شناسهٔ خبر: 42367 - سرویس کتاب و نشر
نسخه قابل چاپ

سیدجواد طباطبایی/ نگاهی به ترجمه کتاب «فلسفه آلمانی» تری پینکارد؛

ایده آلیسم آلمانی در ایران

پینکارد یکی از موانع فهم ایده‌آلیسم آلمانی در ایران این بوده است که زبان گروه فلسفه در آغاز فرانسه بود و در دهه‌های اخیر به طور عمده انگلیسی جای فرانسه را گرفته است. از این‌رو، حتی اگر در میان اهل فلسفه علاقه‌ای به ایده‌آلیسم آلمانی وجود داشته، اما مانع زبان امکان نمی‌داد که همۀ ظرایف فلسفۀ آلمانی به درستی فهمیده شود

 

فرهنگ امروز/ سید جواد طباطبایی:

 

انتشار ترجمۀ فارسی فلسفۀ آلمانی تری پینکارد، استاد فلسفۀ آلمانی در دانشگاه جُرج تاون در ایالات متحده فرصت مغتنمی برای علاقه‌مندان به فلسفۀ جدید اروپایی است تا با برخی از مهم‌ترین نویسندگانی که در صدسالۀ ۱۷۶۰ تا ۱۸۶۰ آشنایی کمابیش دقیقی به هم رسانند. در ایران، از میان فیلسوفان این دوره تنها کانت و هگل شناخته شده هستند، در حالی‌که دربارۀ فیشته –– که هنوز حتی در میان دانشمدان قوم دربارۀ تلفظ درست نام خانوادگی او اجماعی حاصل نشده است –– و نیز شلینگ هیچ نمی‌دانیم، البته، نام‌های یاکوبی، مایمون و دیگران نیز هنوز به گوش دانشجویان فلسفه نخورده است. فلسفۀ کانت پیوسته پیچیده‌تر از آن بوده است که نظر دانشجویان فلسفه در ایران را به جلب کند و اگر معیار فهم از این فلسفه را نوشته‌های استادان گروه فلسفۀ دانشگاه مادر و دانش‌آموختگان آن بدانیم، می‌توان گفت که دربارۀ این فلسفه چیز چندانی نمی‌دانیم. اگر از برخی استثناهای در ترجمه‌های تفسیرهای فلسفۀ کانت صرف نظر کنیم –– مانند ترجمه‌های عزت‌الله فولادوند و ... –– هنوز از هیچ یک از نوشته‌های کانت ترجمۀ قابل قبولی در دست نیست.[۱] وضع در مورد هگل، به دلایلی که نمی‌دانیم، اندکی متفاوت است، زیرا از دیرباز ایرانیان علاقه‌ای مرموز به فلسفۀ هگل نشان داده‌اند، چنان‌که حتی آتور دُ گوبینو، وزیر مختار فرانسه در ایران در عصر ناصری، نیز اطلاعی از این علاقه به هگل و نیز اسپینوزا پیدا کرده بود و او خاستگاه علاقه را به این دو فیلسوف را علاقۀ ایرانیان به وحدت وجود می‌داند. اگرچه گوبینو دربارۀ هگل و نیز اسپینوزا چیز چندانی نمی‌دانست، اما یک قرینه بر اینکه نظر وزیر مختار چندان هم بی‌ربط نیست وجود دارد و آن اعتقاد به «هگلِ مولویِ غرب» یا «مولویِ هگلِ شرق» در آغاز بود که با ورود مارکسیسم –– بویژه نسخۀ مبتذل چپ توده‌ای– چریکی آن –– به هگلِ پیشرو مارکس تبدیل شد.

یکی از موانع فهم ایده‌آلیسم آلمانی در ایران این بوده است که زبان گروه فلسفه در آغاز فرانسه بود و در دهه‌های اخیر به طور عمده انگلیسی جای فرانسه را گرفته است. از این‌رو، حتی اگر در میان اهل فلسفه علاقه‌ای به ایده‌آلیسم آلمانی وجود داشته، اما مانع زبان امکان نمی‌داد که همۀ ظرایف فلسفۀ آلمانی به درستی فهمیده شود. در کشورهای فرانسه و انگلیسی‌زبان، مطالعات دربارۀ ایده‌آلیسم آلمانی تاریخی داشته است و کسی که اطلاعی از این تاریخ را نداشته باشد فهم درستی از آن فلسفه‌ها پیدا نمی‌کند. اگر از فلسفۀ کانت صرف نظر کنیم که ترجمه و شرح نوشته‌های او سابقه‌ای طولانی در کشورهای انگلیسی‌زبان دارد، تا دهه‌های اخیر، مطالعات ایده‌آلیسم در این کشورها از اقبال چندانی برخوردار نبوده است. در این دوره، مطالعات دربارۀ فلسفه‌‌های فیشته و هگل فاقد اهمیت بود و ترجمه‌هایی نیز که از نوشته‌های این فیلسوفان در زبان انگلیسی در دسترس بود، کمابیش فاقد اهمیت بود و بسیاری از دیگر نمایندگان ایده‌آلیسم یکسره ناشناخته بودند. دهه‌های اخیر شاهد برآمدن پژوهندگان برجسته‌ای در فلسفه‌های فیشته و هگل بود و، اگرچه به نظر من هنوز در زبان انگلیسی ترجمه‌های قابل مقایسه‌ای با ترجمه‌های نوشته‌های فیشته و هگل در فرانسه وجود ندارد و در میان تحقیقات پژوهندگان انگلیسی‌زبان نیز چنان تفسیرهایی وجود ندارد که بتوان با مطالعات آلمانی و فرانسوی مقایسه کرد، اما با آشناهایی که برخی از پژوهندگان با زبان آلمانی و تفسیرهای فیلسوفان ایده‌آلیسم پیدا کرده‌اند، انگلیسی‌زبانان اینک منابعی در دسترس دارند که با  آن‌چه تا چهار دهه پیش در دسترس بود، به هیچ وجه قابل مقایسه نیستند. تری پینکارد، که ترجمۀ فارسی اثری از او اینک در اختیار خوانندگان قرار گرفته، یکی از این پژوهندگان جدید است، اگرچه او را نمی‌توان در زمرۀ بهترین محققان در این باره به شمار آورد. خود پینکارد و کتاب او، در مقایسه با مفسران مهم‌تری که در دهه‌های اخیر در قلمرو مطالعات ایده‌آلیسم آلمانی در کشورهای انگلیسی‌زبان ظاهر شده و تحقیقات مهمی انجام داده‌اند، اهمیت کمتری دارند، اما به هر حال در این بیابانِ مطالعات فلسفۀ جدید ترجمۀ همین اثر ارزشی بیش از یک «لنگه‌کفش‌کهنه» دارد.

کتاب با نظری به «آلمان»، به عنوان موضوع تأمل نظری در فلسفۀ آلمانی آغاز می‌شود و با اشاره‌ای به فلسفۀ شوپنهاور و اشاره‌ای کوتاه‌تر به کییرککورد –– در متن «کی یر کگور» –– به پایان می‌رسد. صد صفحۀ نخست، در سه فصل، به طور عمده به «نقادی»های سه‌گانۀ فلسفۀ کانت اختصاص یافته است. کانت این سه «نقادی» را بخش «روش» یا «نقادی» فلسفۀ خود خوانده و در واپسین صفحات پیشگفتار سومین «نقادی» گفته است که با این اثر «کار نقادی» (mein ganzes kritisches Geschäft) او به پایان می‌رسد و، با توجه به کهنسالی خود، باید فرصت را غنیمت بشمارد و «بلافاصله به کار تدوین آموزه (zum doctrinalen schreiten) بپردازد».[۲] یکی از مهم‌ترین بخش‌های این «آموزه» یا «نظام» دو بخش رسالۀ متافیزیک اخلاقیات، بویژه «آموزۀ حقوق»، است که پینکارد اشاره‌ای به آن نیاورده است. اگر پینکارد کتاب خود را به شرح جنبه‌های نظری ایده‌آلیسم آلمانی اختصاص داده بود، فقدان بحث دربارۀ نظریۀ حقوق و سیاست کانت اشکالی نمی‌بود، اما او، در فصل مربوط به فیشته (ص. ۱۷۸ و بعد)، دربارۀ دو رسالۀ فیشته، که عنوان‌های مشابهی با دو بخش رسالۀ کانت دارد –– یعنی دو رسالۀ بنیادهای حقوق طبیعی و  نظام اخلاقیات –– که در همزمان با رسالۀ کانت نوشته‌ شده‌اند، بحث کرده است. این ایراد در مقیاس وسیعی به بیشتر تفسیرهای شارحان انگلیسی زبان –– به استثنای مفسران حقوقدان مربوط می‌شود که ایده آلیسم آلمانی را به حنبه‌های نظری آن تقلیل می‌دهند، در حالی‌که خود کانت، از همان سنجش خرد ناب، با اشاره ای به اهمیت اسلوب حقوقی توضیحی دربارۀ سنخیت بحث «نقادی» با بحث حقوقی آورده بود.[۳]

بخش مربوط به فلسفۀ فیشته (ص. ۱۶۱ و بعد) حدود چهل صفحه را شامل می‌شود و تنها به بررسی فیشتۀ اول اختصاص یافته است. در این فصل اشاره‌های اجمالی به «آموزۀ علم» ۱۷۹۴ و نیز اشاره‌هایی پراکنده به برخی دیگر از رساله‌های این دوره آمده است که اگرچه در مقایسه با  آن‌چه در نوشته‌های فارسی –– اعم از ترجمه و نوشته –– آمده پیشرفتی به شمار می‌آید، اما اهمیتی نیز ندارد. من در منابع این فصل هیچ نوشته‌ای که از اهمیتی برخوردار باشد پیدا نمی‌کنم. در فاصلۀ دو جنگ جهانی، بویژه در نیمۀ دوم سدۀ بیستم، در آلمان و فرانسه، مطالعات مربوط به فلسفۀ فیشته پیشرفت‌های بی‌سابقه‌ای کرد و مفسران آثار او توانستند بسیاری از پیچیدگی‌های فلسفۀ او را روشن کنند. مجموعۀ «مطالعات فیشته» یا Fichte-Studien و ضمیمه‌های آن که به اهتمام «انجمن یوهان گُتلیب فیشته»[۴] در آلمان منتشر می‌شود و تاکنون چند ده جلد از آن انتشار پیدا کرده گنجینه‌ای بااهمیت است که نمی‌توان از آن صرف نظر کرد. در فرانسه نیز سده‌ای پیش تحقیقات مهمی دربارۀ فیشته صورت گرفته است. فصل پینکارد دربارۀ فیشته خلاصه‌ای بی‌اهمیت بیش نیست.

فصل‌های مربوط به فلسفۀ هگل، به سبب آشنایی‌های دقیق‌تری که پینکارد با برخی رساله‌های این فیلسوف دارد –– مانند پدیدارشناسی روح –– خلاصه‌های قابل قبولی از نظام هگلی عرضه می‌کند و از بهترین فصل‌های کتاب به شمار می‌آید. کتاب پینکارد، در مجموع، خلاصه‌ای جامع، اما کوتاه، از فلسفۀ آلمانی نیمۀ دوم سدۀ هیجدهم تا آغاز نیمۀ دوم سدۀ نوزدهم عرضه می‌کند و، به نظر من، اگر ویرایش مجددی از آن فراهم آید، می‌تواند جانشین همین بخش از تاریخ فلسفۀ کاپلستون شود که سال‌هاست در دانشگاه‌ها تدریس می‌شود.

اگرچه ترجمه کمابیش قابل قبول است، اما در مجموع هنوز پختگی کافی نثر فلسفی را پیدا نکرده است. به عنوان مثال، آوردن ترکیب‌هایی مانند «انقلاب زیر سئوال می‌رود» (ص. ۴۶۱)، که معنایی ندارد، بیش از حد عوامانه است و برازندۀ متن فلسفی نیست. از این ملاحظۀ کلی که بگذریم، برخی اشکالات موردی در ترجمه وجود دارد که من تنها به برخی از آن ها اشاره می‌کنم. به کار بردن اصطلاحات جدید، در مواردی که پیشتر کمابیش اجماعی دربارۀ آن ها وجود دارد، کار عبثی است. از این میان می توان به «اربابی و بندگی» به جای «خدایگانی و بندگی» (ص. ۳۴۸)، «آگاهی ناشاد» به جای «وجدان نگون بخت» (ص. ۳۴۹) و ... اشاره کرد که همچنان به آشوب ذهنی و زبانی دامن می‌زند. البته، مترجمی می‌تواند توضیح دهد که «خدایگانی و بندگی» را نادرست می‌داند و «اربابی و بندگی» را ترجیح می‌دهد، اما اگر دلیل استواری ندارد، ضرورتی نیز ندارد که هر مترجمی دست به اجتهاد بزند. بدتر از این موارد جعل‌های جدید است که در کتاب کم نیست : «هگل ... به سوی فصلی ... می رود که دربارۀ تاریخ روح (ذهنمندی، Geist) است ...» (ص. ۳۵۳)؛ «گذر از بخش دوم نظام ... به بخش سوم (یعنی Geistesphilosophie یا ذهن) ...» (ص. ۴۱۶)؛ «... می‌توان گفت که روح/ذهن (Geist) باید ...» (ص. ۴۱۸)؛ «مفهوم اصلی‌ای که به هگل اجازۀ این چرخش ... را می داد مفهوم روح/ Geist/ذهنمندی ...» (ص. ۴۱۹) در همۀ این موارد، مترجم مطلب را نفهمیده و با بازی با واژه‌های روح و ذهن عبارت‌های مبهم و نادرستی عرضه کرده است که اخلالی در فهم مطلب ایجاد می‌کند. تردیدی نیست که مترجم بسیاری از چنین عبارت‌ها را نفهمیده، اما این نفهمیدن مانع از آن نشده که سخنان بی‌معنایی را تحویل خواننده بدهد. اینک یک نمونه : «... ضروری است که نارضایتی هگل از کانت را بازخوانی کنیم و ببینیم که چگونه این نارضایتی او را به سوی مفهوم پساکانتی ذهنمندی اجتماعی انسان (our social "mindedness") سوق می‌دهد.» (ص. ۴۱۷؛ ص. ۲۷۶ متن انگلیسی) این مورد یکی از نمونه‌های ترجمۀ تحت‌الفظی و از نشانه‌های ندانستن تاریخ زبان و تحول مفاهیم است. اگر مترجم اندکی هگل خوانده بود، می‌توانست بداند مترجم اصطلاح انگلیسی mindedness را از بدِ حادثه آورده و آن را داخل گیومه گذاشته تا خوانندۀ انگلیسی را از اشکالی که در بیان مطلبی پیچیده وجود دارد آگاه کند. 

اعتماد به ظاهر واژگان انگلیسی بدون توجه به مفاهیم فلسفی از ایرادهایی است که بیشتر مترجمان دارند. مترجمی که به برگرداندن اثری دربارۀ فلسفۀ آلمانی خطر می‌کند نمی‌تواند به پیدا کردن معادلی برای کلمات بسنده کند، بویژه کسی که دقت‌هایی وسواس‌گونه، اما بی‌حاصل، به عنوان مثال، در نوشتن «راینهولت» به خرج داده است. از این قبیل بی‌دقتی‌ها می‌توان به ترجمۀ a moment انگلیسی به «یک دقیقه» (ص. ۳۷۹ و ۳۹۱) اشاره کرد که نادرست است. در آلمانی Moment به دو صورت خنثی و مذکر به کار می‌رود که هگل آن را به صورت خنثی استفاده کرده است (ر.ک. سیداحمدیان، خدایگان و بنده، ص. ۱۳۵) افزون بر این، معلوم نیست که چرا در تعارض با وسواسی که در مورد راینهولت (ص. ۱۳۴ و جاهای دیگر) به کار رفته، که البته ضرورتی نداشته، «مندلسون» –– در سنت گروه فلسفه –– همچنان یکسره نادرست تلفظ شده است. این وسواس بهتر بود در موارد دیگری به کار می‌رفت که نیاز به دقت‌های اساسی‌تری داشت، چنان‌که بارها اصطلاح representation انگلیسی به «بازنمایی» ترجمه شده، در حالی‌که در ترجمۀ معادل آلمانی آن در مورد دین نیز همان بازنمایی تکرار شده است. «هنر به ما شهودی و دیدی (Anschauung) از آن‌چه مطلقا برایمان ارزش دارد می دهد، اما دین Vorstellung یا بازنمایی ... از امر باارزش به ما می دهد ...» (ص. ۴۵۸) این اصطلاح آلمانی نمی‌تواند در فلسفۀ کانت (ص. ۶۳ و جاهای دیگر) و هم در فلسفۀ دین هگل یک معنا داشته باشد.

این ملاحظات اجمالی اشاره‌هایی به برخی اشکالات بود تا مترجم بتواند در ویراست تازه‌ای شماری از آن ها را رفع و متن منقح‌تری به خوانندگان عرضه کند. اصل کتاب برتری‌هایی نسبت به بسیاری از نوشته‌های فارسی در این زمینه دارد و ترجمۀ آن نیز مانند بسیاری از ترجمه‌ها یکسره بی‌ربط نیست و به رغم اشکالات آن می‌تواند در ویراست دیگری دقیق‌تر شود.    

باری،چنانکه گفتم، در هشت دهه‌ای که از آغاز به کار گروه فلسفۀ دانشگاه مادر و فرزندان آن می‌گذرد، اگر هم پیشرفتی در مطالعات کانتی– هگلی صورت گرفته سهم استادان و دانش‌آموختگان آن گروه اهمیت چندانی ندارد.[۵] با انحطاطی که در دهه‌های اخیر دانشگاه در ایران پیدا کرده است، بخش عمدۀ مطالعات فلسفۀ جدید نیز به بیرون دانشگاه انتقال پیدا کرده است و تردیدی نیست که این انتقالِ عمدۀ «تولید علم» در علوم انسانی به «بازار آزاد» ایرادها و گاهی نیز مزایای خود را دارد. این انتقال تدریجی بیش از هر چیز مبیّن این است که دولت توان مدیریت نظام علمی در کشور را ندارد و، چنانکه پیشتر نیز دربارۀ انتحال آن یگانه «فیلسوف زندۀ» ایران گفته بودم، اگر نیازی به دلیل و برهانی بر ناتوانی دولت و دانشگاه بود، همین یک مورد –– و البته چند مورد دیگری که اتهامات مرتکبان آن «زیر سیبلی رد شدند» –– همین مورد کافی بود. این ناتوانی دولت در مدیریت نظام علمی کشور این اشکال عمده را دارد که، از سویی، بیشتر منابعی که باید در کشور صرف تحقیق شود تلف می‌شود و، از سوی دیگر، تولید انبوه ترجمه‌ها و نوشته‌هایی که هیچ ارزشی ندارند موجب اتلاف منابع، آشوب ذهنی و وهن به فرهنگ و زبان ملی در کشور می‌شود.

 

 

پی‌نوشت‌ها:


[۱] البته، دو ترجمه از سنجش خرد ناب در دست است که ترجمۀ ادیب سلطانی نظر به دقت‌هایی در برگرداندن بسیاری از مفاهیم کانت کرده، از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. بررسی این ترجمه نیازمند مجاز فراغ دیگری است، اما همین قدر این اشاره را می‌آورم که بگویم، هر ایرادی که بتوان به این ترجمه گرفت، نمی‌توان به این تجربۀ مهم در ترجمه‌های متن‌های بنیادین فلسفۀ جدید از زبان اصلی بی‌اعتناء ماند.

[۲] AK, Bd. V, S. ۱۷۰.

[۳]توجه به همین اشاره بود که موجب شد ادیب سلطانی یکی از اساسی ترین مفاهیم ایده آلیسم آلمانی را درست بفهمد و ترجمه کند. منظور اصطلاح آلمانی Deduktion – و معادل های در دیگر زبان های اروپایی است که ادیب سلطانی «تنقیح مناط» و همۀ مترجمان و نویسندگان دیگر، به خطا، «استنتاج» ترجمه کرده اند.

[۴]Internationale Johann-Gottlieb-Fichte-Gesellschaft

[۵]می‌توان به دو کتاب کریم مجتهدی با عنوان‌های افکار کانت و فلسفۀ نقادی کانت و البته ترجمه‌های منوچهر صانعی از برخی رساله‌های کانت اشاره کرد که هر یک از آن‌ها به درجات متفاوت فاجعه‌ای در مطالعات کانتی به شمار می‌آیند. من در چند مقاله برخی از این رساله‌ها را بررسی کرده‌ام که بزودی  از نظر خوانندگان خواهد گذشت.

منبع: مهرنامه

نظرات مخاطبان 6 1

  • ۱۳۹۴-۱۱-۲۶ ۱۶:۴۰ 0 6

    در یادداشت ۱ "نیازمند مجاز دیگری ..." غلط و مجال دیگری درست است
                                

نظر شما