فرهنگ امروز: در پایان جنگ کره در سال ۱۹۵۳، ۲۱ اسیر جنگی سابق آمریکایی ترجیح دادند به جای بازگشت به سرزمین خودشان، در جمهوری خلق چین ساکن شوند. دولت ایالات متحده با وحشت حیرتانگیزی از نحوه شستشوی مغزی این افراد - اصطلاحی که روزنامهنگاران غربی فقط سه سال قبل از چینیها به کار بردند- توسط زندانبانانشان واکنش نشان داد. این نکته کاملاً نادیده گرفته شده بود که هر مرد به یک تصمیم سنجیده و فردی در مورد اینکه چرا ممکن است زندگی او در دوران مائو بهتر از آیزنهاور باشد، رسیده بود.
«کلارنس آدامز»، یک سرباز آفریقایی-آمریکایی را در نظر بگیرید که نژادپرستی شریرانه را در تنسی تجربه کرده بود و عجلهای برای بازگشت به آن فضا نداشت. آدامز تصمیم گرفت که در عوض در پکن مستقر شود. وی کار خود را در این کشور بهعنوان یک ناشر آغاز کرد، با یک استاد دانشگاه ازدواج کرد و از اینکه «رفیق» صدایش کنند لذت بسیار میبرد. پس از ۱۲ سال او احساس کرد که زمان مناسبی برای بازگشت با خانواده جدیدش به کشور محل تولدش رسیده است.
افبیآی او را ملقمهای از یک بیمار روانی و خائن سیاسی میدانست و به همین خاطر همچو مردی که به سبک آمریکایی به دنبال فرصتها رفته بود، در خانه مورد استقبال قرار نگرفت. با این حال، آدامز خوب نشان داده بود که تصمیمش مبتنی بر تعقل بوده و نه صرفا شستوشوی مغزی ایدئولوژیک.
«دانیل پیک»، تاریخدان و روانکاو بریتانیایی، در کتاب اخیر خود با عنوان «شستوشوی مغز: تاریخی نوین از کنترل ذهن» تلاش میکند تا به بررسی این موضوع پرداخته که چرا ایده کنترل ذهن در نیمه دوم قرن بیستم به یک موضوع جدی و مورد بحث بدل شد. مهارتهای پیک به عنوان یک مورخ و یک روانکاو عملی به او اجازه میدهد تا فراتر از روششناسی صرف حرکت کند که در آن سوژههای انسانی یا به دادههای صرف تقلیل مییابند یا به بازیگران بزرگ تبدیل میشوند. به عبارت دیگر، او در روایت فوقالذکر آدامز را نه به عنوان یک پیادهنظام ناتوان و نه به عنوان شخصیتی برآمده از مقاومت قهرمانانه نشان میدهد، بلکه به نظرش این سرباز کسی است که تا آنجا که میتوانست در دنیای پیچدرپیچ ما تا جایی که توانست به تامل پرداخت و تغییر عقیدهاش در زمینه زادگاهش اصلا به معنای خیانت یا حتی از دست دادن توانایی تعقل نیست.
بنا به گفته پیک، یکی از دلایلی که دولت ایالات متحده خیلی سریع بلوک کمونیستی را به شستوشوی مغزی متهم کرد، آگاهی پنهان از انجام کاری مشابه با جمعیت خود بود. در اوایل دهه ۱۹۶۰ الگویی از «رویای آمریکایی» پدیدار شد؛ این الگو یک شغل شرکتی برای مردان، آشپزخانهای مجهز برای زنان و تحصیلات دانشگاهی درخور برای فرزندان ورزشکارشان بود. از نظرگاهی خاص، دشوار بتوان میان این سیستم مهروموم شده با خلا و زندگی در یک مزرعه اشتراکی یا خط مونتاژ دولتی تفاوتی قائل شد.
آنگونه که نویسنده در این کتاب استدلال میکند، پیشتر هم کسانی در این مورد حرف زدهاند، برای مثال کتاب «رازورمز زنانه» اثر بتی فریدن در سال ۱۹۶۳ به زنان طبقه متوسط هشدار داد که فریب خوردهاند و نوعی از زندگی را پیش گرفتهاند که انتخاب خودشان نبوده است. در اروپا، گفتمان به سمتی بالاتر میرفت و روشنفکرانی از جمله فوکو، آدورنو و مارکوزه کتابهایی را منتشر میکردند که نشان میداد چگونه غرب هژمونی فرهنگی خود را ترویج کرده و همچو مائو دست به شستوشوی مغز شهروندانش میزند.
دانیل پیک در این کتاب به دنیای اسرارآمیز شستوشوی مغزی در قرن بیستم و بیست و یکم، از کاندیدای منچوری تا داعش، تبلیغات تلویزیونی تا الگوریتمهای آنلاین میپردازد. این اثر با ترکیب مطالعات موردی جذاب با بینشهای تاریخی و روانشناختی، سفری هیجانانگیز به اسرار کنترل فکر است.
آنچنان که نویسنده در این اثر استدلال میکند، همه ما مستعد این هستیم که مغز خود را شستوشو دهیم و اتاقهای پژواک پررونقی بسازیم که در آن فقط صداهایی را بشنویم که با آنها موافقیم. ما شروع به اشتباه گرفتن عقیده با واقعیت میکنیم و تصور اینکه ممکن است واقعیتی فراتر از آنچه برای خود ساختهایم وجود داشته باشد برایمان غیرممکن است. پیک از ما میخواهد که در هر کجا که با سازوکار شستشوی مغزی روبرو میشویم، به کشف تفاوت و دشواری بپردازیم. تنها در این صورت، بسته به آنچه که کشف میکنیم، ممکن است تصمیم بگیریم که یا نظر خود را تغییر دهیم یا در موضع خود بایستیم.
کتاب «شستوشوی مغز: تاریخی نوین از کنترل ذهن» را انتشارات پروفایل در ۳۶۸ صفحه منتشر کرده است.