به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه شهروند؛ آمنه ابراهیمی در یادداشتی نوشت:
«نقش دیوار خانهای تو هنوز
گر همین صورتی و القابی»/ سعدی
لقبگذاری در میان عامه مردم ازجمله موضوعاتی است که در فرهنگهای مختلف و ازجمله ایران بدان برمیخوریم. داستانهای عامیانه در درازنای تاریخ ایران ازجمله منابع مهم برای مطالعه زبان عامیانه و در اینجا لقبهای عامیانهاند. این داستانها که بیشتر توسط افراد ناشناس کوچهوبازار ساخته و پرداخته شدهاند، اندیشه و عمل مردم در طول تاریخ را روایت میکنند. بهرام گلیمپوش، طالب پیلزور، زنگی گوشکنده، شغال پیرزور و میرباقر آجرپز و در شعرها و قصههای امروزیتر حسن کچل، ازجمله بارزترین نامهایی بهشمار میآیند که با لقبهایی جالب توجه برجای ماندهاند. این لقبگذاری در فرهنگ امروز برحسب تیپهای مختلف از یک فرد مثلا درباره حسنکچل، بسیار بار معنایی یافته است؛ آنچنانکه حسن کچل در جایی نماد تنبلی، در جایی دیگر بیشانس و اقبال و در جاهایی دیگر بیعرضه و خجالتی است. بر این اساس، با نگاهی هرچند سطحی به پیرامونمان میتوان دریابیم لقبگذاری در فرهنگ عامه ایرانیان پیشینه و ریشه دارد؛ هرچند نمیتوان برای ریشه آن تاریخی تعیین کرد زیرا در روزگاران گذشته اهدای لقب به کسی میتوانست در تمایز و شناخت او از دیگران بهویژه همنامانش موثر واقع شود. به دیگر سخن در روزگاری که شناسنامه و برگ هویتی وجود نداشت، لقبها هویتبخش افراد بودند از اینرو پسوند نام محله، شهر یا روستا و منطقهای گاه به کسی نسبت داده میشد و او بدان شهرت مییافت. جعفرقلی تجریشی و سیدابراهیم نیاورانی از این دست نامها هستند. شغل کسی نیز گاه هویت او را از همنامش مشخص و معلوم میکرد؛ لحافدوز، آجرپز، مطرب، قصاب، نجار، خباز و ماستبند. بنای لقبگذاریهای دیگر در ذهنیت عامه را باید در خصوصیات بارزی جست که در فرد وجود داشته است. به گفته صادق هدایت، مردم آن چیز را که مشاهده و احساس میکنند، با نخستین شباهتی که به ذهنشان میرسد بروز میدهند. از همینرو کلمات و اصطلاحاتی از ذهن و زبان عامه برمیآید که با روحیهشان سازگار است. بر این اساس عامه همواره براساس خوشآمد یا بدآمد خود از کسی او را به لقبی موسوم میکردهاند. از مشهورترین القابی که در افواه عامه وجود داشته و دارد، به پهلوان پنبه (مدعی زورمندی)، چاخان، پلنگ (تیزرویی)، دوکله، موشه، لپی، خپل، موچول (کوچولو)، وغ وغو (صدای کبوتر)، شَل، یکچشم، کچل، واکسی و لبو میتوان اشاره کرد؛ القابی که بر یک خصوصیت منفی، ویژگیهای جسمی و ظاهری یا شغل و حالات و رفتار کسی در جامعه دلالت میکند.
از عبدالله بیغم تا کل وکیل و پسرش
با تورق برخی خاطرات و براساس شنیدهها در وهله نخست بهنظر میرسد، در طبقات میانی جامعه و آنها که به طبقات پایین تعلق داشتهاند، لقبگذاری بیشتر است؛ بهویژه کسانی که در صحنه جامعه بیشتر فعال و بهگونهای شناختهتر بودند. ازجمله این افراد لاتها و اوباشها بهشمار میآیند. عبدالله مستوفی در جلد نخست کتاب «شرح زندگانی من» بر این موضوع مهر تأیید میزند. او روایت میکند که در دوران ناصرالدین شاه قاجار، عدهای از لاتها و لشوش بودهاند که هر از گاهی بهویژه در زمان برگزاری مراسم مذهبی آشوب برپا میکردند. مشهورترین آنها عبدالله بیغم، باقر بیخون، اکبر بلند، حسین ببری، مهدی گاوکش و سردسته آنها، شر بپاکن بود. در همین دوران شاه فرمان میدهد اوباشها و لاتهای یک اسمی و دو اسمی را دستگیر و مجازات کنند. بنا بر نوشته نصرالله آژنگ و پرویز اذکایی در مقالهای درباره القاب عامیانه در همدان خبردار میشویم که در همدان فردی به نام علی وکیل «مشهورترين بزن بهادر يا داش و لوطي... زورمند و زورگير همدان در عهد اخير (دهههاي ٢٠ تا ٥٠) كه اسم پدرش كل وكيل (كربلايي وكيل) بود. مردي خوشنام كه در مرافعات مردم «وكيل» طرفين ميشد. اما (علي) قُلدر و باجگير و به معناي واقعي «لومپن» قدارهبند (در اوايل) مردمدار بود، كسي از او بد نميگفت، كارش هم قهوهخانهداري بود كه چند جا داير كرد؛ ولي از حدود ٢٨ مرداد سال ١٣٣٢، دقيقا همان نقش تاريخي شعبان بيمخ معروف را در كودتاي ٢٨ مرداد در همدان ايفا كرد».
دو لقب برای دو طبقه متفاوت
در جامعه دوران قاجاریه در میان مردم القاب و اصطلاحاتی برای شناخت و تمایز یک طبقه پدید آمد و جا افتاد. آنچه پرویز ناتلخانلری از آن در گفتوگویی میگوید، بیانگر این مسأله است: «مثلا وقتی به یک نفر میگفتند «حاجیبازاری» بلافاصله آدمی کوتاهقد با صورتی فربه و سرخ و شکم برآمده و قبای بلند و شالی به روی این قبا بهنظر میآمد. کلمه حاجیبازاری مترادف با چنین قیافهای بود». در همین دوران طبقه دیوانی که کارهای دفتری را انجام میدادند و قلم بهدست بودند به «میرزاقلمدون» معروف شدند. آنها لاغر و کمی بلند بودند، با قیافه و رفتاری که تا حدی ظریف بود. میرزاقلمدونها محجوب، باادب و صبور بودند. خانلری از صادق هدایت بهعنوان یک میرزا قلمدون نام میبرد. این لقب آنچنان درمیان مردم جا باز کرد که در شعرهای عامیانه نیز باقی ماند: «دیشب زن من گفت به من میرزاقلمدون/ گفتم بلهقربون بلهقربون بلهقربون... گفت فردا میشی حاکم میدون/ گفتم بلهقربون بلهقربون بلهقربون ...» عامه بدینسان میتوان دریافت که در ساختن القاب از قدیمالایام تا امروز فعال بودهاند؛ بهویژه در ادواری که کسی مثل امروز از برگههای هویتی و کارتهای شناسایی چیزی نمیدانست و برای تمییز و شناخت دیگران میکوشید راهی آسان و گاه با رنگ و لعابی تفننی بجوید. این پدیده هنوز در دل فرهنگ عامه شهرهای کوچک و آبادیها دیده میشود و از منظر مردمشناختی مهم و قابلملاحظه بهنظر میآید.
نظر شما