به کار می برند. کتابهایی که درس عملند برای اهل عمل نوشته شده اند اما عمل وقت و جای معین دارد عمل را با حرفه اشتباه نباید کرد حرفه را با مهارت آموزی می آموزند اما عمل برای آینده، موقوف به اتخاذ تصمیم به مدد درک و دریافت نیازها و امکان ها و توانایی هاست این عمل را در هر جا و به هر کس نمی توان آموخت چنانکه گفته شد آینده نگری یک حرفه مثل نجاری و خیاطی نیست و درس آن را اهل سیاست و دانشمندان اقتصاد و جامعه شناسی و تاریخ و فلسفه و سیاست و... فرا می گیرند و مطالب آن حتی می تواند بخشی از اطلاعات عمومی اهل فضل باشد اما آینده نگری و برنامه ریزی آینده از عهده کسی برمی آید که زمین اکنون زیر پای خود را، بشناسد این کار با صرف دانستن و آموختن تمام نمی شود. علم آینده نگری علم از اکنون چه می دانم و چه می توانم بکنم و چه نمی توانم و چه باید کرد است اما آنچه را که می آموزند و می-توان آموخت کلیاتی از بخش اول علم آینده نگری است که قبلاً به آن اشاره کردیم به این ترتیب اگر هر سه بخش را مساوی بدانیم کمتر از یک ششم دانش و توانایی آینده نگری آموختنی است و این یک ششم هم در جایی که شرایط و اجزاء دوم و سوم فراهم نباشد سود ندارد. برگزاری روز آینده نگری لازم است اما باید برای تذکر باشد تذکر به اینکه در کار آینده نگری تاکنون چه کرده ایم و اگر کاری نکرده ایم مانع چه بوده و چه اقدامی برای رفع آن شده است و اکنون چه می-توان و باید کرد. در این صورت روز آینده نگری جشن آینده نگری می تواند باشد اما اگر در روز آینده نگری به ایراد سخنرانی در فضائل و مناقب آینده نگری یا به ذکر روشها و قواعد کلی آن اکتفا می شود از آن سودی عاید نمی شود زیرا کلیات بحث آینده نگری را نه عموم مردم بلکه دست اندرکاران برنامه ریزی باید بدانند البته در کلاس درس به دانشجویان می توان آموخت. آینده نگری در همه جا با توسعه ارتباط دارد کشورها بر حسب اینکه چه نظری به آینده داشته اند راه توسعه را می پیمایند یعنی آینده بینی و آینده نگری هر کشور را باید در تاریخ توسعه اش دید اگر اعتراض شود که اروپای غربی و امریکای شمالی چگونه بدون برنامه و آینده نگری به توسعه رسیده اند پاسخ اینست که آنها در زمانی راه پیشرفت را پیمودند که جهان جدید هنوز چشم انداز قرن هجدهم را در برابر خود و امید رسیدن به جهان صلح و صلاح و امنیت و آسایش را در دل یا در خیال داشت. زمان برنامه ریزی و زمان آینده نگری بر خلاف آنچه غالباً می انگارند زمان آزادی و امید نیست زمان پیشگیری و اضطرار و رهایی از خطر نابودی است و مگر نه اینکه آینده نگری و برنامه ریزی از ابتدا به جهان توسعه نیافته تعلق داشته است. اگر اکنون در جهان توسعه یافته هم از وضع سی سال و پنجاه سال آینده می گویند آینده نگری آنها برنامه توسعه نیست بلکه بیشتر ناظر به آینده تکنولوژی و نحوه بسط قدرت آنست این آینده نگری که آینده نگری تکنولوژی است به دنیای توسعه یافته تعلق دارد زیرا تکنولوژی متعلق به آن جهانست. آینده نگری کشورهای توسعه نیافته آینده نگری برای ورود به نظم تکنیکی و سازمانی جهان جدید است و در آغاز آن باید دید که برای رهایی از آشفتگی سازمانی و اقتصادی اجتماعی کنونی چه می توان کرد و با توجه به امکانهای موجود چه طرحی را می توان تدوین و اجرا کرد که میان کارها و سازمانها نظم و هماهنگی پدید آید. این امر لوازم علمی و فرهنگی و سیاسی خاص دارد که از جمله مهمترین آنها دقت و تعلق خاطر دانشمندان آینده نگر و اعتماد حکومت ها و دولت ها به علم و نظر تحقیقی دانشمندان است.
منبع: فرهنگستان علوم