فرهنگ امروز: فلسفه غربی از آغاز تا به اکنون مسیری پیوسته طی کرده، بهطوری که هر مکتب و رویکردی از دل مکاتب و رویکردهای قبلی، چه در مقام نتیجه و چه به مثابه واکنش، سربرآورده است. اما در این میان برخی از فلاسفه همچون نقطه عطفی تلقی میشوند که قرنها اندیشهها را از خویش متأثر میسازند و ثمرات پرشماری به بار میآورند، و در عین حال چالشهای برآمده از چنین اندیشههایی نیز کم شمار نیست. دیوید هیوم تا حد زیادی چنین فیلسوفی است. برخلاف رویکرد غالب در فضای فلسفی ایران که کانت را بسیار ارج مینهند و او را سرچشمه بسیاری از تحولات مهم بعدی میدانند، حقیقت این است که ریشه بسیاری از ایدههای کانتی در هیوم است و در واقع سهم هیوم در اندیشه کانت بسیار فراتر از بیدارساختن او از خواب جزمیت است. از آنجا که وی پیشدرآمد کانت بود و الهامبخش او، قلمرو معرفت آدمی را فقط در حد خصوصیات ظاهری اجسام و اشیاء میداند و تلاش برای فرارفتن از آن را نادرست و معتقد است که این حد از معرفت برای تدبیر امور زندگی کافی است: «من نمیتوانم خود را با بلندپروازیهای کسانی که در هر حوزهای موشکافی را از حد میگذرانند، همراه سازم، مگر آنکه دست کم در یک مورد موفقیتشان را مشاهده کنم. من در حال حاضر خود را با دانستن کامل این موضوع راضی میسازم که چگونه متعلقات حواس مرا متأثر میسازند و تا آنجا که تجربه مرا آگاه میسازد چگونه با یکدیگر پیوند مییابند. تا این حد برای هدایت زندگی کفایت میکند، و نیز برای فلسفه من که فقط مدعی تبیین ماهیت و علل ادراکات، یا انطباعات و تصورات است» (هیوم، 1395: 100)
افزون بر این، همانگونه که فیلسوف طبیعیگرای بزرگ معاصر، کواین به روشنی نشان داده، ریشه فلسفه تحلیلی در تجربهگرایی هیوم قرار دارد. اما جالب آنکه در بسیاری از زمینهها دیوید هیوم از فلسفه تحلیلی قرن بیستم فراتر رفته و بر ایدههایی انگشت نهاده است که در فلسفه ذهن یا علوم شناختی امروزی بر آنها تأکید میشود. بهطور مثال، ایده اصلی جورج لیکاف و مارک جانسون مبنی بر بنیاد زیستی مفاهیم انتزاعی به وضوح در اندیشه هیوم آمده است. (لیکاف و جانسون، 1394)
برخی از ایدههای هیوم که بهطور سنتی شکاکانه تلقی میشوند، فیالواقع شکاکانه نیستند و امروزه غالب معرفت شناسان بدانها باور دارند. مثلا، اشاره او به ضعفهای روانشناختی آدمی در حصول معرفت به کرات توسط معرفت شناسان فضیلت مورد تأکید قرار گرفته است (به عنوان نمونه: رک: زاگزبسکی، 1392: 135) . هیوم میگوید: «هیچ یک از ضعفهای طبیعت آدمی به اندازه آنچه که عموماً زودباوری، یا ایمان بسیار آسان به گواهی دیگران، مینامیم، عمومیت ندارد. این ضعف از طریق تأثیر شباهت، به سهولت تبیین میشود» (هیوم، 1395: 162) . هیوم از طریق طرح نظریه پدیدارگرایی به نوعی الهامبخش هوسرل در وصول به پدیدارشناسی بود. حتی امروزه در معرفتشناسی معاصر، هنگام بحث از نظریههای ادراک، پدیدارگرایی هیوم جایگاه ممتاز دارد. طبیعیگرایی معاصر، اعم از قرائت هستی شناختی و معرفت شناختی آن، به مثابه رویکردی مهم که روز به روز بر دامنه نفوذش افزوده میشود، به وضوح وامدار اندیشه هیوم است. هیوم کوشید تا بسیاری از مفاهیم فلسفی را بر مبنایی علمی، طبیعی و تجربی استوار سازد، حتی علم اخلاق را.
نومینالیسم و نقد ذاتگرایی
هیوم در رساله بحث خود در باب زبان را با نقد جدی ذاتگرایی و دفاع از تقریر بارکلی از نومینالیسم آغاز میکند. هیوم بحث از ذات را بیفایده، و خارج از قلمرو توجه و اهداف خویش میداند:
«پاسخ من به این اعتراض پذیرش تقصیر خود خواهد بود، و اعتراف به اینکه هرگز قصد من ورود به ذات و ماهیت اجسام یا تبیین علل رازآلود و پنهانی اعمال آنها نبود. چون علاوه بر اینکه این بحث با هدف فعلی من همخوانی ندارد، از این میترسم که چنان کوششی ورای دسترس فاهمه انسانی قرار داشته باشد، و ما هرگز نتوانیم شناختن اجسام را جز از طریق خصوصیات ظاهریشان که خود را برای حواس مکشوف میسازند، ادعا کنیم» (ص46)
در مقابل، با اقتدا به بارکلی اظهار میدارد که «یکی از فلاسفه بزرگ دیدگاه رایج در این زمینه را زیر سوال برده و ادعا کرده است که همه تصورات کلی چیزی نیستند جز تصورات جزئی ضمیمه شده به اصطلاحی (term) معین، اصطلاحی که معنای (signification) گستردهتری به تصورات جزئی میدهد و در مواردی یادآوری سایر تصورات مشابه را نیز موجب میشود.» (ص14)
به باور هیوم، کلی صرفاً لفظی است که از مشاهده مشابهت میان چند شیء حاصل میشود. از این رو هیچ بنیاد استواری ندارد و بر هیچ حقیقت پنهان و نامشکوفی دلالت ندارد: «هنگامی که میان چند متعلق شباهتی مییابیم، کما اینکه عموماً چنین رخ میدهد، غالباً نام واحدی را برای همه آنها استعمال میکنیم، فارغ از تفاوتهایی که ممکن است در درجات کمیت و کیفیت آنها مشاهده کنیم، و فارغ از تفاوتهای دیگری که ممکن است میان آنها پدیدار شود. پس از آنکه چنین عادتی یافتیم، شنیدن نامی مشابه، تصور یکی از این متعلقها را زنده میکند و باعث میشود که قوه تخیل آن را با همه شرایط و نسبتهای (proportions) خاصش تصور (conceive) کند. (ص21)
اما هیوم در این حد متوقف نمیشود و به نفی بسیاری مفاهیم متافیزیکی رایج میپردازد، از جمله مفهوم کلیدی جوهر. هیوم مطابق این اصل کلی خود که «هرآنچه که انطباع یا تصور نباشد، پوچ و بیحاصل است»، به سراغ مفهوم جوهر میرود: «آیا تصور جوهر از انطباعات حس مشتق میشود یا از تأمل (reflection) ؟ چنانچه آن تصور از طریق حواس به ما منتقل میشود، این انتقال توسط کدام یک از حواس و به چه شیوهای صورت میگیرد؟»
پس از استفهامهای انکاری فوق، نظر ایجابی خود را بدین صورت بیان میکند: «تصور جوهر و همچنین تصور یک حالت چیزی نیست جز مجموعهای از تصورات بسیط که به واسطه تخیل اتحاد یافتهاند و نام خاصی برای آنها تخصیص (assigned) دادهایم، که با آن نام میتوانیم برای خود یا دیگران، این مجموعه از تصورات بسیط را یادآوری کنیم.»
میدانیم که از نظر فلاسفه سنتی، جوهر حامل کیفیاتی است نهان که جوهر بودن جوهر فیالواقع قائم بدان کیفیات است، کیفیاتی که فقط پس از تحقیق و بررسی فلسفی عمیق تا حدودی قابل کشف هستند. هیوم به باور به وجود چنین کیفیاتی نیز حمله میکند: «اما این فلاسفه در اظهارنظرهای خویش در باب کیفیات نهان (occult quality)، جعلیات خویش را از این نیز فراتر میبرند، بهطوری که هم جوهری پشتیبان فرض میکنند که هیچ فهمی از آن ندارند، و هم عرضی را که در حمایت جوهر است و از آن نیز فقط تصوری ناقص دارند. بنابراین، کل این نظام کاملاً غیرقابل فهم است، ولی با این حال از اصولی استخراج شده است که به اندازه اصولی که پیش از این تبیین شد، موافق طبیعت آدمیاند.»
جعلیات زبانی
از نظر هیوم جعلیات مذکور فیالواقع جعلیات لفظی و زبانی هستند، الفاظی تهی که بناهای فلسفی عظیمی بر روی آنها بنا شده است. هرجا که فلاسفه در تبیین امور بازماندهاند، الفاظی را جعل کردهاند تا در پس ابهام نهفته در آن الفاظ، جهل خویش را پنهان ساخته و خود را تسلی دهند. به باور هیوم، یکی از خصایص روانشناختی آدمی این است که الفاظ را به مرور زمان و پس از استعمال مکرر و از روی عادت، در معنایی دلخواه و متفاوت با معنای اصلی آن به کار میبرد. این تحریف به تدریج منجر به این میشود که آدمی الفاظ را دال بر اموری بداند که در اصل هیچ دلالتی بدانها ندارند: «روال معمول این است که پس از استعمال مکرر اصطلاحاتی که واقعاً معنادار و روشنند، تصوری را که با آن اصطلاحات بیان میکنیم، حذف میکنیم و در نهایت فقط عادتی باقی میماند که به واسطه آن، تصور مذکور را به دلخواه به یاد میآوریم. بنابراین، طبیعتاً این اتفاق میافتد که پس از استعمال مکرر اصطلاحاتی که کاملاً بیمعنا و مبهمند، خیال میکنیم که همچون اصطلاحات پیشینند و واجد معنای پنهان، که از طریق تأمل قابل آشکار شدن است.»
ترجیحات عملی
اما چرا انسان به سوی استعمال نامشروع الفاظ هدایت میشود؟ پاسخ در منافع عملی این استفاده نابجا نهفته است. زندگی عملی ما را وادار میسازد که هنگام مشاهده شباهت میان چند شیء نام واحدی را برای همه آنها استعمال کنیم، فارغ از تفاوتهایی که ممکن است در درجات کمیت و کیفیت آنها مشاهده کنیم، و فارغ از تفاوتهای دیگری که ممکن است میان آنها پدیدار شود. هیوم مفاهیم دقیقی همچون برابری، بزرگتری و کوچکتری را واجد بنیاد چندان معتبری نمیداند، بلکه معتقد است که در تحلیل نهایی این قسم از تعابیر و اصطلاحات تعریف دقیقی ندارند: «من در ابتدا از ریاضیدانان میپرسم مقصودشان از این قول چیست که خطی یا سطحی برابر با، یا بزرگتر از یا کوتاهتر از، خط یا سطحی دیگر است؟ بگذارید هر ریاضیدان، فارغ از مکتبی که بدان تعلق دارد و فارغ از اعتقاد به ترکیب امتداد از نقاط تقسیمناپذیر یا باور به کمیات تقسیمپذیر بهطور نامتناهی، پاسخ بگوید.» مهمتر از این، از نظر هیوم استعمال نابجای تصور زمان نیز ما را به سمت این باور نادرست سوق داده است که زمان بر امری متعین و ایجابی و مجزا از اشیاء و اعیان دلالت دارد. به باور او، زمان هیچ استقلال و تعین عینی و واقعی ندارد، بلکه صرفاً لفظی است که به کرات مورد استفاده قرار میگیرد، بیآنکه بر امری محصل دلالت داشته باشد: «اگر این برهانی بسنده باشد که ما واجد تصور خلأ هستیم، چون در باب آن بحث میکنیم و میاندیشیم، ما باید به همان دلیل واجد تصور زمان باشیم، بدون [الحاق آن به] هیچ وجود تغییرپذیر؛ چون هیچ بحث مکررتر و رایجتر از بحث زمان وجود ندارد. اما اینکه حقیقتاً چنان تصوری نداریم، یقینی است. چون، آن چه زمانی و چگونه باید مشتق شود؟ آیا آن از انطباعی از حواس یا تأمل ناشی میشود؟ آن را آشکارا به ما نشان دهید تا طبیعت و کیفیات آن را بدانیم.»
هر آن چه هست موجود است
وی در باب تفکیک میان وجود و موجود نیز استدلالی مشابه عرضه میدارد و معتقد است که لفظ وجود بر هیچ متعلق ممتازی دلالت ندارد. در عالم هرآنچه که هست موجود است و وجود مجزای از موجود تحقق ندارد. به تعبیر هیومی، ما هیچ انطباع و تصوری از وجود محض نداریم و لهذا پوچ و بیبنیاد است. حتی فراتر از این، آدمی در چارچوب زبان روزمره، در اطلاق خصیصه «موجود بودن» به اشیاء و اعیان دچار خطاهای فاحش میشود. آدمی اموری را که دیگر موجود نیستند و با امور دیگر جایگزین شدهاند همان امور سابق میپندارد.، مثلاً: «بدون نقض قواعد زبان، میتوان گفت، کلیسایی که قبلاً از آجر ساخته شده بود، اگر پس از تخریب، با سنگ، و مطابق معماری جدید، بازسازی شود، همان کلیسا است. در اینجا نه صورت همان است و نه مواد و مصالح، بلکه آن دو کلیسا فقط از حیث رابطه با ساکنان محلهای که کلیسا در آن واقع است، اشتراک دارند. با اینحال، همین اشتراک به تنهایی کافی است تا آن دو کلیسا را یکی بدانیم. اما باید توجه داشت که در این موارد متعلق نخست پیش از ایجاد متعلق دوم به نحوی معدوم شده است. در نتیجه، در هیچ آنی از زمان تصور تفاوت و کثرت بر ما عرضه نمیشود. به همین دلیل، یکی دانستن آنها چندان دقیق نیست.»
صحنه تئاتر ذهن
هیوم هر دو تعبیر «اینهمانی» و «هویت فردی» را همانند بسیاری از مفاهیم بنیادی فلسفه سنتی پوچ و تهی میداند. وی معتقد است که جعل این الفاظ ما را به خطاهای بزرگی رهنمون ساخته است، یعنی قائل شدن به وجود اموری که فیالواقع وجود ندارند یا دست کم وجودشان بهطور جدی محل شک است: «پس، مناقشه بر سر هویت، صرفاً دعوا بر سر الفاظ نیست. چون، هنگامی که هویت را به نحو نامناسب، به متعلقهای متغیر و منقطع نسبت میدهیم، خطای ما فقط به قلمرو بیان و زبان محدود نمیشود، بلکه عموماً یا با جعل چیزی نامتغیر و غیرمنقطع ملازم است یا جعل چیزی مرموز و تبیین ناپذیر، یا دست کم تمایل به چنان جعلیاتی. برای اثبات فرضیه خود برای پژوهشگر منصف و راضی ساختن او، کافی است بر مبنای تجربه و مشاهدات روزمره نشان دهیم که متعلقهای متغیر و منقطعی که بنا به فرض اینهمان باقی میمانند، فقط به این دلیل آنگونهاند که از توالی اجزایی تشکیل یافتهاند که از طریق روابط شباهت، معیت یا علیت به یکدیگر متصلند.»هویت فردی یا «من» نیز از نظر هیوم صرفاً لفظی است بدون مضمون و محتوای حقیقی، که فقط بر توالی ادراکات دلالت دارد: « گویی ذهن صحنه تئاتر است، جایی که در آن ادراکات متعدد متوالیاً پدیدار میشوند، میگذرند، و مجدداً میگذرند، گاهی نیز به آهستگی میگذرند و به بیشمار حالت و وضعیت با هم ترکیب میشوند. حقیقت این است که، فارغ از اینکه چقدر در آدمی تمایل وجود دارد که گمان کند که در نفس بساطت و اینهمانی وجود دارد، نفس واجد هیچکدام از اینها نیست. قیاس نفس با تئاتر نباید ما را گمراه سازد. ذهن فقط از ادراک متوالی تشکیل یافته است».
نقد علیت
کل استدلال جنجالی هیوم در نفی علیت بر تحلیل زبانی به ظاهر سادهای استوار است. به بیان سادهتر هیوم با تحلیل جملاتی که در آنها تعبیر« علیت» یا تعابیر «علت» و «معلول» به چشم میخورد، بحث خود را آغاز میکند و تا انتها به همین شیوه وفادار میماند: «اگر کسی این مثال را رها کند و ادعای تعریف علت به مثابه عامل ایجاد کننده چیزی دیگر را داشته باشد، بدیهی است که چیزی نگفته است. چون مراد او از ایجاد چیست؟ آیا او میتواند چنان تعریفی از ایجاد به دست دهد که با تعریف علت یکسان نباشد؟ میل دارم که بتواند چنین کند. اما اگر او نتواند این کار را انجام دهد، در اینجا دچار دور شده است و به جای تعریف، یک واژه مترادف بیان کرده است.»
معرفتشناسی فضیلت هیوم
امروزه در معرفتشناسی معاصر جریانی به نام معرفتشناسی فضیلت (virtue epistemology) به وجود آمده است که دوباره همچون هیوم پیوند میان معرفتشناسی و روانشناسی را ضروری میداند. (Zagzebski, 2001: 3) . این جریان بسیار قابل تأمل است و به وضوح از اندیشه هیوم الهام گرفته است. هیوم معتقد است که الفاظ مختلف تأثیر روانشناختی متفاوتی بر جای میگذارند و تفاوت در تأثیر روانشناختی الفاظ، باعث میشود که تأثیر معرفتی آنها نیز متفاوت باشد. به عنوان نمونه: «گاهی اوقات فحاشی آشکار نسبت به تحقیر ضمنی کمتر آزاردهنده است، به دلیل اینکه به واسطه به دست دادن دلیلی درست برای تقبیح شخصی که ما را آزرده است، به نحوی از بابت آسیب وارد شده در لحظه ارتکاب فحاشی، انتقام ما را میگیرد. اما این پدیده نیز به همان ترتیب بر همان اصل ابتناء دارد. آیا دلیل اینکه ما همه عبارات زشت و آزاردهنده را تقبیح میکنیم، جز این است که چنان عباراتی را در تناقض با انسانیت و تربیت صحیح میدانیم؟ و آیا دلیل تناقض آن با انسانیت و تربیت صحیح جز این است که نسبت به تمسخر و تحقیر ضمنی تکاندهندهتر است؟ قواعد تربیت هرآنچیزی را که به صراحت مضر است و رنج و ناراحتی محسوسی را برای کسانی فراهم میکند که با آنها در ارتباط هستیم، منع میکنند. همین که این امر تثبیت شد، زبان و بیان دریده بهطور کلی تقبیح میشود؛ و چون قباحت و زشتی شخصی را که چنان بیانی دارد، آشکار میسازد، کمتر آزاردهنده میشود. »
روانشناسی عادت
مهمتر از آن، هیوم در نهایت امر، جعل مفاهیم و الفاظ کلی را محصول حالتی روانشناختی به نام عادت میداند: «اگر تصورات به اقتضاء طبیعت خویش جزئی باشند و در عین حال به لحاظ عدد متناهی، فقط به اعتبار عادت است که میتوانند هنگام بازنمایی، کلی گردند و تعداد نامحدودی از سایر تصورات را دربر بگیرند.» هیوم قرنها پیش از آنکه روانشناسی معاصر بر وجود پدیدهای به نام خودفریبی تأکید کند، اظهار داشته است که: «امور فراوانی وجود دارند که مردم دوست دارند از بابت آن امور فریب بخورند؛ و نیز هنگامی که شخصی در تقابل با تخصص و شخصیت خویش عمل میکند، او را راحتتر معذور و موجه تلقی میکنیم تا در سخن گفتن به چنان نهج و شیوهای. عموماً وجود یک امر ناخوشاید در کلام آشکارتر و برجستهتر از وجود آن در اعمالی است که میتوان عذرهای تسکینبخش فراوانی برای آنها آورد و با صراحت زیادی نمیتوان در مورد نیت و دیدگاه فاعل آنها داوری کرد.» افزون بر این، هیوم معتقد است که هیچ فیلسوف شکاکی در عمل به باورهای شکاکانه خویش التزام عملی ندارد، چون آدمی در عمل خودفریبتر از آن است که بتواند شکاکانه زندگی کند. از این رو باورها و مسائل شکاکانه عموماً در قلمرو نظر محدود باقی میمانند و به ساحت عمل تسری پیدا نمیکنند: «شکاکانی که بیش از همه آن عقیده را در زبان ابراز داشتهاند و هرگز نتوانستهاند از صمیم قلب بدان باور داشته باشند.» اما تأکید دارد که در قلمرو نظر و سخن گفتن در مقام یک پژوهشگر باید تعابیر شکاکانه و ناظر بر عدم قطعیت را پیوسته به کار ببریم و از استعمال تعابیر جزمگرایانه بپرهیزیم: «ما در چنان مواردی مستعد آنیم که نه فقط شکاکیت، بلکه حتی تواضع خویش را نیز فراموش، و از تعابیری استفاد کنیم که از احترام شایسته بر نظر عموم ناشی میشود، اما باید از آن اجتناب کرد: بدیهی است که، قطعی است که، غیر قابل انکار است که، و نظیر اینها.»
پیشدرآمد فلسفه تحلیلی معاصر
در مجموع مواردی که بیان شد نشان میدهد که هیوم پیش درآمد سه جریان مهم فلسفه تحلیلی معاصر است: ویتگنشتاین اول، پوزیتیویسم منطقی، و ویتگنشتاین دوم. دو جریان نخست نماینده فلسفه زبان هستند و جریان سوم نماینده فلسفه زبانی. اما حضور جریان سوم نسبت به دو جریان نخست بسیار پررنگتر است. غرض آنکه هیوم امروز از روزگار خویش زندهتر است و بهطور جدی مطالعه میشود. دقیقاً به این دلایل است که اندیشه هیوم در روزگار خویش با بیمهری مواجه شد، چه او برخلاف بسیاری از فیلسوفان، فرزند زمانه خویش نبود. شاید دلیل از «مطبعه مرده بیرون آمدن رساله»،زاده شدن زودهنگام و پای گذاشتن نابهنگام خود وی در این جهان بود. این فیلسوف آثار فلسفی پرشماری ندارد، هرچند که در حوزههای دیگر بسیار پرنویس بود، اما همین آثار اندک او تأثیری فراگیر برجای گذاشتند.
رسالهای درباره طبیعت آدمی
کتاب رسالهای درباره طبیعت آدمی نخستین اثر فلسفی اوست که آثار بعدی او در واقع تلخیص و بیان دیگری از این اثر به شمار میآیند. فهم آثار فلسفی دیگر هیوم در گرو آشنایی به این اثر اوست. اما در عین حال این اثر اصلی هیوم از نظر وضوح بیان و طبقهبندی مطالب بدترین اثر او نیز به شمار میآید و این امر ترجمه چنین اثری را با دشواری مواجه میسازد. حجم قابل توجه اثر، در کنار قدیمی و کلاسیک بودن آن، مشکلات دیگری بودند که بر سر راه این ترجمه قرار داشتند. به دلیل آنکه هیوم نخستینبار رساله را در سه جلد منتشر ساخته بود، و نیز با توجه به حجم قابل توجه اثر و پیشرفت کند ترجمه کتاب اول رساله، یعنی درباب فاهمه، نخست منتشر شد و کتابهای دوم و سوم به ترتیب منتشر خواهند شد. ترجمه کتاب دوم، یعنی در باب فاهمه، نیز به اتمام رسیده و اخیراً به ناشر تحویل داده شد. جلد اول رساله محصول دو سال کار مداوم و چهار سال کار منقطع است. اما طبیعتاً به دلیل آنکه برگردان یکی از دشوارترین و پیچیدهترین متون کلاسیک فلسفه غربی است، خالی از نقص نمیتواند باشد. من با اشتیاق پذیرای نکتهسنجیهای عالمانه اهل فن هستم. انتشار اثر توسط ممیزی محترم اداره کتاب وزارت ارشاد منوط شد بر نگارش مقدمهای با شرایط خاص. پس از یکی دو بار رفت و برگشت، اضطراراً و گالیلهوار یادداشتی نگاشته شد که از نظر من از مطایبه خالی نبود. اما همچنان ذهنم با این پرسش درگیر است که آیا پذیرش چنان شرطی، ولو اضطراراً، موجه بود یا نه. بخش اعظمی از آثار فلسفی کلاسیک و دورانساز هنوز به فارسی ترجمه نشدهاند و مترجمان بنا به ملاحظاتی کمتر سراغ چنان متونی میروند. اما حقیقت این است که فهم عمیق فلسفه جز از مجرای انس با چنان متونی مقدور نیست. تأثیر برخی آثار کلاسیک به طرز حیرتانگیزی با حجم و گاه زبان به ظاهر ساده آنها در تضاد قرار دارد. به عنوان مثال، کسی که با فلسفه آشنایی چندانی ندارد، چگونه باور میکند که کتاب تأملات در فلسفه اولی دکارت چنان تأثیرات شگرفی به دنبال داشت، و چنین است رساله منطقی- فلسفی ویتگنشتاین.
بخشی از آثار کلاسیک مهم، نظیر آثار افلاطون، ارسطو، کانت، دکارت، ویتگنشتاین و نظیر اینها، در سالهای نسبتاً دور به فارسی ترجمه شدهاند و در سالهای اخیر ترجمه آثار هیدگر، هوسرل، دیلتای، راسل و.... مورد توجه مترجمان قرار گرفته است. گویی جامعه فلسفی ما دریافته است که دیگر زمان اکتفا به منابع دست چندم به پایان رسیده است و بایستی فلسفه را بیواسطه از زبان خود فیلسوف نیوشید، هرچند که به هرحال ترجمه نیز محدودیتها و کاستیهای خود را دارد، به خصوص ترجمه آثاری که گذر زمان میان عصر ما و عصر نویسنده شکاف افکنده است.
پژوهشگر و مدرس فلسفه
ارجاعات:
1- زاگزبسکی، لیندا (1392)، معرفتشناسی، ترجمه کاوه بهبهانی، تهران: نشر نی
2- لیکاف، جورج و جانسون، مارک (1394)، فلسفه جسمانی، ترجمه جهانشاه میرزابیگی، تهران: نشر آگه
3- هیوم، دیوید (1395)، رسالهای درباره طبیعت آدمی، ترجمه جلال پیکانی، تهران: نشر ققنوس
4- Zagzebski, Linda , (2001) , “Introduction “ in: Fairweather. Abrol, Zagzebski. Linda, Virtue Epistemology, Oxford University Press.
برخلاف رویکرد غالب در فضای فلسفی ایران که کانت را بسیار ارج مینهند و او را سرچشمه بسیاری از تحولات مهم بعدی میدانند، حقیقت این است که ریشه بسیاری از ایدههای کانتی در هیوم است و در واقع سهم هیوم در اندیشه کانت بسیار فراتر از بیدارساختن او از خواب جزمیت است. از آنجا که وی پیشدرآمد کانت بود و الهامبخش او، قلمرو معرفت آدمی را فقط در حد خصوصیات ظاهری اجسام و اشیاء میداند.
هیوم از طریق طرح نظریه پدیدارگرایی به نوعی الهامبخش هوسرل در وصول به پدیدارشناسی بود. حتی امروزه در معرفتشناسی معاصر، هنگام بحث از نظریههای ادراک، پدیدارگرایی هیوم جایگاه ممتاز دارد. طبیعیگرایی معاصر، اعم از قرائت هستی شناختی و معرفت شناختی آن، به مثابه رویکردی مهم که روز به روز بر دامنه نفوذش افزوده میشود، به وضوح وامدار اندیشه هیوم است.
کتاب رسالهای درباره طبیعت آدمی نخستین اثر فلسفی اوست که آثار بعدی او در واقع تلخیص و بیان دیگری از این اثر به شمار میآیند. فهم آثار فلسفی دیگر هیوم در گرو آشنایی به این اثر اوست. اما در عین حال این اثر اصلی هیوم از نظر وضوح بیان و طبقهبندی مطالب بدترین اثر او نیز به شمار میآید و این امر ترجمه چنین اثری را با دشواری مواجه میسازد.