فرهنگ امروز/ محمد زارع شیرین کندی: در زمانه ی عسرت ، در انتهای کوچه ی بن بست و در فروبستگی های سخت و شدید و پی در پی به گشایش و گشودگی و گرهگشایی می اندیشد . کلمات و عبارات اش در وصف وضع کنونی ، در ظاهر امر ، نومید کننده و تیره و تاریک اند و در افق شان روشنایی و فردا و پس فردایی دیده نمی شود اما اندیشیدن با آیه ی یاس خواندن ناسازگارمی نماید و جمع شان دشوار . هر مسئله بغرنج و هر وضع پریشانی که موضوع اندیشیدن واقع می شود اگر هم راهی روان را نگشاید دستکم پاره ای از نشانه هایش را نشان می دهد . متفکرانی هستند که در موقعیت بحران و بن بست به راهها می اندیشند نه کارها ، راههایی که در آزمونهای پیچیده تفکر گشوده می شوند و طی آنها نیازمند ظرافت و دقت و هوشمندی و تیزبینی است زیرا همواره خطر گمگشتگی و انحراف و اعوجاج وجود دارد . این راهها به " راههای جنگلی " بیشتر مشابه اند تا راههای دیگر . این که از کدام مبدا باید آغاز کرد ، چگونه باید انتخاب نمود ، چطور باید رفت ، چگونه باید طول مسیر را پایید و پیمود ، به ذکاوت و فراست رونده بستگی خواهد داشت .او از پیمودن شبه راهها و کژراهه ها و بیراهه ها سخت باید بپرهیزد ، راههایی که به بن بست ختم می شوند . رضا داوری اردکانی در موقعیت بحران و بن بستِ بیش از صد سال اخیر این جامعه به راههای خروج فکر می کند ، راههایی که نخست در ساحت فطرت ثانی ، معقول ثانی ، ساحت تفکر ، باید آزموده شوند . او ازشرایط و امکانات و توش و توان راه توسعه می پرسد تا روندگان این راه را پیش از هر چیز به خودآگاهی و خوداندیشی و خودنگری دعوت کند ، تا گمان باطل نبرند که هر راهی را هر مسافر خام و نابلدی می تواند طی کند . در برابر مدعیانی که دچار احساس کاذب استغنا یند ،از تصمیم و اراده و کوشش و همت و دشواریهای راه می گوید . نفسِ تفکر با وضع بیچارگی و نومیدی و تسلیم مغایرت دارد اما خروج ازآن وضع نیز هرگز ساده و سهل نیست ؛ اگرچه ممتنع هم نیست زیراامتناع در تفکر با تفکرِ ناظر به امتناع به امکان بدل گشته است ونخستین متفکری که " امتناع تفکر " را اندیشیده ، امکان اندیشیدن را نیز همو به دیگران آموخته است . تفکری که در ساحت فلسفه رخ می دهد لزوما و مستقیما هیچ راه هموار یا شاهراهی را نشان نمی دهد اما دستکم می تواند آغاز و برخی نشانه های راه را روشن کند . داوری اردکانی در حیطه ی تفکر هرگز نومید و منفعل و افسرده و پژمرده نیست زیرا نویسنده نومید نمی تواند مسئله سترگ توسعه را با چنین باریک بینی و نکته دانی ای طرح و شرح کند . شادی و خوشنودی ازوضع بن بست و دفاع از استمرار آن ، اساسا نیازی به فلسفه ورزیدن و اندیشیدن ندارد و کار هر اپوزیسیون سیاست زده ای می تواند به شمار آید . اندیشیدن به توسعه / توسعه نیافتگی ضرورتی است برخاسته از درد و رنجی جانکاه ، دردی که سرآغاز تفکر فلسفی است .
توسعه گامی به پیش نهادن ، حرکت ، تغییر ، صیرورت ، تازه کردن نگاه و اندیشه و عمل است و این امر هرگز با یاس و ایستایی و انفعال و در بن بست ماندن سازگار نیست . بحث از توسعه بحثی درشرایط امکان و اسباب و علل مُعدّه آن است و این بحث راهگشایی و عزیمت و امید را پیش فرض می گیرد . مباحث اخیر او درباب توسعه / توسعه نیافتگی و عوامل و موانع و اقتضائات و التزامات وانتظارات و مرزها و محدودیت های آن مساهمتی جدی در بحث های نظری این دوره تاریخی خاص ایران است . اما تمام ایراد و اشکالی که منتقدان داوری مطرح می کنند آن است که او چگونه از توسعه سخن می گوید در حالی که زمانی تجدد ( مدرنیته ) و غرب متمدن و فلسفه جدید را ضعیف و ناتوان و در پایان راه تصور می کرده است ؟ به دیگر سخن ، طرفدار توسعه لزوما باید هواخواه غرب و مدرنیته ونظم و نظام سیاسی و اجتماعی غرب باشد اما او نیست ؟ این خرده گیری از یک حیث درست است اما پرسش آن است که آیا داوری اردکانی این وضع فلک زدگی توسعه نیافتگی را بر آن غرب مدرن که هنوز بسامان و هماهنگ و استوار است ترجیح می دهد ؟ به عبارت دیگر ، آیا او از عقب ماندگی و آشفتگی و بدبختی و فقر و فلاکت واستبداد و اختناق در برابر ترقی و مدنیت و نظم و قانون و دانش و فراوانیِ روزی و ثروت و برابری و آزادی طرفداری می کند ؟ قدر مسلم آن است که هیچ متفکری نمی تواند چنین کند علی الخصوص کسی
که آشکارا از طرح توسعه علمی و فرایند آن می گوید و می نویسد .
اگر او از ضعف مدرنیته گفته ، مقصودش آن نبوده که مدرنیته غربی ناتوانتر از شبه تجددِ کاذبِ خاورمیانه ای شده است ! اگر او از ضعف مدرنیته گفته ، منظورش آن نبوده است که ما در علم و تکنیک و هنر وفلسفه آن قدر نیرومند شده ایم که می توانیم به غربیان درس بدهیم !
اگر او از ضعف مدرنیته گفته ، مرادش آن نبوده که زوال و انحطاط و اضمحلال غرب کامل شده ، اروپا و آمریکای شمالی تماما نابود گشته و از آن پس خاورمیانه و بویژه ایران به مرکز مدرنیته و قدرت و صنعت و نظم و قانون و دموکراسی مبدل شده است ! مقصود او ازضعف مدرنیته ، ظهور اندیشه پست مدرن است . در اندیشه پست مدرن ، بسیاری از مبادی و مبانی مدرنیته به پرسش و چالش گرفته می شوند . اما پست مدرن هنوز در مرحله فکری آغازین اش است و هنوز به صورت واقعیت تاریخی و حقیقت عینی غرب در نیامده است ، یعنی درست است که غرب خودش را نقد می کند اما هنوز همه امور و کارهایش بر مدار اصول مدرنیته و روشنگری می چرخد.
به عبارت دیگر ، دوره ی تاریخی پست مدرن هنوز
فعلیت و تحقق نیافته است و تفکر پست مدرن در مرحله نقد کنونی اش بیشتر به تمامیت یافتن " طرح ناتمام مدرنیته " مدد رسانده است تا به بدیل مدرنیته مبدل شدن . متفکر بزرگ آلمانی تمام انتقادات اش از متافیزیک غرب و تمام تفکرات اش را در این باب به بذرهایی همانندکرده است که شاید در پس فردای تاریخ غرب از دل خاک متافیزیک سر در آورند ، شکوفا شوند و گل دهند . بی تردید ، او از سلطه وسیطره بیش از حد و اندازه متافیزیک و مدرنیته بهتر از ما آگاه بوده است و نیک می دانسته که دوره بشرانگاریِ متافیزیک به این سهولت به پایان نخواهد رسید ، همان فیلسوفی که بارها از " پایان فلسفه " و " غلبه بر متافیزیک " و پایان های دیگر سخن گفته است . ندیده ام که او درباره ی آغاز دوره ای دیگر از تاریخ غرب که اومانیسم و نیهیلیسم را پشت سر گذاشته باشد ، نظر صریح و واضحی ابراز کرده باشد هرچند از " تفکری دیگر " سخن به میان آورده است .
داوری اردکانی ضمن همسخنی با برخی از متفکران پست مدرن ، به قوت و قدرتِ بی نظیر غرب و مدرنیته اذعان دارد . او مدرنیته را حاصل فلسفه وعلم و ادبیات و هنر جدید می داند و نیک آگاه است که چِنین بنای مستحکمی به این سهولت نمی لرزد ، بنایی تاریخی که از روی هوس و خودخواهی و تعصب و جهل ساخته نشده بلکه دقیقا بر اثر علم جدید و فلسفه( سوبژکتیویسم دکارتی و ایدئالیسم آلمانی) و تکنیک جهانگیر تکون یافته است. در غرب ، متافیزیکِ سوژه و عقلانیتِ مدرنیته ودرایت و قدرتِ تکنیک همچنان به حیات جمعی و مدنی نظم و توان و تدبیر می بخشد . غربیان هنوز بر طبق مفاهیم و مقولات و خواست ها و احکام و قوانین روشنگری زیست می کنند . از همین روست که داوری اردکانی از "خرد" حاکم بر جوامع غربی و غایب از حیات جمعی ممالک خاورمیانه ، بخصوص ایران ، یاد می کند . او از خردِ ناظم ومدیر و مدبر سخن می گوید که میان ما وجود و حضور ندارد . او از پیوستگی و همبستگی انداموار حیات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی غربیان یاد می کند و ازِ گسستگی و پراکندگی و پریشانی وضع معیشتی ما . گفتگوی مستمر داوری اردکانی با تاریخ اندیشه فلسفی ،ادبی ، علمی ، سیاسی و اجتماعی معاصر او را به شخصیتی بدل کرده است اهل گفتگو ( دیالوگ ) ، مباحثه و مدارا . در این دیالوگ و دیالکتیک با تاریخ تفکر است که اندیشه های در نوع خود نوِ او پدیدارگشته است . به حکم " تعرف الاشیاء باغیارها / باضدادها" ، او را درآیینه ی مخالفان اش که کم هم نیستند ، شاید بهتر بتوان شناخت .
بسیاری از دشمنانش او را جویای قدرت و جاه و مقام و نام پنداشتهاند و عده ای او را نظریه پرداز " فِیلسوف - پادشاه " و طرفدار اِعمال قهر و تحکم و خشونت و دشمن غرب و مدرنیته ، و در یک کلمه "فیلسوف رسمی " و " فاشیست " انگاشته اند . من از اوایل دهه هفتاد با اندیشه و شخصیت او کم و بیش آشنایم و در دو دهه ی متفاوت شاگرد او در گروه فلسفه دانشگاه تهران بوده ام . در سال ۱۳۷۴ درمقطع کارشناسی ارشد درسی با عنوان " فلسفه های اگزیستانس " با ایشان داشتیم . شاید بیشتر از نصف دانشجویان آن کلاسِ ده نفره طرفدار دوآتشه ی شاخص ترین چهره ی روشنفکری دینی آن زمان بودند و طبیعتا مخالف سرسخت ایشان . بودند دانشجویانی که بااعمال و حرکات و ایماء و اشاره های بی ادبانه شان به استاد اهانت می کردند و گاه علنا ناسزا می گفتند! ایشان با تمام سعه صدر و ادب و متانت و تساهل و تسامح سکوت وصبر می کردند ، می نشستند ،تامل می کردند ، بر اعصاب شان مسلط می گشتند و دوباره درس را ادامه می دادند . دانشجویان آن دوره باید به یاد داشته باشند که ایشان نه دانشجوی بی ادبی را از کلاس اخراج می کردند ، نه پاسخ دشنامشان را می دادند ، نه دانشجویی را در امتحان آخر ترم رد می کردند ، نه در امتحان اذیت اش می کردند و نه از دانشحویی به مقامات بالاتر دانشگاه شکایت می کردند .پس قدرت خواهی و قدرت نمایی و خشونت ورزی ایشان در کجا قرار بود نمایان شود؟ اِعمال قهر و غلبه و خشونت که سهل است ، ذره ای نامهربانی و شکوه وگلایه هم از ایشان ندیدیم . درس ایشان درسِ مهر و محبت و تفکر و تامل و صبر و آشتی و دوستی بود . بار دیگر در دهه ی هشتاد در مقطع دکتری درسی با عنوان "فلسفه تطبیقی " با ایشان داشتیم . این دهه قدری فرق کرده بود و دانشجویان نسبتا متعددی قدرشان را می دانستند ، به ایشان ادای احترام می کِردند و با ایشان رساله می گذراندند . با وجود این ،در این کلاس نیز همان شئون و خصال معلمی و همان بزرگواری وگرانمایگی و همان شفقت و صمیمیت و وقار و فروتنی پیشین راشاهد بودیم . این صفات کمیاب و خصال آموزنده هرگز چیزهایی کوچک و کم نیستند آن هم در جامعه ای که هر کوتوله ی حقیر و بیسوادی با هزاران تُن ادعا و کبر و غرور وارد کلاس دانشگاه می شودو چیزی برای عرضه به دانشجویان ندارد جز بیمایگی و سخافت وسفاهت و عقده گشایی !