فرهنگ امروز/ حسین گنجی. منتقد هنری
او هنر را در این قامت امری در کنار اجتماع و در خدمت آن تعریف میکند و با این رویکرد سطح عکاسی و هنر را بالاتر از هر امر دیگری مینشاند. او از یک سو عکاسی را از ابزار ساده ثبت بیرون میکشد و از سوی دیگر پیام و مفهومی را همراه تصویر میکند و از جنبهای دیگر با سوژه اش بازی نمیکند و نمیخواهد در آن و شکل آن و نقش آن و واقعیت آن دست ببرد، بلکه با دوربینش در کنار سوژهاش قرار میگیرد و خود را همراه او نشان میدهد و همین امر مخاطب عکسش را با شوک و عذرخواهی توامان همراه میکند. او در مانیفست عکاسانه خود در یک جمله اینگونه کار خود را تعریف میکند: «من کاوه هستم. کاوه گلستان. عکاس نه بالا و نه پایین. فقط برای ثبت حقیقت به دنیا آمدهام». و با همین گذاره کوتاه بر واقعیتی از عکاسی اجتماعی پرده کنار میزند که همانا امر جداییناپذیر عکس باید برای تمامی عکاسان تلقی شود و آن عکاسی بر مبنای حقیقت است. عکاسی آمده است که دروغ نگوید، که مداخله نکند و سعی کند تا زبانی به جهان اضافه کند و نه پردهای به پردههای جهان بیفزاید. او در جایی دیگر گفته: «من میخواهم صحنههایی را به تو نشان دهم که مثل سیلی به صورتت بخورد و امنیت تو را خدشهدار کند و به خطر بیندازد. میتوانی نگاه نکنی، میتوانی خاموش کنی، میتوانی هویت خودرا پنهان کنی، مثل قاتلها، اما نمیتوانی جلوی حقیقت را بگیری، هیچ کس نمیتواند». او درست میگفت هیچ کس نمیتواند حقیقت را پنهان کند. عکس در کنار دیگر مدیومها آمده است که این را تحقق بخشد. آنجایی عکاسی از این قانون کلی عدول میکند نگاهش به اجتماع و سوژهاش تنها از مجرای صرفا یک ابزار تبلیغاتی یا صنعتی حاصل شود و انسان خود را از پشت دوربین حذف میکند. از این منظر نمایشگاه عکس «پرنسسهای کوره» با آن تکعکس ارائهشده بهعنوان پوستر و شرحی که عکاس و استیتمنت نمایشگاه به ما میدهد، یک فالش تمام عیار از هنر عکاسی است و حتی یک فالش تمامعیار از عکاسی صنعتی یا مستند یا هر ژانر دیگری که انسان سوژه آن باشد. اینجاست که یاد جمله ابراهیم گلستان میافتم که برخی هنرمندان از هنر تنها پوستهای را دریافتهاند و تنها نوک پای را از هنر به آب زدهاند و آنوقت به ناحق تمام تن و بدنشان را میخواهند خشک کنند که اینطور نشان بدهند ما تماما در هنر فرو رفتهایم. شاید به قول چزاره پازه شاعر و منتقد ایتالیایی بزرگترین توهین به انسان، انکار رنج اوست. چیزی که خلاف حقیقتی است که عکاسی در نهاد خود در جستوجوی اوست.
عکاسی کار خطرناکی است و به این اعتبار باید بگویم کار هرکسی نیست. این تیغ تیز در دست هرکسی کار متفاوتی از خود بروز میدهد و به همان میزان که میتواند کارکردهای نجاتبخش داشته باشد، میتواند کارکردی کشنده و مهلک پیدا کند. چه مواردی که عکس توانسته جهانی را و انسانی را نجات دهد و چه مواردی که نقش کشندهای یافته و هم مخاطب و هم سوژهاش را به نقطهای بیبازگشت برده است. این خطرناکی چطور و در چه مواقعی رخ میدهد؟ آنجا که عکاسی تنها یک امر فنی و صنعتی تلقی شده و به سوژههای پیشرویش نگاه یکسان پیدا کند و انسان را با تمامی ابعاد انسانی که از آن سراغ داریم، از پشت ویزورش به کنار بگذارد و اندیشه و احساس دیگر در امر عکاسانه دخالت و ورودی نداشته باشد. یا از منظر دیگر آنجا که در کارکردهای عکاسی خلط مبحث رخ میدهد؛ یعنی عکاس نگاه انسانی خود را کنار میگذارد و سوژه را یکسره کالای میبیند که باید برای فروش بیشتر و توجه بیشتر آن را به شکلی که نکات فنی به عکاس توصیه میکند درآورد. و در این حالت عکاس به همان شکلی که با یک کالا برخورد میکند و سعی میکند آن کالا را در یک بستر جذاب به نمایش بگذارد تا بتواند با جلوهبخشیدن بدان آن را بهتر بفروشد یا بهتر به چرخه تجارت وارد کند، با انسان نیز همین کار را بکند. اما سویه زندگیبخش و حیاتبخش عکس کجاست؟ جایی است که ما میپذیریم «عکاسی، طرح پرسش از چیزهایی است که ما عادی از کنار آن میگذریم» و اگر این پرسش درست پرسیده نشود و به کالا، نگاه انسانی و به انسان نگاه کالای رخ دهد، عکاسی صنعتی و تبلیغاتی با عکاسی مستندنگارانه و هنری خلط شود، عکس در دست عکاس حکم سلاح را پیدا میکند در دست سرباز و آنجاست که سوژه و مخاطب عکس هر لحظه باید نگران باشد که نکند کسی در این میان کشته شود. در نمایشگاه «پرنسسهای کوره» علی صوفی با سوژههایش همان کاری را کرده است که با کالاهای تجاری که تا پیش از این عکاسی کرده است برخورد داشته است. شاید نیتش خیرخواهانه بوده است ولی نتیجه فاجعهبار شده است. انگار انسان را برای چند لحظه به سراب رسانده و باز تشنه بازگردانده است. در جای از شرح این نمایشگاه صوفی گفته است: «زمانی که عکاسی این مجموعه را شروع کردم، این کار را با هدف برپایی نمایشگاه انجام ندادم بلکه میخواستم رؤیاهای این کودکان را به نمایش بگذارم. به همین دلیل با برپایی این نمایشگاه، این پروژه عکاسی برای من به پایان نمیرسد بلکه ادامه خواهد داشت». امیدوارم با تعطیلی نمایشگاه فهمیده باشد این پروژه پیش از این باید پایان مییافت. او به خیال اینکه دارد به این کودکان لحظهای خوش را تقدیم میکند، تنها همان سراب و خیال خوش را نیز از آنها گرفته است. او با این کودکان کورهپزخانه، کاری را کرده است که با یک انسان وقتی به یک اعدام تصنعی میبرند و هدفشان از این کار با کشیدن صندلی از زیر پایش ترساندن و کشتن آخرین امیدهایش است. او با پیشینه عکاسی تجاری و صنعتی با ذهنیتی تأثیرگرفته از آن فضا، سراغ کودکان کار در کورههای جنوب تهران رفته است و یک سوژه بسیار بااهمیت و انسانی را با خارجکردن از بستر زیستی و همگن خود، با مداخلهگری غلط و غیراجتماعی، به آن لطمه زده است. او با این روش نادرست نهتنها جامعه را از دردی آگاه بلکه با دردی مضاعف به دیدن عکسهایش دعوت کرده، حکایت کسی است که میخواهد برود کلاه بیاورد و سر میآورد. وقتی کاوه گلستان به سراغ روسپیان شهر نو میرود و آنها را در قامت سوژههای در برابر دوربینش انتخاب میکند، نمیخواهد با انسان به شکل کالا و امری صنعتی و سرمایهای نگاه کند که خروجی چیز دیگری میشد بلکه جامعه را در برابر کسانی قرار میدهد که نهتنها آنها را مجبور به عذرخواهی که مجبور میکند به شکل دیگری به آن نگاه کند. نگاهی همراه با احترام و همراهی و تحقیر و نادیدهانگاری. او نمیخواهد روایتش طعمی از دروغ و غیرواقع داشته باشد و یا به مفهوم امر واقع دست برده و شکل دیگری به آنها ببخشد یا آنها را از وضعیتی که در آن قرار دارند بیرون بکشد و نگاه و تصویری تصعنی به آنها بدهد، بلکه میخواهد در برابر آنچه خیلیها از آن مطلع هستند و از کنارش به اجبار روزمره، به سادگی عبور میکنند و دچار فقدان یا اشتباه هستند، نجات دهد یا به چالش بکشد. او هنر را در این قامت امری در کنار اجتماع و در خدمت آن تعریف میکند و با این رویکرد سطح عکاسی و هنر را بالاتر از هر امر دیگری مینشاند. او از یک سو عکاسی را از ابزار ساده ثبت بیرون میکشد و از سوی دیگر پیام و مفهومی را همراه تصویر میکند و از جنبهای دیگر با سوژه اش بازی نمیکند و نمیخواهد در آن و شکل آن و نقش آن و واقعیت آن دست ببرد، بلکه با دوربینش در کنار سوژهاش قرار میگیرد و خود را همراه او نشان میدهد و همین امر مخاطب عکسش را با شوک و عذرخواهی توامان همراه میکند. او در مانیفست عکاسانه خود در یک جمله اینگونه کار خود را تعریف میکند: «من کاوه هستم. کاوه گلستان. عکاس نه بالا و نه پایین. فقط برای ثبت حقیقت به دنیا آمدهام». و با همین گذاره کوتاه بر واقعیتی از عکاسی اجتماعی پرده کنار میزند که همانا امر جداییناپذیر عکس باید برای تمامی عکاسان تلقی شود و آن عکاسی بر مبنای حقیقت است. عکاسی آمده است که دروغ نگوید، که مداخله نکند و سعی کند تا زبانی به جهان اضافه کند و نه پردهای به پردههای جهان بیفزاید. او در جایی دیگر گفته: «من میخواهم صحنههایی را به تو نشان دهم که مثل سیلی به صورتت بخورد و امنیت تو را خدشهدار کند و به خطر بیندازد. میتوانی نگاه نکنی، میتوانی خاموش کنی، میتوانی هویت خودرا پنهان کنی، مثل قاتلها، اما نمیتوانی جلوی حقیقت را بگیری، هیچ کس نمیتواند». او درست میگفت هیچ کس نمیتواند حقیقت را پنهان کند. عکس در کنار دیگر مدیومها آمده است که این را تحقق بخشد. آنجایی عکاسی از این قانون کلی عدول میکند نگاهش به اجتماع و سوژهاش تنها از مجرای صرفا یک ابزار تبلیغاتی یا صنعتی حاصل شود و انسان خود را از پشت دوربین حذف میکند. از این منظر نمایشگاه عکس «پرنسسهای کوره» با آن تکعکس ارائهشده بهعنوان پوستر و شرحی که عکاس و استیتمنت نمایشگاه به ما میدهد، یک فالش تمام عیار از هنر عکاسی است و حتی یک فالش تمامعیار از عکاسی صنعتی یا مستند یا هر ژانر دیگری که انسان سوژه آن باشد. اینجاست که یاد جمله ابراهیم گلستان میافتم که برخی هنرمندان از هنر تنها پوستهای را دریافتهاند و تنها نوک پای را از هنر به آب زدهاند و آنوقت به ناحق تمام تن و بدنشان را میخواهند خشک کنند که اینطور نشان بدهند ما تماما در هنر فرو رفتهایم. شاید به قول چزاره پازه شاعر و منتقد ایتالیایی بزرگترین توهین به انسان، انکار رنج اوست. چیزی که خلاف حقیقتی است که عکاسی در نهاد خود در جستوجوی اوست.
روزنامه شرق
نظر شما