فرهنگ امروز: فلسفه تطبیقی درگفتگو با دکتر مهدی دهباشی
وایتهد به اصالت کثرت واقعی معتقد است که در آن هر حادثهای برآیند منحصر بهفرد مجموع تأثیراتی است که به او رسیده، یعنی وحدت لاحقی است که از کثرت سابق شکل یافته است. در صورتی که صدرا اصالت را به وحدت میدهد و کثرت را از شئون وحدت حقه حقیقیه میداند. وایتهد اشیای واقعی غایی را که جهان از آن تشکیل یافته است، ذوات بالفعل مینامد. این ذوات بالفعل بسیار فراواناند و شامل خدا در رأس هرم تا جزئیترین اجزای هستی در پایین آن قرار دارد. جهان پویشی شامل صیرورت و دگرگونی ذوات بالفعل است و ما نمیتوانیم برای یافتن چیزی واقعیتر به بیرون از آنها نگاه کنیم. در فلسفه صدرا حقیقت حق در هیچ مقولهای نمیگنجد و فراتر از آن است که در مقولات خاصی قرار گیرد و به قول عرفا و ملاصدرا مطلق از هرنوع قیدی حتی مطلق از قید اطلاق است. وایتهد میگوید چون خدا ذاتی بالفعل است، او را باید دارای دو قطب دانست: قطب ذهنی یا مفهومی او که وایتهد آن را «طبیعت نخستین» او مینامد و بیتغیر، ثابت، اصل و منشأ همه کمالات و امکانات تازه است.اما خدا همچنین قطب طبیعی یا «طبیعت منتج» خود را دارد که در تکامل خلاق جهان سهیم است. او خدا را از حیث طبیعت منتج خود محدود و درگیر فرایند صیرورت میداند.
پژوهشهای تطبیقی از این دست که شما انجام دادهاید، چگونه امکان بازاندیشی به مسائل امروز را به ما میدهد؟ همچنین چگونه امکان برقرار کردن گفتگو بین فلسفه اسلامی و غرب را فراهم میآورد؟
پژوهشهای تطبیقی در موضوعات مختلف از جمله فلسفه، بستر مناسبی برای بازاندیشی خواهد بود تا مباحث فلسفه اسلامی با مواجهه با فلسفههای غرب بهویژه فلسفههای ترکیبی یا مضاف با افق و فضاهای جدیدی روبرو گردد و موضعگیری کند و مباحث سنتی یا کلاسیک خود را بهروز کرده تا انتظاراتی را که در این برهه از زمان که دنیای ارتباطات است از فلسفه اسلامی میرود، برآورده کند و مسائلی همچون معرفت شناسی، فلسفه علم، فلسفه اخلاقی و رشتههای فرعی دیگر را بر مبنای پایههای بنیادین خود به طور جدی و تخصصی مورد بحث و بررسی قرار دهد.
این نگرش نه تنها ارزش فلسفه اسلامی را با شاخصههای خاص خود محفوظ و مصون نگه میدارد، بلکه فلسفه اسلامی برای تداوم کار خود وارد معرکه آرای جهانی میشود و ضمن بیان اندیشهها و نوآوریهای خویش، در این حرکت بهتر میتواند جایگاهش را به اندیشمندان جهان و فلاسفه غربی معرفی کند و جایگاه گذشته خود را با افقی جدید باز نماید. فلاسفه غربی هم لازم است با آشنایی دقیق از فلسفه اسلامی، راه تفاهم و تعامل و گفتگو را با ترجمه متون فلسفه اسلامی و آشنایی با مبانی آن بیش از پیش تعالی بخشند.
یک کتاب شما «سرنوشت و آزادی از دیدگاه ملاصدرا»ست. از شما در مقام پژوهشگری که سالهای بسیاری را صرف پژوهش در آرای صدرالمتألهین کردهاید، میپرسم بازخوانی و واکاوی فلسفه صدرا چگونه امکان قرارگرفتن در اندیشهای جهانیتر و یافتن زبانگفتگو را برای ما فراهم میکند؟
شاید خود ما در ترجمه متون فلسفیمان به زبانهای خارجی تاکنون کوتاهی کرده باشیم. هر چقدر در این موضوع مقالات فلسفی تحقیقی اندیشمندان اسلامی به زبانهای غربی افزایش یابد و مقالات تحقیقی در همایشهای بینالمللی عرضه شود، زمینه گفتگو میان فلسفه اسلامی و فلاسفه غربی بیشتر فراهم میگردد. این بنده که چندین سال برای تحصیل در آمریکا بودم، متوجه میشدم بسیاری از مسائل فلسفی اسلامی برای آنها تازگی دارد؛ از جمله: حرکت جوهری، اتحاد عاقل و معقول، رابطه وحدت و کثرت، معیت الهی، مسئله خلقت، نفس و قوای آن، عالم مثال و عوالم معنوی و… با شنیدن این عناوین با آغوش باز مایل به مطالعه در این زمینه میشدند. مترجمان وارد به مسائل فلسفی میتوانند با ترجمان متون در معرفی هر چه بیشتر فلسفه اسلامی، بار این مسئولیت را به دوش کشند.
همانطور که از عنوان کتابتان، «سرنوشت و آزادی از دیدگاه ملاصدرا» برمیآید، تمرکز متن بر پژوهش از معنای آزادی و سرنوشت در فلسفه ملاصدرا است. نگاه صدرا به آزادی فردی و اجتماعی چیست و در خصوص آزادی، چه معنایی از سرنوشت مراد میکند؟
بدیهی است تعالیم دینی و اخلاقی و الزامات آن دو مستلزم آزادی فردی است. بدون اختیار و آزادی، بعثت انبیا و انزال کتب وحیانی معنا نخواهد داشت. مسئولیت هر فرد در قبال اعمالش، منوط به آزادی و اختیار اوست؛ لذا در قرآن یکی از وجوه معنای «امانت» در آیه امانت، اختیار و آزادی است که خداوند به انسان داده شده و این از ویژگیهای انسان است؛ ولی نظام هستی در متون اسلامی و حکمت اسلامی بر پایه «عدل» و عدل بر پایه «علم الهی» تعبیه شده است. بنابراین قضا و قدر در اصل از مراتب علم الهی است. در تبیین فلسفی در صورتی که قضا و قدر حاکی از رابطه علی و معلولی بین موجودات باشد، نسبت امکانی شئ با علل ناقصه را «قدر» و نسبت ضروری معلول با علت تامه را «قضا» گویند. این دو نکته یعنی استناد فعل به فاعل قریب و مباشر و فاعلیت انسان در طول فاعلیت الهی، مبنای ورود به کیفیت بین قضا و قدر الهی و اختیار انسان است.
هیچ کار اختیاری صرف نظر از اراده فاعل، ضرورت نمییابد و هر معلولی تنها از راه اسباب و علل خودش متعلق قضا و قدر الهی قرار میگیرد. قضا و قدر عینی جنبه تکوینی دارد و حاکی از آن است که هر معلولی به حد ضرورت وجودی، از راه تحقق علت تامهاش میرسد و افعال اختیاری از راه اراده فاعل قریب آنها به حد ضرورت میرسد. ملاصدرا در محور علیت، نظریه بدیعی به نام «تشأن» دارد که از وحدت وجود و توحید سرچشمه گرفته است و با اختیار انسان هیچ منافاتی ندارد. به نظر بنده بدون تبیین توحید و وحدت، تقابل میان ضرورت عقلی حاکم بر جهان هستی و اختیار و ازادی انسان قابل توجیه منطقی نیست.
ملاصدرا در رسائل «القضا و القدر» و «خلق الاعمال» از رهگذر تبیین همین یگانگی حاکم بر جهان در پرتو توحید، رابطه به اصطلاح تناقضآمیز آزادی و سرنوشت انسان را روشن کرده است. سخن از آزادی در برابر سرنوشت و اختیار در برابر جبر، منوط به رفتار ارادی انسان است. قضا و قدر الهی در مورد افعال غیر ارادی انسان و سایر موجودات دیگر اعم از مجرد و مادی، قطعی و از ارکان جهان هستی است. در عین حال اوامر و نواهی الهی درباره افعال ارادی انسان از باب «تخییر» و «تحذیر» است؛ یعنی انسان با داشتن عقل و شعور، مختار است تا اوامر الهی را انجام دهد یا در برابر آنها نافرمانی کند.
از نظر ملاصدرا خداوند دارای اراده و علم ازلی و لایتغیر است که از آن در حکمت الهی به «قضای مطلق و حتمی» تعبیر میشود و در قرآن از آن با تعابیری همچون «قلم»، «لوح محفوظ»، «اُم الکتاب» و غیره یاد شده است. این مرتبه از علم و اراده و قضا، بسیط و واحد و تغییر ناپذیر است؛ زیرا عین ذات متحقق بالفعل است. هر چه در قلمرو ظهور حق و صفات او قرار گیرد، به اقتضای شرایط قلمرو امکان و بالقوه بودن، در معرض ظهور و تعین و حد و قید و زمان و مکان قرار گیرد، «قدر» نامیده میشود که در قرآن از آن به «کتاب محو و اثبات» تعبیر شده است. از آنجا که سپهر قضا بسیط است، تمام تناقضها در آن مقام وحدت مییابند و نشانی از تضادها و مغایرتها در آن جایگاه نیست، بلکه باید گفت جهان متغیر جهان کثرت است و جایگاه بحث از تناقضات و اختلافات و تضادها و شرور و غیره خواهد بود.
یکی از کتابهای شما «سیر تصوف از ایران به هند» است. در این اثر چه جنبههایی از این تبادل و رابطه را بررسی کردهاید و چه محدوه تاریخی را در بر میگیرد؟
نخستین طلیعه تصوف اسلامی در شبهقاره هند را میتوان به قرن سوم و چهارم هجری یعنی دیدار ابوعلی سندی با بایزید بسطامی (۲۶۱ ـ ۳۶۴ق) مربوط دانست و سپس میتوان سفر تبلیغی حلاج (۳۰۹ق) از طریق دریا به هند را از جمله عوامل مؤثر در نشر تصوف در آن خطه یاد کرد. نخستین صوفی که در ناحیه سمند رحل اقامت افکند، شیخ صفیالدین، مرید و خواهرزاده شیخ ابواسحاق کازرونی (۴۲۶ق) بود. گسترش دین مبین اسلام در شبهقاره و استقبال مردم آن دیار از این آیین حنیف و روی کار آمدن حکومتهای اسلامی در آن قلمرو پهناور مثل لاهور و دهلی، نه تنها در گسترش اسلام و عرفان در آن سرزمین تأثیر فراوان داشت، بلکه از آنجا که حاکمان آن دیار نیز اغلب از خاندانهای حکومتگر خراسان و ممالیک آنها بودند، زبان فارسی نیز که زبان دین و دانش و سیاست و ادب و فرهنگ و عرفان و زبان دوم تمدن اسلامی بود، به عنوان زبان رسمی این حکومتها تا قرنها در آن سرزمین باقی ماند.
در سده هفتم هجری بر اثر هجوم لشکریان مغول و سقوط حکومتها در خراسان، ری، عراق و سایر بلاد و درهم پاشیدگی نظام اسلامی و سنتهای فرهنگی و ظهور نوعی حکومتهای ملوکالطوایفی در ایران، به حکم ضرورت، سیل مهاجرتها به نواحی امن از جمله هند آغاز شد. همچنین استقبال و قدرشناسی پادشاهان و امرای هند از دانشمندان ایرانی و مشایخ طریقت و شاعران و نویسندگان و هنرمندان و بازرگانان و صاحبان پیشه، جاذبه مهاجرت به هند را دوچندان کرد و در دوره ظهیرالدین بابر و جانشینانش، به اوج خود رسید. با هجوم دانشمندان و مشایخ طریقت اسلامی به هند، از آنجا که روایات اسلامی مشحون از عالیترین تفسیر و تبیین کلام الهی و حاکی از مبانی عمیق دین مبین اسلامی است، تصوف از جنبههای گوناگون آن، چه از نظر روحانی و باطنی و چه از جنبههای الهیات فطری که ریشه در باطن شیعه دارد، مورد توجه قرار گرفت و بر این اساس، تصوف هندی از گنجینههای تشیع بینصیب نماند و همانطور که در این اثر به تفصیل آمده، اکثر فرق متصوفه هند خود از زمره سادات و پیروان اهل عصمت و طهارت بودهاند؛ برای نمونه نسب ابواحمد حسینی به حضرت امامحسن(ع) و نسب خواجه یوسف حسینی به امامحسین(ع) منتهی میگردد. همینطور عبدالقادر گیلانی از سادات حسینی است. گرایش به تشیع در نقشبندیه و آثار نجمالدین کبری ـ بنیانگذار فرقه کبرویه ـ و سیدعلی همدانی و دیگران قابل تأمل است و همگی از تعلیمات امامان معصوم(ع) در اندیشههای عرفانی خود بهره جستهاند.
جناب استاد، شما آثار بسیاری نگاشته، تصحیح و ترجمهکردهاید. بفرمایید چگونه این آثار با تنوعی که در موضوع دارند، در منظومهای منسجم به یکدیگر وصل و با هم مرتبط میشوند؟
قلمرو متافیزیک چه در غرب و چه در شرق، گسترده است و صحیح نیست که شخصی تا آخر خود را در یک مکتب فکری و یک موضوع مقید و محبوس کند. شخص نیاز به تنوع در کارش دارد و اگر بخواهد پویا باشد، به مبانی نظری مستحکم و جامعالاطراف نیازمند است که خود آن، او را به تکاپو و جستجو وامیدارد. روح و روان انسان در برخورد با مسائل تکراری، احساس خستگی میکند و لازم است برای رفع آن در عین اینکه انسجام فکری محفوظ بماند، به موضوعات متنوع روی آورد. این عبارت حضرت امامعلی(ع) سرلوحه مطالعات بنده بوده است که: «ان هذه القلوب تملّ کما تمل الابدان، فابتغوا لها طرائف الحِکَم: دلها همچون بدنها احساس خستگی و ملالت میکند؛ برای آنها حکمتهای نیکو و لطیف طلب کنید.» به همین جهت پژوهشهای بنده به محورهای علم و حکمت و عرفان در سیر و جریان است، چرا که این علوم را در طول هم تصور میکنم نه در تقابل با یکدیگر. از طرفی بنده کثرت را در وحدت منطوی میدانم.
در آخر برای ما بگویید چه حوزههایی را نیازمند واکاوی دقیقتر میدانید که نسل جدید علاقهمند به فلسفه میتواند در صورت تمایل و دغدغه، آنها را هم دنبال کند؟
توصیه میشود دانشجویان و دانشپژوهان با مطالعات عمیق و تطبیقی در مسائل عقلی، قلمرو معرفت خود را وسعت بخشند و به یک مکتب ـ چه شرقی و چه غربی ـ بسنده نکنند، بلکه با کاروان علم و فلسفه و حکمت و عرفان ملازم باشند، زیرا کاروان علم در یک مکان خاص و در یک زمان خاص توقف نمیکند. پژوهشگران تنها به متافیزیک بسنده نکنند و مطالعات خود را بیش از گذشته به مسئله علم، شناختشناسی و ماهیت آن، فلسفه علم و فیزیک جدید و عرفان ناب معطوف دارند. فعلا آخرین آثار علمی این جانب مطالعه و پژوهش در موضوع تأویل (هرمنوتیک) آیات قرآن با توجه به وجوه مختلف آن است که اگر توفیق رفیق گشت و سلامت روحی و جسمی برقرار بود، مجلدات آن مستمر و متعدد و متنوع خواهد بود.
اینهمه گفتیم، لیک اندر بسیچ
بی عنایات خدا، هیچیم، هیچ
بی عنایات حق و خاصان حق
گر ملک باشد، سیاهستش ورق
منبع: روزنامه اطلاعات