شناسهٔ خبر: 8713 - سرویس اندیشه

نگاهی به منشأ و خاستگاه روشن‎فکری در ایران؛

جریان روشن‎فکری در ایران؛ پدیده‌ای بومی یا طفلی نامشروع

روشنفکری اینکه انتظار داشته باشیم روشن‎فکران موج اول و دوم می‌بایست از مباحث سطحی عبور کرده و پی به مبانی مدرنیته ببرند و با توجه به ظرفیت‌های بومی و دینی دست به گزینش بزنند، مثل این می‌ماند که ما از اندیشمندان، مترجمان و فیلسوفان قرن سوم و چهارم این انتظار را داشته باشیم که با نگاه انتقادی به تمدن یونان بنگرند و سعی کنند آگاهانه دست به گزینش بزنند.

 

فرهنگ امروز/عباسعلی منصوری: واژه‌ی روشنفکر و روشنفکری از آن دست مفاهیم است که پس از گذشت سال‌ها هنوز کارکردهای خود را از دست نداده و در بین چهره‌های سیاسی و فکری کشور ایجاد مشغله می‌کند. از زمان آشنایی ایرانیان با اندیشه‌ها و تمدن غرب مدرن و به وجود آمدن گروهی به نام روشنفکر در این سرزمین، نقدها و مباحث زیادی در مورد این پدیده صورت گرفته است. یکی از این مباحث، تحلیل خاستگاه و منشأ این پدیده است.

آنچه که این نوشتار در صدد بررسی آن است، منشأ، خاستگاه و علت ظهور پدیده‌ی روشنفکری است. به‌صورت دقیق‌تر و روشن‌تر این نوشتار به‌صورت مشخص در پی بررسی این سؤال است که آیا جریان روشنفکری متاعی کاملاً غربی و وارداتی است و شخصیت‌های این جریان مهره‌های استعمار و تمدن غرب هستند که آگاهانه توسط غربی‌ها و فراماسون‌ها تشکیل و طراحی شده‌اند یا از منشأ و خاستگاه داخلی و بومی برخوردار است و اگر هر دو عامل در ظهور و ایجاد این پدیده مؤثرند، میزان تأثیر هریک از این عوامل چگونه است؟

این یک واقعیت است که بعد از گذشت دهه‌ها، هنوز جریان روشنفکری دچار بحران تعریف و هویت فکری اجتماعی است. هنوز پروژه‌ی نقد روشنفکری و روشنفکران باقی است و بازخوانی تاریخ و فراز و فرودهای روشنفکری دل‌مشغولی بسیاری از اهل‌قلم است؛ لذا هنوز جا دارد که در باب ماهیت روشنفکری و تاریخ آن در این سرزمین، اندیشه و نوشته شود.

لذا این نوشتار وارد این بحث که جریان روشنفکری به لحاظ ماهوی چه نسبتی با روشنفکری به معنای غربی آن دارد، نمی‌شود، چون اساساً سخن بر سر ماهیت این پدیده نیست، بلکه بحث در باب خاستگاه و منشأ ظهور آن در ایران است.

 

دیدگاه‌ها در مورد خاستگاه روشنفکری

 

در مورد جریان روشنفکری، رویکردهای متنوع و متعارضی وجود دارد؛ اما به‌صورت كلی در ادبیات سیاسی و فکری ایران، علاوه بر اختلاف و نگرش‌های مختلف درباره‌ی معنای روشن‌فكر و روشنگری، دو گونه نگاه مثبت و منفی نسبت به روشن‌فكری و روشن‌فكران مطرح است، البته هر گروه خود شامل طیف‌های مختلف با شدت و ضعف‌های گوناگون است.

گروهي رویکردی کاملاً مثبت به آن داشته و در آن چیزی جز «روشنی»، «خرد» و «پیشرفت» نمی‌بینند؛ اما برخی دیگر درست عکس این نظر را داشته و نگاهي بدبينانه و منفي نسبت بدان داشته و آن را پدیده‌ای شوم و تاریک و منشأ معضلاتی گوناگون می‌دانند. برخی دیگر نیز رویکردی چندوجهی داشته و به همه‌ی ابعاد، مناشی و مآثر آن نظری واحد ندارند.[1]

در رویکرد منفی‌نگر، طیف و نگاهی وجود دارد که معتقد است که جریان روشنفکری پدیده‌ای غیربومی است و منشأ و خاستگاه داخلی ندارد و روشنفکران را افرادی خائن و غرب‌زده می‌داند که برای مقابله با دین تربیت شده‌اند. طبق این نگاه، روشنفکران افرادی هستند که استعمار نو به‌وسیله‌ی ایشان ممالک شرقی و اسلامی را فتح کرده است. این گروه هنگام بررسی و نقد جریان روشنفکری جهت اثبات این مدعا تلاش می‌کنند و این اعتقاد خود را بارها به صراحت یا در لفافه بیان می‌دارند. طبق این نگاه روشنفکری در ایران و جهان اسلام دقیقاً همان نسخه‌ی روشنفکری غربی است و روشنفکران از اساس با دین مخالف هستند و دین‌داری ایشان نه یک واقعیت بلکه عملی منافقانه و استراتژی موقت جهت پیشبرد اهدافشان است.

اما آیا واقعاً جریان روشنفکری جریانی بی‌ریشه و کاملاً جدای از نیازهای جامعه‌ی ایران و ظرفیت‌های دین اسلام بوده و هست؟ به نظر می‌رسد این نگاه در باب خاستگاه روشنفکری در ایران درست نیست و شواهد تاریخی و تحلیلی این مدعا را پشتیبانی نمی‌کند.

قبل از نقد این دیدگاه لازم است که یادآوری کنیم که قائل شدن به خاستگاه و زمینه‌ی داخلی و بومی داشتن جریان روشنفکری بدین معنا نیست که ما نگاهی کاملاً خوش‌بینانه به این جریان داشته و آن را مطلقاً فرصت‌ساز بدانیم تا خطرساز، بلکه برعکس، نه تنها نگاه خوش‌بینانه نباید نگاه غالب نباشد، بلکه باید همواره با نگاهی تردیدوار و نامطمئن به این جریان نگریست، نه بدین خاطر که این جریان و سردمداران آن آگاهانه در صدد ایجاد خطرند، بلکه بیشتر از این جهت که این جریان به‌صورت ناخودآگاه برای فرهنگ ایرانی، اسلامی خطرساز است و نباید فرهنگ ایرانی و دین اسلام را از این زاویه‌ی دید مطالعه کرد و ایشان را مرجع معرفت و داوری دانست.

 

مدعای «بی‌نصیب بودن جریان روشنفکری از خاستگاه بومی و مساوی بودن آن با مفهوم روشنفکری در دنیای غرب» بنا به شواهد و ادله‌ی فراوان، مدعایی مردود است از جمله:

  1. یکی از مهم‌ترین عللی که سبب شده است عده‌ای منشأ و خاستگاه داخلی برای جریان روشنفکری قائل نباشند و به افراد این جریان به‌عنوان خائن و مهره‌های استعمار نگاه کنند، غفلت روشنفکران از مبانی مخرب مدرنیته و تمدن غرب و بی‌توجهی ایشان به ظرفیت‌ها و تمایزهای فرهنگ ایرانی، اسلامی است. این یک واقعیت غیرقابل انکار است که منادیان این جریان، شناخت عمیق و جامعی نسبت به غرب نداشته و به اساس و بنیادی که پیکره و تمدن غرب بر آن استوار بود وقوف نداشتند، بلکه غالباً شناخت ایشان از غرب و مدرنیته یک شناخت سطحی و کارکردگرا بود.

اما آیا به راستی می‌توان از روشنفکران موج اول و دوم و از عصر ظهور روشنفکری انتظار داشت که با معیار و ملاک دقیق و میزانی محکم با غرب مواجه شوند بدون اینکه ارزش‌ها، گرایش‌ها و مایه‌های فکری، اجتماعی، تاریخی، فرهنگی، دینی خود را در معرض خطر قرار دهند؟

این انتظار، یک انتظار غیرمنطقی است که ناشی از بی‌توجهی به شرایط تاریخی، اجتماعی دوره‌ی ورود روشنفکری به ایران است.

دوره‌ی ورود روشنفکری به ایران هم‌زمان با ضعف دولت ایران و قدرت ملت‌های غربی بود و در چنین شرایطی، مرعوب ظواهر تمدن قوی‌تر شدن امری طبیعی است.ابن خلدون انديشمند تونسي که برخي او را پدر علم جامعه‌شناسي می‌دانند در کتاب معروف خود «مقدمه» می‌نویسد: «همواره قوم مغلوب شيفته‌ی تقليد از شعاير و آداب و طرز لباس و مذهب و ديگر عادات و رسوم ملت غالب است؛ زيرا در نهاد انسان همواره اعتقاد به کمال و برتري قوم پيروزي که ملت شکست‌خورده را مسخر خود می‌سازد حاصل می‌شود... منشأ تقليد از قوم فاتح اين است و خدا داناتر است که ملت شکست‌خورده، پيروزي غلبه‌جويان را از عصبيت يا قدرت و دلاوري آنان نمی‌داند، بلکه گمان می‌کند اين غلبه در پرتو عادات و رسوم و شيوه‌هاي زندگي آن قوم حاصل آمده است و به علت اين اشتباه می‌بینیم که قوم مغلوب خواه در لباس و مرکوب و سلاح و خواه در چگونگي پوشيدن و به کار بردن و حتي شکل و رنگ آن‌ها همواره از قوم پيروز تقليد می‌کند.»[2]

لذا بدون شناخت موقعیت تاریخی جامعه‌ی ایران و نحوه‌ی مواجهه‌ی ما با پدیده‌ی مدرن و مدرنیته، امکان بازشناسی جریان روشنفکری و مسئله‌ی روشنفکران وجود ندارد. ما در شرایط خاصی با پدیده‌ی مدرن و مدرنیته برخورد کردیم، شکست ما در جنگ‌های ایران و روس نخستین تجربه‌ی ما در رویارویی با مدرنیته بود.

در این دوره مهم‌ترین علت و انگیزه‌ی توجه و اقبال ما به مدرنیته و اندیشه‌های روشنفکرانه «بحث تلاش برای فهم علل عقب‌ماندگی ما نسبت به جوامع غرب» بود؛ یعنی جامعه‌ی ما در یک ساحت محض فکری با مدرنیته روبه‌رو نشد، بلکه روشنفکری در ایران بیش از آنکه به بنیادهای مسئله‌ی مدرن و مدرنیته توجه کند، به این توجه کرد که چگونه می‌تواند با بهره‌گیری از الگوهای فرنگی، خودش را از این وضعیت عقب‌ماندگی برهاند.[3]

مطالعه‌ی روند ورود روشنفکری به ایران و بررسی شرایط اجتماعی تاریخی موج اول و دوم روشنفکری بیانگر این واقعیت است که در دوره‌ی اول روشنفکری امکان توجه به بنیادهای مسئله‌ی مدرن و مدرنیته نبوده است؛ لذا به نظر می‌رسد غفلت روشنفکران از مبانی مخرب اندیشه‌ی غربی و بی‌توجهی ایشان به ظرفیت‌ها و تفاوت‌های داخلی اولاً تا حد زیادی طبیعی بوده، دوماً آگاهانه و برنامه‌ریزی‌شده، نبوده است.

اینکه انتظار داشته باشیم روشنفکران موج اول و دوم می‌بایست از مباحث سطحی عبور کرده و پی به مبانی مدرنیته ببرند و با توجه به ظرفیت‌های بومی و دینی دست به گزینش بزنند، مثل این می‌ماند که ما از اندیشمندان، مترجمان و فیلسوفان قرن سوم و چهارم این انتظار را داشته باشیم که با نگاه انتقادی به تمدن یونان بنگرند و سعی کنند آگاهانه دست به گزینش بزنند.

لذا این انتظار که جریان و اشخاص روشنفکری در ابتدای مواجهه با غرب پی به اطلاعات اصلی فکری و مبانی نظری غرب ببرند، انتظاری غیرمعقول می‌نماید؛ زیرا به‌صورت طبیعی هنگام برخورد دو تمدن، تمدن ضعیف ابتدا مظاهر تمدن قوی‌تر را اخذ می‌کند و تا مدت‌ها نمی‌تواند با مبانی و ریشه‌های فکری ایشان مواجه شود، جریان روشنفکری در ایران نیز از این امر مستثنی نیست. در دوره‌ی شکل‌گیری جریان روشنفکری، متفکران غالباً با ظاهر و میوه‌های مدرنیته مواجه شدند و تعارض میوه‌های مدرنیته با عادات و فرهنگ اسلامی و شرقی روشنفکران چنان ایشان را به خود مشغول کرد که دیگر فرصت و فراغ‌بالی برای اندیشه در باب مبانی و آموزه‌های مدرنیته نداشتند.

تمدنی می‌تواند پی به مبانی و ریشه‌های فکری تمدن رقیب ببرد که نسبت به او در موضع ضعف نباشد، بلکه تا حدی محیط بر او باشد. به‌عنوان مثال مسلمانان در دوره‌ی اول مواجهه با غرب (دوره‌ی مواجهه با علم یونان) مانند عقابی بودند که بالای سر تمدن غرب پرواز می‌کردند، همه جا را می‌دیدند و انتخاب می‌کردند، بعد فرود می‌آمدند و هدف خود را برمی‌داشتند و دوباره می‌رفتند به آشیانه‌ی خودشان؛ اما در دوره‌ی جدید (مواجهه‌ی دوم) زیردست و پایمال بودند.[4]

حال می‌توان سؤال کرد که هنگامی که مسلمانان در اوج قدرت با غرب مواجه شدند و تمدن دین و فرهنگ خود را در آنجا اشاعه دادند، آیا عالمان مسیحی که از اسلام تأثیر گرفته بودند و شروع به اصلاح در عالم غرب و علم‌آموزی کردند، جریان و حرکتشان طبیعی بود یا ایشان دست‌پرورده‌ها و مهره‌های مسلمانان بودند که به ملت و دین خود خیانت می‌کردند؟

  1.  تساوی‌انگاری مفهوم و جریان روشنفکری در ایران با نسخه‌ی غربی آن نقش زیادی در ایجاد نگاه منفی به این جریان دارد؛ اما واقعیت این است که مفهوم و تاریخ روشنفکری در ایران، دقیقاً همان معنا و سازوکارهای تاریخ روشنفکری در اروپا را ندارد که حکم به وارداتی بودن و زمینه‌ی داخلی نداشتن آن کنیم. یکی از ویژگی‌های روشنفکری به معنای غربی آن دین‌ستیزی و دنیاطلبی افراطی است؛ اما اصل جریان روشنفکری ایرانی این ویژگی را به تمامه ندارد، هرچند افرادی -از سر عجله و ناآگاهی نه از سر اندیشه و مبناگرایی- در این راستا می‌اندیشیدند. این تمایز خود شاهدی بر زمینه‌ی داشتن این تفکر در فرهنگ ایران و دین اسلام است. ما در جامعه‌ی ایران با پدیده‌ی روشنفکر دینی مواجه هستیم که عینیت خارجی دارد -هرچند ممکن است امکان مفهومی و ماهوی آن مورد تردید باشد- درحالی‌که در چارچوب معنای روشنفکری به مفهوم غربی آن متناقض و پارادوکسیکال می‌نماید.
  2.  هنگام سخن از خاستگاه روشنفکری در ایران باید توجه داشته باشیم که روشنفکری یک پدیده و جریان واحد و کاملاً منسجم نیست، بلکه روشنفکری جامعه‌ی ما دارای گفتمان‌های متفاوت و رویکردها و گرایش‌های مختلف -هم به‌تبع افراد و هم به‌تبع دوره‌ها– است؛ لذا حکم کلی دادن در این باب مستلزم لحاظ کردن تمام افراد و دوره‌های این جریان است؛ اما اگر این حکم را منوط به بررسی یک یا چند نفر خاص و یا یک دوره‌ی خاص نماییم، ممکن است مدعای «خاستگاه داخلی نداشتن جریان روشنفکری»، مدعایی درست بنمایاند و حال آنکه اگر در بررسی خود تمام افراد شاخص و دوره‌های تاریخی این جریان را لحاظ کنیم، به یقین مدعای یادشده نمی‌تواند مدعایی درست و مطابق با واقع باشد.
  3.  در همان دوره و موج اول روشنفکری، عده‌ای متوجه تندروی‌های افراد منسوب به جریان روشنفکری شده بودند و برخی از روشن‌فكران از جمله (مجدالملك و طالبوف) در نقد روشن‌فكران و ایرانیانی كه از غرب بر‌می‌گشتند، مطالب قابل توجهی نوشتند.[5]

 

عملکرد و اقوال منفی برخی از چهره‌های روشنفکر

 

 این طبیعت جامعه‌ی بشری و اکثریت نوع بشر است که هنگامی می‌بیند یک نفر یا یک جریان، کیان و هویت او را مورد تهدید قرار می‌دهد، دیگر گوشی برای شنیدن سخنان مثبت و نیک او ندارد و دیگر در برخورد با او و افکارش دست به انتخاب و چینش نمی‌زند، بلکه همچون دشمن با بدبینی تمام به او می‌نگرند.

متأسفانه جریان روشنفکری در ایران اندیشه‌ها و عملکردهای منفی‌ای داشت که مردم ایران را به نتیجه‌ی یادشده سوق داد. مهم‌ترین اندیشه‌ی منفی که سبب بدنام شدن ایشان شد، تندروی و نگاه منفی برخی از سردمداران اولیه‌ی این جریان به دین و مذهب بود.

‎روشنفکری به معنای عام و معروفش اگرچه لزوماً تعارض و تضاد اصولی با دین‌مداری و د‌ین‌د‌اری ندارد، ولی برخی از چهره‌های جریان روشن‌فكری در ایران قائل به تعارض این دو بوده و نگاه سخیفی به دین و مذهب داشتند. ایشان دین و مذهب را عامل عقب‌ماندگی، تاریكی و جهل می‌دانستند و احیاناً وظیفه و كاركرد خود را مقابله با دین و تلاش برای حذف آن از جامعه می‌دانستند و این صفت را لازمه‌ی آزاداندیشی و نشانه‌ی روشنفکری می‌دانستند، بدین ترتیب عكس‌‌العمل و دشمنی دین‌مداران را علیه خود برانگیختند، به گونه‌ای که در عصر ظهور روشنفکری مهم‌ترین شاخص روشنفکری، ضدیت با دین و درعین‌حال، تحقیر ارزش‌های بومی و سنتی تلقی می‌شد و مهم‌ترین عملکرد منفی که سبب بدبینی مردم نسبت به ایشان شد، فاصله گرفتن ایشان از مردم و طرفداری برخی از چهره‌های روشنفکری از حکومت‌های مستبد بود.

 

جریان‌ها و چهر‌ه‌های روشنفكری ایرانی در دوره‌ی اول و دوم (زمان قاجار و پهلوی اول) عمدتاً تعارض و فاصله‌ی مشخصی با قدرت‌ها و نظام حاكم نداشته و در كنار فعالیت‌های فكری خود در بازی سیاست و قدرت هم مشاركت كرده و عمدتاً در خدمت دستگاه و نظام حاكم و وزیر و سفیر و وكیل دربار و مرتبط با آن‌ها بودند. برخلاف معنای روشن‌فكر كه باید هدایتگر و خط‌‌دهنده‌ی جامعه باشد، آن‌ها خود دنباله‌رو قدرت و سیاست بودند و نقد قدرت، سیاست و حاكمیت در آثار و كردار آن‌ها بسیار كمتر از نقد و نفی دین و سنت بود و به همین دلیل با مردم و فرهنگ جامعه فاصله و شكاف دائمی داشتند.[6]

دومین عملکرد منفی روشنفکران که سبب بدبینی مردم نسبت به ایشان شد، بی‌اهمیتی و بی‌احترامی ایشان نسبت به فرهنگ و عادات نهادینه‌شده در ایران بود.

مردم هر سرزمین به فرهنگ و عادات خود دل‌بستگی شدید دارند، هرچند این عادات و رسوم خلاف شرع و عقل باشند. این دل‌بستگی چنان شدید است که افراد آن قوم، هویت و تمایز خود از سایر ملل را به‌واسطه‌ی این آداب و رسوم می‌دانند و از آنجایی که نهادینه شدن آن‌ها سال‌ها و بلکه قرن‌ها طول کشیده است، در ناخودآگاه تمام افراد آن جامعه رسوخ کرده و افراد در آن فضا فکر کرده و تنفس می‌کنند.

با توجه به این دل‌بستگی شدید و با توجه به اهمیت این آداب و رسوم برای هر ملت، قلع‌وقمع کردن عادات منفی و خلاف شرع و عقل، کاری بسیار دشوار و ظریف است و صراحت و عجله بدترین کار ممکن در این زمینه است؛ اما برخی از چهره‌های روشنفکری در برخورد با مردم خود همین رویکرد را داشتند؛ یعنی برای برطرف کردن عادات منفی، هم عجله و هم صراحت بیان و حتی نیش زبان داشتند. علاوه بر اینکه برخی از این عادات واقعاً منفی هم نبودند؛ اما چون از نگاه یک انسان غربی غیرمعقول می‌نمایند، روشنفکران این عادات را هم جزء عادات منفی دانسته و خود را ملزم به مبارزه علیه این عادات می‌دانستند.

این شیوه‌ی برخورد با عادات و رسوم در بدنام شدن روشنفکران و بیگانه تلقی نمودن ایشان، کم تأثیر نبوده است.

 

نتیجه

 

نتیجه آنکه مطالعه‌ی تاریخ روشنفکری و نحوه‌ی ورود آن به ایران و بررسی نظریه‌ها و آرای سردمداران این جریان، نشانگر این واقعیت است که جریان روشنفکری از خاستگاه و زمینه‌ی داخلی بی‌بهره نیست. به نظر می‌رسد سخن درست و منصفانه در باب خاستگاه روشنفکری در ایران این است، هرچند نمی‌توان خاستگاه جریان روشنفکری را کاملاً داخلی و بومی دانست؛ زیرا در این مطلب که روشنفکری در جامعه‌ی ما پدیده‌ای اصیل و نشئت‌گرفته از علل و زمینه‌های داخلی نبوده، بلکه متأثر از مواجهه با تمدن غرب و تفکر مدرنیته است، جای هیچ شکی نیست؛ اما از این واقعیت نمی‌توان این نتیجه را گرفت که این پدیده به‌صورت مطلق، متاعی وارداتی است که جایی در فرهنگ ایرانی و تفکر اسلامی ندارد و نمی‌توان این جریان و افکار آن را جریان و افکاری کاملاً بیگانه تلقی کرد و سردمداران آن را خائنان و مهره‌های استعمار نامید.

 هم نیازهای زمانه‌ی عصر ظهور روشنفکری و شرایط حاکم بر آن زمان جامعه‌ی ایران وجود جریانی به نام روشنفکری را طلب می‌کرد و هم دین اسلام قوه و استعداد نگاه‌های روشنفکری را دارد؛ زیرا روح روشنفکری هماهنگ کردن دین و سنت با زمانه است و اسلام دینی است که خود را منحصر به قوم، زمان و مکان خاصی نمی‌داند. پدیده‌ی روشنفکری اگر کاملاً با فرهنگ و دین اسلام بیگانه بود، با توجه به نفوذ شدیدی که دین در جامعه‌ی ایران -خصوصاً در جامعه‌ی عصر ظهور پدیده‌ی روشنفکری- داشت، هیچ‌وقت نمی‌توانست این‌قدر استمرار داشته باشد و منشأ آثار و حرکت‌های قابل توجه باشد.

تبعیت جریان روشنفکری از جریان مشابه‌ی آن در غرب و نگاه روشنفکران به آرا و عملکرد تمدن غرب، منطقاً به این معنا نیست که ایشان نیروهای غرب در جهان اسلامند. بیمار متولد شدن روشنفکری به معنای حرام‌زاده بودن و خائن بودن این طبقه یا منشأ داخلی نداشتن این پدیده نیست، بلکه حاکی از نواقص و اشکالات این پدیده است.

 

[1] . دو نگاه به روشن‌فكری در ادبیات سیاسی ایران نویسنده: دكتر جهاندار امیری منبع: سايت ديگران –شبكه‌ی تحليلي نخبگان- پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله العظمی سید علی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی).

[2] . ابن‌خلدون، عبدالرحمن‌بن‌محمد، مقدمه‌ی ابن‌خلدون، مترجم:محمد پروین گنابادی، انتشارات علمی فرهنگی، تهران،136، ص، 28.

[3] . روشنفکری در تاریخ معاصر ایران، بازتاب اندیشه، شماره بیست،1380، ص 35.

[4] . محمد رجبی، نگاهی معرفتی به تاریخ اندیشه‌ی روشنفکری، اندیشه‌ی حوزه، سال ششم،1379 آذر و دی، ص، 92.

[5] . جمشید بهنام، ایرانیان و اندیشه‌ی تجدد، انتشارات فرزان،1383، ص، 75.

[6] . دو نگاه به روشن‌فكری در ادبیات سیاسی ایران، نویسنده: دكتر جهاندار امیری منبع: سايت ديگران – شبكه‌ی تحليلي نخبگان- پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله العظمی سید علی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی).