نگاهی به تاثیر تشیع در تثبیت و رشد فرهنگ ایرانی
فرهنگ امروز: قدیمیترین شهر شیعهنشین ایران قم است که حدود 83 یا 94 هجری بنا شده و گروهی از اشعریان کوفه که عقاید شیعی داشتند به آنجا مهاجرت کردند و شیعه در آنجا نضج گرفت. شهر قم جایگاه عمده شیعه امامیه بود و هیچ سنی مذهبی در بینشان وجود نداشت. ری، قزوین، کاشان، اصفهان، فارس، خراسان، خوزستان، طبرستان (گیلان و دیلم و مازندران) نیز از مراکز عمده تشیع در ایران بودهاند. تاثیر فرهنگ شیعی در جامعه ایرانی را باید با نظر به سه دوره تاریخی مهم دید:
1ـ سلسله آل بویه
2ـ سلسله صفویه
3ـ سلسله قاجاریه
نحوه ورود اسلام به ایران
درباره نحوه ورود اسلام به ایران و چگونگی پذیرش اسلام از سوی ایرانیان، نظرگاههای مختلفی وجود دارد و عمدتا روی دو عنصر حقیقتجویی و راستیطلبی ایرانیان و خصلتهای عمده دین اسلام مبنی بر برابری انسانها و حذف طبقه و کاست و تعلق آن به همه اقشار انسانی تاکید شده است. اینکه ایرانیان چقدر با آغوش باز اسلام را پذیرفتند و چقدر بُرّندگی شمشیر اعراب نقش داشته، مجال این نوشته نیست اما اینکه پذیرش اسلام تا چه میزان بر فرهنگ ایرانی تاثیر گذاشت یا چقدر فرهنگ ایرانی بر اسلام اثرگذار بود، به خصوص با تمرکز بر فرق شیعی اسلام، موضوع موردنظر این نوشته است که لاجرم با برخی گریزهای تاریخی همراه خواهد بود.
اسلام به عنوان آخرین دین آسمانی، سه اصل بنیادی دارد که مورد توافق همه مسلمانان (بهطور خاص سه فرقه مهم اشعری، معتزله و امامیه) و عبارت است از: توحید، نبوت و معاد. معتزله اصل عدل و شیعه امامیه نیز امامت را به آنها افزودند و بنابراین اصول دین اسلام نزد شیعه پنج اصل است. همین آخرین عنصر که امامت است، ماهیت تشیع را متمایز و ممتاز ساخته است.
غیبت کبری و تشکیل دولت آلبویه
شیعیان تا آغاز عصر غیبت کبری (از 329 قمری به بعد) و قرن چهارم هجری به لحاظ سیاسی و اجتماعی عمدتا در اقلیت بودند، هرچند حضور خاندان ایرانی شیعی نوبختی در دربار عباسی فرصتی منحصر و مغتنم برای آنها بود. با این حال هیچ جریان سیاسی به نفع آنها شکل نگرفته بود تا اینکه حکومت آل بویه به عنوان اولین حکومت شیعیمذهب در ایران و عراق شکل گرفت.
آل بویه از اعقاب ساسانی بودند و نسبتشان به بهرام گور میرسید و در دیلم ساکن بودند. آل بویه خدمات و اقدامات فرهنگی شایانی به نفع تشیع انجام دادند ازجمله مراکز علمی و درمانی و کتابخانههایی را در شیراز و بغداد ساختند و مناسک مذهبی شیعه ازجمله جشن عید غدیر و عزاداری عاشورا را برپا داشتند و قبور ائمه را در عتبات و نجف بازسازی و زیارت آنها را برای مردم تسهیل کردند. در این دوره شاهد شکوفایی جریانهای کلامی و فقهی شیعی و ظهور شخصیتهای بارزی همچون شیخ مفید، سیدرضی و شیخ صدوق هستیم. به گواه مورخین، سلسله بوییان از نظر تساهل و مدارا با دیگر ادیان و فرق اسلامی از قبیل اهل سنّت، مسیحیان، زرتشتیان و صابئین در تاریخ سلسلههای ایرانی منحصربهفرد بوده است.
زوال آلبویه و برآمدن غزنویان و سلجوقیان
با شکست سلسله آل بویه در 448 قمری و آغاز دوران حکومتهای غزنوی و سلجوقی، بسیاری از تلاشهای گسترده آل بویه در زمینه تشیع رنگ باخت، چنانکه غزنویان عمدتا بر مذهب اهل سنّت (حنفی و شافعی) بودند و از خلافت عباسی به نفع مشروعیت خود سود جستند و تلاش کردند بنیادهای دینی برای استحکام حکومت خود برسازند.
اقلیت بودن شیعه، نیاز مبرم آنان به قدرت سیاسی برای حضوری موثر و پررنگ در جامعه را پررنگ میساخت، زیرا فضای سیاسی، فرهنگ و اندیشه را نیز تحتالشعاع قرار داده و جریان پویای فلسفی قرون سوم و چهارم در قرن ششم رو به خاموشی گرایید و بهخصوص غلبه عرفان و تصوف که کمتر بر مدار عقلباوری بود، به وفور شایع گشت.
تشیع در دوران مغولان
بنابراین نفوذ سیاسی شاید یکی از راههایی بود که میتوانست جریان تشیع را بر مدار شکوفایی قرار دهد. لذا گرایشهای معدود سلاطین به تشیع میتوانست نور امیدی باشد. طرفه اینکه پس از سالها عسرت شیعیان در ایران، در دوره مغولان ورق تا حدودی به نفع تشیع در ایران برگشت. الجایتو (یا همان سلطان محمد خدابنده) که در کودکی با نام مسیحی نیکولای غسل تعمید داده شده بود و بعدها بودایی و سپس به مذهب حنفی گرایش یافته بود، سرانجام به شیعه امامیه پیوست و خدماتی را در جهت تشیع انجام داد و بزرگان شیعی همچون علامه حلی توانستند از این فرصت برای بسط تفکرات شیعی استفاده کنند. حضور خواجه نصیر در دربار هلاکو و نفوذ و ارج او نزد هلاکو نیز ثمرات روشنی برای ایرانیان بهخصوص شیعیان به همراه داشته است.
زوال مغولان و روی کارآمدن صفویه
اما پس از انهدام مغول و فترت پس از آن، تاریخ ایران شاهد یکی از قویترین سلسلههای شیعیمذهب است که در نهادینه کردن فرهنگ تشیع فارغ از کیفیت بسط آن و تبدیل آن به یک فرهنگ دینی و اجتماعی قوی قدمهای استواری برداشتند که اثرگذاریاش از دوران آل بویه نیز بیشتر بود. با پادشاهی سلسله صفویه، فرهنگ شیعی کاملا در فرهنگ ایرانی تزریق شد و بدنه اجتماعی جامعه شیعی ایرانی را شکل داد. صفویه بعد از غزنویان، مظهر دیگری از پیوند دین و دولت؛ اینبار در مذهب شیعی بودند و برای مشروعیت خود سخت به تایید و حمایت علمای شیعی نیاز داشتند و البته خود نیز شیعه مذهب بودند. لذا این دوران برای علمای شیعی دوران آزمونی بزرگ است تا نسبت خود با جامعه و سیاست را دریابند و به حداقلی از خودآگاهی از وضعیت خود و باورهایشان برسند. پادشاهان صفوی از جمله شاه طهماسب علمای شیعی از جمله محقق کرکی را از جبل عامل فراخواند و تکریم کرد و به گماشتگان فرمان داد که اطاعت و امتثال اوامر شیخ کنند و در سلطنت و در اوامر و نواهی، نظر شیخ را اصل قرار دهند.
چالش علمای شیعه در عصر صفویه
چالش عمده علمای شیعی کنار آمدن با سلاطین بود، زیرا شیعه سنّتی هر گونه حکومت در زمان غیبت امام معصوم را حرام میدانست ولی فقیه جامعالشرایط که به عنوان نایب امام زمان تلقی میشد، بنا به مصلحت دین خدا باید حاکم شیعه به قدرت رسیده را میپذیرفت که البته این برای شریعت نیز بهتر بود. بنابراین علمای شیعی با یک خودآگاهی نسبی نسبت به وضعیت و نقش خود، گامهایی را در جهت احیا و نیرومندی شیعیان به خصوص در ساختار اجتماعی برداشتند که از آن جمله ترویج نمادها، ارزشها و شعائر مذهبی مختص شیعه از قبیل مراسم مذهبی مربوط به عزاداری امام حسین(ع) و اهلبیت علیهمالسلام بود. برپایی مجالس روضه و برقراری نماز جمعه از دیگر اقدامات ایشان بود. مناسک عزاداری ایرانیان که در سفرنامههای اروپاییان از جمله تاورنیه انعکاس یافته، بعدها به ابزارهای مسلّم شیعیان برای نقشآفرینی اجتماعی و سیاسی تبدیل شد و به نظر میرسد تشیع از قِبل این مناسک، بیشتر به سمت نوعی نقشآفرینی سیاسی قدم برداشت که در عصر قاجاریه کاملا خود را بروز داد و فرهنگ شیعی با فرهنگ مناسک و سیاست اجتماعی قالب خاص خود را گرفت.
زنان ایرانی در سایه فرهنگ شیعی
حضور زنان در مراسمات روضه و عزاداری نیز که محصول همین دوران است، بعدها تا حدی نقش اجتماعی زنان و مواجهه آنان با مسائل سیاسی روز را تقویت کرد و نوعی روحیه حقجویی و اعتراض به دستگاه جور را در آنان به سبکی که در زندگانی حضرت زهرا و حضرت زینب سلامالله علیهما رخ داده بود، عیان کرد.
بنابراین باید دقت کنیم که در اینجا یک حکومت شیعی با روی کارآمدن سلاطین شیعی تشکیل شد که به رسم اغلب پادشاهان دچار فساد و ظلم شده بودند و مردمی که مظاهر این فساد را با گوشت و پوستشان درک میکردند و عالمان شیعی که واسطه دستگاه حکومت و بدنه مردم بودند در وضعیت جدیدی قرار گرفته و با چالشهای تازهای مواجه شده بودند. این علما با فراهم آمدن این فرصت سیاسی خوب برای تشیع، بیشترین انرژی دین را صرف مناسک عزاداری کردند و تا حد زیاد -و چنانکه مرحوم دکتر علی شریعتی هم با دوگانه تشیع علوی و تشیع صفوی عنوان کرده- بسیاری حقایق اصیل شیعه در کتم عدم ماند و رشد نکرد. البته تصویر بیش از حد انقلابی شریعتی از شیعه نیز خود حجاب دیگری بر تفکرات یک شیعه راستین شد؛ وانگهی در مجالس وعظ علمای شیعی به نظر کمتر به مقوله فرد و نقش اجتماعی او و مسوولیت فردی وی فارغ از کنشگری سیاسی پرداخته شده و میراث به جا مانده از آن دوران نشان میدهد که آن علما، انسان را تنها در نسبت با خداوند یا پادشاه تعریف کرده و کمتر به هویت مستقل و فردیت او توجه کردهاند.
حساسیت تاریخی تشیع نسبت به ظلم
نکته مهم این است که شیعه همواره نسبت به ظلم و بیعدالتی حساس بوده و در اقلیت بودن او نیز این حرمان و اندوه علیه ظلم و جور را بیشتر میکرد و هویت تاریخی شیعه همواره با مبارزات او علیه دستگاه ستم رشد یافته و به نظر میرسد حتی ظهور یک حکومت شیعی در ایران نیز نتوانست ثبات لازم را به جامعه و فرهنگ تشیع تقدیم کند و حکومتهای فاسد بلای جان و فکر آنها بودهاند اما در واقع باید اذعان کرد که خودآگاهی شیعه ولو به شکل نقش سیاسی، از همین دوران صفویه و این مراسمات مذهبی شکل گرفت و در قاجاریه که بساط یک حکومت فاسد دیگر فراهم بود، به اوج خود رسید. پس باید اذعان کنیم که شیعه ایرانی بخش زیادی از انباشته و داشته خود را همواره در مبارزه با حاکمان جور صرف کرده و کمتر توانسته یک فرهنگ اجتماعی فراگیر فارغ از هر نوع کنش سیاسی یا انقلابی فراهم آورد و همیشه درگیر سیاست بوده است. شیعه انقلابی مورد نظر دکتر شریعتی نیز به سبکی دیگر همین ملالت و کاستی را با خود به همراه داشته است.
نگاه انتقادی شریعتی به وضعیت تشیع در عصر صفوی
البته این انتقاد شریعتی که شیعه وقتی نظام شد از حرکت اصیل خودش که بر مدار تفکر علوی بود بازماند، انتقادی بجاست؛ چه اینکه دین و امر دینی و الوهی به خاطر مختصات خاص خود، وقتی دچار نظام و نهادمندی شود و به سازمان اجتماعی تبدیل شود، اهداف عمده خود را از دست میدهد و کمتر میتواند از عهده وظایف اصیلش برآید. حال در عصر صفویه، شیعیان به اوج قدرت سیاسی دست یافتند اما آیا توانستند از این فرصت به خوبی استفاده نمایند؟ پاسخ این سوال سخت است اما با نظر به نقدهای جسورانه شریعتی بر فرهنگ شیعی عصر صفوی، باید گفت که فرهنگ شیعی با توجه به اتفاقات دهشتبار عصر قاجاریه که با خودآگاهی توامان جامعه ایرانی نسبت به موقعیت تاریخی و جهانی خودش همراه بود، جز دستاوردهای سیاسی در عرصههای دیگر توفیق چندانی نداشته و اینکه «آیا تشیع میتوانست به غیر از مسیر سیاسی، از راهی دیگر فرهنگسازی نماید یا نه؟»، باز سوال سختی است که به راحتی نمیتوان پاسخ داد. حتی دغدغههای اسلامشناس فرانسوی هانری کربن در باب تشیع که به دنبال شیعه باطنی و توصیفی از روح و عمق تفکر شیعی به خصوص در بعد انسان ایرانی بود نیز مورد نظر ما نیست زیرا بهتر است فرهنگ شیعی خود را فارغ از هر نوع پدیدارشناسی غربی یا تفکرات مارکسیستی و حتی لیبرالیستی و صرفا با نظر به درون آن و منش و بینش آن بازنگری و واکاوی نماییم.
صفویه؛ نقطه عطف خودآگاهی اولیه شیعیان
با این همه اما احیای شیعه در عصر صفویه و ورود علمای شیعی در بطن فرهنگ اجتماعی، سیاسی و دینی مردم، نقطه عطفی در خودآگاهی اولیه شیعه ایرانی بود. آنقدر که شیعه قرن چهام و پنجم درگیر بدعتها و شبهات و فرقههای مختلف اسلامی و غیراسلامی بود، شیعه ایرانی عهد قاجار در خلوتگاه خودش و در سرزمین و مأمن خودش درگیر حکمای جور بود و باید فریاد علیه ظلم و بیعدالتی را در همین سرزمین مادری سر میداد.
بنابراین با انقراض صفویه و دوران فترت پس از آن، این خودآگاهی با شیعه ایرانی بسط یافت و در حافظه تاریخیاش ثبت ماند تا روزهای مبادا از راه برسند. چنانکه گفتیم نقش اجتماعی شیعیان در هر صنف و طبقهای و با هر جنسیتی اعم از زن یا مرد، با مناسک و مراسمات خاص شیعه یعنی ماه محرم و فرهنگ عاشورا تقویت شد. دوران قاجاریه یکی از مهمترین گذرگاههای تاریخی شیعه و امتحان بزرگ او بود، چراکه شیعیان از طریق تحولات سیاسی روز و تحولات جهانی، با دیگریهای بزرگتری و در واقع با دیگری بزرگتر به نام مدرنیته مواجه شدند. بلاتکلیفی قاجاریه در تعیین هویت خود و اینکه ایرانی کیست و چه مختصاتی دارد، کمکم به بدنه جامعه نیز سرایت کرد و با ظهور مدرنیته این سوال قویتر شد؛ اینکه ایرانی چه هویتی دارد؟ گویی فرد ایرانی مخیر مانده بین فرهنگ ایرانی و فرهنگ شیعی یا فرهنگ مدرن غربی!
جرقه اولیه مساله هویت ایرانی در عصر قاجار
اولین جرقهها در همان قاجاریه زده شد و به خصوص ضعف فرهنگی و فکری و اجتماعی جامعه ایرانی در بعد از جنگ دوم با روسها و شکست عباس میرزا بیشتر خود را نشان داد که چرا جامعه ایرانی دچار فترت و سستی است و به نظر نه میراث بهجا مانده از ایرانی بودن و نه شیعی بودن، هیچیک دستکم تا زمانی که منقّح و منقاد نشوند، اثرپذیر نیستند.
در اینجا لازم است به نکات مهمی در باب جایگاه و ارج و قرب علما نزد مردم اشاره کنیم. علمای دین به واقع جایگاهی بسیار محترم نزد مردم داشتند و مردم گوش به فرمان آنها بودند و حتی بیشتر از سلاطین تابع این علما بودند. حتی در این مورد افراطهای بسیاری صورت میگرفت و بعضا هر امر مربوط به آنها را مقدس و مایه تبرّک میدانستند و مثلا گفته شده که آب حوضی که آیتالله سید محمد مجاهد - کسی که فرمان جهاد علیه روسها را صادر کرد- در آن وضو میگرفت را به عنوان تبرّک با خود میبردند و حوض خالی میشد یا خاک کف پای اسب فلان عالم را به عنوان تبرّک با خود میبردند. در هر حال علمای دینی نقشی کیهانی و مافوق تصور نزد مردم داشتند و به همین نسبت انتظارات مردم از آنها نیز زیاد بود.
تاثیر نتایج جنگ ایران و روسیه
از این روی، بعد از شکست ایران در برابر روسها، این جایگاه والا مورد تردید واقع شد و بسیاری به آنان بدگمان شدند و ایشان را علت شکست از روس قلمداد کردند. هرچند برخی دیگر اهمال و عقبنشینی بیمورد عباس میرزا در اوج جنگ را علت اصلی شکست دانستند. در هر حال، به تعبیر مورّخان و مفسّران وقایع تاریخی، این شکست در خودآگاهی همهجانبه اقشار مختلف ایرانی اعم از شاه و شاهزاده و عالم دینی و مردم تاثیری دوباره داشت و علاوه بر اینکه مردم فهمیدند باید در امر تقدیس علما جانب اعتدال را رعایت کنند، علمای دین نیز دریافتند که به احساسات افراطی مردم غرّه نشوند، چه اینکه با هر خطا یا ناکامی همگی بر باد میرود و بهتر است از راهی دیگر در قلوب مردم راه یابند و آن تبلیغ دین است.
ماجرای تحریم تنباکو
لذا جنگ دوم ایران و روسیه در زمان عباس میرزا، آزمون بزرگ علما و مردم شیعه بود. معرکه و محک بعدی ماجرای رژی یا قرارداد تالبوت بود که تجارت توتون و تنباکو با انگلستان را در ایران آزاد اعلام کرد و به موجب آن سیلی از شهروندان انگلیسی به ایران شیعهنشین آمدند و با مظاهر فرهنگی خود که مغایر جامعه و فرهنگ شیعی بود، از نحوه پوشش مردان و زنان تا فرهنگ خوردن و نوشیدن آنها و مراودات اجتماعی و... که همگی با جامعه آن روز ایرانی در تغایر بود و علما از این وضعیت منقلب شده و مردم را به شورش فراخواندند و ماجرای معروف تنباکو شکل گرفت. مردمی که بارها در جلسات وعظ و روضه از مقاومت ائمه به خصوص امام حسین علیهالسلام در برابر دستگاه ظلم و فساد یزید شنیده بودند، حال نقش حسینی و زینبی خود را دریافته و شورش کردند تا مظاهر تشیع را حفظ کنند. نابخردی ناصرالدینشاه هم در مواجهه بیتعهدانه نسبت به احساسات مذهبی مردم و آزاد گذاشتن طرف انگلیسی در نوع رفت و آمد به کشور و عدم قید و بند آنها نسبت به فضای مذهبی کشور که حاکی از روحیه استعماری آنها بود، مخالفت علما با هر نوع جریان اروپایی ولو نیک آن را به همراه داشت و چون فرهنگ اروپایی ابتدا از طریق استعمار وارد شد و نه گفتوگو؛ لذا رقیب شیعی آنان نیز جز به چشم استعمار، آنها را ندید.
روحیه استعمارستیزی تشیع
این مساله که حاکی از روحیه استعمارستیزی تشیع بود واقعا بینظیر بود و الگویی برای دیگر ملل مورد استعمار واقعشده قرار گرفت، اما از سوی دیگر، مواجهه فرهنگ شیعی با دیگری خود یعنی غرب را مواجههای صرفا متخاصم قرار داد و تعبیر غربزدگی یا غربگرایی، بعدها حجابی شد تا بسیاری از واقعیتهای رابطه بین شیعه و غرب وضوح مناسب و شایستهای نیابد و تالی فاسدهای بیشماری را از هر دو طرف باعث شود.
علیایحال، شیعیان دوران قاجاریه در ایران همواره درگیر استعمار و حکومتی فاقد صلاحیت بودند. دیالوگ آنها با حکومت یا با غرب فقط از راه سیاسی بود و معلوم نیست چنین مسیری چقدر به نفع تشیع تمام شد. اما این را نیز باید دقت کنیم که بسیاری از همین علما ولو به نحو مصلحتی، با شاهان قاجار روابط حسنهای داشتند و حتی برخی مانند میرزا ابوالقاسم قمی، شاه را نه در برابر مردم، بلکه فقط در برابر خدا مسوول میدانستند و معتقد بودند که مردم در آن حد نیستند که مجاز باشند از فرامین شاه سرپیچی کنند.
اما اتفاق مهمتری که در این بین رخ داد، جابهجایی و گسترش نسبت میان عالم دینی و حاکم و مردم بود. گفتیم که شیعه سنّتی هر نوع تفویض حکومت به غیرمنتصب از جانب ائمه را حرام و نامشروع میدانستند، اما با ظهور شیعیان اصولی که طبق قاعده ضرورت، حکومت را نایب از امام میدانستند، همکاری با حکومتها مشروع اعلام شد و حتی حکم اقامه نماز جمعه که مختص امام است، توسط ولی فقیه جامعالشرایط مشروع اعلام شد. بنابراین شیعه اصولی روی پدیده مجتهد جامعالشرایط سرمایهگذاری و دکترین ولایت فقیه را نیز از همین باب ایجاد کرد. گویا حاج ملااحمد نراقی این بحث را باب و آیتالله بهبهانی نیز مکتب اصولی را در مواجهه با اخباریها و صوفیه و شیخیه و مانند آن احیا کرد که در اینجا نقطه عطف بسط نظریه سیاسی شیعه مبتنی بر استیلای دینی و سیاسی مراجع و ثبات مرجعیت شیعه بود. لذا حتی بعد از شکست دوم ایران از روسها و تحولات فکری جامعه اعم از مردم و علما، این فکر در ذهنیت مردم شکل گرفت که چرا خود علما عهدهدار حکومت نشوند!
نکته آخری که باید در پایان ذکر شود ظهور طبقهای دیگر از ایرانیان بود که نگاه انتقادی و اصلاحگرایانه نسبت به جامعه و فرهنگ عمومی و سیاسی داشتند و اغلب در نقش مصلح (مثلا امیرکبیر) یا روشنفکران ظاهر شدند و اینها نیز متاسفانه به عنوان حامیان فرهنگ بیگانه به «دیگری» شیعیان تبدیل شدند! این اشتباه راهبردی در جریان انقلاب مشروطه و بعدها ماجرای دکتر مصدق و 28 مرداد خود را به نحو بهتری نشان داد. قضاوت در اینباره به عهده تاریخ است اما منش فلسفه و عقل همواره بر اعتدال و تعدیل قوا است و اغلب هر ایده و تفکر و مکتبی نیاز به یک تحدیدکننده و تعدیلکننده دارد تا دچار افراط یا تفریط نشود. در جریان مشروطه، خودآگاهی دوسویه ایرانیان؛ یکی در جانب تفکر شیعی و دیگری در قالب تفکر مدرن، هرگز نتوانستند با هم مصالحه و گفتوگو کنند و این خود حاکی از برخی ضعفهای عمیق در بستر فکری هر دو مکتب و اندیشه بود و لذا به طرد و حذف همدیگر کمر بستند و شکافی بین خود ایجاد کردند که دستکم تا دو قرن اثرات مخرّب خود را نشان داده است.