فرهنگ امروز: در عرصه «فلسفه علم معاصر» دو جریان قابل تشخیص است: (۱) جریان ضدذاتگرایی و ضدواقعگرایی و (۲) جریان ذاتگرایی و واقعگرایی، جریان نخست از زمان بارکلی تا قبل از چهل سال اخیر یکهتاز میدان فلسفه و فلسفه علم بود. جریان دوم در چهل سال اخیر به ظهور رسیده و در تقابل با مابعدالطبیعه هیومی به توسعه و تقویت مابعدالطبیعه ذات گرایانه همت گماشته است. ایران معاصر از جریان دوم بیخبر است. و همین بیخبری عمدتاً منشاء سیطره نسبی غیرذاتگرایی و غیرواقعگرایی بر مجامع علمی است. کتاب مجموعه مقالات «ذاتگرایی جدید در فلسفه علم معاصر» درصدد شناساندن جریان دوم است و ابراهیم دادجو نویسنده این کتاب نشان میدهد که فلسفه اسلامی که در بنیاد خود واقعگرا است، به جریان دوم نیازمند است. اهمیت موضوع سبب شد که با این دانشیار گروه معرفتشناسی پژوهشکده حکمت و دینپژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در زمینه اهمیت فلسفه اسلامی و ظرفیتها و چالشهای آن، گفتوگو کنیم که مشروح آن را در ادامه میخوانید:
فلسفه معاصر اسلامی چقدر وامدار فلسفه غرب است؟
فلسفه اسلامی از قرون اولیه اسلامی شروع شده و تا قرن 11 ادامه یافته است. از ابنسینا گذر کرده و به ملاصدرا رسیدهاست و در آنجا دچار یک توقف و رکود شده و رشد آن متوقف شده است. در ایران بعد از انقلاب اسلامی، فلسفه اسلامی احیا میشود و مفسرین خوب اسلامی داریم که فلسفه اسلامی را تفسیر میکنند. فلسفه اسلامی در این حد به هیچوجه وامدار فلسفه غرب نیست و فلسفه قرون وسطاست که وامدار فلسفه اسلامی است. فلسفه اسلامی در قرن 11 به قرون وسطا انتقال پیدا کرد. از طریق قرون وسطی کمکم پربارتر شد و بعد از رنسانس فلسفههای جدید بهمنصه ظهور رسیدند. ولی یک عقب افتادگی دارد و اکنون فلاسفهای که در ایران حضور دارند میخواهند این عقب ماندگی را از طریق فلسفه معاصر غرب جبران کنند و فلسفه اسلامی را امروزی کنند. اما چنین کاری اشتباه است. از نیوتن تا حال حاضر عموم فلسفهها و فلسفههای مغرب زمین غیرواقعگرا هستند و قائل به شناخت واقعیت نیستند. به همین دلیل اگر فلسفه اسلامی هم بخواهد از اینها بهرهبرداری کند سر از غیرواقع گرایی برمیدارد.
همچنان که در ایران درحال حاضر هم اینگونه است و من در کتابها و مقالاتم به آنها اشاره کردهام و حتی اندیشمندانی که از این اندیشه تاثیر گرفتهاند آنها را هم در آثارم آوردهام. مثلا تلاش کردند که فلسفه اسلامی را از طریق کلگرایی کواین گسترش بدهند یا از طریق انسجامگرایی یا ساختارگرایی، گسترش بدهند. ولی فلسفه اسلامی را اگر بخواهیم از این طریق گسترش دهند چه اتفاقی میافتد؟ میشود فلسفه اسلامی غیرواقع گرا.
چرا دانشجوها بیشتر به فلسفه غرب گرایش دارند تا فلسفه اسلامی؟
به دلیل عقبماندگی فلسفه اسلامی و اینکه فلسفه اسلامی را با فلسفههای معاصر نمیتوانند پوشش بدهند. این عدم پوشش دادن هم به این دلیل است که فلسفه اسلامی واقعگراست و فلسفههای غرب غیرواقعگرا و ضدواقعیت هستند. در فلسفه ما نمیگوییم اشیا را کشف میکنیم بلکه تحلیل منطقی میکنیم. به لحاظ منطقی فلسفه اسلامی چون به دنبال تحلیل واقعی است اما چون امروزی نیست نمیتواند پیش برود، اما فلسفه غربی نیز چون به دنبال تحلیل منطقی است و دنبال تحلیل واقعی نیست آنها نیز سر از بیراهه در میآورند.
فکر میکنید کدامیک از مباحث جاری فلسفه غرب است که میتواند باعث فربه شدن فلسفه اسلامی شود که در جامعه ما نیز کاربردی باشد و بومیسازی هم بشود؟
ما در فلسفه اسلامی نباید از فلسفه غرب تقلید کنیم. حتی از فلسفه معاصر هم نمیتوانیم پیروی کنیم مگر فلسفهای که واقعبین است مثل جریان ذاتگرایی فلسفه که در 40 سال اخیر آمده و میگوید که فلسفه مغرب زمین را از نیوتن به اینطرف باید بگذاریم یکسمت و بعد از منطق ذاتگرایی، دوباره همه مباحث را از ابتدا تعریف کنیم.
اساسا تعریف فلسفه اسلامی یعنی چه؟ چرا ما فلسفه مسیحی، یهودی و ... نداریم اما فلسفه اسلامی داریم؟
فلسفه یا افلاطونی بوده است یا ارسطویی و این سیر را طی کرده است. مباحثی که در فلسفه ارسطویی وجود دارد یک سری مباحث عام هستیشناسانه است و یک سری مباحث خاص. این مباحث از فلسفه ارسطویی به عالم اسلام و فیلسوفان مسلمان انتقال پیدا کرده است. درحالیکه فیلسوفان مسلمان دغدغههای فکریای داشتند که ارسطو و شاگردان ارسطو نداشتند اما فیلسوفان مسلمان چون دغدغههای اسلامی داشتند یکسری مباحثی را مطرح کردند که جدید است و ریشه این مباحث در مبانی دینی است که آن را وارد فلسفه کردند تا مورد بحث قراردهند و آن فلسفه را فلسفه اسلامی نام نهادند. پس این بدین معنا نیست که کل این فلسفه اسلامی است بلکه بخش اعظمی از آن فلسفه است و یک سری از مقولاتش اسلامی است که مقولات فلسفه ارسطویی نیست و مسائل فیلسوفان مسلمان از منظر دین است و چهره اسلامی به آن داده است. همچنین تلفیقی از فلسفه محض عقلانی و فلسفه عقلانی در عالم اسلامی است.