به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ خیام در میان شعرای ایرانی، بیشتر از همه در جهان غرب شهرت دارد و اندیشههای خیامی بسیار به مذاق آنها خوش آمده است. به تبع همین در ادبیات و فرهنگ غرب نیز رد پای او دیده میشود. یکی از نمونههای آن خورخه لوئیس بورخس نویسنده معروف آمریکای لاتین است که داستانی به نام «راز وجود ادوارد فیتز جرالد» دارد، این داستان با رابطه سه دوست، عمر ابراهیم، نظام الملک و حسن صباح شکل میگیرد و قراری که در کودکی میگذارند تا هرگاه یکی از آنها به مقام و منصبی دست پیدا کرد آن دو دیگری را تنها نگذارد و در ادامه بورخس راجع به فیتزجرالد شاعری صحبت میکند که شش قرن بعد به ترجمه رباعیات خیام میپردازد و در آنها تغییراتی ایجاد میکند و در نهایت نتیجه میگیرد گویی شاعر سومی به وجود آمده یا اینکه که روح خیام دوباره در جسم فیتز جرالد حلول کرده است و بورخس اینطور تصویرسازی میکند گویا فیتز جرالد هم تبدیل به خیام شده است.
کاوه میرعباسی درباره این داستان در گفتوگو با ایبنا گفت: راستش خیلی حضور ذهن ندارم چون من بورخس را چهلوپنج سال پیش خواندم، این داستان جزو مجموعه داستانهای مجموعه الف بوده. اما میدانم بورخس از خیلی آثار و شخصیتهای مشرق زمین تاثیر گرفته. به طور کلی نگاه بورخس نگاهی جهانوطنی است یعنی خاستگاه ذهنیاش تنها محدود به غرب نمیشود. مثلا درتاریخچه ابدیت و شرارت با اشاره به مقالهای که ناپلئون بناپارت در نوجوانی نوشته شروع به صحبت درباره المقنع میکند.
وی افزود: متون شرقی به ویژه هزار و یک شب بر بورخس تاثیر داشته کما اینکه در داستان باغهایی با معبرهای مشجر داستانی در داستان را آورده و شکل هزارویک شبی را به نهایت منطقی منطق خود بسط داده و این تبدیل به چیزی لایتناهی میشود و این در حقیقت داستانی است که همه آن را میسازند و هر بار رویداد میتواند دو حالت داشته باشد و این دو حالت باز دو حالت دیگر داشته باشد که تبدیل به عددی نجومی و شگفت انگیز میشود. شاید جالب باشد که من در بیست سالگی با خواندن داستانی از بورخس که درباره منطقالطیر صحبت میکرد کنجکاو شده و به کتابخانهای فارسی مراجعه کرده و آن را امانت گرفتم تا بخوانم.
میرعباسی ادامه داد: ماجرای داستان فیتزجرالد، من را یاد اولین داستانی که بورخس نوشت میاندازد که کما بیش چنین روایتی دارد؛ البته نه به این صورت. همانطور که میدانید خیلی اوقات بورخس کتابهای معروفی را دستمایه قرار داده و به آنها پرداخته. مثلا اولین داستان کوتاهاش «پیارمنار، نویسنده دونکیشوت» است که بورخس بعد از تصادف و آسیب مغزی برای اینکه توانایی ذهنیاش را بسنجد در مدت خانه نشینی این داستان را مینویسد. که یک نفر دوباره کتاب دونکیشوت را مینویسد. که به نوعی همان روایت است. آنجا دوباره نوشتن شعرهای خیام است و اینجا کتاب دونکیشوت را مینویسد که در عین حال که همان اثر است ولی اثری با مولفی دیگر است. که به نوعی شوخی و پارادوکسی هست که در خیلی از آثار بورخس دیده میشود.
این مترجم در پاسخ به این سوال که غیر از بورخس چه نویسنده یا نویسندههایی رو میشناسید که تحت تاثیر شرق و به ویژه خیام اثری تولید کرده باشند، اظهار کرد: ببینید به هر صورت تفکر خیام دیدگاهی است که با اندیشههای مادیگرایانه تا حدودی هماهنگی دارد. مسئله دم را غنیمت شمردن مسئلهای است که در اکثر رباعیات خیام به آن پرداخته شده و افراد بسیاری از آن تاثیر گرفتند که اما الان حضور ذهن ندارم که نویسنده ای مشخصا تحت تاثیر خیام نوشته باشد، مثلا «سال بلو» داستانی دارد به اسم «روز را دریاب»، که مشخصا نمیتوان گفت متاثر از خیام است ولی به نحوی همان دم را غنیمت شمردن را میتوان در آن حس کرد.
نویسنده «پایان خوش ناتمام» در ادامه بیان کرد: تفکر خیام یک جنبه با ارزش، دم را غنیمت شمردن است. حال را خوش بودن. غصه دیروز را نخوردن و نگران فردا نبودن است که این مضامین میتواند در زندگی افراد بسیاری و در دورههای متفاوتی تاثیرگذار باشد. و در حقیقت یکجور بدبینی هم پشت آن هست. انگار که به حیات بعد از مرگ و دنیای دیگر بیایمان باشد. و این یک تلخکامی است.
میرعباسی در پایان گفت: با توجه به نوعی مادیگرایی که در اشعار خیام وجود دارد و در تفکر غربی هست، ممکن است تاثیر زیادی در غرب داشته باشد، مثلا گرایش های فکری که به امانیسم و لذتگرایی تمایل دارند میتوانند با تفکر خیام سنخیت داشته باشند.
نظر شما