فرهنگ امروز: فلسفه و تفکر فلسفی در تاریخ تمدن بشر نقش بسزایی ایفا کرده است. اما این تفکر چقدر وابسته به جغرافیاست؟ زمانی که از فلسفه غرب و فلسفه اسلامی صحبت میکنیم، باید بر چه ویژگیهایی تامل کنیم؟ آیا گزارههایی مانند انسداد فلسفه اسلامی صحیح است؟ چقدر میتوان میان فلسه اسلامی و فلسفه غرب راه گفتوگو و تعامل پیش گرفت؟ آیتالله مصطفی محقق داماد در گفتوگویی به برخی از این سوالات پاسخ داده که مشروح آن را در ادامه میخوانید:
*******
منظور از فلسفه اسلامی چیست؟ چرا فلسفه اسلامی داریم اما فلسفه مسیحی یا فلسفه یهودی نداریم؟
در ابتدا لازم است ذکر کنم که در دانشگاه گریگوری در رم، فلسفه مسیحی-کریسشن فیلاسافی- (Christian philosophy) تدریس میشود و همچنین رشته جوییش فیلاسافی (Jewish philosophy) یا همان فلسفه یهودی هم تدریس میشود ولی نکته این است که فرقی که بین فلسفه اسلامی و فلسفه مسیحی و یهودی وجود دارد این است که آنها آنچه که دارند تفسیر همین عهدین است و نظیر مباحث «کلام» ماست و در فلسفه آنها Theology معنی میشود.
اما خوشبختانه اتفاقی که برای فلسفه اسلامی افتاده است این است که در آغاز اسلام -در قرن دوم- متون فلسفی یونانی به عربی ترجمه شد و وارد تمدن اسلامی شد. آن فلسفه، فقط فلسفه یونان بود و مسلمانان مثل یک سلول زنده، فلسفه یونان را در اختیار خودشان گرفتند و با اصول خودشان حل و فصل کردند و هرچه منطبق با اصول خودشان شد را گرفتند و قسمتهای زائد آن را دور ریختند. در واقع مسلمانان فلسفه یونان را نه جذب صدرصد و نه حذف صددرصد کردند، بلکه آن را هضم کردند.
بنابراین ابنسینا و فارابی بدون اینکه موضعگیری خاصی کنند و از اسلام دفاع کنند از همان حرفهای یونانیها ولی با چارچوب اسلام و با قبول زیربنای تفکر اسلام برای فلسفه اسلامی استفاده کردند. کمکم در قرن ششم، سهروردی افلاطون را به اسلام آورد. تا قبل از سهروردی ابنسینا و فارابی دنباله روی ارسطو بودند و افکار ارسطو را بازتاب میدادند. مکتب ارسطو با مکتب افلاطون متفاوت بود. از سهروردی به بعد مکتب افلاطون نیز وارد فلسفه اسلامی شد. یعنی افکار افلاطون را گرفتند و با تفکرات اسلامی مطابقت دادند و اضافات آن را حذف کردند. این اتفاق در تاریخ اسلام افتاد اما در مسیحیت افکار یونان باستان از طریق مسلمانان به سمت آنها رفت. یعنی با ترجمه مسلمانان از یونان باستان وقتی مسیحیت از طریق جامعه اسلامی این تفکر به آن سمت رفت. این تفاوت وجود دارد و میتوان گفت که مرد میدان این عرصه ابن سینا و فارابی بودند.
بنابراین شما معتقد نیستید که فلسفه اسلامی عقبتر از فلسفه غرب است؟
به عقیده من فلسفه اسلامی از یک جهت جلوتر از فلسفه غرب و از یک جهت عقبتر از آن است. از بعد متافیزیک جلوتر است ولی از بعد فلسفه دنیایی به این معنا که سر سفره زندگی امروزه ما باشد، عقبتر از فلسفه غرب است.
پس اینکه فلسفه غرب با سنتهای مختلف گفتوگو دارد اما فلسفه اسلامی ندارد به همین علت است؟
بله. زیرا فلسفه اسلامی بیشتر تمرکزش روی بعد متافیزیک است و متافیزیک روی شام و ناهار امروز بشر ترجمه نمیشود. اما فلسفه غرب اینگونه نیست. مساله دیگر این است که در اسلام یک بعد فقاهت مطرح شد که سیاست به فقها و متکلمین واگذار شد و فلسفه سیاسی به فقه و کلام منتقل شد اما در مسیحیت اینگونه نشد.