شناسهٔ خبر: 66366 - سرویس اندیشه

وین هادسون؛

جامعۀ‌ ‌‎‌مدنی پساسکولار

جامعه مدنی جامعۀ ‎‌مدنی پساسکولار نمی‎‌تواند برداشت‎‌های لیبرال از تفکیک عمومی‌ـ‌خصوصی را در همۀ حوزه‎‌ها و بسیار بحث‎‌انگیزتر از آن، در خصوص خانواده به رسمیت بشناسد و نمی‎‌تواند پیرامون اسطورۀ اراده‎‌گرایی مذهبی موجود در جوامعی سازمان یابد که چنین برداشت‎‌هایی در آن عمدتاً و به‎‌ طور وحشتناکی خلاف‎‌آمد عادت است.

وین هادسون

 ترجمه: محسن عباس‎‌زاده

اشاره: مقالۀ حاضر از پروفسور وین هادسون، استاد «مذهب، اخلاق و حکمرانی» دانشگاه گریفیث (Griffith)، ذیل مباحث جدید «پست‎‌سکولاریسم» جای می‎‌گیرد و در پی تلقی جدیدی از دموکراسی است که لزوماً سکولاریسم جوهر‎‌ ذاتی آن محسوب نگردد، به ‎‌طوری که مذهب را نیز در بر گیرد. این ایده از یک‎‌ سو با فرا رَوی از سنت مذهب‎‌شناسی متعارف به پدیدار ساختن مذهب برحسب کارکردش در جامعۀ دموکراتیک می‌اندیشد و از سوی دیگر، بر اساس درکی «زمینه‎‌مند» از مفهوم جامعۀ مدنی، از امکان حضور مذهب در جامعۀ دموکراتیک به‎‌ گونه‎‌ای پراگماتیستی دفاع می‎‌کند.

مقدمه

اندیشمندان بسیاری خاطرنشان کرده‎‌اند که تداوم و در حقیقت در برخی زمینه‎‌ها، احیای مذهب مشکلاتی برای حکمرانی معاصر ایجاد کرده است، منتها کمتر از آن در خصوص ترتیبات پساسکولار چیزی نوشته‎‌اند. در این بخش پارامترهایی را برای جامعۀ ‎‌مدنی پساسکولار به ‎‌مثابه پاسخی به یک سری چالش‎‌های معاصر پیشنهاد می‎‌کنم.

اصطلاح جامعۀ ‎‌مدنی همه ‎‌جا به‎‌ چشم می‎‌خورد، منتها معنای آن اغلب مبهم است، هیچ مفهوم صرفاً اروپایی از آن وجود ندارد؛ در مقابل، این اصطلاح به شیوه‎‌های چندگانه، ناهمساز و متناقضی به کار برده می‎‌شود که بسیاری از آنان وابسته‎‌ به فهم دقیق زمینه و زبانی‎‌ هستند که اصالتاً در آن به‎‌ کار رفته‌اند؛ این یعنی استخراج یک مفهوم از درون خلاصه‎‌های عامه‎‌پسند یا دایرة‎‌المعارف‎‌ها و سپس به کار بستن آن برای سایر بخش‎‌های جهان، اشتباهی بنیادی است. بحث کردن دربارۀ جامعۀ ‎‌مدنی گاهی اوقات خود-‌رازآمیز self-mystification)) می‎‌شود؛ رازآمیزی‎‌ای که می‎‌توان نمونه‌اش را در آن‌هایی دید که این اصطلاح را بدون ‎‌توجه به تفاوت‎‌ها به ‎‌کار می‎‌برند؛ تفاوت‎‌هایی که از لحاظ معنای مد نظر عاملان اجتماعی در کشورهای مختلف اهمیت تحلیلی دارد.

بنابراین جامعۀ ‎‌مدنی ممکن است در اشاره به اقتصاد، حوزه‎‌های غیراقتصادی یا هر دو باشد؛ شامل دولت و نهادهای سازمان‌دهی ‎‌شدۀ دولتی یا غیردولتی باشد؛ کاملاً خصوصی یا عمومی باشد؛ زندگی شخصی و خانواده را در بر گیرد یا نگیرد؛ غیرقومی، غیرمذهبی و غیرویژه‎‌نگر یا قومی، مذهبی و ویژه‌نگر باشد. علاوه‎‌ بر این، تبیین‎‌های معاصر از جامعۀ ‎‌مدنی اغلب مشخصه‎‌هایی را به آن نسبت می‎‌دهند که برگرفته از کارکردهای الهیاتی هم‌بستۀ آن است. به این ترتیب، در بسیاری از توصیفات، جامعۀ مدنی مترادف با یک چارچوب هنجاری آرمانی پنداشته می‎‌شود؛ گویی جامعۀ مدنی جامعۀ خوب و آنتی‎‌تز دولت است. (Misztal، 2001)

با وجود این دلیل نمی‎‌شود که انجمن‎‌های واسطه‎‌ میان دولت و خانواده را اخلاقاً مثبت، مدرن و کاپیتالیست، یا جامعۀ مدنی را لزوماً راهبر دموکراسی پنداشت. به همین ‌نحو، جامعۀ مدنی را نمی‎‌توان مترقی، دموکراتیک، نو‎‌ساز و برابری‎‌خواه پنداشت. به‎‌ رغم‎‌ اینکه سازمان‎‌های داوطلبانه در براندازی رژیم‎‌های استبدادی نقش دارند، اما همان ‎‌طور که تجربۀ اروپای شرقی نشان داد، لزوماً فراهم ‎‌کنندۀ شرایط دموکراتیزاسیون یا به ‎‌معنای بدیل‎‌های منسجم این گونه رژیم‎‌ها نیستند. از این گذشته بسیاری از نویسندگان معاصر، جامعۀ ‎‌مدنی را با ترتیباتی اشتباه می‎‌گیرند که آغازگر، تحقق‎‌بخش و محافظ دموکراسی‎‌اند، از جمله حکومت قانون، آزادی مطبوعات، آزادی بیان، آزادی انجمن و مذهب، آزادی تبلیغ، رفتار مدنی (به‎‌ ویژه در رابطه با «دیگری» یا «غریبه‎‌ها»؛ احترام به حقوق بشر و به‎‌ ویژه حقوقی که در برابر دولت قابل‎‌ اعمال است)، وجود تمایزی عمومی‌ـ‌خصوصی، بازشناسی نهادی حوزۀ عمومی، کثرت‎‌گرایی، مشارکت مدنی و شهروندی؛ گو اینکه حداقلی از این ترتیبات را می‎‌توان بدون برقراری جامعۀ مدنی هم برپا کرد.

در کمترین حد آن، تمییز بین این موارد ضروری است: شکل‎‌های حکمرانی غیر از دولت؛ شکل‎‌های غیردولتی سازمان‎‌یابی؛ انجمن‎‌ها، سازمان‎‌ها و نهادهایی که واسطۀ دولت و خانواده‎‌اند؛ گروه‎‌های ذی‌نفع اقتصادی که در صدد حفاظت از منافع اقتصادی خویش‎‌اند؛ سازمان‎‌های حرفه‎‌ای گوناگون؛ آزادی مدنی و جنبش‎‌های اجتماعی.

اگرچه همۀ این موارد به‎‌ لحاظ ساختاری ممکن است شکل‎‌های معاصر از جامعۀ ‎‌مدنی را تداعی کنند، اما دلیل نمی‎‌شود که به ‎‌همین‎‌ نحو هم‌بستۀ تمامی شکل‎‌های ممکن جامعۀ مدنی باشند. از آنجا که ادبیات معاصر در مورد جامعۀ مدنی اغلب فاقد توجه به این تمایزات بوده و دائماً شکل‎‌بندی غربی جامعۀ مدنی را با جامعۀ مدنی فی‎‌نفسه اشتباه می‎‌گیرد، احتمالاً مبانی نامناسبی برای تحلیل سیاسی-‌اجتماعی در اختیار می‎‌نهد. با وجود این، به محض اینکه جامعۀ ‎‌مدنی تاریخی می‎‌شود و امکان وجود جوامع ‎‌مدنی‎‌ مختلف در جاهای مختلف جهان فراهم می‎‌شود،1 مشخص می‎‌شود که نمی‎‌توان جامعۀ ‎‌مدنی را لزوماً سکولار پنداشت.

جامعۀ ‎‌مدنی پساسکولار

با در نظر گرفتن این جرح ‌و تعدیل‎‌ها، اکنون چشم‎‌اندازی از جامعۀ ‎‌مدنی پساسکولار ارائه می‎‌کنم. بیشتر ادبیات غربی در مورد جامعۀ ‎‌مدنی با برداشت‎‌های [عصر] روشنگری از «مذهب» و «امر سکولار» شکل گرفت و مذهب را در بلندمدت، رو به ‎‌افول یا حداقل ایفا کنندۀ نقش کمتر و کمتری در امور عمومی می‌پنداشت. با وجود این، امروزه برداشت‎‌های اروپایی از «مذهب» و «[امر] سکولار» محل مجادله است، و شواهدی تجربی وجود دارد که مذهب رو به زوال نرفته و خود را از امور عمومی کنار نکشیده است. به‎‌ علاوه، مذهب بنیادگرا، هم اسلامی و هم مسیحی، یک معضل عمدۀ ملی و بین‎‌المللی است. در این زمینه، واکاوی جامعۀ مدنی در قالب عباراتی که نه سکولاریستی‎‌اند و نه اعترافی (confessional)، می‎‌تواند مفید باشد.

انگارۀ جامعۀ مدنی پساسکولار یعنی تصور امکان حضور متفاوت امر قدسی در وضعیت‎‌های متفاوت؛ تصوری که در صدد حذف یک‌سویه‎‌نگری ناشی ‎‌از پیامدهای جنگ‎‌های سی‌سالۀ اروپا و نقد روشنگری از مذهب است. روشنگری اروپایی مطمئناً در حمله به خرافات، پیشبرد عقلانیت، خودآیینی شخصی و اصلاحات اجتماعی محق بود اما در نقد مذهب احتمالاً اشتباه می‌کرد؛ نقدی که بسیاری از شکل‎‌های سکولاریسم را در بنیان خود داشت، به ویژه روشنگری اروپایی در لحاظ‎‌ کردن مذهب به مثابه «باورهایی غلط در باب حقیقت» اشتباه می‎‌کرد. همچنین در رد کردن سوگیری متفاوت فرهنگی، نمادسازی، طرح‎‌ریزی خلاف‎‌آمد عادت، مناسک و سنت‎‌ها به ‎‌مثابه اموری از رد‎‌ه‎‌ ‌خارج و کم‎‌ارزش برای توسعۀ اجتماعی آینده در اشتباه بود.

با وجود این، چنانچه سوگیری متفاوت فرهنگی، نمادسازی، طرح‎‌ریزی خلاف‎‌آمد عادت، مناسک و سنت‎‌ها برای توسعۀ اجتماعی آینده لازم باشند، در این صورت جامعۀ ‎‌مدنی لازم است که به گونه‎‌ای متفاوت سازمان‌دهی شود. یقیناً پذیرش این امر سخت نیست که برخی جنبه‎‌های زندگی در جامعۀ مدنی می‎‌تواند مذهبی یا قدسی باشد. در واقع همان طور که نمونه‎‌های سوئد و هلند نشان می‎‌دهند، دلایلی وجود دارد که نشان می‎‌دهد می‎‌توان توقع داشت که جنبه‎‌هایی از زندگی در جامعۀ مدرن (حتی در جوامعی که مذهب اعترافی در آن‌ها در حال ضعیف ‎‌شدن است) وجوه قدسی داشته باشد. اگر بخواهیم کمی ریشه‎‌ای‎‌تر بنگریم، اکنون کاملاً پذیرفته شده که تلاش‎‌ها برای تفکیک مذهب و سیاست در بسیاری از جوامع آسیایی بی‎‌ثمر بوده است [...] بنابراین به الگوهای قابل ‎‌مذاکره‎‌تر و هوشمندانه‎‌تری نیاز است.

شکل‎‌بندی مجدد حوزه‎‌های عمومی و خصوصی

شاید جامعۀ ‎‌مدنی پساسکولار با اعمال امر قدسی در حوزۀ عمومی نمونه‎‌ای باشد از چنین شکل سازمانی قابل ‎‌مذاکره‎‌تر و هوشمندانه‎‌تر؛ شکلی که مستلزم اصلاحیه‎‌هایی به مفاهیم لیبرال «امر عمومی» و «حکمرانی» است. برداشت‎‌های معاصر از امر عمومی عمدتاً مضیق‎‌اند و دلالت‎‌های موسع هم‌بستۀ «جمهور» (Respublica) را در بر نمی‎‌گیرند. امروزه این نکته محل بحث است که چه چیزی کاملاً به حوزۀ عمومی تعلق دارد و فعالیت‎‌هایی که زمانی جزء حوزۀ خصوصی محسوب می‌شدند به موضوعاتی مرتبط با حوزۀ عمومی بدل شده‎‌اند، به‎‌ ویژه تولید مثل.

مطمئناً امر عمومی دیگر نمی‎‌تواند صرفاً حوزۀ عمومی‎‌ای باشد که در اروپای قرن هجدهم ظاهر گشت؛5 بدین منظور باید عقل خود را در جهت وظیفۀ معاصر بازآفرینی نهاد امر عمومی به‎‌ کار بندیم و در عین ‎‌حال واقف باشیم به اینکه ممکن است در آینده «امر عمومی» منحصراً با دولت-‎‌ملت گره نخورد. حداقل در قالب لیبرالیسم، این پیشنهاد خیلی افراطی به ‎‌نظر می‎‌رسد که به منظور دربرگیری و اعمال امر قدسی باید امر عمومی را بازآفرینی کرد؛ اما جامعۀ ‎‌مدنی پساسکولاری که مد نظر دارم [در واقع] همین است.

به ‎‌همین ‎‌نحو، حکمرانی (که منظور از آن حاصل‎‌جمع روش‎‌های مختلفی است که افراد و نهادهای عمومی و خصوصی، امور خود را با آن سامان می‎‌دهند و شامل شرکت‎‌های چندملیتی، رسانه‌های جمعی، سازمان‎‌های غیرحکومتی، جنبش‎‌های شهروندی و نیز حکومت‎‌های دولت‎‌-ملت‎‌ها می‎‌شود) می‌تواند به ‎‌منظور اعطای نقش بیشتری به امر قدسی (هم به‎‌ معنای تأثیرگذاری نهادهای مذهبی بر عملکرد جامعۀ مدنی و هم به‎‌ معنای جدل‎‌آمیزتر ارتباط ملاحظات قدسی با تصمیمات مربوط به حکمرانی مطلوب) شکل‎‌بندی مجددی به‎‌ خود گیرد. در اینجا منظور [و انتقاد] جامعۀ ‎‌مدنی پساسکولار به ویژگی عمدۀ برخی برداشت‎‌های لیبرال و جهان‎‌شهری از سکولاریسم برمی‎‌گردد ، این ویژگی که معتقدند تنها به آنچه خرد عمومی محسوب می‎‌شود باید توجه شود.

برعکس، جامعۀ ‎‌مدنی پساسکولار نمی‎‌تواند برداشت‎‌های لیبرال از تفکیک عمومی‌ـ‌خصوصی را در همۀ حوزه‎‌ها و بسیار بحث‎‌انگیزتر از آن، در خصوص خانواده به رسمیت بشناسد و نمی‎‌تواند پیرامون اسطورۀ اراده‎‌گرایی مذهبی موجود در جوامعی سازمان یابد که چنین برداشت‎‌هایی در آن عمدتاً و به‎‌ طور وحشتناکی خلاف‎‌آمد عادت است. در اینجا فرضمان این است که فایدۀ توسل به اصول عام غالباً کمتر از مذاکرات زمینه‎‌مند دربارۀ چنین اصولی است، مذاکراتی که موارد متفاوت را در نظر می‎‌گیرند. از این ‎‌رو، جامعۀ مدنی پسا‎‌سکولار ممکن است در برخی کشورها با حضور گروه‎‌های مذهبی سازگار باشد، حا‎‌ل ‎‌آنکه در دیگر کشورها اصول قانون اساسی می‎‌تواند شدیداً مخالف آن باشد. ویژگی‎‌های مربوطه، خصوصاً در جوامعی با جمعیت بومی سرکوب‎‌ شده، ممکن است با حقوق گروه‎‌ها سروکار پیدا کند، اگر‎‌چه این [مسئله‎‌ا‎‌ی] بسیار مجادله‎‌آمیز است و مسائل عمدۀ هستی‎‌شناسی سیاسی و حقوقی به همراه دارد.

با این فرض که جامعۀ ‎‌مدنی را نه می‎‌توان «جدا از دولت» ‌-‌دولتی که علی‎‌رغم بسیاری از توصیفات غربی در مورد جامعۀ مدنی، پیش از این در موفق‎‌ترین دموکراسی‎‌ها، خانوارها، رسانه‌ها، بازارها، کلیساها، انجمن‌های داوطلبانه و جنبش‎‌های اجتماعی تا حدی با ابزارهای مستقیم و غیرمستقیم تحت‎‌ کنترل آن بودند (Hall، 1995 و keane، 1998)‌ـ‌ تصور کرد و نه «متضمن تفکیک سفت‌ و سخت مذهب و سیاست»، می‎‌توان پرسید: آیا چنین جامعه‎‌ای می‎‌تواند غیرسکولار باشد؟ اگر بله، به چه معنا؟ جامعۀ ‎‌مدنی پساسکولار می‎‌تواند به‎‌ این ‎‌معنا غیرسکولار باشد که خواهان دربرگیری و تجلیل از ابعاد قدسی، نه فقط در حیات مذهبی بلکه همچنین در زندگی اقتصادی است. به‎‌ علاوه، برخلاف سکولاریسم، دغدغه‌های معنوی را از زندگی عمومی کنار نمی‎‌گذارد یا کم‎‌اهمیت نمی‎‌شمرَد، و اجرای مذهب در حوزۀ عمومی را نیز ممنوع نمی‎‌سازد.

قدسی‎‌سازی مجدد امر سکولار

از سوی دیگر، جامعۀ مدنی پساسکولار می‎‌تواند نهادهای قدسی را به منظور غلبه بر پیامدهای بیمارگونۀ مدرنیتۀ غربی، از جمله فرسایش فرهنگ‎‌های سنتی و سرگشتگی اخلاقی جوانان، به ویژه در [جوامعی چون] کره و ژاپن، به ‎‌کار گیرد. احتمالاً این نهادها می‎‌توانند در خنثی ‎‌کردن فاجعۀ بیماری روحی و خودکشی جوانان و نیز فراهم ساختن فعالیت‎‌های لذت‌بخش برای افراد مسن راه‌گشا باشند؛ همچنین شاید در محدود کردن رجوع به مذهب بنیادگرا، از جمله بازگشت به برداشت واپس‎‌گرایانۀ بنیادگرایی‎‌ (که امروزه در ایالات ‎‌متحده مشهود است) مؤثر باشند.

بدیهی‎‌ است که چنین ترتیباتی به هیچ‎‌ کس، مذهب اعترافی تحمیل نمی‎‌کند و خصوصاً امتیاز ویژه‎‌ای برای یک سنت مذهبی خاص قائل نمی‎‌شود. در همین رابطه، پارامترهایی که برشمردیم ممکن است برای استقرار در اندونزی، مالزی و پاکستان نیازمند شکل‎‌های حقوقی باشند. به‎‌ هر حال، اندیشمندان مسلمان می‎‌توانند نقدهای درخوری به هر گونه پیشنهادی از این ‎‌دست داشته باشند که به ‎‌نوبۀ خود می‎‌تواند مباحثۀ ‌مفیدی را برانگیزد.

با در نظر گرفتن این پارامترها، هر یک از ترتیباتی که در جامعۀ ‎‌مدنی پسا‎‌سکولار اتخاذ می‎‌شود باید در گسترۀ یک کثرت‎‌گرایی چندایمانی قرار گیرد. لازم است که هیچ هژمونی مذهبی یا کاربرد تحریف ‎‌شدۀ نهادهای مذهبی در جهت اهداف سیاسی و اقتصادی مجاز دانسته نشود؛ گو اینکه در عمل، تنها سکولاریسم حقوقی می‎‌تواند مانع چنین امری شود و به‎‌ نظر من، این باور سکولاریست‎‌ها درست است. با وجود این، نهادهای قدسی جامعۀ ‎‌مدنی پساسکولار می‎‌توانند ذاتاً متفاوت از برداشت‎‌های غایت‌گرای پیشامدرن از «شریعت» و نیز رژیم‎‌های تمامیت‎‌خواهی باشند که مشخصۀ بسیاری از دولت‎‌های کاتولیک پیش از 1950 بود؛ درست همان‎‌ طور که مغایر با برخی توصیفات تفکیک‎‌آمیزی خواهند بود که بر روابط دولت و کلیسا در گفتمان آمریکایی حاکم‎‌اند. این نهادها به‎‌ این‎‌ دلیل چنین کارکردی خواهند داشت که وقتی امر قدسی و امر سکولار را وارد تعهدات مدنی عمومی دوجانبه‎‌ای می‎‌کنند که رژیم‎‌های قدسی سنتی آشکارا فاقد آن بودند، در موارد مقتضی، هر دو را به هم پیوند می‌دهند.

[...] در بستر این بحث، [اصطلاح] پساسکولار می‎‌تواند واجد معنایی دوگانه باشد: از سویی، دال بر «حرکتی فرا سوی ضعف‎‌های سکولاریسم» است، سکولاریسمی که از زاویه‎‌ای حداقلی، طرد مذهب از سیاست و از زاویه‎‌ای حداکثری، عمل فرهنگی هژمونیکی قلمداد می‎‌شود که مذاهب را غیرعقلانی، موضوع انتخاب شخصی مرتبط با حوزۀ خصوصی و تجلی ذهنیت پیشاعلمی‎‌ای می‎‌پندارد که به محض اینکه احتمال درگیر شدن آن با دغدغه‎‌های جدی حیات سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی می‎‌رود، لازم است بازداشته و مهار شوند. از سوی دیگر، [اصطلاح] پساسکولار می‎‌تواند و باید متضمن این باشد که «مزایای سکولاریسم پذیرفته شده و تا حد ممکن حفظ شود» [...]

توصیف من از جامعۀ ‎‌مدنی پساسکولار به طور متناقض‎‌نمایی با این دیدگاه همخوانی دارد که دولت باید مظاهر مذهب را تنظیم نماید و ارزش‎‌های مدنی را در موارد لازم بر شکل‎‌های عمل و آموزش مذهبی تحمیل کند و این ‎‌کار را طبق روش‎‌های موجود در قانون، با مجوز قانون و در سازگاری با حقوق بشر، از جمله حق عمل‎‌ کردن طبق مذهب خود انجام دهد. جامعۀ مدنی پساسکولار [...] تلاشی است برای تمییز سکولاریسم محتاطانه از سرکوب قدسیت.

به نظر من، جامعۀ مدنی پساسکولار اگر تنظیم دولتی و اصلاح مذهب را همانند هند در مقیاس گستردۀ آن بر عهده گیرد، می‎‌تواند به لحاظ واقعی نقش عظیم‎‌تری برای امر قدسی در نظر گیرد. این نکته‎‌ حائز اهمیت است که در مباحث غربی‎‌ها، در خصوص اصلاحات سیاسی، اهمیت اصلاحات مذهبی نسبتاً نادیده گرفته شده است؛ تا حدی به این ‎‌دلیل که امید می‎‌رفت مذهب به‎‌ تدریج محو شود، اما این خیالی خام است. هم گسترش بنیادگرایی‎‌ها و هم علائم احیای معنویت و قدسیت در کشورهای جهان‎‌ اول حاکی از این است که مذهب ممکن است هم در زمینۀ تجاری و هم در آموزش، بااهمیت‎‌تر از آنی باقی بماند که پنداشته می‎‌شد؛ درست همان‎‌ گونه که پیش‎‌ترها سرخوردگی از مدرن‎‌ کردن مذهب کلیساهای مسیحی مین‎‌لاین (mainline) از شکوفایی معنویت حکایت می‌کرد.

در جامعۀ مدنی پساسکولار، دولت می‎‌تواند و باید از سازمان‎‌های مذهبی بخواهد مدارای چندایمانی و همیاری را در فعالیت‎‌هایشان به‎‌ کار ببندند و کلیۀ فعالیت‎‌هایشان را در هماهنگی با آرمان‎‌های شهروندی جهانی و اعلامیه‎‌های حقوق بشر به اجرا درآورند. به این ترتیب، آن‌ها حاضر به پذیرش موارد ذیل در عرصه‎‌های ملی و بین‎‌المللی می‎‌شوند:

بازشناسی آزادی دیگران به‎‌ مثابه شرط بهره‌مندی از آزادی خودشان، پذیرش فرایندهای دموکراتیک، پیروی از عدالت طبیعی در بده‌بستان‌های بوروکراتیک و در دسترس‎‌ نهادن اطلاعات شفاف و پاسخ‎‌گویی به‎‌ گونه‎‌ای که گویی سرمایه و قدرتشان در معرض ثبت عمومی است. به‎‌ همین ‎‌نحو، دولت می‎‌تواند ترتیبات مذهبی‌ای که خودآیینی را تضعیف می‌کنند و مردم را در قید زندگی معنوی‌شان نگه می‎‌دارند، ممنوع اعلام کند.

رکن دیگر و حتی بحث‎‌برانگیزتری در چشم‎‌انداز جامعۀ مدنی پسا‎‌سکولار وجود دارد که مطرح خواهم ساخت. به نظر من، صرفاً تصور شکل قدسی جامعۀ مدنی درون یک دولت-‎‌ملت کافی نیست، چراکه امر قدسی، هم در چارچوب مذاهب جهانی عمده و هم فراتر از آن‌ها، در حال روی آوردن و استفاده از جهانی شدن است. (Casanova، 2001 و Thomas، 2001)

در همین راستا، ضروری است که نه فقط انواع مختلف سازمان‎‌های اعترافی، بلکه ظهور شکلی از مذهب مدنی را مورد توجه قرار داد که [...] معطوف‎‌ به حیات اجتماعی جدیدی است. اگر این گونه باشد، در این صورت می‎‌توان برای تنظیم و مدیریت عقلانی این مذهب مدنی جهانی، تقریباً به‎‌ معنای مد نظر ام. ترنتیوس وارو، جایی برای الهیات مدنی عمومی در نظر گرفت. این امر با تدارک یک کالبد نظریه‎‌‎‌پردازی عقلانی، مبانی‎‌ای فراهم‎‌ می‎‌سازد که نظریه‎‌پردازی‎‌های سکولار از امر سیاسی، اجتماعی و مدنی را (که دانش‎‌آموختۀ غربی اغلب شیفتۀ آن می‎‌شود) تکمیل و احتمالاً تا حدی نقض می‌کند. الهیات مدنی عمومی به جای افق‎‌ها، آرمان‎‌ها و روایت‎‌ها، بر نیازهای اجتماعات انسانی و افراد متمرکز می‌شود و به ‎‌دنبال شیوه‎‌هایی است که بتواند امکان چالش اخلاقی و ارزیابی انتقادی فراورده‎‌های فرهنگی‌ را فراهم آورد؛ فراورده‎‌هایی که در راستای برآوردن چنین نیازهایی گسترش یافته‎‌اند. در الهیات مدنی عمومی، یک اخلاق‎‌شناسی جایگاه مرکزی دارد: توکل متعالی (transcendent trust). چنین اخلاقی غالباً از سوی نظریه‎‌پردازان اجتماعی سکولار و همچنین مذهبی‎‌ها نادیده گرفته می‎‌شود، اما در ارتباط با شکل‎‌های آتی توجیه اخلاقی می‎‌تواند پراهمیت باشد. مطمئناً این مسئله که چگونه چشم‎‌اندازهای اخلاقی برانگیخته و توجیه می‎‌شوند، مجدداً به عنوان امری مرکزی در تفکر اجتماعی معاصر ظهور کرده است.

در اینجا کار هابرماس برجسته می‎‌شود، حتی اگر با انتقاداتی که از او می‎‌شود موافق باشیم. مشکل این است که استدلال‎‌های هابرماس داعیه‎‌های او را به اثبات نمی‎‌رساند؛ گو اینکه قوت اخلاقی دیدگاه‌هایش غالباً به شیوه‎‌هایی اقناع‎‌ کننده می‎‌شود که [آن شیوه‎‌ها] به‎‌ طور قطع وابسته به ملاحظاتی نیستند که او به نفعشان پا می‎‌فشرد. این مشکل، برخی اندیشمندان را به بازگشایی این پرسش سوق داد که یک چشم‎‌انداز الهیاتی تا چه حد ممکن است نیازمند تبیین و پیگیری چنین نیروی اخلاقی‎‌ای باشد! این اندیشمندان خاطرنشان کردند که دغدغه‎‌های اخلاقی مورد توجه هابرماس (هم‌بستگی، میراث و عدالت) پی‎‌آیندهای الهیاتی دارد و لذا سکولاریزاسیون [ناشی‎‌ از] تفکر اجتماعی روشنگری نمی‎‌تواند جان سالم به در ببرد. به‎‌ علاوه، هابرماس دیدگاه‎‌های اولیۀ خود را در واکنش به نقدهای الهیاتی تعدیل کرد. بدیهی است که تعهد به تداوم هم‌بستگی با دیگران در شرایط سخت تعارض و سرکوب اجتماعی عملی نخواهد بود، مگر اینکه چنین «خُلق‌ و خویی» به ‎‌لحاظ اجتماعی تثبیت شود و با چیز دیگری همراه شود. در تجربیات تاریخی کلان (meta-historical) حمایت چندانی از تلاش‌های معطوف به حفظ تعهد به هم‌بستگی، میراث و عدالت، بر اساس صرفاً توسل به خرد گفتمانی به مثابه دغدغه‎‌های اخلاقی بلندمدت‎‌ به چشم نمی‎‌خورد. [...] الهیات مدنی عمومی می‎‌تواند در اینجا ایفای نقش کند، به‎‌ ویژه چنانچه قادر باشد اصول کلیدی مؤثر بر روابط بین امر جهانی و محلی و اداره‎‌ کردن هر دو آن‌ها را در کثرتی از دولت-‎‌ملت‎‌های متفاوت مشخص سازد.

ایدۀ چشم‎‌اندازی از جامعۀ مدنی پساسکولار، حتی در این قالب بسیار کلی، به معنای طرفداری از لزوم تحقق تجربی آن نیست، [...] [بلکه] حداکثر به معنای تشخیص نیاز به «اعتدا‎‌ل»‎‌ است؛ از جمله تشخیص این آگاهی عظیم‎‌تر که شاید تغییرات در جهت تمدن‎‌های علمی‌-تکنولوژیک پیشرفته، گرایشی به اصلاحات اجتماعی‎‌ ایمان‌بنیاد نداشته باشد، اما تغییرات مناسب در نظام تقسیم‎‌بندی‎‌های اجتماعی می‎‌تواند هم به شکل سکولار باشد و هم به شکل غیرسکولار [و لزومی ندارد که حتماً سکولار باشد].

آینده نشان خواهد داد که آیا سکولاریزاسیون اجتناب‎‌ناپذیر است یا صرفاً نوعی شکل‎‌بندی فرهنگی موقت غربی است [که می‎‌تواند ضروری دموکراسی نباشد]. اما حتی اگر مطالعات جامعه‎‌شناسان حاکی از این باشد که سکولاریزاسیون کماکان وجود خواهد داشت، این اشتباه است که الگوی حاکم بر آینده را خصوصی‎‌ کردن مذهب [و حذف آن از حوزۀ عمومی] بدانیم، حتی در مورد غرب. مذهب زنده است و عمومی‎‌تر هم شده است؛ پس باید در مورد جامعۀ ‎‌مدنی پساسکولار بحث کرد.

نتیجه‎‌گیری

تلاش این نوشتار گسترش حیطۀ موضوعات مطرح در زمینۀ جامعۀ ‎‌مدنی از طریق معرفی پارامترهایی برای جامعۀ ‎‌مدنی پساسکولار بوده است، تلاشی ‎‌که همچون کاربستی از آرمان‌شهرگرایی سازه‎‌انگارانه و با این فرض انجام گرفت که دگردیسی‎‌ در ترتیبات رایج امری امکان‌پذیر است و در برخی موارد می‎‌تواند نتایج عینی داشته باشد. چنین تلاشی کاملاً با تدارک مدلی منسجم و قابل‎‌ تحقق به‎‌ جای ترتیبات عینی یک دولت-‎‌ملت خاص و نیز تدارک اصول الهیاتی سیاسی و لذا توجیه آن‌ها با استدلال ماهرانه تفاوت دارد. یک چشم‎‌انداز، دعوتی است به متفاوت‎‌ اندیشیدن و تصور کردن. البته کماکان این نکته مطرح است: آیا چشم‎‌انداز جامعۀ مدنی پساسکولار آگاهی‎‌مان از بدیل‎‌های سازمانی را افزایش می‎‌دهد؟ حتی اگر این‎‌ گونه هم باشد، موازنۀ موانع محتاطانه ممکن است ما را به مخالفت با چنین ترتیباتی وادارد.

جامعۀ‌ ‌‎‌مدنی پساسکولار

* قسمت‎‌هایی که در متن به‎‌ صورت «سه‌ نقطه» مشخص شده، جزئیاتی است که طبق نظر مجله (البته بدون لطمه به منطق کلی بحث) حذف شده است. اصل مقاله و پی‎‌نوشت‎‌ها در تحریریه موجود است.

* Wayne Hudson, " Postsecular civil society " in: civil society, Religion and Global governance: paradigms of power and persuasion, Ed: Helen james, Routledge: 2007.