فرهنگ امروز: شهریار زرشناس پژوهشگر فلسفه، سیاست و ادبیات و عضو هیات علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در زمینهی روشنفکری در ایران به پرسشهای فرهنگ امروز پاسخ گفت.
خواهشمندم در ابتدا در خصوص مفهوم روشنفکری در ایران و غرب یک مقایسه تطبیقی داشته باشید.
اگر منظور عوامل به وجود آورندهی این مفهوم است، اساسا روشنفکری امری است که در عالم غرب مدرن ظهور کرده است؛ امری نیست که محصول تاریخ ایران باشد. و اگر روشنفکری را در معنای تخصصی آن مدنظر قرار بدهیم، روشنفکری حقیقتی است که در عالم غرب مدرن ظهور کرده است و در یک تطور تاریخی در حدود قرن 17 و 18 اولین نمونههای این پدیدهای که ما آن را روشنفکری مینامیم در تاریخ غرب پدیدار میشود و نیز بسط پیدا میکند. در واقع روشنفکران، نمایندگان جهانبینیای هستند که در عصر به اصطلاح روشنگری ظهور کردهاست. یعنی اگر ما به تاریخ غرب مدرن نگاه کنیم، میبینیم که عالم غرب مدرن به لحاظ تفکر فلسفی و نظری، تطوراتی را طی کرده است و در اواسط قرن 17 به صورت یک منظومهی فلسفی منسجم، در هیات آرای فیلسوفانی مثل رنه دکارت و فرانسیس بیکن، پدیدار میشود و بنیادهای مابعدالطبیعی، معرفتشناختی و روششناختی این تفکر مدرن را تا حدود زیادی تدوین و تبیین میکند.
بعد از این دوره و از اواسط قرن 17 در آرای کسانی چون جان لاک -کسی که به نوعی میشود او را پدر لیبرالیزم هم دانست، و ایدهی اصلی مونولوگ نیز در آرای وی و کسی مثل نیوتن است و همچنین تاثیر زیادی روی شکلگیری مبنای نظری علم مدرن داشتهاند- این فلسفهی اومانیستی وارد فاز تازهای میشود. در این دوره، گروه اجتماعی جدیدی در عالم غرب مدرن ظهور میکنند که در واقع بیانگر روح تفکر مدرن هستند. اما آنها این تفکر مدرن را در سطح فلسفی و در بیان تخصصی عنوان نمیکنند بلکه در واقع پلی بین نظر و عمل، در عالم غرب مدرن هستند. یعنی آنها کسانی هستند که در اینباره -جهانبینی عصر روشنگری- که در اواخر قرن 17 و اوایل قرن 18 ظهور میکند، کانونهای مختلفی در انگلستان، فرانسه و آلمان دارند. این روشنفکران، گروه اجتماعی هستند که مسحور این جهانبینی به اصطلاح روشنگری شدهاند. و آن جهانبینی را در یک بیان چکیده، فرموله، خلاصه و ناظر به عمل، ناظر به عمل سیاسیاجتماعی تبلیغ و ترویج میکنند.
در واقع میتوان روشنفکران را گروه اجتماعی دانست، که نه مثل فیلسوفان ساحتشان تفکر فلسفی محض است و نه در ردهی عوام و مردم عادی قرار میگیرند که تماما در حوزهی عقل معاش، قرار داشته باشند. روشنفکران حافظان به نوعی خودآگاهی غرب مدرن و تداومبخشان این خودآگاهی هستند.
نتایج این آرای فلسفی و بخشی از آن را در هیات ایدئولوژیها، مدلهای تئوریکی که معطوف به تعلیم و تربیت هستند و مرتبط با حوزهی زندگی، اخلاقیات و مرتبط با قلمرو علوم انسانی در حال شکلگیری در عالم غرب مدرن، میبینیم. آنها در واقع فلسفهی غرب مدرن را به این شکل، بیان تئوریک میکنند. و به این ترتیب ما با گروه اجتماعی جدیدی در عالم غرب مدرن روبهرو میشویم که به آنها روشنفکر گفته میشود.
آنها چون خود را نمایندگان جهانبینی روشنگری میدانستند خود را روشنفکر نامیدند؛ یعنی در واقع نمایندگان Enlightenment هستند چیزی که در عصر جهانبینی روشنگری مطرح است. از همین روی در ترجمه و معادل سازی در زبان فارسی برای آن اصطلاح منورالفکر را انتخاب میکنند.
پس ریشههای ظهور جریان روشنفکری یا گروه اجتماعی به نام روشنفکری یا خاست روشنفکران، به عالم غرب مدرن و قرون 17 و 18 برمیگردد. و نیز نقشی که آنها در مقام ایدولوگها در حیات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی غرب مدرن بازی میکنند، تدریجا نقش رهبری و محوریت است. اما در اواخر قرن 19 با تکنوکراتها و مفهوم تکنوکراتی پیوند میخورند و به صورت جریانهای تکنوکرات و ظرفیت تکنوکراتی به نوعی مستحیل میشوند.
در ایران هم ظهور کاست روشنفکری، مستقیما با ظهور غرب مدرن و با نفوذ و سیطرهی غرب مدرن مرتبط است. استعمار غرب مدرن زمانی که به سراغ ایران میآید برای اینکه بتواند بنیادهای سیطرهی خود را تحکیم ببخشد و نیز برای این که بتواند ایران را تحت سلطه بگیرد و سلطهی خود را تداوم ببخشد، نیازمند ایجاد یک سلسله تغییرات در شرایط زندگی ایرانیان است. از جمله این تغییرات، این است که باید هویت فرهنگی ایران را عوض میکردند، باید ساختارهایی مثل ساختار تعلیم و تربیت، ساختار زندگی اجتماعی را دگرگون میساختند؛ باید مدل اخلاقیات ایرانیان، مدل مناسبات مردم با یکدیگر را تغییر میدادند. و برای این دگرگونی نیازمند این بودند که گروهی از ایرانیان به صورت طبقهای متشکل و به صورت جریانی سازمانیافته، حرکتهایی را در حوزهی فرهنگی و سیاسی، در جهت ترویج جهانبینی مدرن پیش ببرند. و این گروه در واقع روشنفکران یا منورالفکران هستند. کسانی که نسل اول آنها، تربیت شدهی مستقیم لژهای ماسونی انگلستان و فرانسه و تا حدود خیلی کمی روسیه بودند و نسلهای بعدی نیز خب دنبالهروی همین نسل هستند. این کاست روشنفکران در ایران است.
بخشی از این روشنفکران ایرانی، در قدرت سیاسی سهیم میشوند و کارگزاران سیاسی رژیم شبهمدرنیست ایران میشوند و بخش دیگر آنها بنیان نظام دانشگاهی ایران را تاسیس میکنند و آن را پیش میبرند. در واقع این گروه دوم در هیات آکادمیسین ظاهر میشوند . البته بعدها بخش دیگری از آنها، ژورنالیستها هستند. و چهرههایی از آنها به صورت معلمان فکری غربزدگی شبهمدرن در ایران ظهور میکنند که نقش محوری نیز پیدا میکنند.
مدلی که روشنفکران ایرانی دارند کاملا مدلی است که توسط جریان استعمارگری غرب مدرن با محوریت انگلستان، در ایران تاسیس شده است. مدلی که برگرفته از همان مدل کاست روشنفکران در عالم غرب مدرن است. اساسا اگر ظهور کاست روشنفکری در غرب مدرن محصول مستقیم سیر تطور تاریخی عالم مدرن بود، در ایران ابدا چنین چیزی نیست. در ایران ظهور کاست روشنفکری، محصول دخالت مستقیم استعمارگران مدرن و تاثیرگذاری آن و تخصیص اولیه این کاست است. اما در مراحل بعدی، کاست روشنفکری با توجه با سیطرهی تضعیفی استعمار مدرن و تغییراتی که در شرایط و وضعیت عمومی جامعهی ایران پدیدار میشود، به همان میزانی که روشنفکران به غربزدگی شبهمدرن دست پیدا میکنند و یکی از ارکان و ساختارها یا یکی از نهادهای لازم از لوازم این دسته میشوند؛ طبیعی است که تکثیر پیدا میکنند و نسلهای جدیدی از آنها به وجود میآید و آنها را دارای وزن اجتماعی و میزان تاثیرگذاری بیشتر میکند. و همچنین به لحاظ کمی و کیفی گسترش و ارتقا پیدا میکنند و صاحب جایگاهی مشخص میشوند.
ریشههای ظهور کاست روشنفکری در ایران، به اوایل قاجاری و هجوم استعمار غرب مدرن به محوریت استعمار انگلیس به ایران برمیگردد. برای همین است که میگوییم نسل اول روشنفکران ایرانی تربیتشدگان مستقیم لژهای ماسونی هستند؛ کسانی چون میرزا ابوالحسنخان ایلچی، میرزا عبدالطیف شوشتری. و همچنین نسل بعدی که در واقع تدوام همان نسل ابتدایی هستند و بسیار از آنها نیز باز هم از اعضای لژهای ماسونی هستند، کسانی مثل آخوندزاده، میرزا ملکمخان، میرزا یوسفخان مستشارالدوله تبریزی، میرزا حسینخان سپهسالار. اما هستند کسانی که از اعضای لژها نیستند ولی با آرا، اندیشهها و ایدئولوژیهای عالم مدرن همخوانی و پیوند دارند و مبلغ آنها محسوب میشوند؛ کسانی مثل عبدالرحیم طالبوف تبریزی، احمد روحی و میرزا آقاخان کرمانی (البته میرزا آقاخان کرمانی تعلقاتی به این لژها دارد). و بعد از گذشت این فراز و فرودها گرایشهای مختلف، تصویر میشود و جریان روشنفکری در ایران ظهور پیدا میکند.
با توجه به سوابقی که از جنابعالی سراغ داریم، ظاهرا شما جمع روشنفکری و دین را ممکن نمیدانید و در واقع مفهوم روشنفکری دینی رو مفهمومی ممتنع میدانید.
اصطلاح و مفهومی که به نام روشنفکر دینی مطرح شده است، باید تحلیل شود که بفهمیم، آیا روشنفکری به معنای یک ماهیت و به معنای یک به اصطلاح ذات معنایی میتواند با دیانت به عنوان یک ذات معنایی دیگر، جمع شود یا خیر؛ و سپس بحث کنیم کسانی که به عنوان روشنفکر دینی ظهور کردهاند و خود را به عنوان روشنفکر دینی مطرح میسازند، چه کسانی هستند و چه نسبتی با آن ذوات معنایی دارند.
ذات و ماهیت روشنفکری و ذات معنایی آن به عنوان نمایندهی جهانبینی عصر روشنگری و به عنوان خلاصه و چکیدهی اندیشهها وتفکر مدرن، ذاتش سکولاریستی و غیردینی و اومانیستی است، و به هیچ وجه نمیتواند دینی باشد. روشنفکری در حقیقت و ماهیت خودش غیردینی است ولی در وجوب تاریخی و عینی تاریخ روشنفکران چه در غرب و چه در ایران، ما با چهرههایی روبهرو میشویم که داعیههای دینی و ظواهر دینی دارند. مثلا در غرب معاصر ماکس وبر را داریم؛ یا در دوران آغاز تاریخ غرب مدرن کسی مثل مارتین لوتر را داریم، در بین فیلسوفان غربی چهرههایی مثل کانت را داریم که ممکن است باورهای دینی داشته باشند و حتا فراتر از آن بعضی تعلقات متشرعانه داشته باشند.
در ایران نیز ما کسانی را چون عبدالرحیم طالبوف را داریم که ضدیت آشکارا با دین ندارد، هر چند با روحانیت و با برخی وجوه اندیشهی دینی ضدیت دارد. یا شخصی مثل مهندس بازرگان بود که خودش را دیندار میدانست و بازیهای متشرعانه داشت، یا کسی را داشتیم مثل مرحوم دکتر شریعتی و بعد از انقلاب چهرههایی مثل عبدالکریم سروش را داریم.
بنده معتقدم روشنفکرانی که با این رویکرد به عنوان نمایندگان جهانبینی روشنگری به سراغ دین آمدهاند، چون ذات روشنفکری به عنوان نمایندهی عصر روشنگری با ذات دین قابل جمع نیست این افراد دین را در ذیل مدرنیته تعریف میکنند. یعنی عالم مدرنیته را اصل میگیرند و حقیقت دینی را در ذیل مدرنیته قرار میدهند. و نیز برای اینکه با مدرنیته سازگار شود دین را تحریف و دگرگون میکنند. با تفاسیری که روشنفکران از دین ارائه میدهند تا حدود زیادی معنا و درستی را از آن میگیرند. ضربالمثلی در ادبیات غرب وجود دارد که میگوید؛ در دوران قرون وسطا راهزنی بوده است که افراد را میدزدیده و روی تختی میخوابانیده است. و اگر این افراد کوتاهتر از تخت بودند آنها را میکشیده تا اندازه تخت شوند و اگر بلندتر از تخت بودند پاهایشان را میبریده تا اندازه تخت شوند. روشنفکری نیز با دین همین برخورد را دارد. یعنی مبنا و مشهودات را مدرنیته و جهانبینی مدرن میگیرد و دین را به نحوی با مدرنیته میخواهد سازگار کند. و این کار را از طریق تفسیرها، تاویلها و تحریفهای معنوی و غیرمعنوی که دارد، انجام میدهد.
بنابراین از همان صدر مشروطه و همان نقطه آغاز جریان روشنفکری در ایران، ما با این پدیده روبهرو هستیم. یعنی روشنفکری همیشه دو شاخهی اصلی داشته است؛ شاخهای که آشکارا غیرمذهبی است و شاخهای دیگر که داعیهی دینداری دارد. و گفتم، شاخهای که ادعای دینداری دارد مدرنیته را اصل میگرفته و دین را در سایهی آن قرار میداده و در معنای مدرنیته تفسیر میکرده است. در این معنا بله ما روشنفکر دینی داریم.
اما این اشخاص، افرادی التقاطی هستند که تعلق اصلی آنها با عالم مدرن است و بر مبنای آن تعلقاتشان دین را تفسیر میکنند؛ در واقع دین در خدمت آن تعلقات است. یعنی مزورانه و با برنامه و به نوعی منافقانه این کار را میکنند که در مورد عبدالکریم سروش میشود این فرضیه را مطرح کرد. و البته در بین آنها، ما افراد صادقی هم داریم؛ کسی مثل مرحوم شریعتی از این دسته روشنفکران است.
پس چیزی که ما به عنوان جریان روشنفکری دینی میشناسیم اگر مقصود معنای تخصصی و کاست روشنفکری باشد همان چیزی که در موردش صحبت شد؛ یک جریان التقاطی که اصل را مدرن قرار داده است و دین را در جریان آن تفسیر میکند؛ اما اگر معنای افواهی روشنفکری مورد نظر باشد این امر متفاوت میشود. معنای افواهی روشنفکری این است که هر انسان هوشمند، تحصیلکرده، آشنا با دنیای مدرن و دارای سعهصدر را به عنوان روشنفکر مینامند. بر این معنا، بله میتوان گفت این شخص یا این فرد، دیندار روشنفکر است و تعابیری اینچنینی که نیز وجود دارد. مثلا در بین علما اسلام، انسان روشنفکر است این چیزی دیگری است. اما اگر معنای تخصصی مورد نظر باشد، این موجودیتی که به نام روشنفکردینی مطرح شده است، قبل از انقلاب جریانهایی مثل نهضت آزادی و سازمان مجاهدین خلق آن را نمایندگی میکردند. افرادی مثل مهندس بازرگان و دکتر شریعتی بودند. و جریانی که بعد از انقلاب حالا با ماهیتی کاملا متفاوت آن را نمایندگی میکنند، افرادی مثل عبدالکریم سروش و مجتهد شبستری هستند. این نوع روشنفکری (روشنفکری دینی) موجودیتی التقاطی دارند که در واقع بیشتر ظواهر دینی را حفظ میکنند اما حقیقت آنها، حقیقت و تعلقات مدرن است. بعد از انقلاب، جریانی که خودش را روشنفکر دینی مینامد در واقع در خدمت ایدئولوژیهای مختلف مدرن است و با محور نولیبرالیسم بوده و هست. پس این نوع روشنفکری تفسیرش جدا از روشنفکری به معنای افواهی آن میشود. اگر از استاد مطهری یا طالقانی به عنوان روشنفکر یاد میشود، منظور معنای افواهی است و معنای تخصصی نمیتواند مورد نظر باشد. زیرا گفتم در معنای تخصصی، روشنفکر کسی است که تعلق اولیه، اصلی و بالذاتش، به مدرنیته است. جریانی است که تابع ایدئولوژیهای مدرن، دین را در خدمت آن تفسیر میکند. چیزی که در اوایل انقلاب به آن جریان التقاطی میگفتند، که بیشتر مصداقش مجاهدین خلق بودند. اما بعد از سالهای 61 و 62 ما با یک جریان التقاطی روبهرو شدیم که یک نوع التقاط نولیبرالیسمی را مطرح میکند و محوریتش هم با عبدالکریم سروش است. در نتیجه کسی که تعلق اولیه، اصلی و ذاتیاش دینی است، در معنای تخصصی کلمه، روشنفکر نیست.
به نظر شما روشنفکران ایرانی تا چه حد میتوانند در طرح یا حل پرسشهای زمانهی خود کارآمد باشند؟
در 200 سال اخیر زمانهی ما زمانهی شبهمدرن شده است. در زمانهی شبهمدرن پرسشهایی که مطرح میشود، اگر پرسشهای همسو با این عالم باشد خب پرسشهای جدی نخواهد بود؛ زیرا این عالم را به چالش نمیگیرد و بیشتر یک نوع وضعیت موید عالم مدرن را مطرح میسازد. روشنفکران در این خصوص عمل میکنند و کردهاند.
ذات پرسشگری این است که وقتی شما یک امری را مورد پرسش قرار میدهید، آن ذات را در واقع مورد تردید قرار میدهید؛ وقتی قرار شد مورد تردید قرار دهید پس منظری که پرسش را طرح میکنید منظر متعلق به همان ذات نمیتواند باشد. در ایران روشنفکران مصادیق، مظاهر و محصولات غربزدگی شبهمدرن هستند. طبیعتا نمیتوانند از ذات غربزدگی مدرن بپرسند. بنابراین پرسشهایی که آنها مطرح میسازند پرسشهای اصیلی نیستند. زیرا پرسش اصیل، پرسشی است که ذات یک امر را به چالش بکشد. و اصولا زمانی که شما از یک ذاتی پرسش میکنید که از آن ذات فاصله گرفتهاید و تردیدهایی نیز به آن ذات دارید. بنابراین پرسشهای روشنفکری در ایران، پرسشهای ایدئولوژیکی است. پرسشهایی است که معطوف به سیاست و قدرت است، و مقصودم از سیاست، سیاستزدگی است.
روشنفکری در ایران پرسشهای اصیل نمیتواند مطرح کند، زیرا پرسشهای اصیل را کسانی میتوانند مطرح کنند که یک فاصلهای از غربزدگی شبهمدرن داشته باشند. در حالی که روشنفکری در ایران محصول غربزدگی شبهمدرن است.
بنابراین کسانی میتوانند در ایران پرسشهای چالشگرانه نسبت به غربزدگی شبهمدرن داشته باشند که خودشان متعلق به این عالم نباشند. و آنها کسانی هستند که عالم اولیه و اصلیشان عالم دینی باشد. در این زمان است که در واقع پرسشها میتواند پرسشهای مفیدی باشد. زیرا پرسشها اگر ذات موضوعی را مورد تردید قرار ندهد راهگشا نخواهد بود. و اگر راهگشا نباشد جدی نیست. و روشنفکری اصولا نمیتواند پرسش جدی بکند. روشنفکری جریان موید غرب مدرن است و جریان موید غربزدگی شبهمدرن در ایران است. روشنفکری از پرسش حرف زیاد میزند. اما پرسشهایش از ظاهر است و وجهی از غرب مدرنیته را در مقابل وجهی دیگر، رد یا اثبات میکند. پس پرسشهای مطرح شده از طرف روشنفکری در ایران نمیتواند ذاتی باشد، به خاطر تعلقی که به عالم غرب مدرن و غربزدگی شبهمدرن وجود دارد.
ویژگی غربزدگی شبهمدرن این است که تفکر در آن تقریبا تعطیل است. و بنابراین روشنفکری به طبع آن اهل تفکر نیست. چون روشنفکری ذاتا پیوندش با ایدئولوژی است. در ایدئولوژی هم منظور معنای تخصصی کلمه است. یعنی نمیخواهم ایدئولوژی به معنای آرمان را نفی بکنم. منظور معنای اصطلاحی ایدئولوژی است، معنایی که در دو سوی دموکراسی و در عالم مدرن مطرح میشود. بنابراین روشنفکران اهل نزاعهای سیاسی - ایدئولوژی در چارچوب عالم غرب مدرن هستند و در ایران هم محصول غربزدگی شبهمدرن هستند. و پرسشهایشان هرگز پرسشهایی جدی در خصوص عالم غربزدگی شبهمدرن نیست و نمیتواند باشد. در حالی که پرسشها متعلق به ساحت تفکر است. و کسانی میتوانند این پرسشها را داشته باشند که باطن این عالم را ببینند و به این عالم تعلق نداشته نباشند. روشنفکران هیچ یک از این ویژگیها را ندارند. هم متعلق به غربزدگی شبهمدرن هستند و هم در سطح حضور دارند و هم اهل تفکر نیستند. بنابراین پرسشگری آنها پرسشگری جدی نیست. بیشتر قیل و قال است. قیل و قالهایی که یکی از وجوه مدرنیته را تایید میکند و یک وجه دیگر را رد میکند و خود را درگیر نزاعهای ایدئولوژیهای عالم مدرن کرده است.