شناسهٔ خبر: 65618 - سرویس اندیشه

سعادت از نگاه سهروردی در گفتاری از محسن جوادی

سعادت (در یونانی «ائودایمونیا») یا شادکامی (happiness) غایت و هدف زندگی هر انسانی است، همه می‌خواهند کامیاب و خوشبخت باشند، اما به چه معنا؟ مشکل از همین جا شروع می‌شود. هر انسان و مرام و عقیده و مکتب و فلسفه‌ای، تعبیر خاص خود را از سعادت دارد و زندگی سعادتمند را به گونه خاص خود تعریف می‌کند.

تجرید اشراقی

فرهنگ امروز: محسن آزموده: سعادت (در یونانی «ائودایمونیا») یا شادکامی (happiness) غایت و هدف زندگی هر انسانی است، همه می‌خواهند کامیاب و خوشبخت باشند، اما به چه معنا؟ مشکل از همین جا شروع می‌شود. هر انسان و مرام و عقیده و مکتب و فلسفه‌ای، تعبیر خاص خود را از سعادت دارد و زندگی سعادتمند را به گونه خاص خود تعریف می‌کند. شیخ شهاب‌الدین سهروردی، مشهور به شیخ اشراق، حکیم مسلمان ایرانی همچنان که محسن جوادی، پژوهشگر فلسفه دین و فلسفه اخلاق، در گفتار پیش رو در سلسله‌درسگفتارهای سهروردی شهر کتاب نشان می‌دهد، دو تعبیر از سعادت دارد، یکی که در آثار اولیه‌اش نمود یافته، همان نگاه آشنایی ارسطویی است که عمده متفکران مسلمان پیش از او داشتند و دیگری تعبیری مختص به خودش که شباهت‌هایی به نگاه افلاطونی دارد و برخی صوفیان از آن عزلت‌گزینی و ترک دنیا را برداشت کرده‌اند. اما آیا این تعبیر دوم از سعادت درست و قابل پذیرش است؟

*********

سهروردی ذیل مکتب مشایی

مهم‌ترین نکته درباره سعادت در فلسفه اسلامی و همچنین فلسفه یونان، آن است که سعادت را خیر محسوب کرده‌اند و بالطبع، شقاوت، شر است. خیر چیزی است که مکمل وجود ما است، یعنی بذرهای وجودی ما را می‌رویاند. به تعبیر فارابی خیر یعنی تحقق ذات (self realization یا flourishing یعنی شکوفایی).

سهروردی نیز چنین تعبیری دارد و در جاهای مختلف از جمله در بندهای پایانی حکمت الاشراق، سعادت را به عنوان خیر و شقاوت یا بدبختی را به عنوان شر تلقی می‌کند. البته در آثار فیلسوفان مسلمان مثل فارابی، توضیحات زیادی درباره ماهیت خیر ارایه شده است. مثلا برخی گفته‌اند که سعادت خیر جامع است، یعنی اگر این خیر را داشته باشد، خیر دیگری لازم ندارد یا این خیر، خودبسنده است یعنی اگر کسی آن را داشته باشد، لازم نیست چیز دیگری را کسب کند یا این خیر اعلا است، یعنی هیچ خیری توان برابری و مقایسه با آن را ندارد. هرچیزی برای سعادت طلبیده می‌شود، حتی اگر ارزش ذاتی داشته باشد. مثلا عدالت ارزش ذاتی دارد، اما در قیاس با سعادت، به عنوان بخشی از آن دیده می‌شود. اما در سهروردی توضیحات مذکور درباره خیر بودن سعادت وجود ندارد. شاید یک علت آن باشد که بعدا که به حکمت اشراق روی می‌آورد، دیدگاهش تغییر می‌کند.

در فارابی و حتی ابن‌سینا که کمتر در زمینه اخلاق بحث کرده، باب یا حتی رساله‌ای به اسم سعادت داریم. مثلا فارابی دو رساله «التنبیه علی سبیل‌السعاده» و «تحصیل‌السعاده» را نوشته و ابن‌سینا «رساله فی‌السعاده» را نوشته است. اما در سهروردی حتی بابی به اسم سعادت نداریم و معمولا آن را ذیل مباحثی چون نفس و معاد و لذت و الم و ... مورد بحث قرار می‌دهد. سهروردی زمانی که به مشایین تعلق خاطر دارد، گاهی حرف‌های مشایین مسلمان مثل فارابی و ابن سینا را می‌زند و می‌گوید سعادت در اتصال به عقل فعال یا در اتصال به عالم علوی است. البته این بحث فیلسوفان مسلمان مشایی بیشتر تحت‌تاثیر افلاطون است و از این حیث گفته می‌شود بحث اخلاق در فیلسوفان مسلمان متاثر از افلاطون است. مثل اینکه سعادت را کمال عقلی و کمال علمی و عملی می‌خوانند. در این زمینه مباحث سهروردی متاثر از فیلسوفان مشایی است و نوآوری خاصی ندارد.

سهروردی اشراقی

سهروردی (587-549 ه.ق) عمر کوتاهی داشت، اما در حدود سی سالگی در کتاب المشارع و المطارحات (در منطق) اشاره می‌کند که رویکرد متفاوتی با مشایین اخذ کرده است. او از اینجا به بعد، تعابیری اختصاصی درباره سعادت دارد که در میان حکمای پیش از او رواج نداشته. او با تعابیر خاص خودش درباره نور و ظلمت می‌گوید سعادت یعنی علایق و محبت‌های نفس به روشنایی و نور باشد که عالم علوی و عالم مفارقات است و قهر و دشمنی با ظلمت‌ها و عالم جسمانی و تن و بدن است. اما اگر محبت‌های کسی به عالم ظلمت و تن و تاریکی بدن و ماده و ویژگی‌های این جهانی مثل پول و ثروت باشد و قهرش با عالم مفارقات و عالم علوی باشد، دچار شقاوت است. او همچنین سعادت را بهشت جاودانی و شقاوت را دوزخ روحانی می‌خواند که روح و جان آدمی در عذاب است، اگرچه ممکن است جسم و بدنش در آرامش باشد.

نکته اصلی که موجب چرخش نگاه شیخ اشراق مفهومی است که در عنوان یکی از رساله‌های او یعنی «غربت غربیه» مشهود است. فرض یا پیش‌فرض اساسی نگرش سهروردی این است که جان و روح آدمی از جنس این عالم نیست و اسیر این دامگه شده است و اینجا غریب است. بنابراین سعادت در رهیدن و گذرکردن از این جهان و قطع تعلقات به این جهان است. هر چیزی که او را به این عالم بند و متوجه و مشغول آن کند، شقاوت است. سعادت حقیقی در گروی رهیدن از این غربت و زندان است. این بن‌مایه اصلی تفکر سهروردی در بحث سعادت است. از این حیث سعادت را شبیه تفکر ارسطویی تعبیر نمی‌کند.

مشق مرگ افلاطون

سهروردی در رساله‌ها و نوشته‌های فلسفی‌اش آدمیان را فرا می‌خواند به اینکه انقطاع الی‌الله یا تجرید اشراقی داشته باشند که شبیه مشق مرگ افلاطون است و مولفه‌های افلاطونی در آن آشکار است. شیخ اشراق این آموزه را می‌پروراند و در مشارع می‌گوید اگر از من بپرسند راه این تجرید اشراقی و جدا شدن از این خرابه چیست، به او توصیه می‌کنم حکمت اشراق را بخوان، آنجا توضیح دادم که چطور باید از این غربت جدا شد.  سهروردی در زندگی واقعی هم با زهد و ریاضت و انقطاع الی‌الله و بی‌توجهی به امور دنیوی می‌زیست و شبیه ژنده‌پوشان لباس می‌پوشید و بی‌علاقگی و تجرد از امور دنیوی در زندگی‌اش هست. البته نقل‌هایی هست که نشانه توجه او به سیاست است، اگرچه برخی مخالف این نقل‌ها هستند. اما در کلیت، زهد و ریاضت هم در اندیشه و هم در زندگی سهروردی هست.

دو برداشت از تجرید اشراقی

از نگاه سهروردی به سعادت دو برداشت می‌توان داشت. البته این نگاه مختص به او نیست و چنان که اشاره شد، در افلاطون هم هست، اما در سهروردی به خوبی پرورش یافته و به گونه‌ای با آیات و روایات بیان شده که گویی اندیشه‌ای در متن خود دین هم هست، مثل این آیه «وإِن الدار الاخِره لهِی الْحیوانُ» (عنکبوت، 64) که در تفسیر آن می‌گویند زندگی در جهان آخرت است و در این جهان حیاتی نیست و هرچه هست، تاریکی و ظلمت است. البته برخی می‌گویند تعبیر دقیق‌تر این آیه آن است که زندگی در هر دو سرای دنیا و آخرت هست، بلکه زندگی پررنگ‌تر مربوط به آن دنیاست.  سهروردی سعادت را امری مشکک می‌دانست و معتقد است به دلیل خیریت نظام هستی، اکثریت انسان‌ها حتی در آخرت هم به سعادت نایل می‌شوند و اکثر مردم جزو سعدا هستند. اما این سعادت را به معنای خوشی و خوشحالی و توهمی در نظر می‌گیرد و سعادت حقیقی را با تجرید انسان از عالم مادی تحقق‌پذیر می‌داند.  یک تعبیر این تجرید اشراقی آن است که ما باید به اموری که مربوط به رفاه و آسایش خودمان و حتی دیگران است، توجه نکنیم، زیرا این امور ارزش اشتغال ندارد و فرصتی نداریم که در این زندان، به عمران خود زندان بپردازیم، بلکه بهتر است به فکر خراب کردن آن باشیم. ما به ضرورت اینجا افتاده‌ایم و ساختن و بنا کردن آن فایده‌ای ندارد. این تعبیر از تجرید اشراقی در میان صوفیه هم مطرح می‌شود که ایده فنا را مطرح می‌کنند. آنها فنا را فنای صفات مذموم و ناپسند می‌خوانند، اما در برخی از صوفیه، در نهایت این فنا، به معنای برداشتن منشأ این تمایلات بشری تلقی می‌شود. مثلا عابدالجباری در کتاب نقد عقل اخلاقی عربی یا اسلامی، در فصلی به اخلاق الفنا و فناء‌الاخلاق می‌پردازد و می‌گوید اگر شیوه سلوکی ما فنا باشد و بگوییم باید از هرچه این جهانی باشد، منقطع شویم، خیر عمومی و اخلاق اجتماعی شکل نگیرد. یکی از بخش‌های اصلی هر اخلاق متعارفی مثل ارسطو، آن است که ما نگاه جامعی به خیر داریم. ارسطو در تفسیر رایج و متعارف از او مثلا در کتاب‌های اول اخلاق نیکوماخوس، خیر را یک وجهی نمی‌داند و حتی ثروت و سلامت بدنی را بخشی از سعادت می‌داند. مهم‌تر آنکه بنیاد امر اخلاقی اجتماعی و توجه به دیگری و پرداختن به تنهای دیگران است. عدالت و شجاعت و عفت مفاهیم اجتماعی هستند و در جامعه ظهور و بروز می‌یابند، یعنی در دل اشتغالاتی که نگاه بالا می‌گوید باید از آنها تجرید پیدا کرد.

کار خدایی

ارسطو در اوایل اخلاق نیکوماخوس می‌گوید ما باید برای خودمان دنبال خیر باشیم. اما اگر خیر را برای همه مردم دنبال کنیم، «خدایی‌تر» و بهتر است. به همین دلیل است که سیاست برای ایشان مهم‌تر از اخلاق است، زیرا خیر را در گستره وسیع‌تری می‌بیند. روشن است که توجه به مناسبات اجتماعی اشتغال است و نمی‌توان با عزلت‌گزینی و انقطاع به خیر عمومی دست یافت.  بنابراین میان دو دیدگاه شیخ اشراق درباره سعادت، یکی دیدگاه متعارف ارسطویی و دیگری نگرشی که سعادت را در تجرید اشراقی ممکن می‌داند، تقابل و ناسازگاری مشهود است. البته این تنها یک تفسیر از دیدگاه شیخ اشراق است، اما شواهد زیادی در متن او هست که چنین تفسیری را می‌طلبد که تجرید اشراقی یعنی کاری به کار عالم نداشته باشید و هیچ چیز ارزش وقت گذاشتن ندارد.

البته در خود ارسطو هم چنین تقابلی مشهود است. مارتا نوسباوم در کتاب کوچک ارسطو (ترجمه عزت‌الله فولادوند) این موضوع را نشان می‌دهد. ارسطو در اوایل کتاب «اخلاق نیکوماخوس» از وجوه مختلف خیرها سخن می‌گوید که مهم‌ترین آنها، خیرهایی هستند که در جامعه و در بستر اخلاق اجتماعی شکل می‌گیرند. اما بعدا در آخرین کتابش می‌گوید هیچ‌چیز جز «تامل» (contemplation) و «شهود خداوند» یا «نگریستن به عالم ملکوت» خیر نیست. یعنی ارسطو در اوایل کتاب از افلاطون جداست و نظریه مثل او را نقد می‌کند، اما در اواخر کتابش، اگرچه صراحتا مثل را قبول نمی‌کند، اما سویه‌ای افلاطونی می‌گیرد و شبیه مباحث «تجرید اشراقی» را بیان می‌کند. خانم نوسباوم می‌گوید بعضی معتقدند این کتاب‌های آخر از ارسطو نیست، زیرا خلاف دیدگاه کتاب‌های اول است، اما خودش توضیح می‌دهد که شاید ارسطو هم به تدریج تحت‌تاثیر زیبایی ملکوت، از بقیه چیزها منصرف شده و آنها را بی‌ارزش دیده و می‌گوید سعادت نخبگان در تامل است.

ارزیابی نگاه شیخ اشراق

اما در مورد سعادت از دید شیخ اشراق چه می‌توان گفت؟ اگر تفسیر مشهور از تجرید اشراقی را بپذیریم، هم با فهم جامع از خیر منافات دارد و هم با برخی از مضامین و مفاهیم دینی ما. در آموزه‌های دینی ما آیات و روایات مختلفی داریم که متفاوت با این تلقی است که انسان در دنیا زندانی است و اگر در روایتی هم آمده، مجازی است. این دنیا گام اول حیات ابدی ماست و اقتضایش آن است که به اینجا بپردازیم و آن را خوب درست کنیم، به خصوص برای بعدی‌ها. در نهج‌البلاغه آمده: «انّ الدُّنْیا مسْجِدُ أحِبّاءِ‌الله و متْجرُ أوْلِیاءِ‌الله اکْتسبُوا فِیها الرّحْمه و ربِحُوا فِیها الْجنّه » (حکمت 131) دنیا بازاری است که باید از آن بهره گرفت و باید آن را ساخت. آنچه در تعابیر صوفیانه گم شده، همین نکته است. البته انقطاع و عزلت می‌تواند خوب باشد، اما نباید دنیا را کاملا بی‌ارزش تلقی کرد. «لیس السعید من شقی جاره»، کسی که همسایه‌اش در بدبختی است، خوشبخت نیست.

بنابراین اگر مفهوم تجرید اشراقی یا دعوت‌های شیخ اشراق به انقطاع الی‌الله به معنای بی‌توجهی به دور و بر و محدود کردن خیر به عزلت‌گزینی باشد، سخن درستی نیست و در وسع انسان هم نیست. این نگرش ممکن است تک‌ستاره‌هایی را بالا بیاورد، به بهای فانی شدن خیلی زندگی‌ها و بدبخت شدن خانواده و دیگران است.

اما می‌توان «تجرید اشراقی» را به گونه‌ای دیگر هم تعبیر کرد، به این صورت که کمک به دیگران را هم همان انقطاع الی‌الله بدانیم و در بستر خیرات عمومی، تمرین تجرید از شواغل کنیم و گرفتار «خودیت» و ترجیح آن نشویم. خیرات عمومی هم می‌توانند بستری برای انقطاع الی‌الله باشند. نباید مفهوم مداومت بر تجرید را طوری تفسیر کرد که ایده کمک به دیگران و رفاه عمومی را کم‌بها کنیم زیرا آن نگرش (گسست کامل از دنیا و نفی آن) جامعه را به سمتی می‌برد که زایش‌های روشنایی و آدم‌های مستعد را از آن می‌گیرد و جامعه را عقب نگه می‌دارد.

البته خیرات با هم متفاوتند و خیر شهود و مراقبه و دیدن خداوند و سکوت و عبادت قابل مقایسه با خیر کمک دیگران نباشند، اما نباید دومی را نفی کرد و طوری از اولی‌ها حرف زد که تصور شود گویی کمک به انسان‌ها، ارزش اخلاقی ندارد و نسبتی با سعادت انسان ندارد.  خلاصه آنکه مفهوم جامع از اخلاق لغزندگی دارد و انسان را به سمتی سوق می‌دهد که تعبیری نخبگانی از آن ارایه دهد. این امر چنان که مارتا نوسباوم نشان داده، در ارسطو هم رخ داد. البته اینکه آیا می‌توان به کار خدایان پرداخت و شهود و تامل کرد یا خیر، محل بحث است. مرحوم محمدمهدی نراقی در «جامع السعادات» در رد ایده ارسطویی شهود خداوند تعابیر جالبی دارد و معتقد است که همان تفسیر جامع و اولیه سعادت در ارسطو بهتر است. نراقی معتقد است که بشر نمی‌تواند کار خدایان را بکند و این کار انسانی مراتبی دارد. نباید سعادت انسان را به گونه‌ای تفسیر کرد که از پرداختن به خیرات دیگر تفسیر منفی بشود و حتی گفته شود ضد اخلاق است. اگر از شیخ اشراق همچنین برداشت شود- که متاسفانه بسیاری در عمل چنین برداشتی دارند- اشکالات زیادی در روند توسعه اجتماعی و توسعه اخلاقی جامعه ایجاد می‌کند زیرا نخبگان را از جامعه جدا می‌کند و ارتباط‌شان را با خیرات عمومی و جامعه از بین می‌برد و به تدریج جامعه از بسیاری از استعدادها تهی می‌شود که مسیر درستی نیست و با آموزه‌های دینی هم ناسازگار است.  اما اگر مفهوم مداومت بر تجرید را نه به معنای خراب کردن این زندان- که زندان هم نیست- بلکه به معنای درک درست جایگاه این دنیا در قیاس با آخرت بگیریم، بسیار ارزشمند است.  ما می‌توانیم سعادت را در موازنه‌ای از فهم خیر دریابیم. اتفاقا هرچه خیر عام‌تر باشد، خدایی‌تر است. نباید با برداشت‌های غلط از تجرید اشراقی، مفهوم خیر عمومی را تخفیف داد و نادیده انگاشت. نباید خیر عمومی را خلاف تجرید خواند و در فهم ما از سعادت نقش بسیار مهمی دارد. زندگی خوب به معنای مقابله افراطی با خواسته‌های تن نیست. تجرید اشراقی ممکن است به منزله قله‌ای در نظر گرفته شود که مسیر را به ما نشان می‌دهد، اما نباید از دامنه غافل  شویم.