شناسهٔ خبر: 53237 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

غفلت روشنفکران/ وضعیت مهاجران افغانستانی در جامعه ایران

از کارکردهای متفکران و روشنفکران، ممانعت آنها از فراموشی حوادث مهم تاریخی، فرهنگی و اجتماعی است. مثلا در رابطه با عهدنامه ترکمنچای و گلستان روشنفکران سهم و وظیفه خود را به خوبی ایفا کردند.

فرهنگ امروز/ بامداد لاجوردی:

طبق گزارش سرشماری نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵، یک میلیون و ۵۸۳ هزار نفر که نزدیک به ٢ درصد از جمعیت کل ایران می‌شود تبعه افغانستان هستند. عمده مهاجران افغانستانی در شهرهای تهران، خراسان رضوی، اصفهان و کرمان ساکن هستند. از کلیشه‌های جامعه ایران باور به این مساله است که مهاجران افغانستانی نرخ جرم و جنایت را افزایش داده‌اند اما این ادعا چندان معتبر نیست. براساس آمار سال ١٣٩٢، تعداد زندانیان ایران حدود ٢٢٨ هزار نفر اعلام شده و حدود ٦ هزار نفر از آنها غیرایرانیان هستند و از این تعداد ٥ هزار نفر افغانستانی هستند. این عدد در قیاس با جمعیت بیش از یک و نیم میلیونی آنها نگران‌کننده به نظر نمی‌رسد. ذهن ایرانیان مملو از باورهای نادرست و ساختگی درباره مهاجران افغانستانی است. این باورها در شرایطی در افکار عمومی شکل گرفته است که حداقل در سه دهه اخیر، دولتمردان ایران به دنبال ایجاد همدلی و رفاه برای مهاجران بوده‌اند. در همین رابطه می‌توان به تلاش مقامات عالیه نظام برای ایجاد امکان تحصیل و افزایش رفاه مهاجران افغانستانی اشاره کرد. اما با وجود بسترسازی این مسوولان برای ایجاد مدارس ویژه مهاجران قانونی و غیرقانونی افغانستانی در کشور، اخیرا در یکی از شهرهای ایران، شاهد مقاومت مردم محلی در بازگشایی این مدرسه بودیم. این مقاومت مردمی بدون تردید برآمده از ذهنیتی ساختگی درباره مهاجران افغانستانی بود؛ ذهنیتی که روشنفکران می‌توانستند در همدلانه و انسانی شدن آن سهم مهمی داشته باشند اما همانطور که در این گزارش نیز نشان داده شده است، جامعه روشنفکری تا حد بسیاری زیادی از وضعیت مهاجران افغانستانی در کشور غافل بوده است. «دیگری‌سازی» یکی از سازوکارهای اجتماعی است که کارکرد آن هویت‌دهی و هویت‌یابی جوامع است. غیریت‌سازی در حقیقت سازوکاری است که به ایجاد تمایز میان گروه‌های مختلفی اجتماعی منجر می‌شود و تاریخی دیرینه دارد، به طوری ‌که در اشکال ابتدایی جوامع و اجتماعات انسانی نیز شواهدی دال بر وجود دیگری‌سازی وجود دارد و مثلا مستنداتی وجود دارد مبنی بر اینکه حتی قبایل بدوی نیز به واسطه سازوکارهایی اسطوره‌ای خود را از سایر گروه‌ها و اجتماعات متمایز می‌کردند و هر گروهی را که به نمادها و اسطوره‌شان تعلق نداشت را «دیگری» (other) می‌پنداشتند، اما این مساله به جوامع بدوی محدود نشد و تا دوران معاصر و قرون اخیر نیز تداوم پیدا کرد. برای مثال اروپاییان برای یک دوره طولانی در تاریخ، تنها اروپاییان مسیحی را مالک واقعی و مستحق سکونت و زندگی در آن سرزمین می‌دانستند و هرکس خارج از این دایره قرار می‌گرفت، به ویژه یهودیان، دیگری تلقی می‌شد. بنابراین می‌توان گفت، خودی و دیگری‌سازی جنبه دیرینه و تاریخی دارد. در همین خصوص چنانچه به مطالعات انسانی‌شناختی مراجعه کنیم الگوها و روش‌های مختلفی از غیریت‌سازی را در جوامع مختلف مشاهده خواهیم کرد. آن‌طور که برخی مطالعات انسان‌شناختی عنوان می‌کنند، مفاهیم «خود» و «دیگری» در میان اقوام بدوی وجود داشته است. آنطور که گزارش‌های انسان‌شناسی از جوامع بدوی توصیف می‌کنند در جوامع ابتدایی توتم و تابو دو مفهومی هستند که کارکرد غیریت‌ساز دارند. در متون انسان‌شناسی توتم و تابو مفاهیمی هستند که اقوام منشا و هستی خود را به گیاه یا جانوری نسبت می‌دهند و هر آن کسی که به قوم و طایفه آنها منتسب نبود، دیگری تلقی می‌شد؛ دیگرهایی که می‌توانست دشمن دانسته شوند و حتی مستحق به قتل رسیدن باشند. اما دیگری‌سازی و خصومت با گروه‌های انسانی که غیرخودی دانسته می‌شوند، محدود به اقوام بدوی نشد و به دوران قرون وسطی و پس از آن نیز ادامه یافت و حتی برخی از مصادیق آن در دوران مدرن نیز مشهود است هرچند تجربه جوامع با دیگری‌ها و غیرخودی‌هایی که ساخته می‌شوند متفاوت است.

دیگری‌سازی از جنس اروپایی
واکنش مسیحیان اروپا با یهودیان از جمله ناب‌ترین تجارب اروپا در مواجهه با «دیگری» است که به ماجرای هولوکاست ختم شد اما بدون تردید هولوکاست نخستین و آخرین برخورد اروپاییان مسیحی با یهودیان نبود. برای مثال در اواسط قرن چهاردهم میلادی اروپاییان از شیوع طاعون وحشت‌زده و هراسان شدند در شرایطی که در پی شیوع این بیماری جامعه هر روز با مرگ دست و پنجه نرم می‌کرد و هریک از مردان و زنان اروپایی سایه مرگ را در یک قدمی خود احساس می‌کردند. کلیسا در نخستین قدم شیوع این بیماری را یک عذاب الهی و ناشی از گناهان مردمان آن زمان دانست. در پی این اظهارنظر از سوی کلیسا، ساده و قابل انتظار بود جامعه مسیحی اروپای آن زمان انگشت اتهام به سوی یهودیان نشانه رود. یهودیانی که از مدت‌ها پیش‌تر از آن، به حاشیه رانده شده بودند و از سوی نیروهای موثر اجتماعی طرد شده بودند این‌بار نیز به بهانه شیوع طاعون حاشیه‌تر شدند. الکساندر براکل در کتاب «هولوکاست پیگرد و کشتار یهودیان» می‌نویسد: «با بروز مهیب‌ترین فاجعه دوران پایانی سده‌های میانی، ‌یهودیان نیز برای همیشه از اجتماع رانده شدند: هنگامی که نخستین طاعون بزرگ بین سال‌های ١٣٤٨ تا ١٣٥٠ جمعیت امپراتوری مقدس روم را حدود یک سوم کاهش داد، ‌انگشت اتهام به سوی یهودیان دراز بود و بدین سان پیگیری خونباری علیه‌شان به راه افتاد.»در این دوره از تاریخ اروپا، مسیحیان این قاره خود را جزو «خودیان» می‌دانستند و یهودیان را «دیگری» تلقی می‌کردند. این تلقی مردم اروپا ناشی از حاکمیت گفتمان کلیسا در آن دوره بود که نتیجه آن ایجاد تمایز و شکافی عمیق میان مسیحیان و یهودیان این قاره بود. الکساندر براکل می‌نویسد: ‌»یهودیان در سده‌های میانی در بسیاری از قلمروهای اروپایی خود را با جامعه‌ای سرتاسر مسیحی مواجه می‌دیدند؛ جامعه‌ای که آنان را به منزله جسمی خارجی دریافت می‌کرد.»ناگفته نماند حتی در همان سال‌ها اروپاییان مسیحی علاوه بر طاعون، یهودیان را در دیگر مسائل‌شان و مشکلات‌شان هم مقصر می‌دانستند. از نظر مسیحیان اروپا مقصر اصلی جنایت‌ها، جرایم و همین‌طور ناکامی و ورشکستگی‌های جامعه آنها یهودیان بودند و اروپاییان غیر یهودی ریشه و منشأ مشکلات را به دلیل حضور یهودیان در شهرهای‌شان می‌دانستند. در همین راستا الکساندر براکل یادآور می‌شود: «نخستین ابتکار قانونی ضد یهودیان قانون بازسازی استخدام کشوری بود؛ ‌در پس این عنوان فریبنده در حقیقت ممنوعیت شغلی فراگیری برای یهودیان در خدمات عمومی وضع شده بود.»

خودمحوری ما ایرانیان
جامعه ایران تصور درستی از مهاجران افغانستانی ندارد و با وجود همنشینی و همسایگی چندین‌ساله ایرانی‌ها با افغانستانی‌ها در پهنه سرزمینی ایران، همچنان این مهاجران به عنوان گروه‌های غیرخودی و بیگانه دانسته می‌شوند و بسیاری از ناکامی‌ها و شکست‌های‌شان به حضور مهاجران نسبت داده می‌شود. در پی این تصور می‌توان به گزارش رسانه‌ای در خصوص شیوع وبا در ایران اشاره کرد. آن‌طور که این گزارش در خلال توصیفات خود ادعا می‌کند، شیوع وبا در ایران به مهاجران افغانستانی مرتبط می‌شود. در این گزارش بدون ارایه هیچ مستندی بروز و شیوع یک بیماری به گروهی از مهاجران نسبت داده می‌شود و گزارشگر آن توضیحی ارایه نمی‌دهد که چه نسبتی میان نژاد افغانستانی و انتقال یک بیماری ویروسی می‌تواند وجود داشته باشد. البته وبا تنها بیماری‌ای نیست که منشأ آن به گروه‌های مهاجر نسبت داده می‌شود و هرساله در فرهنگ عامه مردم تعدادی از بیماری‌های ویروسی به گروه‌های مهاجر افغانستانی یا پاکستانی نسبت داده می‌شود. البته این باور در تاریخ اروپا نیز وجود داشته است و در وضعیت فعلی نیز اروپاییان بخشی از بیماری و مشکلات خود را به ورود گروه‌های مهاجر از کشورهای جهان‌سومی نسبت می‌دهند. تجربه برخورد جامعه ایران با مهاجران افغانستانی از منظری مشابه تجربه تاریخی اروپاییان مسیحی با یهودیان است. به طوری ‌که این به عنوان یک باور عمومی در جامعه جا افتاده است که حضور مهاجران افغانستانی باعث بروز مشکلاتی نظیر بیکاری، بزهکاری، تجاوز و کودکان خیابانی است. ادعاهایی که نه مورد تایید مطالعات تجربی است و نه از نظر پژوهشی و تئوریک قابل قبول است اما شهروندان ایرانی تمایل دارند با مکانیسم‌های خودی و دیگری‌سازی مشکلات فعلی اجتماعی و اقتصادی خود را به گروه‌های مهاجر نسبت دهند. کاوه بیات، پژوهشگر تاریخ در همین رابطه به «سیاستنامه» یادآور شد که ایرانیان به ندرت با مهاجران رابطه همدلانه برقرار کرده‌اند و این موضوع تنها به مواجهه ایرانیان با مهاجران افغانستانی منحصر نمی‌شود. بیات در همین خصوص به حادثه بیرون رانده شدن اتباع ایرانی در شوروی در سال ١٣١٧ اشاره کرد و گفت: « در فاصله سال‌های ۱۳۱۴ تا ۱۳۱۸ گروهی از اتباع ایرانی مقیم کشورهای همجوار ناچار به بازگشت شدند. آنها به لحاظ حقوقی ـ به دلیل تابعیت ایران ـ «پناهنده» محسوب نمی‌شدند، ولی برخورد مناسبی از جانب دولت و حکومت مرکزی با آنها نشد و آنها به عنوان رعیت به مناطق مختلف کشور تقسیم می‌شدند.» کاوه بیات باور دارد به دلیل ناکارآمدی دولت در مواجهه با پناهندگان و مهاجران است که جامعه نتوانسته با مهاجران تعامل و مفاهمه داشته باشد. این پژوهشگر تاریخ در همین رابطه با حوادثی نظیر مهاجرت گروهی از ارامنه اشاره می‌کند که پس از سقوط ارمنستان راهی ایران شدند اما به دلیل ناکارآمدی دولت وقت ساماندهی نشدند یا در نمونه‌ای دیگر مهاجرین لهستانی بودند که پس از جنگ دوم جهانی به ایران آمدند اما دولت ناتوان از تامین نیازهای آنان بود و متفقین مسوولیت هزینه‌های آنها را تقبل کرد.

روشنفکران و سکوت در قبال مهاجران
جریان روشنفکری در ایران نسبت به تصویرسازی‌های نادرست، غیردموکراتیک و حتی غیرانسانی با جامعه گفت‌وگوی کمی داشته و حتی در پاره‌ای از موارد در خصوص استفاده از این فرصت‌ها چشم‌پوشی کرده است؛ گفت‌وگوهایی که می‌تواند منجر به شکل‌گیری تصوری دموکراتیک‌تر و انسانی‌تر جامعه ایران با مهاجران افغانستانی شود اما اگر بخواهیم هم‌اکنون به قضاوتی صادقانه و منصفانه دست بزنیم، فضای همدلی میان ایرانیان و مهاجران افغانستانی از سوی روشنفکران ایجاد نشده است. به نظر می‌رسد کلیشه‌های غلط باعث فراموشی جامعه ایران درباره حقیقت جامعه افغانستان شده است. تلاش جامعه روشنفکری بر ارزش‌های ملی‌گرایی در برخی حوادث تا حد قابل قبولی موفق بوده است و روشنفکران ملی‌گرا با تاکیدی که همواره بر ضرورت حفظ میراث فرهنگی و ملی جامعه به عنوان یک ارزش ملی و اخلاقی داشته‌اند، توانسته‌اند حفظ میراث ملی را به عنوان یک ارزش ملی در جامعه درونی کنند به طوری‌ که ارزش‌های ملی‌گرایی و حفظ میراث به قدری برای مردم تقویت شد که تعدی به بخشی از خاک سرزمین می‌توانست ابعادی ملی و فراملی به خود بگیرد و به همین خاطر جامعه ایران هرازگاهی نسبت به ادعای کشورهای دیگر در خصوص تملک میراث معنوی ایرانِ فرهنگی واکنش نشان می‌دهند و به سادگی از کنار ثبت میراث ایران توسط کشوری دیگر عبور نمی‌کنند.
برای مثال چندی پیش ترکیه با طرح ادعایی به دنبال ثبت مولوی به عنوان شاعری ترک بود. جامعه ایران هم به دلیل علقه‌ای که به مولوی ‌به عنوان شاعری که در زندگی روزمره مردم حضور دارد داشت نسبت به این موضوع واکنش داد. عکس‌العمل جامعه ایران نشان داد که حساسیت جامعه در خصوص ارزش‌های ملی بالا نگه داشته شده است. اما این اقدام فرصت مغتنمی برای روشنفکران بود که با جامعه ایران گفت‌وگو کنند و به جامعه یادآور شوند که مولوی متولد بلخ بوده و زادگاهش امروز در پهنه سرزمینی افغانستان قرار گرفته است یا به ابوریحان بیرونی به عنوان دانشمندی افتخارآفرین برای ایرانیان اشاره کنند؛ دانشمندی که هم‌اکنون در غزنین به خاک سپرده شده است و این امر نشان می‌دهد او اواخر عمرش را در افغانستان کنونی سپری کرده است.

ریشه‌های تاریخی غفلت منورالفکران ایرانی
از کارکردهای متفکران و روشنفکران، ممانعت آنها از فراموشی حوادث مهم تاریخی، فرهنگی و اجتماعی است. مثلا در رابطه با عهدنامه ترکمنچای و گلستان روشنفکران سهم و وظیفه خود را به خوبی ایفا کردند. اما اغماض جامعه ایران در برابر برخی حوادث مهم تاریخی منجر به فراموشی ماجرا شده است. سکوت و انفعال روشنفکران ایرانی نسبت به فرآیند استعماری استبدادی به جدا شدن یکی از مهم‌ترین شهرهای افغانستان، هرات کنونی، از ایران منجر شد به طوری ‌که می‌توان گفت اگر مداخله‌های بریتانیا نبود، احتمال زیاد هرات هم‌اکنون جزیی از ایران بود. با این حال تحولات این شهر در دوره قاجاریه دامنه‌دار و طی عهدنامه‌ای که در پاریس بین نمایندگان ایران و بریتانیا امضا شد، قاجاریان برای مدتی از تسلط بر این شهر چشم‌پوشی کردند اما از دست رفتن بخشی از سرزمین ایران و خدشه‌دار شدن تمامیت ارضی ایران طی عقد این عهدنامه هیچگاه توسط روشنفکران برجسته نشد و به همین خاطر ابعاد عاطفی، احساسی و ملی‌گرایانه جدایی این شهر، برای مردم ایران با از دست رفتن شهرهایی از ایران در قفقاز طی عهدنامه ترکمنچای و گلستان قابل مقایسه نیست. این بی‌تفاوتی وقتی نگران‌کننده می‌شود که بدانیم هرات برای ایران شهری استراتژیک بود و به تعامل ایران به هندوستان کمک می‌کرد. اما جامعه روشنفکری حتی از انتقال نقش و موقعیت استراتژیک خطه افغانستان در تاریخ ایران هم بی‌تفاوت بوده‌اند. به طور خلاصه می‌توان ادعا کرد، جریان روشنفکری از تلاش برای ساخت تصویری دمکراتیک و بشردوستانه از جامعه افغانستان غافل بوده است. منورالفکران می‌توانستند با تاکید بر وجوه مشترک فرهنگی، مانند زبان و تاریخ مشترک در ایجاد بستری برای مفاهمه و همدلی موثر واقع شوند. به موازات این غفلت‌ رسانه‌های فراگیر مانند تلویزیون نیز در تصویرسازی غیرفرهنگی از مهاجران افغانستان نقش موثری داشته است؛ تلویزیون به جای تاکید بر دستاوردهای فرهنگی دو کشور ایران و افغانستان، بیشتر به دنبال بازنمایی تصویری حاشیه‌ای، فقیر و خطرآفرین از مهاجران افغانستانی ساکن ایران رفته است، به طوری ‌که در تصویرسازی‌های سریال‌های تلویوزیونی مهاجران افغانستانی بیشتر به عنوان کارگرهای حاشیه‌ای نشین و غیرماهر و حقیر بازنمایی می‌شوند. با وجود آنکه اشتراکات فرهنگی، زبان، تاریخ و دین مشترک می‌توانست عاملی برای گفت‌وگوی فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ایرانیان با افغانستانی‌ها شود و زمینه‌های مفاهمه بین ملل دو کشور باشد. اما مرور آثار صاحب‌نظران نشان می‌دهد با وجود، وجود بسترهای مشترک فرهنگی میان جامعه ایران و افغانستان، جامعه روشنفکری ایران تاکنون تاکید جدی‌ای بر این وجوه مشترک نداشته و هیچ یک از این وجوه تاکنون برای جامعه برجسته نشده است، در صورتی که اگر روشنفکران از این زمینه‌های مشترک در ادبیات، هنر و تاریخ فعالیت مشترکی را میان جامعه این دو جامعه تعریف می‌کردند، تعاملات قوی‌تری میان دو ملت شکل می‌گرفت، امکان همزیستی مسالمت‌آمیز میان ایرانیان و افغانستانی‌ها بالا می‌رفت و ابهام دو همسایه نسبت به یکدیگر به حداقل ممکن می‌رسید. کاوه بیات، تاریخ نگار در گفت‌وگو با «سیاستنامه» ریشه بی‌توجهی و غفلت روشنفکران را در خاستگاه جریان‌های روشنفکری ایران ‌دانست. این پژوهشگر ایرانی در همین رابطه یادآور شد که: ‌»غفلت روشنفکران از افغانستان و مهاجران افغانستانی مقدار زیادی متاثر از حزب توده و جریان‌های چپ در ایران است. » وی در همین رابطه یادآور شد، نگاه جریان‌های چپ به مجاهدین افغانستانی که در جنگ با دولت مورد قبول شوروی در افغانستان بودند باعث شد که نگاه روشنفکران چپ‌اندیش ایران به جامعه افغانستان همدلانه نباشد. وی در همین رابطه تاکید کرد که دول افغانستان و ایران هیچگاه با یکدیگر رابطه خوبی نداشته‌اند و با غیریت‌سازی امکان ایجاد همدلی و مفاهمه را مسدود می‌کردند.

ریشه غفلت روشنفکران ایرانی از مهاجران افغانستانی
کاوه بیات، تاریخ نگار در گفت‌وگو با «سیاستنامه» ریشه بی‌توجهی و غفلت روشنفکران را در خاستگاه جریان‌های روشنفکری ایران ‌دانست. این پژوهشگر ایرانی در همین رابطه یادآور شد که«غفلت روشنفکران از افغانستان و مهاجران افغانستانی مقدار زیادی متاثر از حزب توده و جریان‌های چپ در ایران است. »
وی در همین رابطه یادآور شد، نگاه جریان‌های چپ به مجاهدین افغانستانی که در جنگ با دولت مورد قبول شوروی در افغانستان بودند باعث شد که نگاه روشنفکران چپ‌اندیش ایران به جامعه افغانستان همدلانه نباشد. وی در همین رابطه تاکید کرد که دول افغانستان و ایران هیچگاه با یکدیگر رابطه خوبی نداشته‌اند و با غیریت‌سازی امکان ایجاد همدلی و مفاهمه را مسدود می‌کردند.

روزنامه اعتماد

نظر شما