به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ درونمایه کتاب «کمدی، تراژدی و دین: درآمدی بر خرد شاد در برابر روان تراژیک» بررسی شیوه رویارویی انسانها با یک شکاف است: شکاف میان چیزها آنگونه که هستند و آنگونه که باید باشند. جان مورل نویسنده اثر بر آن است تا روشن کند که انسانها چگونه میتوانند با اتخاذ چشماندازی درست، به جای فروغلتیدن و نابود شدن در این شکاف، از کنار آن بگذرند یا دستکم در حوالی آن سکنی گزینند.
البرز حیدرپور مترجم کتاب در گفتوگو با ایبنا توضیح میدهد که جان مورل از چه زاویهای میگوید که کمدی، تراژدی و دین از آغاز درهمتنیده بودند. در واقع تراژدی و کمدی نهتنها به جهان یکسانی مینگرند بلکه هردو گرایش به تمرکز بر سویه پرسشبرانگیز این جهان دارند.
تقریبا اغلب ادیان به نوعی با مسئله رنج و ریاضت پیوند خوردهاند، آیا با نگاه و تعاریفی که مورل در کتاب ارائه داده میتوان نتیجه گرفت که این دو مقوله به نوعی بیانگر بعد تراژیک یا نگاه تراژیک به مسائل هستند؟ یعنی آیا صرف استفاده از المانهای تراژیک در آیینها منتسب به ادیان را میتوان نشانی از رویکرد تراژیک دین به امور دانست؟
بحث اینکه خود رنج در ادیان مطرح است و در برخی از ادیان تا حدودی ریاضت هم به چشم میخورد نمیتواند به این معنا باشد که بگوییم ادیان رویکردی تراژیک به امور دارند. در بحث تراژدی و کمدی به عنوان دو رویکرد در نگاه به جهان بیشتر از اینکه مربوط به واقعیت بیرونی و خود امر رنجآور باشد، بیشتر به طروز نگاه ما به موقعیت مذکور وابسته است. یعنی چه در نگاه تراژیک و چه در نگاه کمیک مقوله رنج و موقعیتهای رنجآور وجود دارد. منتها مسئله اینجاست که آیا ما برای این رنج ارزش ذاتی قائل میشویم که راه برونرفتی از آن وجود ندارد یا راه برونرفتی از آن در نظر داریم و آن را منتسب به یک ارزش ذاتی ندانیم.
اگر از این دید به ارتباط تراژدی و کمدی و دین نگاه کنیم، ادیان تفاوتهایی با هم دارند. ادیانی مثل دین جین ریاضت را امری مسلم میدانند و در مقابل بودا با ریاضت و رنج شروع میکند اما لحظهای که به حقیقت و روشنشدگی میرسد اتفاقا راه میانه یا همان عقل سلیم را پیشنهاد میکند و دستور میدهد از رنج دادن خود با ریاضت پرهیز شود.
منظور این است که باید بین ادیان تفاوت قائل شویم؛ مثلاً در اسلام بسیار بر عدم ریاضت و کنارهگیری از دنیا تاکید شده است و در مسیحیت هم چنین است. درواقع مسئله این است که خود رنج یک واقعیت در عالم خارج است و صرف وجود رنج در واقعیتهای زندگی آن موقعیت را تراژدی یا کمدی نمیکند و این نوع نگاه ماست که مسئله را تراژدی ببیند یا کمدی.
آیا وجه تقدس موجود در ادیان، به نوعی به کمرنگ شدن بعد کمدی یا نگاه کمیک آنها به آنچه که مورل ناهمخوانیها در زندگی نامیده منجر نشده یا نمیشود؟ یا آنطور که مورل در کتاب اشاره کرده جدیتذاتی ادیان با ویژگیهای ضدکمیک یا ضدتراژیک آنها پیوند میخورد؟
بستگی دارد که شما تقدس را در کدام لایه از دین مطرح کنید. اگر تقدس به معنای فلسفی و آنچنان که رودولف اتو در کتاب امر قدسی مطرح کرده و اینکه به هر حال در جهان یک رازی وجود دارد و جهان به صورت چند لایه هست به خودی خودی موجب جدیتی که دین را به یک ساختار صرفا تراژیک تبدیل کند نمیشود. رولدف اتو و کانت در بحث امر والا معتقدند که راز یا امر مقدس یک احساس خشیت و هیبتی در ما ایجاد میکند اما این به معنا ضد کمیک بودن آن نیست. اتفاقا کانت در جایی که از مسائل ماورالطبیعه صحبت میکند میگوید که هر مفهوم و برداشتی از دین که حس شکوهمندی نسبت به خداوند در شما ایجاد کند و حس احترام نسبت به امر والا درست است، اما آن برداشتی که ترس را در شما ایجاد کند یک خرافه است.
بنابراین خود امر مقدس پذیرش چندلایه بودن جهان و رازآلود بودن آن که اتفاقا به جهان معنا میدهد و نوعی خرسندی ایجاد میکند است. منتها اینکه حالا ما یک جدیتی نسبت به ساختارهای دینی، شعائر دینی و مذهبی داریم یک امر برساخته است که میتواند تاحدودی بازتابدهنده به آن امر والا و قدسی باشد و تا حدودی هم امری تاریخی و اجتماعی است. بین اینها یک رابطه علت و معلولی صریح وجود ندارد و ما میتوانیم به امر مقدس قائل باشیم و آن جدیت و قطعیت سقت و سختی هم که در برخی شعائر دینی دیده میشود وجود نداشته باشد.
اساسا این پیوند دین با تراژدی و کمدی از منظری که مورل آن را بررسی کرده چقدر در واکاوی نوع واکنش یک دین به امر شر کمک میکند؟ از سوی دیگر نوع واکنش دین به امری که شر تلقی میکند چقدر میتواند در آنچه که امروز به نام پلورالیسم میشناسیم و پذیرش دیگری منجر شود؟
اتفاقا این موضوع میتواند هسته مرکزی بحث نگرش تراژی و کمیک و رابطهشان با دین باشد. تمام خصوصیات و تفاوتهایی که جان مورل برای نگرش تراژیک و کمیک بیان میکند به همین تقابل بین خیر و شیر و دوگانهنگری بازمیگردد. مورل دوازده تفاوت این دو مقوله را با نگاه روانشناخنی بیان کرده و من وقتی اینها را بررسی کردم دیدم اتفاقا تمام اینها به یک قانون مربوط میشوند: «قانون همه یا هیچ». یعنی این نگرش که این درست است و غیر از این درست نیست. تقابل اینکه بگوییم این خیر است و دیگری شر و هیچ سایهروشنی هم بین اینها وجود ندارد خودبهخود به نگاه همه یا هیچ منتهی میشود و چندگانهنگری و واگرایی را نمیپذیرد.
به نظر میرسد اگر ما بتوانیم آن نگاه کمیک را در ادیان برجسته کنیم، با توجه به اینکه اغلب ادیان هم این قابلیت دارند و وجوهی از نگرش کمیک در آنها هست کمک میکند این تقابل سرسختی که بین خیر و شر قائلیم تا حدودی از آن قطعیت و زمختی دور شود. مهمتر اینکه مثلا ما یک تقابل دوگانه میان تن و روح در اکثر ادیان داریم و معمولا جسم از لحاظ ارزش در جایگاه پایینتری نسبت به روح قرار میگیرد و حتی سرکوب میشود. در نگرش کمیک جسم همارزش روح شناخته میشود و اگر از این زاویه به موضوع جسم و روح نگاه کنیم خیلی از عوامل و موانعی که در فقه خودمان داریم درواقع منع لذات جسمی است و یک نوع شر تلقی میشود که اگر دست از این تقابل برداریم و برای هر دو ارزش یکسانی قائل باشیم دامنه شر اخلاقی و نه شر طبیعی و آن چیزهایی که نهی میشوند محدودتر میشوند و از تعدادشان کاسته میشود.
این تقابلهایی که در خاورمیانه میبینیم و ستیزهای که همیشه در این منطقه وجود دارد را اگر در این چارچوب بررسی کنیم کمک میکند که بفهمیم این همه خشونت چه در بعد اجتماعی و بینفردی و سیاسی از کجا ناشی میشود.
نگاه تراژیک یک پیوند اساسی با بحث ستیز دارد و جان مورل میگوید ما چون نگاه تراژیکی به همه موضوعات داریم و این نگرش هم تاکید دارد که این هست و جز این نیست و یا تقابل بین خیر و شر را مطرح میکند خواهناخواه این ستیز از دل آن درمیآید.
من کتاب کارل یاسپرس را نیز در دست ترجمه دارم و روی دیدگاه هایدگر در همین حوزه کار میکنیم. ریشه تمام این تقابلهایی که منجر به ستیز و خشونت میشود این است که یک افق دید را نسبت به دیگر افقها مطلقسازی میکنیم. به عبارت دیگر هم هستی را تکساحتی میکنیم و هم نگاه ما تکبعدی میشود. تمام تاکید این کتاب یا نگرش یاسپرس و هایدگر و امثالهم همین است که گشودگی را به انسان بازگردانیم و افقهایی که وجود داشته و دارد ولی فراموش شده را به او برگردانیم.
بنا بر آنچه جان مورل در کتاب میگوید واکنش ادیان به تقابل سلسله مراتب و مساوات بیشتر از منظر تراژدی قابل بررسی است یا کمدی؟
اینجا هم باز مهم است که بببینم از چه زاویهای به بحث مساوات یا تفاوت انگاری توجه داریم. اکثر ادیان در حوزه اخلاق نسبت به پیروان خودشان مساواتطلب هستند. مثلا در اسلام میگوییم همه انسانها برابرند مگر از حیث تقوا که میتواند باعث برتری یکی بر دیگری شود. یا مثلا تاکید میشود که انسانها همانند دانههای یک شانه با همدیگر برابر هستند که اتفاقا مورل هم در کتاب به آن اشاره کرده است. منتها در همین ادیان که از لحاظ اخلاقی بین پیروان خودشان مساوات قائل هستند، وقتی وارد حوزه اجتماعی و حقوقی میشویم حتی بین پیروان خودشان هم ممکن است مساوات قائل نباشند. در خود کتاب جان مورل به تفاوتهای حقوقی میان زن و مرد در اسلام اشاره کرده است. شما همین موضوع را در بودیسم و هندوئیسم هم میبینید که پیروان همه جزو یک دین هستند اما تفاوتهای حقوقی در بحث حقوق خانواده، ارث و حقوق جزا محسوس است.
در یک قلمرو دیگر نسبت به پیروان ادیان دیگر هم بحث تفاوتها به چشم میخورد و شما اگر همین نظام حقوقی خودمان را نگاه کنید میبینید که پیروان خیلی از ادیان امکان رسیدن به مناسب اجتماعی در سطوح بالا را ندارند، حتی ادیانی که به رسمیت شناخته شدهاند. بنابراین این موضوع را باید در قلمروهای مختلف تحلیل کرد. از نظر من این همان مسئلهای است که نزاعی میان نگرشهای دینی و حقوقبشری به وجود میآورد.
بزرگترین ناهمخوانی پیش روی بشر یعنی مرگ، از سوی دین صرفا از منظر تراژیک واکنش داده میشود یا میتوان تفسیر کرد که با اعتقاد ادیان به جهان پس از مرگ و زندگی در دنیایی دیگر منظر کمیکی هم در این ماجرا نهفته است؟
اتفاقا آن چیزی که جان مورل به عنوان وجه کمیک در بیشتر ادیان پیدا میکند، همین نوع نگاهشان به مرگ است. شما در یک نگاه غیردینی به مرگ به عنوان واپسین دغدغه و رنجآورترین دلواپسی راهحلی نمیبینی اما ادیان عموما برای مرگ راهحلی دارند و یکی از ویژگیهای کمیک همین است که در هر وضعیتی یک فرصت دوباره به شخص داده میشود. یعنی اتفاقا ادیان با پیوندی که با جهان پس از مرگ دارند این شانس دوباره را به آدمی میدهند که پس از این رنج مجدد وضعیت بهتری پیدا خواهد کرد. درواقع این جهان پس از مرگ باعث میشود یک نگاه کمیک به هستی و زندگی و پس از مرگش داشته باشد و یک بخت دوباره برای زیستن.
از این منظر چه ادیان شرقی که به تناسخ قائل هستند و چه ادیان غربی که از بهشت و جهنم صحبت میکنند بیشتر رویکردی کمیک به مقوله مرگ دارند. البته تنها یک مسئله هست که شاید بعد تراژدی به مرگ بدهد و جان مورل هم به آن اشاره میکند این وجه جاودانگی عذاب پس از مرگ است که به نوعی بخت دوباره را از پیروان میگیرد. از این منظر جاودانگی عذاب پس از مرگ به مرگ یک وجه تراژیک و بدون بازگشت میدهد.
نظر شما