فرهنگ امروز/ م. طالقانی: تنهای تنهای تنها، اولین سینمایی کارگردان بوشهری، احسان عبدیپور است که آن را به تهیهکنندگی برادرش برای صدا و سیمای بوشهر ساخته است. فیلمی جذاب و دوستداشتنی که در جشنوارهی فیلم فجر همهی منتقدین و تماشاگران را از هر طیف و مرامی وادار به تحسین و ستایش کرد و علاوه بر دریافت لقب «پدیده»، افتخار طولانیترین تشویق را از طرف تماشاگران برج میلاد به خود اختصاص داد، این تشویقها حتی در نشست فیلم نیز ادامه یافت.
این فیلم همچنین فیلم برگزیدهی مردمی در شهرهای مشهد، شیراز و اصفهان میباشد. تنهای تنهای تنها در بخش نگاه نو کاندید بهترین فیلم بود و از طرف جبههی گفتمان انقلاب اسلامی و جبههی رسانهای سینمای انقلاب بهعنوان برترین فیلم انتخاب شد. این جبهه با 50 منتقد و سینمایینویس و فعال رسانهای اقدام به برگزاری یک نظرسنجی یکپارچه و انتخاب فیلمهای برتر خود در جشنواره کردند که سرانجام «تنهای تنهای تنها» با 306 امتیاز، «سر به مُهر» با 256 امتیاز و «دربند» با 150 امتیاز بهعنوان 3 فیلم برتر انتخاب شدند.
گذشته از خود فیلم، کارگردان آن نیز فردی متعهد و متواضع به نظر میرسد. او اهل ژستهای هنری و روشنفکری نیست و دربارهی هدفش از ساخت این اثر میگوید: «کاملاً با دغدغهی سیاسی به سمت ساخت آن رفتم، منتها نه از جنس دغدغههایی که هر روز در روزنامهها جاری است. برخی از مسائل سیاسی دورهی 10 ساله یا 100 ساله دارند. به نظرم یک سری اصول کلی در جوامع مختلف، چه جهان سوم و چه جوامع صنعتی، وجود دارند. در واقع یک روح حرکت سیاسی است که میتوانیم آن را پیدا کنیم تا به چشمهی اولیهی حرکتهای سیاسی برسیم ... دوست دارم چهرهای شایسته و چیزی غیر از آنچه امروز در دنیا وجود دارد از کشورم به تصویر کشیده شود. دوست داشتم این دغدغه را مطرح کنم و این موضوع بهراحتی میتوانست از زبان کودکان مطرح شود.»
بههرحال فیلم که با بودجهی 220 میلیونی و با فضا و مضمونی نو ساخته شده است، شایستگی تقدیرهایی که تاکنون شاهدش بودیم را دارد. وحید جلیلی سردبیر مجلهی راه و منتقد سینما دربارهی این فیلم چنین میگوید: «این فیلم میتواند طلیعهدار و علمدار سینمای کشور باشد و تأثیر خود را در فضای سینمایی کشور بگذارد. اهمیت این موضوع زمانی معلوم میشود که در جنوبیترین و محرومترین منطقهی کشور و با کمترین امکانات یک فیلمساز جوانِ بااراده، غیرمنفعلانه و شجاعانه در فضای روشنفکری حاکم در سینمای ایران چنین فیلمی را میسازد و این گونه پای ملت و نظام خویش میایستد و این چیزی جز شجاعت نیست.»[1]
دربارهی عوامل
احسان و ادریس عبدیپور (کارگردان و تهیهکننده) دو برادر بوشهری هستند که پیش از این دو تلهفیلم با همین عوامل برای مرکز بوشهر ساخته بودند. این دو فیلم با نامهای «افسانه ۹۸» و «همسنگار» در بخش فیلمهای ویدیویی جشنوارهی فیلم فجر همان سال مورد توجه قرار گرفته بود. احسان عبدیپور علاوه بر اینها فیلمهای «توماج» و «یک بعد از ظهر تابستان» را نیز در کارنامه دارد.
خلاصهی داستان
عبدالکریم که همه او را رِنجِرو صدا میزنند یک پسربچهی نوجوان بوشهری است از یک خانوادهی نسبتاً فقیر که در روستا یا محلهای نزدیک به نیروگاه اتمی بوشهر زندگی میکند. او بعد از ظهرها ماهیهای صیدشده را از قایقهای ماهیگیری گرفته و به شهرک روسنشین برده و میفروشد. یک بار یک پسربچهی روس به نام اولِگ که پسر سرمهندس نیروگاه است، از او ماهی میخرد. رنجرو برای پس گرفتن سبد ماهی از او وارد خانهشان میشود و تصاویری مربوط به فضا، فضانوردی و نجوم را در خانهی آنها میبیند.
یک شب رنجرو از نور و صدای شیئی پرنده بیدار میشود، به کنار دریا رفته و سفینهای فضایی را در آسمان میبیند و یک موجود فضایی روی زمین که با رفتن سفینه آن موجود در نظر رنجرو به یک لاکپشت تبدیل میشود، رنجرو لاکپشت را برمیدارد. فردای آن روز او آنچه را دیده برای معلم و همکلاسیهایش تعریف میکند؛ اما کسی حرفش را باور نمیکند. او به سراغ اولگ میرود و با اشاره حرفش را به او میفهماند، اولگ که بسیار ذوقزده شده است حرف رنجرو را باور کرده و با هم به سراغ لاکپشت میروند. این ماجرا سبب دوستی و پیوند بین این دو میشود. از اینجا به بعد زنی روس که آنها او را خاله صدا میزنند نقش مترجم را برایشان ایفا میکند.
خاله هم کمکم درگیر دوستی و عشق این دو شده و سعی میکند به آنها کمک کند. اولگ میگوید سفینه برای بردن آن موجود فضایی برمیگردد و اگر ما تا آن زمان از لاکپشت مراقبت کنیم، آنها هدیهی خوبی به ما خواهند داد. مادر اولگ به دلیل غرق شدن دخترش در آب دچار بیماری روانی شده و در مرکزی مخصوص این بیماران نگهداری میشود، اولگ آرزو دارد فضاییها مادرش را به او برگردانند. رنجرو نیز که خواهرش چند سالی است عقدکرده مانده و پدرش از عهدهی خرید جهیزیه برنمیآید، از آنها یک آفتابهی طلا میخواهد.
اما از طرفی رنجرو وقتی متوجه پیمانشکنی روسها میشود، دوستیاش را با اولگ به هم زده و رابطهاش را با وی قطع میکند. او به خاله که از این رفتار متعجب است، میگوید: «به دل نگیرین ها! ولی حرف پشتتونه، این درست نیست که سر قولنامه یه چیزی بگین بعد که بقیهی کشورها هار شدن شما هم قیمت رو ببرین بالا.» چندی بعد اولگ با روزنامهای پیش رنجرو میآید و به او میفهماند این مشکلات را آژانس ایجاد کرده و کشورش روسیه بیتقصیر است. پس از چند روز روسها نیروگاه را ترک میکنند و اولگ نیز با پدرش برای خداحافظی از رنجرو به در خانهی آنها میآید و زارزار گریه میکند، رنجرو دستهای او را میگیرد.
مردم نگران حمله به نیروگاهاند و نیروهای نظامی در حال آمادهباش قرار داردند. رنجرو که حالا ناراحت و افسرده است و در اثر این جریانات کودکیاش را از دست داده، کمکم به روزنامه و اخبار جلب میشود و بریدههای روزنامه را که به تحریم و نشست و ... مربوط است به در و دیوار اتاقش میچسباند او دیگر بیخیال لاکپشت و سفینه شده و در یک ذغالفروشی مشغول به کار میشود؛ اما همچنان فکری در سر دارد، او میخواهد به ژنو رفته و برای رئیسجمهورهای دنیا حرف بزند. سرانجام با کمک همکلاسیهایش شبانه در یک کشتی خارجی به مقصد جنوای ایتالیا مخفی شده و ایران را ترک میکند، او نامه یا انشائی برای معلمش نوشته و از دوستانش میخواهد آن را در کلاس بخوانند.
مسئولین کشتی پس از رسیدن به مقصد رنجرو را پیدا میکنند در این هنگام خالهی روسی وارد عمل شده و با تعریف داستان او برای کاپیتان کشتی سعی میکند به رنجرو کمک کند. کاپیتان میگوید با تحویل او به پلیس تعداد زیادی خبرنگار و عکاس دور او جمع خواهند شد و به این ترتیب او میتواند حرفهایی را که برای رئیسجمهورهای دنیا داشته از طریق خبرنگاران به گوششان برساند. سپس ما کلاس رنجرو را میبینیم درحالیکه انشای او خطاب به رئیسجمهور توسط دوستش خوانده میشود و معلم گریه میکند.
تحليل
همهی عناصر فیلم قابل تحسین است، فیلمنامهی آن قوی، منسجم و حسابشده است، هم داستان خوبی دارد و هم شیوهی روایتش زیباست و مهمتر از آن فیلم حرفی برای گفتن دارد که نه شعاری است نه کلیشهای. سِیر پیش کشیدن و گسترش مضمون اصلی فیلم از فضای محلی کودکانه به یک مفهوم بینالمللی، بسیار حسابشده بود. خود احسان عبدیپور نیز گفته بود که روی فیلمنامه کار زیادی انجام داده و با تشکیل یک کارگاه فیلمنامهنویسی تمام تلاشش را برای طراحی یک فیلمنامهی خوب به کار گرفته است. طراحی صحنه و لباس، بازی بازیگران، جلوههای ویژه، همه و همه به بهترین شکل صورت گرفته و به همین دلیل است که به قول یکی از نقدهای سینما انقلاب، «نه تنها لهجهی بوشهری رنجرو که حتی زبان روسی اولگ هم مانع برقراری ارتباط بین بیننده و فیلم نمیشود. سادگی جنوبی رنجرو و گریههای صادقانهی اولگ، حتی در آنجا که دیالوگهای روسی زیرنویس نمیشوند، پیام را به مخاطب میرساند».
تنهای تنهای تنها فیلمی صلحطلب است؛ اما جنس صلحش خنثی و بیطرفانه نیست و اصطلاحاً تولی و تبری در آن وجود دارد. این را خصوصاً از آنجایی میفهمیم که رنجرو علیرغم صمیمیتی که با اولگ دارد به خاطر نوع رفتار روسیه در قبال ایران، دوستیاش را با وی به هم میزند. این نگاه در همکلاسیهای او نیز وجود دارد، آنها هم پس از شنیدن اخبار نسبت به روسها موضع گرفتهاند و دوستی رنجرو با اولگ را مایهی آبروریزیشان میدانستند. در واقع دغدغهی کشور دغدغهی بچههایی به سن و سال رنجرو (12،11 ساله) نیز هست و آنها هم متأثر از بدخواهیها و دشمنیهای سیاسی هستند. رنجرو و بهتر بگویم خود فیلم با این که یک عده روی مبلهای راحتی اتاقهای خود در آن سر دنیا لم بدهند و برای به راه انداختن جنگ در یک سوی دیگر دنیا تصمیم بگیرند و برای همه چیز حتی دوستی آنها تعیین تکلیف کنند، مشکل دارد. این را خصوصاً در نامهی پایانی رنجرو که روی تیتراژ خوانده میشود، میتوان دید. مضمون نامهی او این است که اگر رئیسجمهورهای دنیا (قاعدتاً باید منظور 1+5 باشد) مثل مردم عادی (خصوصاً مردم ایران) رنج و زحمت و درد ناشی از جنگ را با پوست و گوشت خود درک میکردند، دیگر جنگی به راه نمیانداختند.
فیلم، کودکانی را نشان میدهد که علیرغم تفاوت رنگ، زبان، دین و فرهنگ در ذات انسانیشان و در فطرتشان با هم اشتراک دارند و به همین دلیل است که دوستیشان آنقدر گرم و شیرین شده و حرف دل یکدیگر را اینقدر خوب میفهمند. یکی از نمادهای زیبای این پیام، پوشیدن لباسهای تیمهای مختلف فوتبال توسط همسن و سالان رنجرو است.
ما رنجرو را در ابتدای فیلم در حالی میبینیم که با دوستانش در دریا شنا میکنند و ناگهان هواپیمایی جنگی وارد حریم هوایی آنها میشود. رنجرو که میبیند کسی پشت ضد هوایی ننشسته است خودش دست به کار شده و با چند شلیک هواپیما را سرنگون میکند. کمی بعد میفهمیم که این ماجرا را رنجرو در خواب دیده است و از همین خواب میتوان به دغدغهها و آرزوهای او پی برد، او دغدغهی کشور و حمله به نیروگاه را دارد و از سوی دیگر آرزوی دفاع از کشورش را دارد، او در بیداری دفاع را در پشت ضد هوایی بلکه در عرصهی بینالملل میبیند.
خانوادهی رنجرو خانوادهای معتقد هرچند ساده نشان داده شده بودند؛ زیرا مثلاً وقتی عموی رنجرو که قبلاً با روسها کار میکرده، دربارهی روسها و بدیهایشان صحبت کرد، مادر با نگرانی کنار تخت رنجرو آمد و گفت: «عبدالکریم تو کمونیست شدی؟» اما رنجرو نمیدانست کمونیست یعنی چه؟ مادر پرسید: «ما رو بعد از اینکه مردیم کجا میبرن؟» رنجرو میگوید: «نمیدونم، ولی مطمئنم تو رو میبرن بهشت.» مادر گفت: «پیامبر ما کیه؟» و رنجرو جواب داد: «حضرت محمد»، مادر که خیالش راحت شده بود خدا را شکر کرد و از اتاق بیرون رفت. البته پدر و مادر رنجرو خیلی سر از کار پسرشان درنمیآورند؛ مثلاً وقتی رنجرو وسایلش را جمع کرده تا سوار کشتی جنوا شود، مادرش از او میپرسد: «شبی کجا میری؟» و او میگوید «سازمان ملل»، مادرش میگوید: «خب بیا این لقمه کتلت رو بخور و برو.»
یکی دیگر از نقاط قوت فیلم این است که فقر و مشکلات مردم بوشهر به دور از سیاهنمایی و کلیشهها به تصویر کشیده شده، هرچند تفاوت سطح زندگی رنجرو و اولگ محسوس است؛ اما رابطهی آنها رابطهی فرادست و فرودست نیست. علاوه بر این نکتهی مهمتر این است که همهی اعضای جامعهای که در فیلم به تصویر کشیده شده، اعم از زغالفروش و کودک و پیرمرد و ... وقتی پای دین و میهنشان در میان باشد، هوشیارانه میایستند و مقاومت میکنند.
البته برخی از منتقدین نسبت به نحوهی بازنمایی روسها در این فیلم انتقاد داشتند و این شاید بیشتر از آنجا ناشی میشود که در جشنوارهی سیویکم تعدادی از فیلمها با توجه به فضای سیاسی کشور، به نوعی روسیه را حلال مشکلات ایران میدانستند. در این فیلم نیز شخصیت اولگ، پدرش و خالهای که نقش مترجم این دو دوست را بازی میکند، معصوم و شاید حتی مظلوم به تصویر کشیده شدهاند. حتی در یکی از عکسهای فیلم میبینیم که رنجرو پرچم روسیه و اولگ پرچم ایران را به پیشانی نقاشی کرده؛ اما نکته اینجاست که فیلم گرچه بین اولگ و رنجرو رابطهای دوستانه برقرار میکند؛ اما نسبت به سیاستمدارانی که چشم دیدن آرامش و آسایش و پیشرفت ایران را ندارند، موضع میگیرد، خواه روس باشند خواه امریکایی و یا هر کشور دیگری.