به گزارش «فرهنگ امروز»؛ دكتر بیژن عبدالکریمی در یادداشتی برای مثلث آنلاین به بررسی رواشناختی حمله سایبری به لیونل مسی پرداخته است.
مقدمه:
در سالهای اخیر در برخی از استادیوم ها و میادین ورزشی شاهد شدیدترین توهین ها و فحاشی های برخی از تماشاگران، آن هم با رکیک ترین الفاظ، به بازیکنان یا داوران مسابقات بوده ایم. بعد از مراسم قرعه کشی گروه بندی تیم های شرکت کننده در مسابقات جام جهانی ۲۰۱۴ و همگروه شدن تیم ملی فوتبال کشورمان با تیم آرژانتین چندده هزارنفر از جوانان ایرانی با حملة سایبری به ایمیل و صفحة فیسبوک لیونل مسی، اسطورة فوتبال آرژانتینی و کاپیتان این تیم و نیز به ایمیل ها و صفحات فیسبوک خانم فرناندا لیما، مجری زن این برنامه قرعه کشی و نیز همسر ویــ که به سبب حضور این زن در صحنه برنامه زندة قرعه کشی، سیمای جمهوری اسلامی جوانان ایرانی را از دیدن این برنامه از طریق شبکه های تلویزیونی وطنی محروم کردــ شنیع ترین الفاظ را نثار آنان کردند. این حملات سپس در خصوص دیگر بازیکنان تیم ملی فوتبال آرژانتین و سرمربی تیم ملی این کشور نیز تکرار شد. این گونه حملات سایبری بی سابقه نبود و قبلاً نیز شاهد یک چنین حملاتی به ایمیل ها و صفحات فیسبوک چهره هایی چون فابیوس، وزیر امور خارجه فرانسه، ایوان زایتسف، ستارة تیم والبیال ایتالیا (که قرار بود در برابر تیم ملی والیبال کشورمان بازی کند) و دیگر شخصیت هایی ورزشی نیز دیده شده بود.
طرح غلط مسأله:
به اعتقاد من طرح مسأله، یعنی فهم مسأله به منزلة صرف یک موضوع اخلاقی و زشت، به چند دلیل به صورت غلطی صورت گرفته است. یک چنین رویکرد صرفاخلاقی بدان نشان می دهد که حاقّ و وجه اصلی مسأله پنهان و نااندیشیده باقی مانده است. نمیگویم نمی توان و نباید مسأله را از بعد اخلاقی مورد بررسی قرار داد، بلکه سخنم این است که وجه اخلاقی مسأله مهم ترین وجه قضیه نیست و نباید آن را صرفاً از منظر اخلاقی مورد بررسی قرار داد. چرا که:
اولاً، این پدیده یک پدیدة نوظهور است. یعنی ارسال شدن چندین هزار پیام ایمیل و کامنت در نخستین دقایق بعد از اعلام نتایج قرعه کشی گروه بندی تیمهای فوتبال جام جهانی ۲۰۱۴، بدون هیچگونه هماهنگی و سازماندهی مشخص و رسمی پیشین پدیده ای نوظهور و قابل تأمل است.
ثانیاً، این پدیده یک پدیدة اجتماعی، و نه صرف اخلاقی، است که باید فهم شود. لذا آن را نباید صرفاً از منظر خوب و بد اخلاقی دید، بلکه از آنجا که این پدیده یک پدیدة اجتماعی است باید به دنبال دلایل اجتماعی برایش گشت، آنچنان که برای امور تاریخی باید به دنبال دلایل تاریخی گشت. فرضاً همانگونه که حملة مغولها به ایران یا دلایل افول و سقوط تمدن اسلامی را نمی توان صرفاً بر اساس دلایل اخلاقی یا روانشناختی مغولها یا مسلمانان تبیین کرد، علل و دلایل رشد طلاق یا اعتیاد در یک جامعه را نیز نمی توان و نباید صرفاً در عوامل فردی و روانشناختی افراد جست وجو کرد و باید برای آنها عوامل و دلایل اجتماعی و جامعه شناختی یافت.
به همین دلایل معتقدم پدیدة مورد بحث به لحاظ مطالعات جامعه شناختی حائز اهمیتی جدی است و ارزش آن را دارد که موضوع پژوهش ها و رساله های دانشگاهی و با حمایت و توجه نهادهای گوناگون فرهنگی، سیاسی، انتظامی و امنیتی قرار گیرد.
نکتة دیگر این که همانگونه که همة پدیدارهای جهان، علی الخصوص پدیدارهای انسانی و اجتماعی، اموری پیچیده و دارای وجوه متعدد و متکثر هستند، پدیدار مورد بحث نیز از پیچیدگی و ابعاد متکثر برخوردار است و ما حق نداریم آن را ساده کرده، صرفاً به یک یا چند عامل تقلیل دهیم. لذا هر تأمل و پژوهشی می کوشد صرفاً بر وجه یا وجوه محدودی از آن دست گذارد. لذا باید از محدودیت های نظری خویش پیشاپیش خودآگاه باشیم. بر اساس یک چنین خودآگاهی ای، بحث خود در خصوص پدیدار مورد نظر را از دو منظر مورد بررسی قرار می دهم:
۱. از منظر سیاسی ـاجتماعی ۲. از منظر تحولات حیات اخلاقی در جامعه
۱. از منظر سیاسی و اجتماعی
به نظر می رسد نیرویی در جامعه آزاد شده است که خودش را به صورت های گوناگون نشان می دهد: کسب پیروزی های ورزشی غیرمترقبه در برخی از میادین بین المللی ورزشی، حمایت از سیاست هسته ای ایران و در همان حال مخالفت با حاکمیت و ارزش های اسلام گرایانه و بومی گرایانة جمهوری اسلامی ایران، و نمونة دیگرش هجوم تعداد کثیری از ایمیلها و کامنتها در ارتباط با مسائل مربوط به حضور جهانی ایرانیان در میادین بین المللی اعم از حوزة فوتبال، والیبال و کشتی.
قدرت سیاسی حق ندارد این پیروزی های غیرمترقبه در میادین بین المللی را مصادره و مال خود کند و به حساب مدیریت و مؤفقیت های خودش بگذارد. قدرت سیاسی کوشید الگوهای دیگری را برای جامعة ورزشی ما به وجود آورد: الگوی شجاعت، مردانگی و گذشت علی گونه،روحیة اخلاقی و خداجویانة پوریای ولی و اخلاق ورزشی جوانمردانة غلامرضا تختی. اما واقعیت هایی چون رفتارهای غیراخلاقی ورزشکاران و تماشاگران، فحاشی ها به داورها، وجود شایعات غیراخلاقی در خصوص زندگی شخصی ورزشکاران و از جمله همین حملات سایبری و فحاشی ها به لیونل مسی، مارتینی و دیگران نشان گر آن است که الگوی اخلاقی تعیین شده از سوی ساختار قدرت سیاسی و رسمی کشور در ورزش ما متأسفانه شکست خورده است و واقعیتهای حیات اخلاقی در جامعة ورزشی ما با الگوی تعیین شده بسیار فاصله دارد.
به گمان من، در لایه های زیرین جامعة ایران، علی الخصوص در میان جوانان کشور، که بخش وسیعی از آن را جامعة ورزشی، اعم از ورزشکاران و تماشاگران تشکیل می دهد،نیرو و جریانی حضور دارد و در حال بسط است که با ارزش های سنت تاریخی ما و ارزشهای رسمی و اعلام شدة جامعه و قدرت سیاسی ایران سازگار نیستند و از هنجارهای خاص خودشان تبعیت می کنند. این نیرو و جریان تا حدود زیادی امری غیرقابل کنترل، غیرقابل پیش بینی و مهارناپذیر به نظر می رسد.
اما خواستة این نیروهای پنهان که هر از چند گاه خودشان را در برخی حوادث مثل مسابقات ورزشی یا حملات سایبری آشکار ساخته اند چه بوده است:در آنها علاوه بر فحاشی، یک روحیة ناسیونالیستی و دفاع از تیم های ملی فوتبال، والیبال، کشتی یا وزنه برداری ایران وجود داشته است: این حس ناسیونالیستی، ایران دوستی و میهن پرستی چیزی است که بعد از انقلاب از جانب قدرت سیاسی و تحت لوای اسلامگرایی در ایران سرکوب شده بود، هر چند که نهایتاً قدرت سیاسی ناچار شد با آن به نحوکژ دار و مریز کنار آمده، بدان تسلیم شود.اما متأسفانه این حس ناسیونالیستی و ایران دوستی به شکلی نادرست، یله، رها، تربیت ناشده و رهبری ناشده خود را بروز داده است.بخشی از جامعه و به خصوص جوانان ارزشهای سنتی تاریخی ما را نمی پذیرند و به سنت تاریخی و ارزش های آن پشت کرده اند. فاصلة عظیمی میان ارزشهای رسمی قدرت سیاسی و ارزشهای زندگی واقعی جامعه، از جمله جوانان، و آنچه در بطن جامعه می گذرد، وجود دارد.خود این شکاف، نوعی دوگانگی اخلاقی یعنی فرهنگ ریا را در بسیاری از حوزه های حیات اجتماعی از جمله در حوزة جامعة ورزشی کشور آشکار کرده است. برخورد حراستی با ورزشکاران و تیم های ورزشی ما در تورنومنت های بین المللی و کنترل آنها در هتلها و رستورانها، اخبار مربوط به حوزة خصوصی زندگی ورزشکاران و تعارض چهرة رسانه ای و ظاهری آنها با آنچه گاه در شایعات و ستون اخبار روزنامه و رسانه ها برملا و افشا می شود به خوبی این دوگانگی اخلاقی را در سطح جامعة ورزشی کشور، به منزلة نمونه ای از وجود نوعی دوگانگی اخلاقی در سطح کل جامعه آشکار می سازد. به هر تقدیر، بخشی از جامعه، به خصوص جوانان، به ارزشهای سنتی (و الگوی پوریای ولی) پشت کردهــ به تعبیر بهتر، اصلا درکی از آن ندارند و نمیتواند داشته باشند، چرا که آنان اساساً نه بر اساس ارزشها، آرمانها و اعتقادات بلکه صرفاً بر اساس هنجارهای مسیر واقعی خودِ زندگی عمل و زندگی میکنندــ و از سوی دیگر پذیرای اخلاق مدرن و اخلاق حرفه ای در حوزة ورزش نیز نیستند.این پدیدارها، به منزلة نمونه، به خوبی وضعیت اسفناک ما و جوانان ما را نشان می دهند: از سنت بریده و به جامعة مدرن نپیوسته، از سنت بریده و در نیل به جهان مدرن مانده و وامانده.در یک عبارت، به تعبیر دکتر رضا داوری، رئیس فرهنگستان علوم کشور، «ما بی تاریخ شده ایم».
گفته شد یکی از مضامین سخن و اندیشة این نیروی آزاد شده و پنهان نوعی ناسیونالیسم است. اما این حس میهن پرستی و میهن دوستی یله، تربیت ناشده و بی رهبر باقی مانده است. بخش وسیعی از جامعه رهاست و صرفاً این بخش سنتی جامعه است که هدایت و رهبری می شود. به همین دلیل است که این نیروی آزادشده که بخشی از همین قسمت وسیع غیرسنتی جامعه است حس میهن دوستی اش را با اهانت، فحاشی و در پدیدارهایی چون حملات سایبری و فحاشیهای اینترنتی آشکار می سازد، چرا که کسی که نوع نگاهش از نوع نگاه آنان به جهان و زبانش با زبان آنها آشنا باشد با آنها سخن نگفته است. عالَم این نیروی آزادشده با عالَم حاکمیت و قدرت سیاسی و با آنچه در سطح رسمی کشور اظهار میشود یکی نیست به همین دلیل،نوع نگاه و زبان قدرت سیاسی در سطح رسمی اصلاً برای این جریان قابل فهم نیست.اگر برنامه «ورزش از نگاه ۲» یا «برنامه ۹۰»تماشاگران میلیونی دارد اما برخی از برنامه های به اصطلاح مذهبی بینندگانش به دهها هزارنفر نیز نمی رسد دلیلش این است برنامه های ورزشی مذکور حتی المقدور می کوشند هویتی غیرسیاسی و غیرایدئولوژیک داشته باشند.
نکتة اساسی دیگر این که در روزگار ما سرعت تکوین جامعه و تاریخ جهانی بسیار شدّت و حدّت گرفته است. جوان ایرانی مثل همة جوانان جهان خودش را دیگر نه صرفاً به منزلة یک شهروند محلی، بلکه به منزلة یک شهروند جهانی نیز می فهمد. لذا سیاست های بومی گرایانة قدرت سیاسی، که به وجه جهانی و شهروند جهانی بودن او توجه ندارد، دیگر نمی تواند مورد پذیرش وی باشد. لذا این جوان می خواهد تیم فوتبالش که نماد و نمایندة کشور، جامعه و خود اوست در جام جهانی فوتبال، که نمادی از جهان و نظام بین المللی است، از شأن و منزلت بالاتری برخوردار باشد. جوان ایرانی نیز می خواهد مثل بسیاری دیگر از جوانان جهان در سطح و افقی جهانی زیست کند و از همان امکانات و افق هایی برخوردار باشد که در جامعة جهانی و در جهان یکپارچه شدة امروز وجود دارد، اما نمی تواند. به همین دلیل جوان ایرانی بغض دارد، و این بعضش را هر از گاه به شیوه های گوناگون خالی میکند، گاه در قرهای کمر در خیابانها به دلیل پیروزی تیم فوتبال کشورش بر تیم استرالیا و راه یافتنش به جام جهانی، گاه در آتشبازی های چهارشنبه سوری، گاه پای صندوقهای رأی و گاه در حملة سایبری به سایت و ایمیل لیونل مسی و مارتینی و دیگران.این که وی به مسی حمله می کند شاید نشانگر این است که جوان ایرانی وی راــ علی رغم آن که به او تا حد پرستش عشق می ورزد و پوسترهای این اسطورة جهانی فوتبال اتاقهای بسیاری از همسالان وی را پر کرده استــ مانعی برای صعود تیم ملی کشورش، که نمادی از جامعه، کشور و زندگی خود اوست، در مرحلة بالاتر جام جهانی، که نمادی از زندگی جهانی و حضور در افق جهانی است، می بیند. جوان ایرانی فقط نسبت به جامعه، ارزش های بومی و رسمی جامعة خودش، که مانعی برای شهروند جهانی شدن اوست، بغض ندارد، بلکه او نسبت به نظام جهانی و قدرتهای برتر دیگر جهان، که این بار خودش را در شکل فوتبال قدرتمند آرژانتین و در اسطورة فوتبال جهان، لیونل مسی نشان داده، نیز بغض دارد. چرا که این قدرت نیز مانع دیگری است برای این که جوان ایرانی بتواند به عنوان یک شهروند جهانی در سطح بین المللی و جهانی شأن شایستة خودش را پیدا کند.جوان ایرانی از جوان فرانسوی، ایتالیایی یا آرژانتینی هیچی کم ندارد، حتی شاید خود را بااستعدادتر از آنها نیز می بیند. اما با این وصف، نمی تواند مثل آنها به منزلة یک شهروند جهانی در سطح جهانی حضور داشته باشد و در سطح جهانی زندگی کند و از امکانات جهانی بهره مند باشد.او بغض دارد. این بغض را باید فهمید و باید درک کرد.
جوانی که تمام زندگی اش را گذاشته و در یک توپ فوتبال خیره شده و تمام آمال و آرزوها و داشته ها و نداشته هایش را در رؤیاها و تخیلهای فوتبالی یا دیگر مسابقات ورزشی دنبال می کند، یک انسان است.اما باید توجه داشت، از آنجا که او یک انسان است، با او هر کاری نمی توان کرد. او یک سوبژه است و سوبژه ابژه ناشدنی است. یعنی او یک انسان است و نمی توان با او هر گونه برخورد کرد. این سودا و توهم را که خود را درتعابیر نخ نماشده ای چون «مدیریت فرهنگی» یا «فرهنگسازی» نشان می دهد و این که می توان با کنترل های امنیتی و حراستی با جوانان هرکاری بشود کرد را باید از ذهن بیرون کرد. این جوان به ظاهر پرخاشگر ما یک انسان است و حق زندگی دارد و حق زندگی می خواهد، او افق و آینده می خواهد. اما این جوان بی افق و بی آینده است.او از دو سو تحت فشار است: از یکسو فشارهای جامعه و قدرت سیاسی حاکم و ارزش هایشان، و از سوی دیگر فشار تکنولوژی، فشار مصرف، فشار بازارهای جهانی و فشار قدرتهای بین المللی.او در بین این دو فشار در حال له شدن است و بغضی خاموش وجودش را فرا گرفته که هر گاه مجالی پیدا می کند می ترکد. این بغض را به منزلة امری بسیار زشت و صرف بی ادبی و بی اخلاقی نفهمیم. این بی ادبی ها و فحاشی ها را تأیید نمی کنم اما این وجه قضیه مهمترین قسمت مسأله نیست.
مهم ترین وجه قضیه این است: این نسل بغض دارد و در این بغض کاملاً محق است و این بغض کاملاً قابل درک است. در این فحاشی ها و پیام پراکنی های اینترنتی نکتة بسیار مثبتی نیز وجود دارد: این فریادهای اینترنتی، هر چند با ادب و فرهیختگی همراه نیستند،اما نشان می دهند که هنوز جوانان ما زنده اند و واکنش حیاتی نسبت به محیط و زندگیشان نشان می دهند. هر چند این واکنشها گاه غیرمنطقی به نظر می رسند اما به هیچوجه غیرمنطقی نیستند.این واکنش ها با منطق عادی سازگار نیست، چون این جوان زندگی اش عادی نیست. انتظار مواجهة طبیعی و عادی از انسانی که شرایطش غیرعادی و غیرطبیعی است، خود غیرطبیعی ترین وغیرعادی ترین امر است.
خدا را سپاس میگذاریم که این بغض این بار به سوی امری بیرونی معطوف شد. اما نکتة مهم اینجاست: هیچ تضمینی وجود ندارد که این بغض همواره به سوی بیرون باشد. اگر جهت ترکیدن این بعض معطوف به داخل شودــ امری که احتمالش بسیار زیاد است و همواره امکان و خطرش هستــ آنگاه ما با یک مصیبت، فاجعه و بحران ملی روبرو خواهیم شد.
۲. از منظرتحولات حیات اخلاقی در جامعه
سخن گفتن از «اخلاق در ورزش» مثل سخن گفتن از انتظار برداشتن یک لیوان آب شیرین از یک اقیانوس پر زهر است، مثل آن است که در شهری که آلودگی و بوی تعفن سراسر آن را گرفته است بپرسیم کدام محله یا کدام مجتمع آپارتمانی از هوای پاکیزه می تواند برخوردار باشد. در این گونه طرح مسأله، آگاهانه یا ناآگاهانه، نوعی فریب و دروغ بزرگ مستتر است: تو گویی این صرفاً در حوزة ورزش است که ما با بی اخلاقی مواجهیم. آنگاه به دنبال نخود سیاهِ عامل بیاخلاقی در حوزة ورزش میگردیم و بر روی اشخاص، مدیریتها، بازیگران، تماشگران، تماشاگرنماها (که واژهای بسیار تصنعی و بی معناست) یا حتی عوامل خارجی و بیگانه دست می گذاریم: همه اینها یعنی فرستادن به دنبال نخود سیاه.
متأسفانه ما با «عقل انتزاعی» و نه «عقل انضمامی» می اندیشیم. عقل انتزاعی به زبان ساده یعنی زدن حرفهای درست اما بی ارتباط با واقعیت؛ عدم توجه به واقعیتها و شرایط؛ از اهداف، آرمانها،ارزشها و برنامه ها گفتن اما به شرایط تحقق آنها نیندیشیدن؛ حرکت از مفاهیم به سوی واقعیات؛ حرفهای خود را به واقعیت دیکته کردن و انتظار تبعیت واقعیات را از حرفهایمان داشتن. ما فکر می کنیم می توانیم حقایق را با تبلیغات، با رسانه ها، با مطبوعات کنترل شده، یا با صدا و سیما تولید کنیم. گاه تصور می شود «حقیقت» صرف یک «بازی زبانی» است و ما با عمل تفوّه و بازی های زبانی خویش می توانیم حقایق را بیافرینیم. ما به حقایق و واقعیت ها پشت می کنیم، آنگاه واقعیات از پشت به ما خنجر می زنند.یکی از نشانه های عقل انتزاعی عقل تکه تکه شده، و درک تکه تکه مسائل است. شریعتی از تمثیل «منطق مش ابرام» برای نشان دادن این عقل تقطیع شده و تکه تکه استفاده می کرد: مش ابرام کسی بود که در تهران زندگی می کرد اما برای استحمامش به قم می رفت. وقتی از وی پرسیده می شد که چرا تو برای حمام رفتن به قم می روی؟ استدلال می کرد هزینة حمام در تهران ۲۰ ریال است اما در قم ۱۰ ریال، تازه در قم در حمام یک چای دارچینی نیز می دهند. وقتی مش ابرام مورد اعتراض قرار می گرفت که مرد خدا! تو ۱۰ ریال کرایة ماشین رفتنت از تهران به قم و ۱۰ ریال نیز کرایة ماشین بازگشتت از قم به تهران است، این طوری که هزینة حمام رفتنت در قم با توجه به کرایة ماشینت خیلی بیشتر از هزینة حمام در تهران است، با کمال تعجب می پرسید: کرایة ماشین چه ربطی به هزینة حمام دارد؟
متأسفانه جامعة ما نیز در خیلی از موارد با یک چنین عقل تقطیع شده و تکه تکة مش ابرامی در بارة بسیاری از مسائل می اندیشد و مدیریت می شود و نمونه اش همین سخن گفتن از «اخلاق در ورزش»، «اخلاق در خانواده»، «اخلاق در نظاماداری»، «اخلاق در مدارس»، «اخلاق حرفه ای» «اخلاق پزشکی» و ... است. اما کمتر به این امر اندیشیده می شود که آیا نباید میان همة اینها یک پیوند و ارتباطی وجود داشته باشد؟ آیا نمی توان چنین اندیشید که گویی این شیرازة تسبیح حیات اخلاقی ماست که پاره شده و در نتیجه این دانه های تسبیح بی اخلاقی در همة حوزه ها پراکنده شده است؟ آیا نباید این شیرازه را مستقل و مقدم بر همة حوزه های مذکور مورد پرسش و پژوهش قرار داد؟ آیا نباید میان حملة سایبری جوانان ایرانی و فحاشی های آنان با اختلاس های میلیاردی و فسادها و ارتشاهای اداری و نوشته شدن کتاب «دروغ»توسط دکتر رضا داوری، رئیس فرهنگستان علوم کشور ارتباطی دید؟
بی اخلاقی در حوزة ورزش صرفاً یک نشانه (symptom) است، درست مثل یک تب که نشانة وجود یک عفونت در بطن وجود حیات اجتماعی ماست.باید این نشانه ها را جدی گرفت: العاقل یکفی به الاشاره: اگر عقلانیتی در ساختار نظام سیاسی ما باشد باید هر یک از این نشانه ها را جدی بگیرد. اما متأسفانه علیرغم وجود نشانه های بسیار، وجود بیماری و عمق بحران جدی گرفته نشده، خیلی سطحی با آن برخورد می شود.بی اخلاقی های متعددی که نه فقط در حوزة ورزش بلکه در همةنهادها و حوزه های گوناگون حیات اجتماعی ما دیده می شود، حکایت از وقوع یک سونامی قریب الوقوع اخلاقی و اجتماعی در جامعة ایرانی می کند. اگر خطر ظهور این سونامی ای را که با سرعت هر چه تمامتر به سوی ما می آید امروز درک نکنیم، فردا بسیار دیر است.
عوامل و دلایل ظهور این فروپاشی اخلاقی و اجتماعی
مواجه شدن با دومین شکاف تمدنی، یعنی صرف نظر از شکاف ما به عنوان یک جامعة سنتی با جهان مدرن، مضاعف شدن شکاف و گسستگی ما از جهان پست مدرن و لذا شکاف عظیم میان ذهنیت ما و واقعیت های جهان پست مدرن، عدم آمادگی برای مواجهه با انقلاب صنعتی دوم، یعنی تحولات در عرصة فناوری اطلاعات و ارتباطات (آی تی)، فروپاشی نهادهای سنتی و عدم کارآیی مناسب و شایستة آنها در روزگار پسامدرن، عدم تأمل برای ایجاد نهادهای جانشین، ناکارآمدی همة نهادهای اجتماعی ما همچون خانواده ها، مدارس، دانشگاهها، رسانهها و نهادهای دینی و سیاسی، سرعت و شدت گرفتن روند تکوین تاریخ جهانی و از بین رفتن تاریخ های بومی و محلی، از بین رفتن امر والا و تبدیل امر متعالی به امر رئال و تبدیل شدن امر قدسی به امر عرفی به واسطة تبدیل دین به گفتمان قدرت و تفسیر ایدئولوژیک از دین ... را می توان از جملة عوامل و دلایل ظهور این فروپاشی اخلاقی و اجتماعی برشمرد. لذا می توان همچون حافظ بزرگ خویشتن اجتماعی و تاریخی خویش را مورد پرسش قرار داده، اظهار داشت:
حافظ خام طمع، شرمی از این قصه بدار عملت چیست که مزد دو جهان می خواهی
ما امروز از جوانانمان امری را انتظار داریم که به آنها عرضه نکردهایم. آنها اخلاق را در کجا باید بیاموزند که حال آنها را مورد نقد اخلاقی قرار میدهیم؟ امروز در جامعهی ما هیچ نیروی اصیل فرهنگی وجود نداشته، جامعة ما به این اعتبار به کویری برهوت میماند و انتظار روئیده شدن گل اخلاق در این کویر انتظاری نابجا مینماید. پوپولیسم و عوامگرایی تمام حوزههای فرهنگی را فتح کرده است. نخبگان فرهنگی جامعه به حاشیه رانده شدهاند. شکاف عظیمی میان قدرت سیاسی و نیروهای نخبه (الیت) جامعه وجود دارد. در ساختار سیاسی و اجرایی کشور هیچ درکی از مقولة فرهنگ و اخلاق به منزلة امور اگزیستانسیل، یعنی به منزلة اموری که با جان و اگزیستانس آدمیان نسبت دارد، دیده نمی شود. به دلیل حاکمیت پوپولیسم هر کس به خودش اجازه می دهد در حوزة فرهنگ، دین و اخلاق اظهار نظر کند.
عدم وجود سپهر عمومی (Public Sphere) در جامعه را می توان به منزلة یکی از مهمترین عوامل در عدم ظهور فرهنگ عمومی بالنده تلقی کرد. هیچ پاتوق اصیل فرهنگی برای تجمع آزادانه و بی حضور دولت برای جوانان که در سپهری آزاد و داوطلبانه به تأمل و تربیت هویت معنوی و اخلاقی خویش بپردازند وجود ندارد. فرهنگسراها یا دیگر نهادهای دولتی با مدیریت های سیاسی و اجرایی به هیچوجه نمی توانند نقش فضاهای عمومی طبیعی و آزادانه را ایفا کرده،صرفاً به هدر دادن سرمایه های مادی و معنوی می پردازند.
به هر تقدیر، مباحث را سطحی نکنیم. خود را فریب ندهیم. مشکلات در سطح مدیریت یا سیاست گذاری ها نیست. ما باید در جهت گیری و چارچوب های کلی حرکت سیاسی و اجتماعی خود تجدید نظر کنیم: ما نیازمند شیفتی پاردایمی هستیم.ما نیازمند تعدیلی در همة سیاستها در مواجهه با جامعه و به خصوص جوانان هستیم و باید در بسیاری از جهت گیری های جزمی و شکست خوردة خود تغییراتی اساسی به وجود آوریم.
شارلمانی، حاکم فرانکها و سپس امپراطور و حاکم بلامنازع عالم مسیحیت در دهه های پایانی قرن هشتم و آغاز قرون نهم میلادی، ارادة خود را معطوف به ایجاد تحولی فرهنگی در جهان مسیحیت کرد، تحولی که از آن به رنسانس کارولنژی تعبیر میشود. وی انجام این تحول را به آلکوئین (۷۳۰ تا ۸۰۴)،معلم و استاد برجستة انگلیسی، سپرد و این آلکوئین بود که با برنامه های خویش بذرهایی را در سرزمین غرب مسیحی پاشید که به ظهور رنسانس کارولنژی منتهی شد. جامعة ما هنوز شارلمانی و آلکوئین خود را پیدا نکرده است.
منبع: مثلث آنلاین