فرهنگ امروز/ ج. راندولف مایس (G. Randolph Mayes) ترجمه: یوسف نراقی:
d – تبیین و علم معرفتی (شناختی)
درحالیکه شاید تبیین بهمثابه عمل ارتباطات مفید تلقی شود، اما یک حرکت دیگری از تحلیل ارتباطی استاندارد در خصوص تبیین، تلقی صرف یک فعالیت معرفتی است و یک تبیین بهمنزلهی نوع معینی از نمود ذهنی که از این فعالیت منتج میشود و یا به این فعالیت کمک میکند. تبیین کردن پدیدهای برحسب این روش -که گاهی «قیاس معیوب» (abduction) خوانده میشود- یک امر عمومی است. این تبیین شاید از نظر ماهیت آگاهانه، عمدی و به طور واضح امری حسی باشد، اما همچنین میتواند ناخودآگاه، القائی و فاقد هرگونه شناخت حسی روشنی باشد؛ مثلاً، پدری با شنیدن نالهی بسیار بلند از اتاق بغلی به کمک دخترش در آن اتاق یورش میبرد. اینکه واکنش او غریزی یا بر مبنای استنتاج واضحی است، میتوانیم بگوییم که رفتار پدر نتیجهی تبیینی بود که نالهی بلند را بهمثابه گریهی دخترش تلقی کرده بود.
از این دیدگاه واژهی «تبیین» نه منطقی است و نه ارتباط متافیزیکی، بلکه به این واژه موقعیت تئوریکی و نقش تبیینی از آن خود داده شده است؛ بدین معنا که ما رفتار شخص را با مراجعه به این واقعیت تبیین میکنیم که او دارای تبیین بود، بهعبارتدیگر، «تبیین» برحسب واژگان تئوریکی علم استنتاج شده است (خود تبیین دارای یکی از مسائل غامض وجودهای نامرئی است) که فهم و درک آن در درجهی اول هدف اصلی نظریهی تبیین است.
علوم معرفتی یک دیسیپلین انحرافی است که راههای بسیار مختلف برای رسیدن به مفهوم تبیین دارد، یک شکاف مهم درون این دیسیپلین مربوط به این سؤال است که آیا «روانشناسی گروهی» با مراجعه به وجودهای ذهنی نظیر مقاصد، اعتقادات و خواستها و آرزوها اساساً معتبر است؟ دانشمندان معرفتی در سنت هوش مصنوعی ( "AI", artificial intelligence) چنین استدلال میکنند که این علم معتبر است و وظیفهی آن تدوین نظریهای است که یکپارچگی عمومی تبیین مبتنی بر باور میلی (belief desire) را حفظ کند. از این دیدگاه تبیین کردن روندی از تجدیدنظر در باورها است و درک تبیینی را میتوان با مراجعه به مجموعهای از باورها که از این روند منتج میشوند، درک کرد. دانشمندان علم معرفتی در سنت عصبشناسی برخلاف آن استدلال میکنند که روانشناسی گروهی بههیچوجه تبیینی نیست: در حالت کامل خود همهی ارجاعات به اعتقادات و آرزوها از فرهنگ لغات علم معرفتی به نفع فرهنگ لغاتی که به ما اجازه میدهد که رفتار را با مراجعه به مدلهای فعالیتهای عصبی تبیین کنیم، حذف شوند. طبق این نظریه، تبیین اساساً یک روند عصبشناسی است و فهم تبیینی با مراجعه به فعالیت الگوهای درون شبکه فهمیده میشود.
یک رویکرد عوامپسند که جنبههای سنتی هوش مصنوعی (AI) و علم عصبشناسی را با هم پیوند میدهد از ایدهی مدل ذهنی استفاده میکند (cf.Holand et.al.۱۹۸۹). الگوهای ذهنی بازنمودهای (representatives) درونی است که بهمثابه نتایج فعالیت بخشهای معینی از شبکهی قواعد کنشهای شرطی رخ میدهند، این قواعد به روشی دستهبندی شدهاند که هنگامی شمار معینی از شرایط فعال میشوند برخی از کنشهای معینی انجام میگیرد؛ مثلاً، در اینجا گروه کوچکی از قواعد هستند که سیستم معرفتی کوچکی احتمالاً برای تشخیص انواع کوچک متفاوت پستانداران با پوست خز در یک محیط محدود از آنها استفاده میکند.
۱- اگر {گربهسانان کوچک، چابک} پس {گربه}.
۲- اگر {شبهموشان کوچک با صداهای جیغمانند} پس {موش}.
۳- اگر {جیرجیرک یا موش} پس {سنجاب}.
۴-اگر {جیرجیرک یا موش} پس {حشره، پرنده}.
۵- اگر {گربه} پس {رویکردها}
اگر یک الگوی ذهنی از یک سنجاب، پس میتوان بهمثابه فعالیتی قاعدهی ۳ را توصیف کرد.
مفهوم کلیدی درون چارچوب الگوهای ذهنی یک سلسلهمراتب ضعیفی است. مجموعهای از قواعد نظیر همانهایی که فوقاً ذکر شد، مجموعهی استانداردی از شرایط ضعیفی را بیان میدارند. هنگامی اینها با هم برآورده شوند مجموعهای از انتظارات به وجود میآیند؛ مثلاً، فعالیت قاعدهی ۳ موجب پیدایش انتظارات نوع ۴ میشود. بههرحال، یک سیستم بازنمود بادوام (هنگامی که انتظارات با تجاربی در آینده در تضاد قرار میگیرند) باید امکان تجدیدنظر در فعالیتهای قاعدهی پیشین را داشته باشد. در چارچوب مدل ذهنی، این وضعیت با همکاری سلسلهمراتب قواعد زیر، شرط ضعیف با شرایط خاصتری در سطوح پایینتر مدل حاصل میشود که فعالیت آن بر شرایط ضعیف غلبه میکند؛ مثلاً، قاعدهی ضعیف ۳ احتمالاً مغلوب یک قاعدهی دیگری نظیر پایینی خواهد شد:
۳- سطح ۱ : اگر {جیرجیرک کوچک جستوخیزکننده} پس {سنجاب}
سطح ۲ : اگر {پروازکننده} پس {پرنده}.
بهعبارتدیگر، سیستمی که هویت حیوانی را «کوچک جستوخیزکننده» توصیف میکند، مجموعهای از انتظاراتی را دربارهی رفتار آیندهی آن حیوان ارائه میدهد. اگر این انتظارات با (مثلاً) پرنده جستوخیزکننده مورد قبولی در تضاد قرار گیرد، آنگاه سیستم به یک سطح پایینتر از سلسلهمراتبی نزول میکند و باعث میشود که این سیستم موجودی را بهعنوان پرنده مجدداً طبقهبندی کند.
اگرچه این درست یک توصیف سرسری از خصوصیات چارچوب مدلهای ذهنی است، اما همین کافی است که نشان بدهد چگونه تبیین در درون آن به کار میرود. در این بافت، طبیعی است که دربارهی تبیین بهمثابه روندی فکر کنیم که با یک شکست پیشبینیشدهای تیر خلاص آن زده میشود. اساساً وقتی انتظارات ما در سطح ۱ سلسلهمراتب ضعیف فعالیت میکند، شکست میخورد؛ سیستم در صدد یافتن علت شکست در سطوح پایینتری از سلسلهمراتب برمیآید. اگر مثال فوق به روشنی برحسب اصطلاحات قیاسی فرمولبندی میشد، ما میتوانستیم بگوییم که سطح ۱ انتظارات موجب طرح این سؤال شده: چرا این حیوان (که من قبلاً آن را سنجاب نامیدم) باید پرواز کند؟ پاسخ این سؤال در سطح ۲ ارائه میشود: چون این حیوان یک سنجاب نیست، بلکه یک پرنده است. البته قواعد سطح ۲ مجموعه انتظارات خاص خود را به وجود میآورد که خودشان باید بهوسیلهی تجارب آتی تقویت و تأیید شوند یا مغلوب تبیینهای آتی شوند. به طور واضح، مثال فوق شکل بدوی ناقصی از تبیین است. هر سیستم بادوامی باید بکوشد الگوریتمها را یاد بگیرد که اجازه بدهد هم محتوا و هم ساختار سلسلهمراتب ضعیف و ناتوان را هنگامی که انتظارات آن در قبال تجارب مکرراً متزلزل میشوند، تغییر دهد. این لزوماً شامل توانایی تعمیم تجارب گذشته و به فعالیت واداشتن کل قواعد جدید در هر سطحی از سلسلهمراتب ضعیف است.
شخص میتواند به طور منطقی شک کند که آیا سؤالات فلسفی که ماهیت تبیینی را برحسب تعاریف و در نهایت بهوسیلهی سیستمهای مهندسی مورد خطاب قرار میدهند قادر به شناخت تبیینی هستند؟ از آنجا که این سؤالات صرفاً بهوسیلهی اصطلاحات عادی فهمیده میشوند، بدیهی است برحسب سیستمهایی به وجود میآیند که خود ساختهپرداختهی انسانها هستند. بههرحال، در دفاع از رویکرد علم معرفتی شاید بتوان گفت که این سؤال سادهی فلسفی «تبیین چیست» بهخوبی تدوین نیافته است. اگر ما شکلی از نسبیت معرفتی را بپذیریم، شکل مناسب چنین سؤالی باید همواره به شکل زیر را داشته باشد: «تبیین در سیستم معرفتی S چیست؟ » ازاینرو، شک و تردید دربارهی اهمیت شناخت تبیینی در برخی سیستم معرفتی S، بهتر است در این شکل بیان شود که دربارهی مدلهای تبیین در سیستم نوعS معرفت انسان به حد کافی دارای اهمیت واقعی برای انسانها است.
e – تبیین، ناتورالیسم و رئالیسم علمی
از دیدگاه تاریخی، ناتورالیسم همواره گرایش به رد هر نوع تبیین پدیدههای طبیعی دارد که با مراجعهی اساسی به پدیدههای غیرطبیعی انجام گیرد. تا زمانی که از این نظریه چنین برداشت شود که به سادگی پدیدههای ماورای طبیعی (مثلاً، کارهای خدایان، ذاتهای معنوی غیرقابل تقلیل و غیره) را رد میکند، در درون فلسفهی علم جدلناپذیر است. بههرحال، وقتی که ناتورالیسم را چنین تلقی کنیم که غیرقابل تقلیل بودن ذاتهای غیرطبیعی را رد میکند (بدین معنا که ذاتهای هنجاری مثل «صحت و سقم» که ما در قضاوتهای ارزشی خود دربارهی تفکرات و رفتارهای انسانها از آنها استفاده میکنیم) عمیقاً مشکلساز میشود. مسئله درست این است که هدف فلسفهی علم همواره تدوین یک پایهی پیشینی (a priori) برای قضاوتهای ارزیابی در خصوص پژوهش علمی است؛ اگر نتوان دست به چنین قضاوتهایی زد، آنگاه چنین برداشت میشود که اهداف پژوهش فلسفی بهدرستی فهمیده نشده است.
اکثر ناتورالیستهای معاصر این امر را یک مسئلهی قابل حل میدانند، آنان تنها این اندیشه را رد میکنند که پژوهش فلسفی میتواند از جایگاه برتری در خارج از علم انجام گیرد و منکر قضاوتهای ارزشی هستند که ما دربارهی تعقل علمی و مفاهیم علمی که دارای مقام پیشینی هستند، انجام دهیم؛ بهعبارتدیگر، آنان فکر میکنند که پژوهش فلسفی بایستی شکل بسیار انتزاعی از پژوهش علمی تلقی شود و آنان بلندپروازیهای معمولی فلاسفه را بهمثابه چیزی میبینند که باید با استفاده از روشها و ابزارهای بسیاری که فلاسفه به طور سنتی در صدد توجیهش هستند به دست آورند.
ارتباط ناتورالیسم با نظریهی تبیین را میتوان چنین خلاصه کرد: ناتورالیسم این اندیشه را که شناخت مقدم بر فهم و درک است، متزلزل میکند. اگر این درست باشد که هرگز منطق استقرایی وجود نخواهد داشت که بتواند یک پایهی پیشینی برای نظم مشاهدهشدهای فراهم آورد که بتوان آن نظم را یک قانون طبیعی خواند، در واقع روش مستقلی برای تدوین آنچه مقدم بر فهم و درک و اینکه چرا چنین موردی وجود دارد، نخواهیم داشت؛ به همین دلیل برخی ناتورالیستها (مثلاً، سلارس) راه متفاوتی برای فکر کردن در خصوص اهمیت معرفتی تبیین پیشنهاد میکند. اساساً این اندیشه عبارتست از اینکه «تبیین» چیزی نیست که بر پایهی حقایق قبل از تأیید انجام گیرد، بلکه تبیین موفق عملاً بخشی از همین روند تأیید و تصدیق است.
سلارس میگوید: هدف ما عبارت از بهکارگیری صحیح و دقیق ۳ جزء اساسی تشکیلدهندهی یک تصویر جهانی است: الف- اشیا و حوادث مشاهدهشده، ب- اشیا و حوادث مشاهدهنشده، پ- روابط قانونی تا بتواند به بالاترین «وابستگی تبیینی» نایل آید. در این تجدید ساختاری هیچ امری مقدس نیست (Sellars , ۱۹۶۲:p ۳۵۶) .
بسیاری از ناتورالیستها این ایده را که «استنتاج بهترین تبیین است» (IBE) با آغوش باز پذیرفتهاند؛ بهعبارتدیگر، آنان این اصل را بهمثابه یک استدلال برای رئالیسم به کار بردهاند. به طور خلاصه، این ایده چنین است که اگر ما این ادعا را بپذیریم که وجودهای نامرئی بهمثابه فرضیههای علمی وجود دارند، آنگاه میتوان آنها را بهعنوان تدوین یک تبیین از نظریهی موفقی دانست که از آنها استفاده میکند: بدین معنا که چنین نظریههایی به این دلیل موفقند که (تقریباً) درست هستند؛ برخلاف این، آنتیرئالیسم نمیتواند چنین تبیینی تدوین کند: از این دیدگاه، نظریههایی که به وجودهای نامرئی مراجعه میکنند لفظاً صحیح نیستند و بنابراین، موفقیت نظریههای علمی تا حدی همچنان اسرارآمیز باقی میمانند. باید توجه کرد که در اینجا رئالیسم علمی دارای رایحهی متفاوت از شکل بنیادیتر رئالیسم مورد بحث در فوق است. رئالیستهای سنتی چنین نمیاندیشند که رئالیسم بهمثابه یک فرضیهی علمی است، بلکه آن را بهمثابه تز متافیزیکی مستقلی میدانند.
گرچه «استنتاج بهترین تبیین» (IBE) توانسته در سالهای اخیر بسیاری از «نوکیشان» را جذب کند، اما به خاطر روشی که بدان طریق مفهوم تبیین را به کار میبرد، این امر خود عمیقاً مسئلهساز شده است. گرچه اکثراً «استنتاج بهترین تبیین» ذاتاً پذیرفتنی تلقی میشود، اما واقعیت این است که هیچ نظریهی تبیین مورد بحث در فوق نمیتواند مفهومی از این ایده ارائه دهد که ما بتوانیم ادعایی را که بر پایهی قدرت تبیینی آن مبتنی است، بپذیریم، بلکه هر نظر اینچنینی برای داشتن قدرت تبیینی این شرط را مطرح میکند که یک گزاره یا باید درست باشد یا بهخوبی مورد تأیید قرار گیرد. افزون بر این، ون فراسن استدلال میکند حتی اگر ما IBE را درک کنیم، هنوز یک اصل به شدت مشکوکی برای استنتاج استقرایی بر جای خود باقی است و دلیل آن، این است که «استنتاج بهترین تبیین» در واقع میتواند همان «استنتاج بهترین تبیین باشد که تا حال داده شده است». ما نمیتوانیم تبیینهای پیشنهادی را با دیگر تبیینها مقایسه کنیم که هنوز کسی دربارهشان حتی فکر نکرده است و به همین دلیل ویژگی بهترین تبیین بودن، نمیتواند یک اقدام عینی از مشابه آنها باشد که درست است.
یکی از راههای پاسخ دادن به این انتقادات توجه به برداشت سلارس از وابستگی تبیینی است که مبتنی بر نظری دربارهی ماهیت فهمی است که به سادگی از مدلهای استاندارد تبیین طفره میرود؛ طبق این نظر، یک تبیین، فهم و درک ما را بالا میبرد، نه صرفاً به این دلیل که پاسخ درستی به سؤال خاصی است، بلکه به این دلیل که با بالا بردن ذات کل سیستم اعتقادی ما این کار را انجام میدهد. این نظر در بافت سنتی شناختشناسی (هارمن، له رر) و نیز در فلسفهی علم (تاگارد، کیچر) گسترش یافته است. در بافت اخیر اصطلاحات «یگانگی تبیینی» و «تطبیق و تلفیق» برای ارتقای این اندیشه معرفی شدهاند که تبیینهای خوب لزوماً به ایجاد نظام هرچه منسجمتری از شناخت تمایل دارند. گرچه سنتگرایان اصرار خواهند کرد که پایهی پیشینی برای فکر کردن وجود ندارد که مجموعهای منسجم یا همبستهای از عقاید با احتمال زیاد درست باشد (در واقع، مثالهای متضاد به سادگی قابل ارائه هستند)؛ این نکتهی قابل توجهی را از دست میدهد که اکثر ناتورالیستها امکان تدوین استنتاج بهترین تبیین (IBE) یا هر اصل استقرایی دیگر را بر مبنای زمینههای صرفاً پیشینی رد میکنند. برای انتقاد از ناتورالیسم، به مقالهی «علم اجتماعی» رجوع کنید.
۵ – وضعیت جاری نظریهی تبیین
این جمعبندی تلخیصی شاید خواننده را با این تصور ترک گوید که فلاسفه در خصوص ماهیت تبیین نومیدانه از هم جدا شدهاند، اما در واقع چنین نیست، اگر فلاسفهی علم با هم توافق دارند که درک و فهم ما از تبیین اکنون بسیار بهتر از ۱۹۴۸ است که همپل و اوپنهایم مقالهی معروف خود «مطالعاتی دربارهی منطق تبیین» را منتشر کردند، درحالیکه این مقاله در ارائهی مدل DN اهداف تفسیری را دنبال میکند و هریک از اخلاف آن به گونهای مهلک آسیب دیدند، اما این امر نمیتواند این واقعیت را تیره کند که این نظریهها موجب پیشرفتهای واقعی در فهم و درک ما شدهاند که باید مدلهای موفق را حفظ کرد. در این نکته اختلاف اساسی در ماهیت تبیین بر دو مقوله تقسیم میشوند: نخست، اختلافات متافیزیکی هستند؛ رئالیستها و آنتیرئالیستها به اختلاف خود در خصوص نوع تعهدات وجودشناسی که شخص باید در قبول یک تبیین انجام دهد، ارائه میدهند. دوم، اختلافات متافلسفی هستند؛ ناتورالیستها در مورد ارتباط پژوهش علمی (پژوهش به روشی که دانشمندان، مردم عادی و کامپیوترها عملاً فکر کنند) در یک نظریهی فلسفی تبیین، همچنان اختلاف دارند؛ این مشاجرهها به نظر نمیرسند که به این زودیها حل شوند، خوشبختانه اهمیت پژوهشهای بعدی در ساختار تبیین منطقی و معرفتی مبتنی بر نتایج و پیامدهای این مشاجرات نیستند.
۶. References and Further Reading
- Achinstein, Peter (۱۹۸۳) The Nature of Explanation. New York: Oxford University Press.
- Belnap and Steele (۱۹۷۶) The Logic of Questions and Answers. New Haven: Yale University
- Bromberger, Sylvain (۱۹۶۶) "Why-Questions," In Baruch A. Brody, ed., Readings in the Philosophy of Science, ۶۶-۸۴. Englewood Cliffs: Prentice Hall, Inc..
- Brody, Baruch A. (۱۹۷۰) Readings in the Philosophy of Science. Englewood Cliffs, N.J. Prentice Hall
- Duhem, Pierre (۱۹۶۲) The Aim and Structure of Physical Theory. New York:
- Friedman, Michael (۱۹۷۴ ) "Explanation and Scientific Understanding." Journal of Philosophy ۷۱: ۵-۱۹.
- Harman, Gilbert (۱۹۶۵) "The Inference to the Best Explanation." Philosophical Review, ۷۴: ۸۸-۹۵.
- Hempel, Carl G. and Oppenheim, Paul (۱۹۴۸) "Studies in the Logic of Explanation." In Brody p. ۸-۳۸.
- Hempel, Carl G. (۱۹۶۵) Aspects of Scientific Explanation and other Essays in the Philosophy of Science. New York: Free Press.
- Holland, John; Holyoak, Keith; Nisbett, Richard; Thagard, Paul (۱۹۸۶) Induction: Processes of Inference, Learning, and Discovery. Cambridge: MIT Press
- Hume, David (۱۹۷۷) An Enquiry Concerning Human Understanding. Indianapolis: Hackett
- Kitcher, Philip (۱۹۸۱) "Explanatory Unification." Philosophy of Science ۴۸:۵۰۷-۵۳۱.
- Lehrer, Keith (۱۹۹۰) Theory of Knowledge. Boulder: West View Press.
- Pitt, Joseph C. (۱۹۸۸) Theories of Explanation. Oxford: Oxford University Press.
- Quine, W. V. (۱۹۶۹) "Epistemology Naturalized." In Ontological Relativity and Other Essays. New York: Columbia University Press: ۶۹-۹۰.
- Salmon, Wesley (۱۹۸۴) Scientific Explanation and the Causal Structure of the World. Princeton: Princeton University Press.
- Salmon, Wesley (۱۹۹۰) Four Decades of Scientific Explanation. Minneapolis: University of Minnesota Press.
- Scriven, M (۱۹۵۹) "Truisms as the Grounds for Historical Explanations." In P. Gardiner (Ed.), Theories of History: Readings from Classical and Contemporary Sources, New York: Free Press, pp. ۴۴۳-۴۷۵.
- Sellars, Wilfred (۱۹۶۲) Science, Perception, and Reality. New York: Humanities Press.
- Stich, Stephen (۱۹۸۳) From Folk Psychology to Cognitive Science. Cambridge: The MIT Press.
- Thagard, Paul (۱۹۸۸) Computational Philosophy of Science. Cambridge: MIT Press.
- van Fraassen, Bas C. (۱۹۸۰) The Scientific Image. Oxford: Clarendon Press.
- van Fraassen, Bas C. (۱۹۸۹) Laws and Symmetry. Oxford: Clarendon Press.
* Theories of Explanation, http://www.iep.utm.edu/explanat/
*Athor Information
G. Randolph Mayes *
Email: mayesgr@csus.edu
California State University Sacramento
U. S. A.
نظر شما