شناسهٔ خبر: 65481 - سرویس اندیشه

سه پاسخ به اندوه در فلسفه!

برای بسیاری، غم و اندوه شامل جدایی از زندگی است. این می‌تواند مانند زمستان روح باشد، جایی که ما نیاز به بهبودی و معنا بخشیدن دوباره به وجود داریم.

فرهنگ امروز: ترجمه کامران برادران، هر یک از ما چیزی را در زندگی تجربه خواهیم کرد که متحول‌مان می‌کند. زندگی انسان ماجراجویی و اعتدال است. امروزه بسیاری از مردم تمایل دارند از زبان «تجربه‌های شکل‌دهنده به زندگی» استفاده کنند، اما ایده بیداری یا نوعی شروع دوباره، به اندازه خواب یا عاشق شدن در شرایط انسانی نقش اساسی دارد.

کسانی که داستان‌ها و روایت‌های مهمی را مطالعه می‌کنند که ما تعریف می‌کنیم، به این نکته اشاره می‌کنند که اغلب شباهت‌های قابل‌توجهی میان آن‌ها وجود دارد. به عنوان مثال، آن‌ها شامل جدایی از خانه، تحول شخصیت، و سپس بازگشت به خانه با خرد یا قدرت جدید هستند.

یکی از این آزمون‌های متحول‌کننده زمانی اتفاق می‌افتد که کسی را از دست می‌دهیم که واقعاً و عمیقاً دوستش داریم. کسانی که غم را می‌شناسند درک والاتری از زندگی دارند. وقتی رنج از دست دادن کسی که دوستش داریم به سراغ‌مان می‌آید، می‌دانیم که تنها ماندن و پشت سر گذاشتن به چه معناست. در سطح نظری، همه می‌دانیم که همه چیز روزی از میان می‌رود. ما می‌توانیم گذرا بودن زندگی، تجزیه زیست‌شناسی و آنتروپی در جهان را به طور منطقی درک کنیم. اما درک مرگ، احساس و تحمل فقدان، به فرد درکی می‌دهد که هیچ شعر، فیلم یا کتابی نمی‌تواند آن را بیان کند.

بسیاری از فیلسوفان ایده غم و اندوه و مرگ را بررسی کرده‌اند و برای بسیاری، این مهم‌ترین چیز در مورد زندگی است.
 
یادآور مرگ
برای بسیاری از افراد، مانند جوانان یا افراد خوش‌شانس، نیازی به مواجهه با مرگ و میر نیست. آن‌ها می‌توانند بدون لحظه‌ای فکر برای پرسش‌های بزرگ درباره ابدیت گذران روزگار کنند. فکر کردن به مرگ خود یا اطرافیان به ذهن چنین کسانی خطور نمی‌کند.

آن‌ها احتمالا هرگز به این فکر نخواهند کرد که افرادی که در زندگی خود دارند، روزی برای همیشه از دست خواهند داد. آن‌ها هرگز قدردان این نخواهند بود که زمانی فرا می‌رسد که هر یک از ما آخرین وعده غذایی، خنده و نفس خود را فرو می‌دهیم و برای آخرین بار می‌توانیم از نوازش کسی که به او عشق می‌ورزیم بهره‌مند شویم.

مطمئناً آن‌ها درکی نسبی از این مسئله دارند، اما آن را احساس نمی‌کنند. برای آن‌ها این قضیه از نظر فکری موضوعی «عینی» بوده، اما فاقد ذهنیت عاطفی است. آن‌ها فاقد عمقی هستند که برای کسانی حاصل می‌شود که دست پدر و مادرشان را در حال مرگ را گرفته‌اند، در مراسم تشییع جنازه برادرشان گریه کرده‌اند، یا به عکس‌های دوستی که اکنون ترک‌شان کرده، خیره شده‌اند. برای کسانی که غم و اندوه را درک نمی‌کنند، این حس گویی چیزی است خارجی. در حقیقت، ناامیدی از اندوه واقعی چیزی است که از درون سرچشمه می‌گیرد، دردش شمار ا مچاله کرده و در درون وجود شما می‌تپد.

منشا ناامیدی
برای موضوعی چنین جهانی، حساس و دردناک مانند غم و اندوه، یک موضع فلسفی واحد وجود ندارد. در طول تاریخ، فیلسوفان معمولاً افرادی مذهبی بودند و بنابراین موضوع برایشان چیزی بوده مربوط به کشیشان، کتاب مقدس یا مراقبه.

فلاسفه پیش از مسیحیت در یونان و روم باستان شاید استثنا باشند. اما، حتی در آنجا، فیلسوفان دستی در مفروضات دینی زمانه خود داشتند. به عنوان مثال، خواندن ارجاعات باستانی به «روح» به عنوان استعاره‌های شاعرانه یا روانشناختی امروزه مد شده است. با این حال، به استثنای اپیکوریان، جهان باستان بسیار بیشتریاز جهان مدرن و سکولار ما آغشته به مذهب بود.

برای سورن کی یرکگارد، «نومیدی» نامی بود که بر حس میرایی گذاشت؛ حسی که پس از تجربه اندوه به دست می‌آید. او معتقد بود که از دل شب طولانی ناامیدی، می‌توانیم سفر را برای درک واقعی‌ترین شکل از خودمان آغاز کنیم. وقتی به طور معناداری از نزدیک با این موضوع روبرو می‌شویم که چیزهای زندگی ابدی نیستند و هیچ چیز برای همیشه نیست، قدردان این خواهیم بود که چقدر مشتاقانه آرزوی ابدی بودن چیزها را داریم. منشأ ناامیدی ما این است که ما همه‌چیز را «برای همیشه» می‌خواهیم. برای کی یرکگور، تنها راه غلبه بر ناامیدی، یگانه تسکین برای این وضعیت، تسلیم شدن است. ابدیتی وجود دارد که در آن خودمان را گم می‌کنیم. به عقیده او ایمان راه‌حل بشر بوده و اندوه دری تاریک و مرمرین به سوی باور است.
 

فلسفه اندوه
پس از عصر روشنگری و ظهور فلسفه‌ای سکولار، متفکران شروع کردند به خوانش مرگ به شیوه‌ای جدید. درک مرگ صرفا به عنوان دروازه‌ای برای ورود به مذهب و ایمان دیگر کارساز نبود. اپیکوریان یونان باستان و بسیاری از فیلسوفان شرقی (اگرچه، نه لزوماً همه)، بر این باور بودند که می توان با از بین بردن اشتیاق اشتباه ما برای جاودانگی، بر این حس قدرتمند غم و اندوه غلبه کرد. رواقیون نیز این ایده را تأیید کردند که ما دقیقاً به این دلیل که به اشتباه فکر می‌کنیم همه چیز برای همیشه از آن ماست، درد می‌کشیم. با یک تغییر ذهنی، یا پس از مراقبه‌ای عالی، می‌توانیم این مسئله را به‌عنوان غروری کاذب بپذیریم.

مارتین هایدگر، پدیدارشناس آلمانی، استدلال می‌کند که وجود مرگ در زندگی ما معنای تازه‌ای به آزادی ما در انتخاب می‌دهد. وقتی قدردان این هستیم که تصمیمات ما تنها چیزی است که داریم‌ و اینکه کل زندگی ما با یک کودتای نهایی پایان یافته است، این کار حس «جسارت» را در ما زنده می‌کند. هایدگر زمانی نوشت: «هستی در حرکت به سوی [مرگ] منا دارد.» این مضمونی است که در ایده قرون وسطایی یادآور مرگ (memento mori )-یعنی نزدیک نگه داشتن مرگ برای شیرین‌تر کردن لحظه کنونی- منعکس شده است. وقتی یکی از عزیزانمان را از دست می‌دهیم، متوجه می‌شویم که واقعاً از مسیر زندگی جا مانده‌ایم و بنابراین این مسئله به نوبه خود جاذبه جدیدی به انتخاب‌های ما می‌دهد.

اما برای آلبر کامو، وضعیت غم‌بارتر است. اگرچه آثار کامو تلاشی عمدی و سخت برای حل ورطه بی‌رویه نیهیلیسم بود، راه‌حل او برای «پوچی» داروی آسانی نیست. از نظر کامو، غم و اندوه حالتی است که با درک بیهودگی همه‌چیز از میان می‌رود. چرا عشق، اگر عشق به این درد ختم می‌شود؟ چرا پروژه‌های بزرگ بسازیم، در حالی که همه چیز گرد و غبار خواهد بود؟ با غم و اندوه، آگاهی از پایان تلخ همه چیز همراه می‌شود، و فرد با ناامیدی و عصبانیت فریاد می‌زند: اصلاً چرا اینجا هستیم؟ پیشنهاد کامو نوعی عیاشی وحشتناک است که براساس آن باید از سواری در ترن بی‌معنای حیات لذت ببریم. بنا به آرای کامو، باید خودمان را شاد تصور کنیم!

برای بسیاری، غم و اندوه شامل جدایی از زندگی است. این می‌تواند مانند زمستان روح باشد، جایی که ما نیاز به بهبودی و معنا بخشیدن دوباره به وجود داریم. در بسیاری از موارد، ما با خرد به دست‌آمده از رنج و محنت، به زندگی برمی‌گردیم و می‌توانیم دنیای روزمره را به روشی کاملاً دگرگون‌شده قدر بدانیم. برای برخی، این خواب زمستانی برای مدت بسیار طولانی ادامه دارد و بسیاری نگاهی دیگر به حیات خویش می‌افکنند.
 
این مقاله ترجمه گزیده‌ای است از منبع زیر:
https://bigthink.com/thinking/philosophy-grief/#:~:text=For%20many%2C%20grief%20involves%20a,in%20an%20entirely%20transformed%20way.