شناسهٔ خبر: 65017 - سرویس اندیشه

«مساله خواندن در ایران» در گفت‌وگو با تقی آزاد ارمکی

تقی ازاد ارمکی تقی آزاد ارمکی می‌گوید: عمومی کردن یک عنصر در حوزه فرهنگ خطاست و در همان‌جاست که ابتذال و مرگ آن شروع می‌شود؛ اما می‌شود این بحث را مطرح کرد که چرا کسانی که باید کتاب بخوانند و به دانش حرفه‌ای نیاز دارند و همچنین در عرصه فرهنگ و کنش فرهنگی فعالیت می‌کنند، کتاب نمی‌خوانند؟

فرهنگ امروز: خواندن در جامعه ایرانی همواره موضوع چالش برانگیزی بوده است. بسیاری از ما گزاره‌هایی مانند این که جامعه ایرانی، جامعه‌ای شفاهی است و خواندن در ما ایرانی‌ها نهادینه نشده را شنیده‌ایم؛ اما نسبت این گزاره‌ها با واقعیت زیست ما ایرانیان چیست؟ علاوه بر این و فارغ از کمبود رابطه موثر میان مخاطب، نویسنده و تاثیرگذاری اجتماعی نویسندگان، تغییرات تکنولوژیک و گسترش رسانه‌های جمعی فرایند خواندن در جهان جدید را با چالش‌های جدی روبه‌رو کرده است. برگزاری نمایشگاه کتاب تهران بهانه‌ای شد تا در استودیو ایبنا با تقی آزاد ارمکی استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران درباره «مساله خواندن در ایران معاصر» به گفت‌وگو بنشینیم.

******

آیا خواندن برای جامعه ایران اساسا مساله است چون اساسا ما ایرانی‌ها متهم هستیم به اینکه کتاب نخوانیم!

امروز قرار است در مورد مساله‌ای عمده‌ در فرهنگ و نهایتا حوزه کتاب و کتابخوانی بحث و نکاتی را مطرح کنیم. مساله اساسی که عموما در تاریخ طولانی نوگرایی فرهنگی در ایران مطرح شده، این است که آیا اساسا مردم ایران مردم کتابخوانی هستند؟ اتهام اساسی بر مردم ایران این است که کتابخوان نیستند و اگر هم کتاب می‌خوانند، خوانش‌شان، خوانشی سطحی و معطوف به مسایل حاشیه‌ای است. من این اتهام را قبول ندارم؛ به این دلیل که هر جامعه‌ای، براساس یک سری ضرورت‌ها، الزامات، چالش‌ها و موقعیت‌هاست که وارد کتاب و کتابخوانی می‌شود و جامعه ایران نیز در جاهایی که درگیر با چالش‌های اساسی بوده، تن به کتاب و کتابخوانی داده و کتاب‌هایی چه در حوزه رسمی یعنی دانشگاهی و چه در حوزه حرفه‌ای و تخصصی که معطوف به یک نیاز و پاسخگویی به آن بوده‌اند، فروش بالایی داشته‌اند. مثلا ما در همین چند سال گذشته کتاب‌هایی داشته‌ایم که 50 چاپ خورده‌اند. من از زنده یاد دکتر رضاقلی و کتاب جامعه‌شناسی نخبه‌کشی او یاد می‌کنم که چاپ‌های فراوان داشت و در ابعاد گسترده خوانده شد. پس در این صورت ما نمی‌توانیم یک حکم کلی درباره همه کتاب‌ها، همه حوزه‌های نشر، ناشران و مولفان صادر کنیم. بنابراین مولفان، کتاب‌ها و تولیداتی که معطوف به یک نیاز یا یک ضرورت بوده‌اند، همواره مورد توجه قرار گرفته‌اند و این کلیشه منتفی است؛ اما اگر چنانچه ما بخواهیم فراگیری کتابخوانی در ایران را بررسی کنیم، این تلاش، تلاشی غلط است.

ما نباید در جهت فراگیری این موضوع تلاشی بکنیم چراکه هر تلاشی در مورد فراگیری در حوزه فرهنگ مساوی است با آغاز ابتذال آن موضوع. اگر قرار باشد ما همه آدم‌ها را کتابخوان کنیم ابتذال شکل می‌گیرد و مجبوریم کتابی را چاپ کنیم و به دست افراد بدهیم که آنها هم آن را به دست بگیرند، نگاه کنند اما آن را نخوانند. عمومی کردن یک عنصر در حوزه فرهنگ خطاست و در همان‌جاست که ابتذال و مرگ آن شروع می‌شود؛ اما می‌شود این بحث را مطرح کرد که چرا کسانی که باید کتاب بخوانند و به دانش حرفه‌ای نیاز دارند و همچنین در عرصه فرهنگ و کنش فرهنگی فعالیت می‌کنند، کتاب نمی‌خوانند؟ برای مثال برویم سراغ روشنفکران، اصحاب مطبوعات، رهبران دینی جامعه، علما، استادان دانشگاه و غیره که چرا این افراد کتاب نمی‌خوانند؟ چرا استادان دانشگاه ما کتابخوان‌های اساسی نیستند؟ چرا مجریان تلویزیون، مولفان، تولیدکنندگان این برنامه‌ها، کارگردانان و بازیگران ما کتاب نمی‌خوانند؟ این مساله مهمی است که در مورد جامعه ایران صادق است و احتمالا سوال حوزه رسمی هم هست.

چرا در اینجا این اتفاق نمی‌افتد؟

به دلیل اینکه ما نیازها و ضرورت‌هایی برای این امر داریم. ما اکنون با یک سری از  ضرورت‌ها روبه‌رو هستیم که بسیار مهم است و می‌توان آن را تحت عنوان ضرورت هویت‌یابی قرار داد. جامعه ایرانی جامعه‌ای است که در معرض بحران‌های متعدد تاریخی، اجتماعی و سیاسی قرار داشته و اکنون هم مساله اقتصادی و بحران‌هایی مانند گرانی، فقر و غیره آن را درگیر کرده است. حال اگر مولفان و صاحبان اندیشه این بحران‌ها را مفهوم‌پردازی کرده و نشان دهند چه ساحت خطرناکی است و می‌تواند جامعه را به چه سمت و سویی ببرد، حتما فضاهایی باز می‌شود که به توضیح ابعاد این موضوع بپردازد و در ادامه مخاطبانی را پیدا کند که بتوانند به پاسخ‌ پرسش‌هایشان برسند. چرا که برای مردم ایران همچنان مهم‌ترین مساله، مساله هویت است. هویت‌گرایان ایرانی ما تا امروز، هویت‌گرایان گسستی بوده‌اند یعنی یا مدافع هویت و تاریخ ایران باستان هستند یا مدافع اسلام‌گرایی و ایران معاصر. ما برای قلم زدن و کتاب نوشتن به کسانی نیاز داریم که متن و گزاره‌های عمومی فرهنگ مورد توجه‌شان باشد یعنی موضوعاتی که زیست مردم ایران در این سرزمین را با همه مشکلات اعم از مشکلات سرزمینی، محیط زیستی، اجتماعی و غیره را امکان‌پذیر کند. مردمانی که ایرانی‌اند، مسلمان‌اند، مدرن‌اند و دغدغه کاهش نابرابری را هم دارند. این همان چیزی است که ما به آن نیازمندیم یعنی پرداختن به چالش‌هایی اساسی که به یک معنا عمومی‌اند ولی پاسخ‌های متفاوت دارند و برای هر گروه اجتماعی باید پاسخی متفاوت به آنها داد. همان‌طور که گفتم مساله اساسی ما، مساله هویت است و همچنان نمی‌دانیم که آیا ما ایرانی، مسلمان، شیعه، باستانی، شرقی هستیم و یا متعلق به آینده و جهان؟ به همین دلیل است که این گسست نظام اجتماعی شکل گرفته است و انبوهی از مردمان از این سرزمین در حال مهاجرت هستند و به محیط‌های پیرامونی یا خیلی دور می‌روند درحالی که هزینه مهاجرت، هزینه بسیار بسیار زیادی است ولی تعداد زیادی به آن تن می‌دهند و در نهایت بسیاری از آنها نابود هم می‌شوند. علاوه بر مهاجرت خارجی جابه‌جایی درون شهرهای بزرگ به شکل بسیار پررنگ در این سرزمین وجود دارد که با این کار روستاهای خود را نابود می‌کنیم، شهرهای بزرگ را از طرق متعدد نابود می‌کنیم. این مساله مهمی است که باید به آن پرداخت؛ اما نه با نگاهی مبتنی بر گسست بلکه براساس پیوست. اگر کتابی در این زمینه نوشته شود، من مطمئن هستم این کتاب‌ها مخاطبان بسیاری پیدا خواهند کرد.

علاوه بر این چالش، ما چالش دیگری با عنوان «انطباق‌پذیری» داریم. بالاخره ما مردمان ایرانی هستیم که در یک سرزمین خشک و پرمساله و پرماجرا قرار گرفته و باید در آن زیست کنیم. ما که نمی‌توانیم این سرزمین را ترک یا آن را به دیگران واگذار کنیم (مانند آنچه در دوره قاجار اتفاق افتاد) حتی عده‌ای در سال‌های اخیر هم این موضوع را مطرح کردند که ما این همه کویر را برای چه می‌خواهیم؟ آن را واگذار کنیم! که البته این موضوع خیلی عجیب است. ما مردمان ایرانی در جایی که به لحاظ تاریخی، تمدنی شکل گرفته است می‌خواهیم در این سرزمین زیست کنیم. بنابراین چالش «انطباق‌پذیری»، مساله مهم و ضروری ماست. سوال من کویرنشین این است که چگونه با محیط خود آشتی کنیم و توسعه‌گرا شوم. من نویسنده اگر بتوانم مساله انطباق‌پذیری‌ام را سروسامان دهم، این موضوع می‌تواند خواننده پیدا کند؛ اما چه چیزی کمک می‌کند که چالش اول یعنی چالش هویت و چالش دوم یعنی چالش انطباق‌پذیری را بتوان صورت‌بندی کرد؟

در اینجا باید اشاره کرد ما دو نوع دانش داریم: دانش سخت؛ یعنی دانشی که شامل موضوعاتی چون ریاضیات، زیست‌شناسی، جامعه‌شناسی و غیره می‌شود و مربوط به موضوعات خاص است. برای مثال کتاب‌های خیلی خوب فلسفی، فقهی، الهیاتی، فیزیکی، ریاضیاتی، روانشناسی، متعلق به گروه‌های خاصی است که باید آن دانش سخت را فرا بگیرند؛ اما دانش دیگری وجود دارد که معطوف به حوزه فرهنگ است و ما در آن قرار گرفته‌ایم که همین نمایشگاه کتاب را هم شامل می‌شود. این دانشی است که از طریق رمان، قصه، شعر، داستان سرایی، تاریخ، فرهنگ عمومی و گزارش‌هایی از وضعیت‌های گوناگون فرهنگی دنبال می‌شود. در این جا ما به افرادی نیاز داریم که بتوانند برای فضای عمومی هیجان و استعداد ایجاد کنند و هویت‌یاب و هویت‌خواه نیز باشند و همچنین شرایط انطباق‌پذیری با موقعیت‌های متفاوت و متعارف را مهیا کنند و زیست آرامی در موقعیت‌ها داشته باشند. در اینجاست که ما نیاز به یک موسیقی داریم. یک متن موسیقیایی که نجوا کند در گوش من کویرنشین، من جلگه‌ای، من در حاشیه جنگل که با محیط خود زیست کنم، در آن مداخله نکرده و نابودش نسازم. اما این موسیقی کجاست؟ ما به رمان‌ها و داستان‌ها و گزارش‌های تاریخی که حس تعلق به سرزمین را می‌دهد و حس نوع‌دوستی و وطن‌پرستی بدهد نیاز داریم. مردم ایران وقتی دچار بحران می‌شوند به سرعت به حافظ، مولانا، سعدی و فردوسی پناه می‌برند. ارجاع به فردوسی از کجا می‌آید؟  اینطور نیست که مردم همیشه فردوسی بخوانند اما در دوره‌هایی خیلی فردوسی خوانده‌اند و جالب است از نظر تاریخی بیشترین ارجاعات به فردوسی در شرایط بحرانی تاریخی مانند دوره صفویه و قاجاریه بوده است و یا در جایی که مشکل فرهنگی ایجاد می‌شود، مردم به حافظ و سعدی و مولانا پناه می‌برند. و می‌بینیم که در اینجا ارجاعات فراوانی به شعرا و همچنین مورخان ما وجود دارد. این است که  می‌گوییم ما  به کتاب‌هایی دیگر در حوزه نجوای فرهنگی نیاز داریم که اگر این اتفاق رخ دهد ما با با میل و جنبشی در عرصه کتابخوانی مواجه خواهیم شد و افرادی را می‌بینیم که به نمایشگاه کتاب می‌آیند و به دنبال کتاب‌هایی می‌گردند که بر اساس آن‌ها می‌خواهند بدانند با خود و سرزمینشان چه بکنند، نه این که ما کلیشه‌هایی را در اشکال گوناگون بازتولید کنیم و به پرسشی پاسخ ندهیم.

با گسترش امکانات فضای مجازی ما می‌بینیم رسانه‌هایی چون پادکست‌هایی با موضوع تاریخ و افراد گم شده در آن سعی دارند چنین خلائی را پر کنند شما این تلاش‌ها را چطور می‌بینید و اساسا رابطه فضای مجازی با امر خواندن را چطور می‌دانید؟

در حوزه رسانه از قدیم تلاش‌هایی در این زمینه بوده و اکنون در فضای مجازی نیز به خاطر گستردگی و ماهیت این رسانه‌ها که همگان می‌توانند به آن دست پیدا کنند، پادکست‌هایی را می‌بینیم که در باب افراد مختلف در تاریخ تولید محتوا می‌کنند؛ اما فضای مسلط در آنجا متاسفانه ضد نظام سیاسی و ایران معاصر است و پیدا کردن امور نادر در تاریخ و خواندن و تبلیغ آن به شکل عام را مورد توجه قرار داده است. در حالی که این نگاه راه نجات نیست. همانطور که نگاه رسمی نیست. ما در حوزه رسمی سعی می‌کنیم مطلوب‌های خود را از تاریخ مورد بازخوانی قرار دهیم در حالی که تاریخ ایران، تنها تاریخ دین نیست. تاریخ ما تاریخ خشونت است و ما در جاهایی خشونت طلب هم بوده‌ایم و برای مثال اگر دقیق شویم می‌بینیم حمله نادر به هند چه فاجعه‌هایی در پی داشته است. تاریخ ما این طور نیست که همیشه به ما تجاوز کرده‌اند و ما مظلوم بوده و رفته‌ایم و پنهان شده‌ایم و بعد هم برایمان استحاله فرهنگی ایجاد شده است مانند آنچه در دوران مغول رخ داد. ما نیز سرزمین خراب کرده و با جهان جنگیده‌ایم و افرادی را تحت ستم قرار داده‌ایم و این طور نیست که ما تنها شعر گفته‌ایم و همیشه هم دین‌دار بوده‌ایم بلکه ما هم خطا و بی‌دینی کرده‌ایم. اصلا ایران بزرگ از کجا شکل گرفته است؟

اگر ایران بزرگ در دوره ساسانی و هخامنشی وجود داشته نمی‌تواند بدون خونریزی‌های طولانی بوده باشد و ما فقط آخر آن را می‌خوانیم. صحبت من این است که لازم است، همتی صورت بگیرد که همه خوانش‌ها در آن وجود داشته باشد که مجموعه آن خوانش‌ها می‌شود فهم همگرایانه‌ای از فرهنگ ایران. در دوگانه‌ای که بخشی از نظام رسمی بر اساس گسست عمل کرده و بخشی از تاریخ ایران را پررنگ می‌کند و در مقابل بخش دیگر هم معارض آن را می‌گویند، نمی‌تواند همگرایی فرهنگی و نجوایی دلنشین را ایجاد کند و ایرانیان و مسلمانان را به حرکت وا دارد. ما نیازمند تکثر و در عین حال هم باید از حب و بغض عبور کنیم. ما نمی‌توانیم فرهنگ را بر اساس این که می‌خواهیم دشمنی ایجاد کنیم آمورش دهیم. رشد فرهنگ در صلح و دعوت به حق و حقیقت و دوستی و برادری است و می‌بینیم فرهنگ‌هایی که این موضوع را در دستور کار خود داشته‌اند برده‌اند؛ برای مثال آسیای دور را ببینید که چطور از لحاظ فرهنگی و اقتصادی در دنیا سلطه پیدا کرده است، چرا که فرهنگ خود را فرهنگ صلح معرفی کرده است. ما مسلمانان باید بحثمان آشتی با فرهنگ‌های دیگر باشد چرا که فرهنگ نمی‌تواند مبلغ ستیز باشد و اصولا باید صلح و دوستی را تبلیغ کند. با صلح و دوستی است که ما به همه همگرایی می‌رسیم همان قول معروف که در اسلام هست و می‌گوید شما همه را دیده و در نهایت اسلام را انتخاب می‌کنید. این نگاه نیازمند فهم غیر خصومت آمیز است.  فضای مجازی می‌خواهد از خشونت عبور کند اما نمی‌تواند به صلح و دوستی برسد و به همین دلیل است که به استهزا اکتفا می‌کند و به همه چیز بی اعتنا می‌شود. در حالی که فضای مجازی می‌تواند به این کمک کند که نه خشونت و نه استهزا بلکه همراهی و اعتنا به دیگری مبتنی بر عنصری به نام صلح و سازگاری ایجاد شود. در این فهم ما می‌توانیم به بینش و خوانشی برسیم که در آن بزرگان متفاوت با آنچه که تاریخ رسمی گفته است ظهور خواهند کرد. در تاریخ اجتماعی ما خود تنها رهبرانی که گفته شده، تاثیر گذار نبوده‌اند بلکه برای مثال خاندان‌هایی بوده‌اند که برای جلوگیری از میرایی فرهنگ ایران تلاش بسیار کرده‌اند، اما اکنون این خاندان‌ها کجا هستند؟ در آن خوانش مبتنی بر تکثر است که انسان‌های مهم دیگری نمایان خواهند شد و وقتی در تاریخ معاصر ایران جست و جو ‌کنیم به جز چند افراد مهم که مدام از آن‌ها صحبت شده است به افراد دیگری می‌رسیم که مهم‌تر بوده‌اند اما به آن‌ها پرداخته نشده است.

استاد فراستخواه تعبیر جالبی در این باره دارند و از واژه کنشگران مرزی نام می‌برند کسانی که واسطه حوزه عمومی و حاکمیت بودند. شاید یکی از دلایلی که باعث شده خواندن در ایران معطوف به زیست ایرانیان نباشد همین کمرنگ شدن نقش کنشگران مرزی باشد.

از نظر من امری که امروزه در ایجاد فضای عمومی فرهنگی تا ما بتوانیم جامعه‌ای آرام و اخلاقی داشته باشیم ضرورت دارد، این است که باید از فهم‌های کلیشه‌ای دوری کنیم. برای مثال در قلم عده‌ای از صاحبان قلم  تنها روایت‌های رسمی و از بالا به پایین وجود دارد و در مقابل در روایت عده‌ای دیگر تنها روایت از پایین به بالا مطرح است. که اتفاقا هر دو مخل هستند چه این که فکر کنیم در جامعه تنها عده‌ای نادر و از بالا تحول آفرینند و چه این که تنها توده عوام ایجاد تحول می‌کنند. هیچ کدام از این روایات صحیح نیست! چرا که تحولات و حوادث در میانه اتفاق می‌افتند، یعنی جایی که هم رهبران و هم توده حضور داشته و در بستری با هم تلاقی و حالت انباشتی پیدا می‌کنند. در آنجاست که مسئله مردم ایران زیست می‌شود.

من در جامعه ایران معاصر معتقد به ظهور پدیده‌ای با عنوان پارادایم زیست هستم که تا کنون ما به آن بی اعتنا بوده‌ایم چرا که در یک دوره طولانی مسئله ما نیازها و ضرورت‌های اولیه بوده است و در دوره دیگری بسیار آرمان گرا بوده و خواسته‌ایم جهان را عوض کنیم. این دو هر دو مخل حیات جامعه ما بوده است و به این دلیل است که امروز مردم ایران خسته و دل آزرده هستند و چیزی که این امر را نجات می‌دهد زندگی با یک معنای فرهنگی برخاسته از هویت ایرانی- اسلامی ، با شرایطی است که بتوانند با موقعیت‌ها انطباق پیدا کنند. در این زیست، فرهنگ زبان است. حال چه امری این شرایط را می‌سازد؟ نیرویی که من در اینجا به آن اشاره دارم، نه نیروی رسمی و نه نماینده رادیکال توده است. بلکه کسی که می‌تواند آن به آنِ روایت‌ها را برای آدم ها بازگو کند و این امر در بستر دموکراتیک است که اتفاق می‌افتد، در فرهنگی که همه می‌توانند حاضر باشند و به زیست فرهنگی جان دهند. در آنجا نیروهای زیادی وجود دارد؛ از خاندان‌ها تا کنشگران مرزی تا متفکران و  روشنفکران رسمی و غیر رسمی که در هارمونی  معطوف به واقعیت زیست اجتماعی  عمل می‌کنند. ما باید به زیست آرام توجه کنیم، زیستی که با هم بودن را امکانپذیر می‌کند و این زیست نه با آرمانگرایی و نه با ضرورتگرایی اتفاق نمی‌افتد. دولت‌های ما یا آرمان گرایی را القا می‌کنند یا ضرورت‌گرایی را که هر دو غلط است اما چیزی که زیست را ممکن کرده و فرهنگ را به عرصه می‌آورد، بحث زندگی است که باید در موردش مفهوم پردازی شود. این نجوای فرهنگی از زندگی مردمان در موقعیت‌های دیگر باعث می‌شود نیروهای متکثر به عرصه آمده و به حیات فرهنگی کمک کنند.