شناسهٔ خبر: 66272 - سرویس اندیشه

نقد و بررسی رابطه دین و دولت در اندیشه کانت

حث از رابطه دین و دولت یکی از مهم‏ترین مباحث عصر مدرنیته می‏باشد که نتیجه آن نقش مهمی در تحولات سیاسی این دوره داشته است. این مقاله با رویکرد تحلیلی و اسنادی به بررسی این موضوع در اندیشه کانت می‏پردازد.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از خبرگزاری فارس:

بحث از رابطه دین و دولت یکی از مهم‏ترین مباحث عصر مدرنیته می‏باشد که نتیجه آن نقش مهمی در تحولات سیاسی این دوره داشته است. این مقاله با رویکرد تحلیلی و اسنادی به بررسی این موضوع در اندیشه کانت می‏پردازد.     کانت دین را دارای دو قسم ظاهری و باطنی می‏داند و نتیجه می‏گیرد که فقط یک دین حقیقی وجود دارد و آن هم دین باطنی است. در دستگاه فلسفی ایشان، دین عقلانی و سیاست به گونه‏ای به هم تنیده شده‏اند که جداسازی آنها مستلزم به هم ریختن دستگاه فلسفی اوست؛ زیرا از ویژگی این دین کلیت و استثناناپذیری آن می‏باشد، اما مشکل در اینجاست که چنین دینی محصول عقل بشر است، نه وحی الهی. کانت معتقد است که نهاد دین و سیاست مستقل از هم هستند؛ زیرا نهاد دین سخنگوی دین تاریخی است که بی‏نصیب از حقیقت می‏باشد.کلیدواژه‏ها: دین، دولت، سیاست، اخلاق، اخلاق خالص.مقدّمهاندیشه‏های سیاسی در طول تاریخ همیشه با فراز و نشیب‏هایی همراه بوده است که هر کدام به نوبه خود تأثیرات مهمی در تحولات سیاسی جهان داشته‏اند. کانت از افراد بزرگی است که در حوزه اندیشه و فلسفه سیاسی هم سخنان مهم و تأثیرگذار دارد.

     تحقیق در اندیشه این فیلسوفان، یقینا در فهم سایر اندیشه‏های سیاسی هم به ما کمک خواهد کرد؛ زیرا به ندرت می‏توان فیلسوفی را پیدا کرد که سایه اندیشه‏های این فلاسفه بر آثارش نیفتاده باشد. اندیشه‏های کانت در طول تاریخ بعد از وی مورد بررسی فیلسوفان و پژوهشگران قرار گرفته است و با توجه به اینکه در قرن‏های اخیر، بحث از رابطه بین دین و دولت یکی از مهم‏ترین مباحث در حوزه فلسفه سیاسی بوده ـ به گونه‏ای که دامنه آن تا امروز هم کشیده شده است ـ با بررسی اندیشه کانت در این موضوع، با در نظر گرفتن جایگاه فلسفه وی، شاید بتوان به تحلیلی درست‏تر و قابل قبول‏تر در این زمینه دست یافت.     در بسیاری از کتاب‏ها و مجموعه‏هایی که پیش از دهه 1970 در باب تاریخ اندیشه سیاسی در غرب نوشته شده‏اند، از جمله: خداوندان اندیشه سیاسی، مجموعه ایده‏های اجتماعی و سیاسی هیر نشاو، نظریه سیاسی هاکر و... به فلسفه سیاسی کانت اشاره نشده است.     در ایران نیز روی‏آوری به فلسفه کانت، از آغاز تا امروز به طور عمده به فلسفه نظری و فلسفه اخلاقی وی محدود شده است. در حوزه سیاسی تاکنون چند متن معدود، به فارسی ترجمه شده است و پژوهش در فلسفه سیاسی کانت در مراحل آغازین می‏باشد. با این توصیف از فلسفه سیاسی کانت، جایگاه موضوع بحث ما که جزئی از این عنوان کلی است، در عرصه تحقیق و پژوهش روشن می‏شود و می‏توان حدس زد که در این زمینه هم پژوهش شایسته‏ای صورت نگرفته باشد.

     سؤال اصلی این تحقیق چنین است: رابطه دین و دولت در اندیشه کانت چگونه است؟ به دیگر سخن، آیا دین و دولت می‏توانند در حوزه همدیگر حق تصمیم‏گیری داشته باشند؟     سؤالات فرعی را هم‏می‏توان‏درمحورهای‏زیر برشمرد:     ـ دین از دیدگاه کانت چه تبیینی دارد؟     ـ رویدادهای سیاسی و دینی در قرن هجدهم میلادی چه تأثیری بر اندیشه کانت نهاده است؟     ـ آیا حوزه دین محدود است یا نه؟ و اگر محدود است محدودیت آن تا چه حدی است؟     ـ آیا حوزه اختیارات دولت و نهاد سیاست مرزی دارد یا نه و اگر دارد مرز آن تا کجاست؟     با توجه به پرسش مزبور، فرضیه تحقیق این است: از دیدگاه کانت دین و دولت هر کدام در حوزه خاصی حق اظهارنظر و تصمیم‏گیری دارند، به گونه‏ای که نمی‏توانند در حوزه دیگری دخالت داشته باشند.     در این نوشتار، هدفْ توصیف و تحلیل رابطه بین دین و سیاست در اندیشه مدرن است. گرچه متفکران بسیاری در عصر مدرنیته به نسبت‏یابی دین و سیاست پرداخته‏اند، اما تمرکز بر متفکر برجسته این دوره، یعنی کانت، کمک خواهد کرد تا ریشه‏های برخی از مجادلات کنونی را درباره نسبت دین و دولت (سیاست) کشف کنیم. بررسی مفاهیم اصلی     تعریف دیندر لغت، «دین» واژه‏ای است عربی که در معاجم و کتب لغت معانی بسیاری برای آن ذکر شده است؛ مانند: ملک و پادشاهی، طاعت و انقیاد، پاداش و جزا، عزت و سرافرازی، اکراه و احساس، همبستگی، تذلل و فروتنی، عادت و روش، ریاست و فرمان‏برداری و... .

     در اصطلاح، دین از مفاهیمی است که دست یافتن به تعریف واحدی از آن بسیار مشکل است. به همین دلیل، تعاریف بسیاری از دین شده است که تفاوت‏های زیادی بین آنها مشاهده می‏شود. از این‏رو، برای روشن شدن مطلب، بحث را از دو نگاه اسلامی و غربی پی می‏گیریم.تعریف دین از دیدگاه اسلامی: تعاریفی که اندیشمندان اسلامی از دین ارائه داده‏اند غالبا دارای مفهوم واحدی است. علت آن، انسجام ناگسستنی در تعالیم دینی اسلام است که فهم هر اندیشمندی را در امور دینی آسان می‏کند و از سوی دیگر، منابع مورد استفاده در اسلام برای نظریه‏پردازی دینی مشخص و بیان شده است و این خود موجب گردیده تا اختلاف ریشه‏ای در حوزه اندیشه در بستر اسلام پیش نیاید. بنابراین، به دو مورد از تعریف‏ها و نظریه‏ها درباره دین اشاره می‏کنیم.     علّامه طباطبائی دین را این‏گونه تعریف می‏کند: دین، عقاید و یک سلسله دستورهای عملی و اخلاقی است که پیامبران از طرف خداوند برای راهنمایی و هدایت بشر آورده‏اند. اعتقاد به این عقاید و انجام این دستورها سبب سعادت و خوش‏بختی انسان در دو جهان است.2

    آیت‏اللّه جوادی آملی در تعریف دین می‏گوید: آنچه که امروز به نام دین شناخته می‏شود از تنوع فراوانی برخوردار است. توحید و یکتاپرستی، اعتقاد به قدرت‏های جادویی، اعتقاد به تقدّس برخی حیوانات و اشیا و اشکال گوناگون بت‏پرستی و حتی مکاتبی همچون مارکسیسم و اومانیسم را دین می‏نامند و در شاخه‏های مختلف علوم نظیر فلسفه دین، جامعه‏شناسی دین و روان‏شناسی دین مورد بررسی و کاوش قرار می‏گیرند. این تنوع و گستردگی موجب شد تا عده‏ای مدعی شوند که امکان تعریف واحدی از دین ممکن نیست و ارائه تعریفی که جامع افراد و مانع اغیار باشد امکان‏پذیر نباشد. به لحاظ اینکه زمینه تعریف دین را فراهم کنیم تذکر نکاتی چند لازم و ضروری است:     1. مراد ما از دین، دین وحیانی و الهی است نه هر آنچه که نام دین بر او نهاده می‏شود. ادیان وحیانی و الهی، ادیانی هستند که ریشه در غیب دارند و پایه و اساس آنها بر وحی و پیام الهی استوار است و انسان نه سازنده دین، بلکه دریافت‏کننده پیام الهی است که باید به آن اعتقاد پیدا کند، به محتوای وحی ملتزم شود و سلوک فردی و اجتماعی خود را بر آن اساس تنظیم نماید.     2. در تعریف دین باید از خلط بین دین و تدین و ایمان اجتناب ورزید، چنان‏که در بعضی از نوشته‏ها دین را به باور و اعتقاد تعریف کرده‏اند.

     3. تعریف ماهوی از دین میسر نیست؛ زیرا تعریف ماهوی از چیزی، به بیان ماهیت و ذاتیات آن چیز است. حقایقی که به جنس و فصل یا جنس و رسم، به حد تام یا حد ناقص تعریف می‏شوند، تعریفشان تعریف ماهوی است، اما دین به دلیل اینکه ماهیت ندارد و چیزی که ماهیت ندارد، جنس و فصل ندارد، پس تعریف دین به حد تام یا ناقص امکان‏پذیر نیست. اما به لحاظ اینکه دین مفهوم است، می‏توان تعریف مفهومی از دین ارائه داد و به عبارت دیگر، برای دین نمی‏توان تعریف منطقی که مرکب از جنس و فصل باشد ارائه داد، اما ارائه تعریف مفهومی از آن ممکن است. از این‏رو، در تعریف دین می‏گوییم: «مجموعه عقاید و قوانین و مقرّراتی که هم به اصول فکری بشر نظر دارد و هم درباره اصول گرایشی وی سخن می‏گوید و هم اخلاق و شئون زندگی را تحت پوشش قرار می‏دهد و به دیگر سخن، دین مجموعه عقاید و اخلاق و قوانین و مقرّراتی است که برای اداره جامعه‏انسانی‏وپرورش انسان‏ها در اختیار قرار می‏گیرد.3

تعریف دین از دیدگاه اندیشمندان غربی: بعضی در تعریف دین گفته‏اند: دین، اعتقاد به موجودات روحانی است. و یا گفته‏اند: دین، نظام یکپارچه‏ای از باورداشت‏ها و عملکردهای مرتبط به چیزهای مقدّس است که از طریق آنها گروهی از آدم‏ها با مسائل غایی زندگی بشری کلنجار می‏روند. برخی هم گفته‏اند: دین، اعتقاد به خدای سرمدی است؛ یعنی اعتقاد به اینکه حکومت و اراده الهی بر جهان حکم می‏راند. و بعضی می‏گویند: جوهر دین عبارت است از احساس و وابستگی مطلق. در این‏گونه تعاریف، بین ایمان و تدیّن و دین‏داری با دین خلط شده است، در حالی که ایمان و تدیّن با دین متفاوت است؛ زیرا تدیّن و ایمان وصف انسان است، حال آنکه دین حقیقتی است که خداوند آن را به‏صورت‏پیام‏دراختیارانسان قرار می‏دهد.4    یکی دیگر از تعاریف، تعریف کانت می‏باشد. وی معتقد است: دین مجموعه‏ای از گزاره‏های عقل عملی محض است. این مطلب در بحث‏های بعدی به صورت مفصل مورد بررسی قرار خواهد گرفت. تعریف دولت

مفهوم دولت تا سده شانزدهم رواج سیاسی نیافته بود. نخستین کاربرد آن در بحث علمی به نیکولو ماکیاولی (1527ـ1469) نسبت داده می‏شود. این مفهوم برای یونانی‏ها شناخته شده نبود. آنها به جای آن، واژه «پولیس» را به کار می‏برند که می‏توان آن را «شهر ـ دولت» نامید.5 مفهوم «دولت نو» در بخش عمده اروپایی سده‏های میانه نیز وجود نداشت. طی این دوره، تفکر سیاسی درباره امپراتور و حکومت شاهزادگان بود. در پایان سده‏های میانه، به تدریج مفهومی از دولت پدیدار شد، اما به خوبی مشخص نبود و زمانی کاربرد یافت که دولت از آنِ مردم نبود و حاکمیت به شاهان تعلق داشت. در آن زمان، دولت را با اقتدار عالی برابر می‏دانستند. اما گاه به «نهادهای اجتماعی هم اشاره داشت.» در گذر زمان، دولت گذشته از اصول و راستاها، مفهوم طبیعی اقتدار ناب و ساده، یا تأسیس را پیدا کرد.6    در گفت‏وگوهای عمومی، مفهوم «دولت» را در معانی گوناگون به کار می‏برند. برای مثال، واحدهای تشکیل‏دهنده فدراسیون ایالات متحده آمریکا را در زبان انگلیسی با نام «state» مشخص می‏کنند. گاه نیز واژه دولت را با واژه «کشور» مترادف به کار می‏برند.     شاید شگفت‏انگیز باشد که متفکران و پژوهشگران سیاسی‏درموردتعریف‏دولت‏توافق‏نظر ندارند. اختلاف‏نظر بیش از هر چیز به گوناگونی اندیشه‏ها در مورد سرشت دولت که بر تعریف‏ها اثر می‏گذارد مربوط است.7

    به عقیده بورگس، دولت «بخش خاصی از اجتماع نوع بشر است که به صورت سازمان‏یافته دیده می‏شود.» از نظر بلونشلی، دولت «مردمی از لحاظ سیاسی سازمان‏یافته در سرزمین معینی است.» ویلسون، دولت را «مردم سازمان‏یافته طبق کانون در سرزمینی معین» تعریف می‏کند. به عقیده گارنر، دولت «اجتماع انسان‏های کم‏وبیش زیادی است که سرزمینی را در تصرف دایمی دارند، از کنترل خارجی مستقل یا به تقریب مستقل‏اند و حکومت سازمان‏یافته‏ای دارند که بیشتر ساکنان آن سرزمین به طور عادت از آن اطاعت می‏کنند.» دال گفته است: «به نظام سیاسی متشکل از ساکنان یک سرزمین و حکومت آن سرزمین دولت گفته می‏شود.» تعریف مک آیور از دولت این است: «دولت مجتمعی است بنا به قانون، توسط حکومتی دارای قدرت اجبارکننده، در اجتماعی که سرزمین مشخصی دارد، شرایط عمومی و بیرونی نظم اجتماعی را حفظ می‏کند.»8    منظور ما از «دولت» در این نوشته، دولت به معنای نهاد سیاست است؛ یعنی نهادی که امر سیاست‏گذاری در سطوح مختلف اجتماعی را عهده‏دار است. سیر اجمالی تحولات دین و دولت در غرب

از ویژگی‏های جوامع باستانی یونان و روم، جامعیت قدرت و دولت بود؛ یعنی دولت، هم در زندگی مادی و هم در زندگی معنوی اتباعش دخالت می‏کرد و حقوق الهی و حقوق عمومی مفهومی یکسان داشتند. هرچند در ادیان الهی دین و دولت در هم ادغام بود، اما دین تحریف‏شده مسیحیت، دین را از دولت جدا کرد و هریک را بر حوزه معینی از زندگی آدمی فرمانروا شناخت؛ بدین‏سان که کار دین را رهبری زندگی معنوی و تأمین رستگاری انسان، و وظیفه دولت را رهبری زندگی مادی و نگه‏داری نظم و پایداری عدل دانست.9 بدین‏گونه، دین مسیح جامعیت قدرت سیاسی را در جامعه کهن بر هم زد، ولی مشکل بزرگی که قریب هزار سال پس از مسیح در برابر پیروان او قرار داشت، این بود که کلیسا، یعنی جامعه مؤمنان، چه رابطه‏ای باید با دولت داشته باشد؟ تا زمانی که مسیحیان تعدادشان کم بود و ناتوان بودند برای اینکه از آزار رومیان در امان باشند خود را فرمانبردار قیصر می‏دانستند، به‏ویژه‏که‏برخی‏آموزه‏های تحریف‏شده مسیح نیز ایشان را از سرکشی دربرابر دولت‏ها بر حذر می‏داشت: «هر کس شمشیر برکشد با شمشیر کشته خواهد شد.»10

    از این‏رو بود که مسیحیان با همه ستمی که از قیصر می‏دیدند به جان او دعا می‏کردند و آمرزش او را از خدا می‏خواستند، ولی برخلاف پیروان دیگر امپراتوری، قیصر را به نام خدای خود نمی‏پرستیدند و نیز این فرمان‏برداری را بدان‏جا نمی‏رسانیدند که در راه نیرومندی و شکوه امپراتوری بکوشند؛ زیرا اساسا کلیسا بجز دستگیری تهی‏دستان فریضه‏ای بر ذمّه خود نداشت و این روش، در حالی که امپراتوری روز به روز ناتوان‏تر می‏شد، بر دشمنی برخی‏ازرومیان‏بامسیحیان‏می‏افزود. با این‏همه، در سال 313 میلادی کنستانتین امپراتور روم، مسیحیت را در شمار ادیان مجاز اعلام کرد. هشتاد سال پس از فرمان کنستانتین، مسیحیت آیین رسمی امپراتوری گشت.11    اگرچه از برکت این تحولات، مسیحیان از بیم آزار و کشتار رها شدند، ولی مشکل دیرین رابطه کلیسا و دولت پیچیده‏تر شد و دردسرهای بزرگ‏تری برای مسیحیان پدید آورد. تا آن زمان، کلیسا اگرچه از آزادی عمل محروم بود، دست‏کم این ایمنی را داشت که دولتیان در امور اعتقادی آن دخالت نمی‏کردند، ولی اینک که امپراتور به مسلک مسیحیان درآمده بود به خود حق می‏داد که در کارهای کلیسا دخالت کند و این امر برخوردهای فراوانی را میان دولتیان و کشیشان سبب می‏شد. دانایان مسیحی برای پیش‏گیری از این برخوردها و نیز برای حفظ حرمت و استقلال کلیسا، ناگزیر شدند اصول تازه‏ای در تنظیم رابطه دین و دولت وضع کنند.

     یکی از این دانشمندان، آمبروسیوس قدیس (333ـ397) بود که اصلیت آلمانی داشت و به مقام اسقفی شهر میلان در ایتالیا رسید.     او بر آن بود که امپراتور مانند همه مؤمنان مسیحی باید تابع اراده کلیسا باشد و به همین دلیل، چندین بار در برابر تئودوسیوس امپراتور روم ایستادگی کرد.12 برای نمونه، وی یک بار اعلام کرد که حقوق امپراتور به جای خود محترم است، لیکن امپراتور به عنوان یک مسیحی وظایفی در برابر کلیسا بر عهده دارد: «اگرچه در کلیساست، برتر از کلیسا نیست.» پس امپراتور در امور دینی و اخلاقی باید فتاوی کلیسا را بپذیرد و اگر مرتکب گناه می‏شود پاپ می‏تواند او را به توبه و کفاره محکوم کند.13

    بنابراین، بحث از رابطه دین و دولت، با ظهور مسیح آغاز گردید، ولی با توجه به شرایط سیاسی و اجتماعی در مقاطع مختلف تاریخی، نظریات متفاوتی در این زمینه مطرح شده است. در مقطعی که دین در حاشیه قرار داشت، سخن از حاکمیت دولت بود و در زمانی که دین تاحدی ظهور و بروز اجتماعی پیدا کرد، مباحثی از رابطه متقابل این دو مطرح شد و حتی در مقطعی که دین به قدرت برتر تبدیل گردید، در این شرایط سخن از حاکمیت دین در همه امور به میان آمد، به گونه‏ای که در قرون وسطا منشأ قدرت را از خدا می‏دانستند که به وسیله کلیسا باید به اجرا درمی‏آمد. به این صورت، کلیسا صاحب قدرت سیاسی شد. حضور کلیسا در عرصه سیاست و در بالاترین سطح تصمیم‏گیری همچنان ادامه داشت تا اینکه در سال 1648 به دلیل زیاده‏خواهی و انحراف از اهداف اصیل خود از صحنه سیاست برای همیشه کنار زده شد. در این شرایط، دوباره عرصه برای اندیشیدن در این زمینه، یعنی چگونگی ارتباط دین و دولت، فراهم شد و اندیشه‏هایی با قالب‏های تازه و هرچند تکرارشده در قرون پیشین در سطح مسیحیت مطرح شد که اندیشه کانت در این عرصه یکی از محصول‏های تأثیرگذار این شرایط تاریخی می‏باشد. عوامل تأثیرگذار بر سیر اندیشه‏های کانتتجربه‏های شخصی و خانوادگی کانت و همچنین رویدادهای سیاسی و دینی در قرن هجدهم میلادی، تأثیرات محسوسی در شکل‏گیری و پروراندن اندیشه‏های وی داشت.

     کانت برآمده از خانواده‏ای پارسا و مذهبی است که با سادگی و قناعت روزگار می‏گذراندند. مادر وی زنی دیندار و پاک‏سرشت بود که نخستین بذر نیکی را در نهاد وی کاشت و پروراند.14 پرورش کانت بی‏تردید، با درون‏مایه دین مسیحیت آمیخته بود و هرچند عادت به شرکت در مراسم کلیسا نداشت، اما همانند یک مرجع دین، پرسش‏های مذهبی دین‏داران شهر کوئینزبرگ را پاسخ می‏گفت. پدر و مادر کانت از هواداران جنبش دینی «پرهیزگاران» بودند. این جنبش در پایان قرن هفدهم میلادی در شمال آلمان گسترش یافت و بنیانگذار آن هیلیپ یاکوب اسپنر بود تأثیر این جنبش بر زندگی دینی در آلمان، شباهت زیادی به جنبش «متدودیست» در انگلستان داشت.15

    پرهیزگاران معتقد به توبه از گناهان، ایمان قلبی و تولد تازه روحانی و تقدس و پاکی بودند. آنان از پویایی بیشتر مردم در امور دینی جانبداری می‏کردند و به مسیحیت به عنوان راه زندگی می‏نگریستند نه به مثابه نظام عقاید. آنان در پی رونق مسیحیت همچون دینی زنده بودند. پرهیزگاران مطالعه انجیل را به عنوان سرچشمه حقیقی الهام الهی در کانون توجه خود قرار دادند؛ سرچشمه‏ای که همانند کلیسا، به سوی همگان گشوده بود. بدین‏سان، آنان خواهان مشارکت افزون‏تر افراد غیرروحانی در اداره کلیسا بودند و فرقه‏گرایی را درست نمی‏دانستند. پرهیزگاران در جست‏وجوی پیوند میان تساهل دینی و ایمان مذهبی در داوری‏ها و اندیشه‏های افراد بودند. آنان دین را ملک طلق الهیون حرفه‏ای نمی‏دانستند، بلکه گستره‏ای برای افراد عادی می‏دیدند که با مسائل روزمرّه دنیایی سروکار دارند.     کانت بی‏تردید از این زمینه دینی به شدت تأثیر پذیرفته بود. البته او با عقاید بنیادگرایانه پدر و مادر خویش هم‏آوا نشد و هرگز تأثیر اخلاقی موردنظر جنبش پرهیزگاری را از یاد نبرد. چنان‏که او به راه درون به سوی دین از رهگذر اخلاق، اهمیت محوری کتاب مقدس، مذهب خالص دینی (در برابر مذهب تاریخی و کلیسایی) و باطل بودن قیمومیت و انحصارگرایی روحانیان در حوزه امور دینی تأکید می‏ورزد. پیوند این اندیشه‏ها با آموزه‏های جنبش‏پرهیزگاری، ملموس و آشکار است.16

    در دوران فرمان‏روایی فردریک بزرگ ـ که قریب نیم قرن به درازا کشید ـ از آن‏رو که وی فردی دانش‏آموخته، دوستدار فلسفه و همنشین با مردان بزرگ اندیشه و دانش بود، سرزمین پروس به گونه‏ای قابل ملاحظه، از آزادی اندیشه، بیان و قلم، تساهل و مدارا برخوردار بود. فردریک دین را به عنوان یک نیاز انسانی پذیرفته بود. در قلمرو فرمان‏روایی او، تساهل دینی تا آن اندازه گسترش یافته بود که پیروان کیش کاتولیک، سیوعیان، مسلمانان، یهودیان و بی‏دینان، در پناه قانون با ایمنی می‏زیستند.     دوران فرمان‏روایی فردریک بزرگ، با همه فراز و نشیب‏هایش، برای کانت دورانی فرخنده بود. او از آزادی اندیشه، گفتار و نوشتار و از احترام بسیار برخوردار بود و هرچند استقلال خویش را در برابر حکومت حفظ می‏کرد، اما از یاد نمی‏برد که شهروند راست‏کردار دولت پروس است. در برابر، پادشاه نیز حرمت و جایگاه بلند وی را نگاه می‏داشت. پس از درگذشت فردریک بزرگ، با روی کار آمدن ویلهلم دوم، سفره تساهل و مدارا برچیده شد و آزادی اندیشه، بیان و قلم، مورد هجوم حکومت قرار گرفت. در سال 1788 یوهان فردریک وُلنر، وزیر امور کلیسایی، با صدور یک فرمان مذهبی، تساهل دینی را به عنوان عامل بی‏بند و باری اخلاقی مردود دانست. او آموزگاران و واعظان را تهدید کرد که اگر از دین رسمی و حکومتی منحرف شوند از کرسی‏های درس و منبرهای خطابه به زیر کشیده خواهند شد. در واقع، خودکامگی سیاسی و خودکامگی دینی، در این دوران سایه سیاه و وحشتناک خویش را بر سرزمین پروس گستراند.

17 از این‏رو، پس از آنکه کانت در سال 1793 کتابی به نام دین در درون حدود خرد تنها منتشر کرد، نامه‏ای به امضای فردریک ویلهلم دوم (جانشین فردریک بزرگ) به او نوشته شد که در آن آمده بود: «از مدت‏ها پیش متوجه شده بودیم که شما فلسفه خود را برای تغییر شکل و خفیف کردن بعضی از اصل‏ها و آموزش‏های کتاب مقدس به کار می‏برید این کار را در کتاب تازه خود دین در درون حدود خرد تنها بیشتر عملی کرده‏اید. ما از شما می‏خواهیم که از این پس چنین کتاب‏هایی ننویسید...»18 کانت هم متعهد شد که در موضوعات مذهبی چیزی ننویسد، ولی یک سال پس از مرگ فردریک ویلهلم، یعنی در سال 1798، کتاب ستیزه دانشکده‏ها را نوشت و در مقدّمه آن یادآور شد که با مرگ فردریک ویلهلم از تعهدی که به عنوان تابع او کرده بود آزاد شده است.19 و از این پس بود که کانت بار دیگر اندیشه‏های‏نوگرایانه‏خویش‏رادرقالب‏کلمات‏جاری‏ساخت..

 چیستی دین در اندیشه کانت

کانت در پژوهش‏ها و تأمّلات خویش درباره دین، بیشتر به مسیحیت نظر دارد و آنچه در رهیافت وی به دین قرار می‏گیرد، مسیحیت پروتستان است که خود نیز در زمینه آن رشد یافته و همچنین دین رسمی دولت پروس بوده است. کانت در آغاز بنیادی‏ترین و مفصل‏ترین اثر خود در باب موضوع‏های دینی، یعنی دین در حدود عقل تنها، از نسبت میان دین و اخلاق سخن می‏گوید و آشکارا این نکته را به میان می‏آورد که اخلاق به هیچ نحوی، نه به لحاظ عینی و نه ذهنی، هیچ نیازی به دین ندارد و بر پایه عقل عملی محض از خودکفایی برخوردار است، اما با بی‏نیازی اخلاق از دین ـ که فلسفه آن تقدّم اخلاق بر دین در اندیشه کانت است ـ روابط میان دین و اخلاق گسسته نمی‏شود. کانت میان اخلاق و دین نه تنها سازگاری و هم‏نوایی، بلکه پیوستگی و اتحاد می‏بیند، به گونه‏ای که هرگاه با رهبری مفهوم‏های اخلاقی به یکی از آنها دست یافت هیچ مانعی نیست که در عین حال به دومی نیز دست یابد؛ چراکه اگر دین و اخلاق دارای وحدت نبودند، یا می‏باید هر فردی دارای دو دین باشد ـ که یک ادعای بی‏معناست ـ یا باید یک دین و یک آیین پرستش در کنار هم وجود داشته باشند. در این صورت، آیین همانند دین غایت بالذات نیست، بلکه ارزش آن را در حد یک وسیله فقط برای مدت کوتاهی می‏توان در کنار دین نگه داشت. این دو به زودی همانند مخلوط روغن و آب مخالفت خود را با هم نشان داده و بار دیگر به اجبار از یکدیگر جدا خواهند شد و در نهایت، دین اخلاقی ناب (دین عقلانی) بر روی آب قرار خواهد گرفت.20

    کانت با طرح این اندیشه که اخلاق مقدم بر دین است این آموزه را به میان می‏آورد که دین فارغ از اخلاق، دین بیرونی و ظاهری است که همت خویش را در آداب و مراسم ظاهری محدود می‏کند. در برابر، دینِ بر شالوده اخلاق، دین درونی و باطنی است. چنین دینی در چارچوب آداب و مراسم ظاهری محدود و خلاصه نمی‏شود و پیوندی ناب میان انسان‏ها و خداوند پدید می‏آورد که پیراسته از ریا، خرافه و جزمیت می‏باشد. کانت در درس‏های فلسفه اخلاق که قریب بیست سال پیش از دین در حدود عقل تنها ارائه شده بود، آشکارا گفت: «سخن گفتن از دین بیرونی بی‏معناست. دین چیزی است درونی و فقط بر خصلت درونی انسان متکی است.» او بر پایه فلسفه اخلاق خویش می‏اندیشید که کردارهای دینی در درون خود انسان قرار دارند و هرگاه کردارهای انسان با دین هم‏نوا شوند انسان می‏تواند بر پایه دین‏داری یعنی اراده الهی رفتار کند.21    چنان‏که دیدیم، از نظر کانت اخلاق‏مستلزم‏دین نیست؛ یعنی انسان برای شناختن تکلیف خود محتاج مفهوم خدا نیست. در عین حال، اخلاق مودی به دین می‏شود.     دین حقیقی از نظر کانت عبارت از این است که «در تمام تکالیف خود خدا را به عنوان واضع کل قانون که باید مورد حرمت واقع شود بدانیم.»22    از دیدگاه کانت، مفهوم اراده الهی که بر پایه قانون‏های اخلاقی ناب استوار است، به ما اجازه می‏دهد که فقط به یک دین که به گونه اخلاقی است بیندیشیم، همان‏گونه که به یک خداوند می‏اندیشیم.

     بنابراین، کانت فقط وجود یک دین حقیقی را می‏پذیرد که همان دین باطنی و اخلاقی است که برای رسیدن به آن از رهگذر ایمان مسیحی، ضرورت دارد که اولاً، ضمن ارج نهادن به کتاب مقدس، عقاید مندرج در آن را به عنوان تنها وسیله سعادت و رستگاری به کسی تحمیل نکنیم و ثانیا، تاریخ رویدادهای مقدّس را همواره برای اهداف اخلاقی تعلیم دهیم. علاوه بر این، باید کرارا تأکید و توصیه کرد و نگران بود که دین حقیقی در این نیست که تشخیص دهیم خدا برای سعادت ما چه می‏کند، بلکه در این است که بدانیم ما خود چه باید بکنیم تا لایق سعادت باشیم.23    برای اینکه انسان‏ها راه درست را گم نکنند کانت معتقد است که باید به کتاب مقدس مراجعه کرد و از اعتماد به سنت پرهیز نمود. کتاب مقدس نسل‏های کنونی و آینده را از خطر گم‏راهی به سوی یافته‏ها و ساخته‏هایی که به نام دین عرضه می‏شود اما هیچ ارتباط بنیادین با دین ندارد، باز می‏دارد. کانت می‏نویسد: «تاریخ اثبات می‏کند که هرگز ایمان مبتنی بر کتاب مقدس را حتی با توسل به مخرب‏ترین انقلاب‏های حکومتی نمی‏توان زایل کرد، در حالی که ایمان مبتنی بر سنت و آیین‏های عمومی باستانی به محض اینکه حکومت واژگون گردید زوال و سقوط خویش را می‏نگرد.»24

    کانت امکان دست‏یابی به کتاب مقدس را که شامل کامل‏ترین آموزه‏های ناب دینی است، به فال نیک می‏گیرد. کتاب آسمانی معیار و سنگ محک نقد و سنجش گزاره‏ها و دستورهایی است که به نام دین وارد حوزه دینی گشته و طیفی گسترده را ـ از خرافه و جادو گرفته تا اوهام ـ دربر می‏گیرد.     کانت میان آموزه‏های حضرت مسیح و گزارش پیرامونیان وی تفاوت می‏گذارد و با تصریح نسبت به اصالت و اعتبار این آموزه‏ها، در نامه‏ای به تاریخ 28 آوریل 1775 می‏نویسد: «من تعالیم مسیح را از گزارشی که درباره تعالیم او در دست داریم فرق می‏گذارم و برای اینکه به تعالیم وی دست یابیم بیش از هر چیز می‏کوشم تا تعلیمات اخلاقی را از دستورهای انجیل جدا کنم. مسلم اینکه آموزه‏های بنیادی انجیل همانا تعالیم خود مسیح است و دستورهایی که در آن کتاب آمده، فقط ممکن است جنبه تکمیلی داشته باشد.»25

    پس، از دیدگاه کانت، دین حقیقی غیر از آن دینی است که مفسّران آموزه‏های مسیح بیانگر آن هستند، بلکه دین راستینی که خداوند یگانه به مثابه قانونگذار، نیک‏خواه و دادگر در کانون آن قرار دارد، در فلسفه دین کانت، چیزی جز قانون‏ها یعنی اصل‏های عملی نیستند. ما می‏توانیم نسبت به ضرورت نامشروط این اصل‏ها آگاهی یابیم و هنگامی که از رهگذر عقل محض (نه به شکل تجربی) ظاهر می‏شوند آنها را بشناسیم. فقط به خاطر کلیسا ـ که دارای شکل‏های متفاوت و برابرند ـ وضع‏ها، یعنی آیین‏ها می‏توانند وجود داشته باشند، هرچند در داوری ناب اخلاقی، آنها تحکّمی، دل‏بخواهی و احتمالی هستند. در نظر گرفتن چنین ایمان وضعی (که محدود به مردمی خاص است و نمی‏تواند دین جهانی باشد)، به عنوان عبادت خداوند برای انسان‏ها، از نظر کانت دین فریب است و کردار بر پایه آن، عبادت ساختگی یعنی تظاهر به حرمت نهادن بر خداوند، و ناسازگار با عبادت حقیقی است.26 بلکه وی معتقد است: حرمت نهادن حقیقی به پروردگار، تمایل اخلاقی به سوی وظایفی است که فرمان‏های او را تشکیل می‏دهند.

     نتیجه این بخش از بحث این است که کانت دین را به دو قسم درونی و ظاهری و به عبارتی، عقلی و تاریخی تقسیم می‏کند. دین تاریخی بر پایه وقایعی که در جریان تحقق و رشد آن دین اتفاق افتاده است استوار است، در حالی که دین عقلی بر پایه اخلاق شکل می‏گیرد و این همان است که کانت از آن به عنوان «دین حقیقی» تعبیر می‏کند که از طریق آن به وجود خداوند هم می‏رسد. در مقابل، گوناگونی مذهب را می‏پذیرد و معتقد است: کلیسا به عنوان نماینده و سخنگوی دین ظاهری و تاریخی می‏باشد، در صورتی که سخنگوی دین درونی، باطنی و حقیقی، عقل است و اگر به دنبال سنگ محکی برای دین تاریخی باشیم، همان کتاب مقدس است نه فهم مفسّران و هواداران آن یعنی کلیسا. در ضمن، کانت معتقد است که دین حقیقی واحد می‏باشد.     توجه به این نکته ضروری است که فهم اندیشه کانت در ارتباط با دین، در فهم سایر اندیشه‏های وی و در ادامه مباحث نقش اساسی و کلیدی دارد؛ بدون فهم دین، تعیین مرز و حدود گفته‏های کانت امری بس مشکل خواهد شد. گستره دین در اندیشه کانتپیش از غوطه‏ور شدن در اندیشه کانت، ضروری است در اندیشه‏هایی تأمّل نماییم که می‏تواند در فهم بهتر اندیشه وی به ما یاری رساند:

     1. جان لاک یک قرن پیش از کانت آموزه جدایی دو نهاد دین و نهاد سیاست را مطرح می‏سازد، اما درس‏آموزی رویدادهای تاریخ ادیان را به خوبی می‏شناسد. درست است که حضرت عیسی علیه‏السلام در روزگار خویش، نه هیچ حکومتی تجویز کرد و نه دولتی بنا نهاد، اما حضرت موسی علیه‏السلام در سرزمین قوم یهود دارای حکومت روحانی بود که در آن تفاوتی میان قدرت سیاسی و نهاد دین وجود نداشت. قانون‏های حکومت موسی علیه‏السلام، هم دارای جنبه دینی بود و هم جنبه‏های مدنی و حکومتی. در چنان جامعه‏ای، خداوند خود قانونگذار بود. لاک که تفکیک دو نهاد سیاسی و دینی را صورت‏بندی می‏کند، از یادکرد حکومت یگانه دینی ـ مدنی حضرت موسی ابایی ندارد و حتی بر آن می‏افزاید: «اگر کسی بتواند در این روزگار یک جامعه هم‏سود به من نشان دهد که بر این پایه شکل یافته، من آن را پذیرا می‏شوم که در این جامعه قانون‏های دینی می‏بایست به ناگزیر بخشی از قانون‏های مدنی باشند.»27

    پس جان لاک معتقد است: دین این ظرفیت را دارد که نقش قانون‏گذاری و کارکرد اجتماعی ـ سیاسی داشته باشد، همان‏گونه که در عصر موسی علیه‏السلام داشت. اما مشکل جامعه امروز از دیدگاه وی در این است که در آن موسایی وجود ندارد و کسانی که مدعی ایفای این نقش هستند به هیچ وجه شایستگی آن را ندارند. از این‏رو، جان لاک صلاح را در این می‏بیند که نهاد دین سعی نکند پای دین را به عرصه سیاست بکشاند، نه به خاطر اینکه دین این توانایی را ندارد، بلکه کسانی که مبیّن دین هستند، نمی‏توانند از عهده وظیفه خود برآیند.     2. روسو نیز از یگانگی دین و سیاست در حکومت پیامبران به نیکی یاد می‏کند و برای نمونه، از آموزه‏های متین پیامبر بزرگ اسلام سخن می‏گوید. در نگاه روسو، حضرت محمّد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نظام سیاسی خود را به خوبی سامان بخشید و تا آن‏گاه که شیوه حکومت وی در میان جانشینان او اعمال می‏شد و حکومت دینی و دنیوی، شرعی و عرفی یکی بود، مملکت هم خوب اداره می‏شد. گذشته از حکومت پیامبران، در اندیشه روسو نمی‏توان سیاست را بی‏نیاز از دین دانست. وی می‏گوید: «هیچ دولتی تاکنون تشکیل نشده که مذهب، اساس و پایه آن نباشد.» البته روسو نیز نهاد سیاست را از دخالت نهاد دین در گستره اختیارات خویش زنهار می‏دهد. اگر نهاد دین در برابر عقاید دینی نا بردباری پیشه سازد، هیأت حاکمه قدرت خود را از دست می‏دهد؛ زیرا روحانیان با دخالت خویش در زندگانی عادی افراد ـ که قلمرو زمام‏داری حکومت است ـ قانون را فلج و بی‏اثر می‏کنند.28

    روسو هم با همه دفاعی که از حوزه سیاسی دین دارد، برایش پذیرفتنی نیست که نهاد دین بتواند بی‏چون و چرا در امر سیاست اظهارنظر کند و وارد فعالیت‏های سیاسی گردد.     کانت بی‏تردید پیشینه اندیشه در باب نسبت دین و سیاست را ـ که به دو نمونه آن اشاره گردید ـ در پیش چشم داشته است. او از یک‏سو، با روسو هم‏داستان است که «دین» و «سیاست» چنان با یکدیگر آمیخته‏اند که جدا کردن آنها از یکدیگر امکان‏پذیر نمی‏باشد. در فلسفه سیاسی خود کانت آن‏چنان اخلاق، دین، خرد و سیاست به هم گره خورده و در هم تنیده‏اند که دست‏کاری در آنها شبکه اندام‏وار دستگاه فلسفی و فکری کانت را به هم می‏ریزد و دچار ناسازگاری و ناهماهنگی می‏سازد. کانت از سوی دیگر، با لاک در این آموزه هم‏سخن است که «نهاد دین» و «نهاد سیاست» از یکدیگر جدا هستند و می‏باید بر شالوده دموکراسی، آزادانه در قلمرو خویش به سر برند و در کار یکدیگر مداخله نکنند.29    در فلسفه کانت، دین چیزی غیر از گزاره‏های اخلاقی عقل عملی محض نیست و واضح است که این گزاره‏های عقلی نه تنها در حوزه سیاست، بلکه در تمام حوزه‏ها حضور خواهد داشت، اما نه به عنوان دین الهی؛ چراکه دین در فلسفه کانت به دین بشری تنزل می‏یابد.

     کانت نیز مثل خیلی‏ها می‏پذیرد که دین و سیاست جدایی‏پذیر نیستند ـ البته دین عقلانی نه وحیانی ـ یعنی دین دارای آموزه‏های سیاسی و واجد این قابلیت است که حضور مؤثر در صحنه سیاست داشته باشد، اما مشکل از آنجا شروع می‏شود که عده‏ای خود را قیّم دین می‏دانند، ایده‏ها و تفسیرهای شخصی خود را به نام دین عرضه می‏دارند. از این‏رو، برای حل مشکل، کانت معتقد است: نهاد دین و سیاست نباید در حوزه اختیارات یکدیگر دخالت داشته باشند، برخلاف خود دین و سیاست که در هم تنیده‏اند. پس مشکل از ناحیه دین نیست، بلکه جامعه غرب و بافت اجتماعی آن به گونه‏ای شکل گرفته است که نمی‏تواند از برکت وجود دین در شرایط فعلی بهره‏مند شود و این ایراد متوجه جامعه غرب است نه دین.

     کانت در رساله مابعدالطبیعه اخلاق تأکید می‏کند که نهاد دین، برابر با خود «دین» نیست و به هیچ وجه نباید این دو را یکسان دانست. نهاد دین را دین‏داران پدید می‏آورند تا از رهگذر آن با دین و آداب آن آشنا شوند. نهاد دین یک ضرورت واقعی است و مردم بر زمینه آن، خود را اتباع یک قدرت نامرئی برتر به شمار می‏آورند. در برابر، دین دربرگیرنده وحی خداوند است که در چارچوب کتاب مقدس تبلور یافته است. دین مجموعه متن‏های وحیانی و مقدس است که دین‏پژوهان و دین‏شناسان می‏توانند درباره آن تدبیر کنند و هریک تفسیر و قرائت خویش را در باب باطن و ظاهر آنها با مردم در میان بگذارند. نهاد دین یک سازمان است، اما دین مجموعه‏ای از گزاره‏ها و دستورهاست. بنابراین، نهاد دین را عین دین و کارکرد آن را برابر با حقیقت دین دانستن خطایی فاحش و گناهی نابخشودنی است.30

    کانت با تفکیک بین دین و نهاد دین، عرصه را برای کج‏فهمی در مورد اندیشه‏هایش تنگ می‏کند و روشن می‏سازد آنچه که در ارتباط با نهاد دین می‏گوید، لزوما در مورد خود دین صادق نمی‏باشد، بلکه دین و سیاست می‏توانند تعامل مثبتی با هم داشته باشد و این ادعایی است که چشم‏پوشی از آن در اندیشه کانت عجیب به نظر می‏رسد، بخصوص با توجه به اینکه کانت اصل‏ها و قانون‏های دین را که در کتاب مقدس آمده‏اند تغییرناپذیر می‏داند، اما آشکارا جانبدار فهم‏های نوشونده از دین است. بر این اساس، فرض اعتبار ابدی قانون اساسی نهاد دین بی‏پایه و بی‏اعتبار است. مردم در یک دوره زمانی چنین قانونی را نهاده‏اند و بر زمینه آن، آموزه‏های معینی را پذیرفته‏اند، اما پذیرش آنان، فرزندانشان را موظف نمی‏سازد که همین قانون‏ها و آموزه‏ها را بر پایه تقلید و دنباله‏روی پذیرا باشند. فرزندان این مردم، در واقع فرزندان زمان خویشتن‏اند؛ آنان می‏خواهند دین را خود بیازمایند و متن‏های وحیانی را خود تفسیر و تأویل نمایند، همان‏گونه که پدرانشان در روزگار خویش، این کار را کردند. کانت با رد قیمومیت و پدرسالاری دینی، بر این توهم که فهم و تفسیر دین در انحصار تبار و یا طبقه‏ای خاص قرار دارد پایان می‏بخشد.31

    این‏همه تلاش برای توجیه تفسیرهای نو از دین، با محدود کردن آن به حوزه فردی به هیچ وجه قانع‏کننده به نظر نمی‏رسد؛ چون اصول و شرایطی که بر حوزه اخلاق فردی حاکم است آنچنان دچار تحول نمی‏شود که نیاز به تأویل و تفسیرهای نویی از دین، متناسب با شرایط موجود را طلب کند، بلکه حوزه اجتماعی و اخلاق اجتماعی این بستر را فراهم می‏کند که اندیشه‏ورانی همچون کانت را وادار کند برای حل معضلات اجتماعی به دنبال تفسیرهای جدید و متناسب با شرایط خاص باشند؛ یعنی کانت در دین توانایی ایفای نقش در مسائل اجتماعی را به شرط رویکرد نو و متناسب با شرایط موجود می‏بیند، اما به نهاد دین این اجازه را نمی‏دهد تا با تفسیر خود از دین کارکرد اجتماعی داشته باشند؛ چون هیچ دلیلی برای پذیرش فهم آنان از دین وجود ندارد، همان‏گونه که هیچ دلیلی برای پذیرش حضور منحصر آنان در عرصه اجتماعی و سیاسی وجود ندارد. گستره دولت در اندیشه کانتکانت همان‏گونه که معتقد بود نهاد دین حق دخالت در امور مربوط به نهاد سیاست و دولت را ندارد، در مورد محدوده اختیارات نهاد سیاست نیز اعتقاد دارد که دولت هم هیچ توجیهی برای دخالت در حوزه مربوط به نهاد دین را ندارد.

     کار نهاد سیاست پاس‏داری از حقوق شهروندان بر پایه قانون و تأمین نیازهای اساسی جامعه است. بر این اساس، حکومت زمام «امور بیرونی» جامعه را بر زمینه قرارداد اجتماعی بر عهده دارد. اکنون اگر نهاد سیاست ـ که کارکردی بیرونی دارد ـ در حوزه نهاد دین دخالت کند و بخواهد فهم و تفسیر برگزیده خود را آمرانه بر نهاد دین تحمیل نماید آشکارا از حدود وظایف خویش تجاوز کرده است. افزون بر این، نهاد سیاست با چنین دخالتی خود را دچار تناقض می‏سازد؛ زیرا دخالت نهادی که با وظایف بیرونی سر و کار دارد در قلمرو درونی و باطنی، کاری است ناممکن و پیامدی جز ناسازگاری ندارد. بایدها و نبایدهای نهاد سیاست از رهگذر قانون‏های نهاده شده بر پایه حق ذاتی، فقط به کار مناسبات اجتماعی و روابط متقابل میان فرد و حکومت می‏آید که یک‏سره امور بیرونی هستند.32    کانت در مورد استقلال نهاد دین از نهاد سیاست با لحنی صریح می‏نویسد: «حکومت به طور قطع حق ندارد در مورد قانون اساسی داخلی کلیسا و برای سر و سامان دادن به امور کلیسا که با سود آن مناسب باشد قانون بگذارد یا در موضوع‏های ایمانی و آداب عبادی، دستورها و فرمان‏هایی برای مردم صادر کند؛ زیرا تمامی این امور باید به طور کامل به آموزگاران و مشاورانی سپرده شود که مردم، خودشان آنان را برگزیده اند.»33 

     پس هرگاه حکومت‏گران به جای آنکه وظایف خود را انجام دهند مرتکب دخالت بی‏جا در نهاد دین شوند اتباع حکومت می‏توانند به آنان بگویند که مسائل مورد بحث را درک نمی‏کنند، به ویژه هنگامی که حکومت با اصلاحات دینی ـ که کار نهاد دین است ـ مخالفت کند. کانت در اینجا با یادکرد این اصل که «در مورد آنچه خود مردم در مورد خودشان نتوانند اقدام کنند قانونگذار هم نمی‏تواند در آن مورد اقدام کند»، دین‏داری و اصلاحات دینی را به نظر و تصمیم مردم وامی‏نهد. بنابراین، قدرت سیاسی نمی‏تواند در امور دینی از راه‏های رستگاری، نزدیک شدن به پروردگار و استقرار ملکوت خداوند بر زمین گرفته، تا نواندیشی دینی و اصلاحات مذهبی، آمرانه و قیّم‏مآبانه برای مردم تصمیم بگیرد.34     استقلال نهاد دین به این معنا نیست که دولت در هیچ شرایطی نتواند نسبت به آن اعمال قدرت کند، بلکه اگر نهاد دین صلح عمومی را تهدید کند حکومت از آن‏رو که بر پایه قانون اساسی پاسدار صلح و امنیت جامعه است، حق دارد جلوی این تهدید را بگیرد. هرگاه صلح عمومی تهدید شود، حکومت وظیفه خود می‏داند که برای مقابله با آن وارد عمل شود، چه این تهدید از سوی یک قدرت فرامرزی باشد، چه از سوی یک تشکیلات سیاسی و یا نظامی داخلی و چه از سوی نهاد دین؛35 چراکه اگر نهاد دین در عمل امنیت جامعه را به خطر اندازد در واقع، از جایگاه آزاد و مستقل فرود آمده و قلمرو نهاد سیاست را مورد تجاوز قرار داده است که البته نهاد دین ـ در اندیشه کانت ـ چنین حقی را ندارد.

     بنابراین، در فلسفه سیاسی کانت آنچنان اخلاق، دین، خرد و سیاست به هم مرتبط هستند که دستکاری در آنها شبکه اندام‏وار دستگاه فلسفی و فکری کانت را به هم می‏ریزد و دچار ناسازگاری و ناهماهنگی می‏سازد، از این‏رو، می‏پذیرد که دین و سیاست جدایی‏پذیر نیستند ـ البته دین عقلانی، نه وحیانی ـ یعین دین دارای آموزه‏های سیاسی و واجد این قابلیت است که حضور مؤثر در صحنه سیاست داشته باشد.     از سویی ایشان با تفکیک بین نهاد دین و دینی مدعی است که نهاد دین و نهاد سیاست مستقل از هم هستند، از این‏رو، نه تنها دین حق دخالت در امور مربوط به نهاد سیاست و دولت را دارد و نه دولت هیچ توجیهی برای دخالت در حوزه مربوط به نهاد دینی خواهد داشت. نقد و بررسیدر پایان لازم است، به نقد و ارزیابی اجمالی نظریات کانت در باب رابطه اخلاق و دین، ادیان تاریخی و رابطه نهاد دین و نهاد سیاست بپردازیم:     1. نظر کانت از آن حیث که برای ارزش‏های اخلاقی ثبات و عینیت و اطلاق قایل است ارزشمند است. به نظر وی، احکام اخلاقی تابع سلیقه و ذوق افراد نیستند.     2. توجه کانت به نقش انگیزه و نیت در ارزش فعل اخلاقی بجا و قابل تمجید و تحسین است.

     3. ادعای وی مبنی بر خودکفایی اخلاق از دین بر پایه عقل عملی و اینکه ما عقل عملی بدیهی داریم و اینها اصول اخلاق را تشکیل می‏دهند قابل پذیرش نیست؛ زیرا به فرض اینکه احکام عملی ـ که نوعا با احکام نظری متباین‏اند ـ وجود داشته باشند، ولی در عین حال نمی‏توان گفت اینها به طور کلی بی‏نیاز از احکام نظری هستند. برای نمونه، می‏گوییم: عام‏ترین قانون اخلاقی که شما ادعا دارید عقل عملی به صورت بدیهی درک می‏کند حسن عدالت است. می‏پرسیم: عدلی که می‏فهمیم حسن دارد یعنی چه؟ در پاسخ به این سؤال، جواب‏های متعددی داده شده است. بهترین تعریفی که برای عدل شده این است: «اعطاء کل ذی حق حقه.» دوباره سؤال می‏کنیم: حق یعنی چه؟ بهترین تعریفی هم که برای حق می‏شود این است: «حق چیزی است که طبق عدالت باشد.» بدین‏ترتیب، دور پیش می‏آید و در عمل فاقد هرگونه فایده‏ای خواهد بود. اسلام می‏گوید: ارث مرد دو برابر ارث زن است؛ آیا این عدل است یا ظلم؟ عدل، دادن حق هر کسی است، ولی حق هر کسی چگونه تعیین می‏شود؟ تا زمانی که موازین نظری وجود نداشته باشد و معلوم نگردد هر کسی چه چیزی و چه موقعیتی دارد، کمالش چیست و...، حقی تعیین نمی‏شود و وقتی می‏توان تعریف غیر دوری بر حق و عدل ارائه داد که مبتنی بر حقایق دیگری غیر از مفاهیم عقل عملی، یعنی حقیقت‏های نظری، باشد. یعنی وقتی می‏خواهیم ببینیم آیا حق زن این است که نصف مرد ارث ببرد یا نه، باید ببینیم زن چگونه موجودی است.

واقعیت خارجی زن و تفاوتش را با مرد باید دید و نقش زن و مرد را در جامعه باید سنجید تا اینها را نسنجیم حقی تعیین نمی‏شود؛ یعنی مفاهیم عقلی مبتنی است بر شناخت‏های نظری. تا حقایق عینی را نشناسیم نمی‏توانیم مفهومی برای قضایای عقلی عملی به دست آوریم.36.

    بنابراین، روشن است که اولاً، اخلاق مبتنی بر عقل عملی کانت که از طریق آن درصدد اثبات خدا و دین برمی‏آید، نه تنها از چنین توانایی برخوردار نیست، بلکه چنین اخلاقی بدون دین قادر به اثبات خودش هم نخواهد بود؛ زیرا همان‏گونه که گفته شد، بدون شناخت‏های نظری مفاهیم عقل عملی فاقد هرگونه فایده‏ای خواهند شد و از طرفی، یکی از منابع مهم شناخت‏های نظری انسان، دین وحیانی و الهی است، به گونه‏ای که بشر بدون آن از شناخت بسیاری از حقایق عالم هستی و حاکم بر روابط انسان‏ها محروم خواهد شد. ثانیا، دین عقلانی که از آن به عنوان دین واحد حقیقی تعبیر می‏کند، افسانه‏ای بیش نیست؛ به دلیل اینکه مقدّمات اثبات چنین دینی قابل قبول نمی‏باشد.     4. کانت می‏گوید: انسان مسئولیت اخلاقی دارد، پس خدایی هست که در برابر او مسئول باشد، اما باید توجه داشت که مسئولیت یک امر عینی در وجود انسان نیست که با علم حضوری یافت شود. مسئولیت یک مفهوم اعتباری است که در رابطه با یک موجود دیگر مطرح می‏شود. آن موجود را با شناخت، قبول داشت که هست و با انسان رابطه دارد. آن وقت مسئله مسئولیت مطرح می‏شود. اما اینکه گفته شود: مسئولیم، پس می‏فهمیم خدایی هست که در برابر او مسئولیم درست نیست. تا خدا را اثبات نکنیم مسئولیتی در برابر او مطرح نمی‏شود.

     5. در صورت پذیرش مقدّمات وی برای اثبات دین و وجود خداوند، باید پذیرفت که جهان هستی خدایی دارد، اما خدایی که فاقد هرگونه اراده و اختیار است، بلکه در انتظار اراده مخلوقاتش می‏نشیند تا طبق اراده آنها اراده کند. در واقع، باید پذیرفت در چنین صورتی، جهان خدایی جز انسان ندارد، بلکه با این استدلال‏ها انسان، هم نقش خدا را ایفا می‏کند و هم نقش انسان را.

     6. کانت با اثبات دین عقلانی درصدد بی‏اعتبار جلوه دادن ادیان تاریخی برمی‏آید و از آنها به عنوان «ادیان ظاهری» تعبیر می‏کند و به عبارتی، معتقد است که اینها با دین حقیقی در لفظ مشترک هستند، اما در حقیقت هیچ‏یک از ادیان ظاهری دین به معنای حقیقی نمی‏باشد. اما با فروریختن بنیان‏های دین عقلانی باید گفت که بشر همیشه در طول تاریخ نیازمند به وحی از جانب خداوند متعال بوده است که در کتاب‏های حکما و متکلمان راه‏های مختلفی برای اثبات آن بیان شده است، به گونه‏ای که نشان می‏دهد این ادیان بر وحی استوار هستند که از طریق پیامبران الهی در اختیار بشر قرار داده شده‏اند و نه تنها ظاهری نیستند، بلکه قرآن کریم رهاورد انبیا را دین حق می‏داند؛ چون عقاید، اخلاق و مقرّرات آن مطابق با واقع است و هر آنچه که مطابق نظام هستی و محصول خدای سبحان باشد حق است خداوند به پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: حق از پروردگار تو سرچشمه می‏گیرد: «الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ.» (بقره: 147) و نیز در جای دیگر فرمود: به دین حق متدین نمی‏شوند: «وَلاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ.» (توبه: 28) بنابراین، هم به حکم عقل بر ضرورت الهی بودن دین و هم به حکم آیات قرآن کریم، ادیان تاریخی نه تنها ظاهری نیستند، بلکه حق و از جانب خداوند متعال می‏باشند.

     7. در خصوص قطع رابطه میان نهاد دین و نهاد سیاست در اندیشه‏های کانت در چهارچوب مسیحیت تحریف شده چاره‏ای جز هم اندیشه شدن با وی نداریم. همان‏گونه که پیش‏تر اشاره شد، در نگاه کانت، جدایی دین و دولت با توجه به تعریفی که از دین ارائه داد قابل اثبات نیست، بلکه باید پذیرفت دین کانتی در نهایت سیاسی هم خواهد بود؛ اما معتقد است که تفسیر چنین دینی در انحصار گروه خاصی نیست، بلکه همه انسان‏ها می‏توانند متناسب با تأمّلات خود سهمی در تبیین آن داشته باشند و روشن است با چنین نگاهی، عرصه بر حضور نهاد دین به عنوان مفسّر و پاسدار دین در اداره جامعه بر محوریت دین تنگ خواهد شد. هرچند گفته شد که چنین دینی افسانه‏ای بیش نیست، اما با ابطال دین عقلانی کانت باز هم نمی‏توان مجالی برای حضور نهاد دین در صحنه‏های سیاسی در بستر مسیحیت تحریف شده قایل شد؛ زیرا مسیحیت موجود مشتمل بر قوانین اجتماعی و حکومتی نیست تا اجرا و تحقق آنها پاسداران مسیحیت (کلیسا) را به طرف حکومت و سیاست سوق دهد و به همین دلیل است که اربابان کلیسا تمایل و ادعایی برای حضور سیاسی از خود نشان نمی‏دهند و اعتقادی به ابعاد سیاسی مسیحیت ندارند؛ زیرا دینی که مدعی سهمی در عرصه حکومت و سیاست است باید دست‏کم حداقل حاوی چند حکم حکومتی و اجتماعی باشد تا دین‏باوران به دلیل اجرای آنها خود را مدعی مشارکت در دولت بدانند و یا به بهانه جامه عمل پوشاندن به مقاصد دین (اجرای احکام)، حکومت غیردینی را سرنگون کرده و حکومت دینی تشکیل دهند.

بنابراین، مداخله کلیسا و اربابان آن در فعالیت‏های سیاسی با توجه به متون و آموزه‏های تحریف‏شده مسیحیت عملی بدون دلیل و حجت شرعی خواهد بود.

     از سوی دیگر، تاریخ سیاه کلیسا در ادوار گذشته به هر مسیحی این اجازه را می‏دهد که از آن به عنوان مفسّر دین و متون مقدس گریزان باشد و این نکته‏ای است که مسلما در تأمّلات کانت بی‏تأثیر نبوده است. از این‏رو، کلیسا در طول تاریخ با اعمال ننگین خود، از جمله: فساد مالی، خرید و فروش مقامات روحانی، تحریف و بدعت، و غیره، نقش عمده‏ای در عقب ماندن آن در صحنه‏های اجتماعی ـ سیاسی داشته است و از اینجاست که کانت به خود اجازه می‏دهد صریحا در جهت از بین بردن نقش سیاسی کلیسا سخن بگوید. و در نهایت اینکه تفسیرهای کلیسا در موارد بسیاری از اصول و روش نظام‏مند پیروی نمی‏کند و این نکته‏ای است که متفکران را درباره تفسیرهای آنها از دین با تردید مواجه می‏کند. بنابراین، با در نظر گرفتن این مطالب، اگر منصف باشیم باید کانت را در ادعایش در مورد مسیحیت تصدیق کرد، ولی نکته‏ای که باید به آن توجه جدی داشت این است که تمام این عوامل منحصر به عالم مسیحیت می‏باشد و به همین دلیل درباره ادیان دیگر، بخصوص اسلام، بحث‏ها کاملاً متفاوت است.

اسلام دینی سرشار از احکام سیاسی است؛ از جمله: حکم جهاد، مقابله به مثل، زکات، خمس، حج، امر به معروف و نهی از منکر، حدود و دیات و غیره که اجرای آنها متوقف بر قوّه قهریه‏ای است که در سایه تشکیل حکومت امکان‏پذیر می‏شود و از طرفی، هرگونه تبیین و تفسیری از دین بر اساس اصول و مبانی و روشی نظام‏مند می‏باشد که در طول سالیان متمادی توسط اندیشمندان مورد بحث و دقت قرار گرفته، به گونه‏ای که عرصه را برای فهم‏های نادرست و سوءاستفاده از دین در جهت تأمین منافع شخصی تنگ می‏نماید بنابراین، ادعاهای کانت در مورد دینی همچون اسلام، غیرقابل صدق می‏باشد، بلکه معتقدیم: اسلام توانایی تشکیل حکومت را داراست و مفسّران آن به عنوان عالمان به ابعاد مختلف دین، در اداره آن نقش مهمی ایفاخواهند کرد..

 نتیجه‏گیریاز مجموع مباحثی که گذشت می‏توان به مطالب به دست آمده از رهگذر آن در ضمن چند نتیجه اشاره کرد:     1. کانت دین را دارای دو قسم ظاهری و باطنی می‏داند و در راستای آن نتیجه می‏گیرد که فقط یک دین حقیقی وجود دارد، اما تعدّد مذهب محذوری ندارد. به همین دلیل، گوناگونی مذهب را می‏پذیرد.     2. در دستگاه فلسفی کانت، دین اخلاقی و عقلانی و سیاست به گونه‏ای به هم تنیده شده‏اند که جداسازی آنها مستلزم به هم ریختن دستگاه فلسفی او می‏باشد؛ چراکه وی دین وحیانی تاریخی را به عنوان دین نمی‏پذیرد.     3. کانت معتقد است: نهاد دین و سیاست مستقل از هم هستند؛ نه نهاد دین می‏تواند در امور سیاسی مربوط به نهاد سیاست دخالت کند و نه نهاد سیاست این اجازه را دارد که در مسائل نهاد دین و در حوزه اختیارات آن دخالت داشته باشد، مگر آنکه نهاد دین در شرایطی امنیت جامعه را مورد تهدید قرار دهد که در این صورت، دولت وظیفه خواهد داشت برای مقابله با آن وارد عمل شود.منابعـ جوادی آملی، عبداللّه، دین‏شناسی، قم، اسراء، 1383.ـ طباطبائی، سید محمّدحسین، شیعه در اسلام، قم، جامعه مدرسین، 1378.ـ عالم، عبدالرحمن، بنیادهای علم سیاست، تهران، نی، 1386.ـ عنایت، حمید، بنیاد فلسفه سیاسی، تهران، زمستان، 1384.ـ کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، تهران، علمی و فرهنگی / سروش، 1375.ـ کانت، ایمانوئل، درس‏های فلسفه اخلاق، ترجمه منوچهر صانعی درّه‏بیدی، تهران، نقش و نگار، 1380.

ـ ـــــ ، دین در محدوده عقل تنها، ترجمه منوچهر صانعی درّه‏بیدی، تهران، نقش و نگار، 1381.ـ ـــــ ، فلسفه حقوق، ترجمه منوچهر صانعی درّه‏بیدی، تهران، نقش و نگار 1383.ـ کورنر، اشتفان، فلسفه کانت، ترجمه عزت‏اللّه فولادوند، تهران، خوارزمی، 1367.ـ محمودی، سیدعلی، فلسفه سیاسی کانت، تهران، نگاه معاصر، 1384.ـ مصباح، محمّدتقی، دروس فلسفه اخلاق، تهران، اطلاعات، 1370.ـ نقیب‏زاده، میرعبدالحسین، فلسفه کانت، تهران، آگاه، 1374. پی نوشت ها 1 کارشناس علوم سیاسی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی قدس‏سره. دریافت: 12/2/88 ـ پذیرش: 25/12/88.2ـ سید محمّدحسین طباطبائی، شیعه در اسلام، ص 21.3ـ عبداللّه جوادی آملی، دین‏شناسی، ص 25ـ27.4ـ همان، ص 26.5ـ عبدالرحمن عالم، بنیادهای علم سیاست، ص 133.6ـ همان.7ـ همان، ص 134.8ـ همان، ص 136ـ137.9ـ حمید عنایت، بنیاد فلسفه سیاسی، ص 131.10ـ همان.11ـ همان.12ـ همان.13ـ همان، ص 132.14ـ میرعبدالحسین نقیب‏زاده، فلسفه کانت، ص 139.15ـ جنبش متدودیست از پروتستانتیسم منشأ گرفته و نخست در سال 1729 در باشگاه دانشگاه آکسفورد انگلستان به وجود آمد و فردی به نام جان وسلی از بنیان‏گذاران آن بود. پیروان این جنبش اندک اندک از کلیسای رسمی انگلستان جدا شدند. متدودیست‏ها به اندرزها و تبلیغات دینی اهمیت بسیار می‏دهند و دارای کلیسایی به همین نام هستند.1615و16ـ سیدعلی محمودی، فلسفه سیاسی کانت، ص 432.1718ـ میرعبدالحسین نقیب‏زاده، فلسفه کانت، ص 143.19ـ همان، ص 144.

20ـ ایمانوئل کانت، دین در محدوده عقل تنها، ترجمه منوچهر صانعی درّه‏بیدی، ص 51.21ـ ایمانوئل کانت، درس‏های فلسفه اخلاق، ترجمه منوچهر صانعی درّه‏بیدی، ص 115.22ـ فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، ج 6، ص 349.23ـ ایمانوئل کانت، دین در محدوده عقل تنها، ص 184.24ـ همان، ص 154.25ـ اشتفان کورنر، فلسفه کانت، ترجمه عزت‏اللّه فولادوند، ص 324.26ـ سیدعلی محمودی، فلسفه سیاسی کانت، ص 1384.27ـ همان، ص 438.28ـ همان.29ـ همان، ص 439.30ـ همان، ص 442.31ـ همان، ص 448.32و33 و34 و35ـ ایمانوئل کانت، فلسفه حقوق، ترجمه منوچهر صانعی درّه‏بیدی، ص 186.36ـ محمّدتقی مصباح، دروس فلسفه اخلاق، ص 91.نویسنده: مهدی قربانی