شناسهٔ خبر: 60115 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

گفت‌وگو با شهریار وقفی‌پور به مناسبت سی‌امین سالروز درگذشت ژرژ سیمنون/ استاد ادبیات سیاه

شرلوک هولمز روی هر نویسنده‌ای که در ژانر ادبیات پلیسی می‌نویسد تاثیرگذار بوده است اما نه آنچنان پررنگ. داستان‌های کانن دویل مربوط به دوره‌ای است که به آن عصر طلایی داستان معمایی می‌گویند و مساله حل معما بسیار مهم است. اما سیمنون در دوره‌ای می‌نوشت که داستان‌های جناییِ معمایی آن پتانسیل سابق را نداشت و پیشینیان آن پتانسیل را مصرف کرده بودند و تقریبا دیگر چیزی از آن باقی نمانده بود.

فرهنگ امروز/ بهار سرلک: ژرژ سیمنون پرکارترین پلیسی‌نویس ادبیات فرانسه طی دوران نویسندگی‌اش نزدیک به ۵۰۰ رمان و داستان کوتاه نوشت؛ نویسنده‌ای عجیب که گاهی روزی تا ۸۰ صفحه هم ‌نوشت و گاهی داستان‌هایش را با نام مستعار چاپ کرداما این نویسنده بلژیکی‌تبار عمده شهرتش را به واسطه خلق شخصیت داستانی کمیسر مگره به دست آورد.

ژول مگره نخستین‌بار در سال ۱۹۳۰ با داستان «پی‌یتر لتونیایی» (در ایران با عنوان «مسافری که با ستاره شمال آمد» منتشر شده است) قدم به صحنه ادبیات پلیسی گذاشت و آخرین‌بار با داستان «مگره و موسیو چارلز» از این صحنه خارج شد. اما سرنوشت مگره به ادبیات منحصر نمانده است، از زمان متولد شدن این پرسوناژ تا به امروز فیلم‌ها و سریال‌های گوناگونی با اقتباس از ماجراهای مگره ساخته شده‌اند.

ترجمه آثار سیمنون در ایران به سال ۱۳۴۱ بازمی‌گردد که کریم کشاورز نخستین‌بار داستان‌های «کارد و طناب» و «شبی در چهارراه» را در قطع جیبی از سوی انتشارات امیرکبیر منتشر کرد. از آن زمان آثار سیمنون به همت مترجمان گوناگون برگردانده و منتشر شده‌اند.

به مناسبت سی‌امین سالگرد ژرژ سیمنون با شهریار وقفی‌پور که داستان‌های «مگره و مرد تنها» و «مگره و یکصد چوبه دار» را ترجمه کرده است، درباره جایگاه این نویسنده در ادبیات پلیسی، شخصیت کمیسر مگره و تاثیرپذیری او از پلیسی‌نویس‌های دیگر همچون آرتور کانن دویل صحبت کرده‌ام.

سیمنون یکی از ماندگارترین پلیسی‌نویس‌های دنیای ادبیات شناخته می‌شود. جایگاه او در ادبیات پلیسی کجاست؟

سیمنون سه نوع کتاب نوشت؛ کتاب‌هایی که در دوره جوانی و تا حدودا ۲۲ سال نوشت و عمدتا کتاب‌های عامه‌پسند به شمار می‌روند که با اسم مستعار می‌نوشت، حجم زیادی حدود ۲۰۰ رمان را در ژانر ادبیات پلیسی نوشت و رمان‌های جدی‌ای که مضمون‌های جنایی داشت. عمدتا داستان‌های جنایی این نویسنده را می‌توان در زیرشاخه داستان‌های پلیسی طبقه‌بندی کرد. پلیسی از این لحاظ که شخصیت کارآگاهِ داستان‌ها، پلیس است مثل کمیسر مگره. اما خود قصه‌ها به اصطلاح آنچنان در دنیای داستان پلیسی گنجانده نمی‌شوند و مثل داستان‌های هرکول پوآرو یا شرلوک هولمز معمامحور نیستند بلکه درون‌مایه‌های اجتماعی و روانشناختی در آنها حایز اهمیت است. سیمنون این داستان‌ها را با زبان و نثر ساده‌ای نوشت. می‌توان این داستان‌ها را نوآر یا داستان‌های جنایی سیاه اروپایی دسته‌بندی کرد که چندان به کارهای ریموند چندلر و دشیل همت شباهت ندارند. چون آنها از بازی‌های زبانی، تشبیهات و استعارات، زبان عامیانه و اصطلاحات خاص کوچه و خیابان برای پیشبرد پیرنگ استفاده می‌کردند. چنین عناصری را در آثار سیمنون نمی‌بینیم اما نباید به واسطه زبان ساده سیمنون تصور کرد داستان‌هایش آثار کم‌ارزش و عامه‌پسندی هستند و ویژگی ادبی مهم آثار سیمنون را باید در سطح روایت و شخصیت‌پردازی او لحاظ کنیم. یعنی هم از لحاظ روایی شکل و بست محکم‌تری دارند و هم شخصیت‌پردازی قدرتمندی دارند. البته که این ویژگی منحصر به شخصیت کمیسر مگره نمی‌شود و شخصیت‌های جنایتکار یا قاتل و قربانیان را با دقت و موشکافانه ساخته و پرداخته و نقطه اتکای کار سیمنون را می‌توان در این موارد جست.

چرا ادبیات او را ادبیات نوآر یا سیاه می‌نامیم؟

چون خشونت مفرطی در داستان‌هایش وجود دارد و استفاده از زبان ساده‌ برای نقل روایت‌هایش سبب می‌شود این خشونت پررنگ‌تر شود و بازنمایی بهتری پیدا ‌کند.

سیمنون اولین نویسنده‌ای بود که با استفاده از این زبان، خشونت را پررنگ‌تر می‌کرد؟

نه نمی‌شود گفت اولین فرد بود. این سنت در ادبیات وجود داشت و فارغ از مجموع آثار ادبی این سنت در ادبیات پلیسی هم وجود داشت و می‌شود گفت سیمنون آن را از ادبیات پلیسی گرفت اما شسته‌رفته‌ترش کرد و همانطور که گفتم با دقت یک نویسنده ادبی جدی در مقوله شخصیت‌پردازی‌، خشونت و زبان ساده را با هم متعادل کرد. مثل کافکا که نثر به‌خصوصش را در داستان‌های تمثیلی‌اش به کار می‌برد همان نثر را سیمنون در روایت‌های رئالش به کار برده است و تا حدودی می‌توان گفت همان تاثیر را هم به خواننده منتقل می‌کند.

گفتید برای نوشتن آثار عامه‌پسندش از اسم مستعار استفاده می‌کرد، دلیل این کارش چه بود؟

سیمنون حرفه‌اش را با کار روزنامه‌نگاری شروع کرد و در همان هفده سالگی رمان‌نویسی را شروع کرد. رمان‌های عامه‌پسند می‌نوشت و چون خودش هم آنها را قبول نداشت با اسم مستعار منتشرشان می‌کرد. البته در همان رمان‌ها فصلی بود که آن را خیلی دوست داشت. اما تا ۲۲سالگی به نوشتن این رمان‌ها ادامه داد و وقتی اوضاع و احوالش رو به ‌راه شد و حتی توانست کشتی تفریحی بخرد، نوشتن رمان‌های عامه‌پسند را کنار گذاشت.

کمیسر مگره یکی از ماندگارترین شخصیت‌های ادبیات پلیسی شناخته می‌شود. سیمنون این شخصیت را چطور خلق کرد و چه جایگاهی در میان شخصیت‌های کارآگاهی دارد؟

اگر بخواهم پنج کارآگاه مشهور ادبیات پلیسی را نام ببرم باید به شرلوک هولمز ِآرتور کانن دویل، هرکول پوآروی آگاتا کریستی، فیلیپ مارلوی ریموند چندلر، سم اسپیدِ دشیل همت و کمیسر مگره‌ ژرژ سیمنون اشاره کنم. مگره یکی از شخصیت‌های ماندگار ادبیات پلیسی است و فارغ از این ژانر یکی از شخصیت‌های قوی و پررنگ ادبیات به شمار می‌رود. اما در مورد اینکه خاستگاه این شخصیت کجا بوده و سیمنون آن را چطور خلق کرد باید بگویم سیمنون در زندگینامه‌اش اشاره کرده است برای ساخت شخصیت کمیسر مگره از ویژگی‌های شخصیتی پدرش الهام گرفته بود و اساسا طبق شخصیت پدرش کمیسر مگره را شکل داد. مگره هیکل درشت و چهارشانه‌ای دارد، شم پلیسی قوی‌ای دارد اما این ویژگی‌اش را نشان نمی‌دهد و به همین دلیل شاید گاهی اوقات در نگاه اول ابله به نظر برسد. زندگی خانوادگی آرامی دارد و این یکی از نقاط افتراقش با شخصیت‌های پلیسی دیگر است که آنها یا مجرد هستند یا ارتباط چندانی با جنس مخالف ندارند و نکته دیگر اینکه از انرژی عجیب‌وغریبی برخوردار است؛ وقتی به مرحله حل مساله می‌رسد ممکن است یک هفته‌ای نخوابیده باشد و مدام در خیابان‌ها راه برود و هنوز هم از انرژی جسمانی بالایی برخوردار باشد که از این نظر شبیه به خود سیمنون هم هست چون او هم تعداد زیادی کتاب در مدت زمانی کوتاه- مثلا دو هفته‌- نوشت و آثارش هم از ارزش ادبی بالایی برخوردارند.

نکته‌ دیگری که در مورد شخصیت مگره وجود دارد این است که اغلب مسائل و جنایاتی را که با آنها روبه‌رو می‌شود با قدرت همدلی‌اش حل می‌کند؛ چه از لحاظ روانشناختی که خودش را در آن موقعیت قرار می‌داد چه از لحاظ اینکه شناخت عجیب‌وغریب و دقیقی از مردم حاشیه‌نشین و مطرودان اجتماعی داشت. هرچند اگر مساله‌ای هم در محیط اشرافی پیش بیاید باز هم با همین قدرت عمل می‌کرد.

به پرکاری سیمنون اشاره کردید و در جایی خوانده‌ام که گاهی اوقات روزی ۶۰ تا ۸۰ صفحه می‌نوشت. علاوه بر این نزدیک به ۲۰۰ رمان نوشت و این تعداد فارغ از رمان‌ها و داستان‌های کوتاه و آثاری است که با نام مستعار می‌نوشت. پرکاری سیمنون روی کیفیت کارهایش تاثیرگذار نبود؟

جذابیت سیمنون از همین لحاظ است که با وجود این‌ پرکار بودنش در زمان کوتاهی آثارش را به نتیجه می‌رساند و این شیوه نوشتنش کیفیت کارهایش را پایین نیاورد. البته شیوه خاصی هم برای نوشتن داشت که در مصاحبه‌هایش به آنها اشاره کرده بود؛ ابتدا طرح و توطئه داستان را که می‌چید، بعد اسم شخصیت‌ها را با استفاده از دفترهای تلفن به دست می‌آورد، مکانی را که قرار بود وقایع داستان در آن رخ بدهند پیدا می‌کرد و نقشه شهر را می‌کشید و بعد که اینها را تنظیم و تهیه می‌کرد دست به قلم می‌شد و رمانش را می‌نوشت. این مدت را هم انگاری در خلسه می‌گذراند و رمان‌هایش را می‌نوشت که در مدت دوهفته آنها را تمام می‌کرد.

اما پرکار بودنش باعث نمی‌شد کیفیت کارهایش پایین بیاید. حتی آندره ژید زمانی سیمنون را بزرگ‌ترین رمان‌نویس قرن بیستم فرانسه نامیده بود و از منظری پر بیراه هم نگفته بود.

از چه منظری؟

از این منظر که در میان نویسنده‌های آن زمان به خصوص نویسنده‌های فرانسوی با نوعی نگاه فلسفی‌تر روبه‌رو هستیم و آنها نظریه‌پردازی‌های فلسفی‌شان را در رمان‌های‌شان بیان می‌کردند یا اینکه در نثرشان زورآزمایی می‌کردند یا حتی برخی جاها خودنمایی می‌کردند اما سیمنون از این موارد دور بود و همانطور که گفتم اساس و اهمیت کار او به فضاسازی و شخصیت‌پردازی، نگاه خشن و در عین حال نگاه عینی‌اش بود.

آرتور کانن دویل حدود نیم قرن پیش از سیمنون به دنیا آمد و پیش‌تر از ژرژ سیمنون دست به خلق شرلوک هولمز زد و حالا هم برخی این شخصیت را مشهورترین و نخستین کارآگاه ادبیات پلیسی می‌دانند. فکر می‌کنید داستان‌های سیمنون تحت تاثیر داستان‌نویسی کانن دویل بود؟

به هر حال می‌شود گفت شرلوک هولمز روی هر نویسنده‌ای که در ژانر ادبیات پلیسی می‌نویسد تاثیرگذار بوده است اما نه آنچنان پررنگ. داستان‌های کانن دویل مربوط به دوره‌ای است که به آن عصر طلایی داستان معمایی می‌گویند و مساله حل معما بسیار مهم است. اما سیمنون در دوره‌ای می‌نوشت که داستان‌های جناییِ معمایی آن پتانسیل سابق را نداشت و پیشینیان آن پتانسیل را مصرف کرده بودند و تقریبا دیگر چیزی از آن باقی نمانده بود. درست است که سیمنون جنایی‌نویس بود و بیشتر از اینکه از کانن دویل تاثیرپذیرفته بود، تحت تاثیر نویسندگان رئالیست فرانسه و آمریکا بود و ژانر نوآر آمریکایی هم روی او تاثیرگذار بود. اما ارزش ادبی رمان‌های سیمنون خیلی جایگاه بالاتری از آثار کانن دویل و آگاتا کریستی دارند. مثلا آگاتا کریستی هم نثری ساده داشت اما این سادگی نثر را با نوعی سانتیمانتالسیم ترکیب می‌کرد. یا اینکه طرح قصه‌اش مشکل دارد و انگیزه‌های جنایت در برخی موارد به اصطلاح خیلی آبکی هستند. از طرفی باید بگویم آن نگاه اجتماعی سیمنون را هیچ‌کدام از این دو نویسنده نداشتند.

سیمنون اولین‌بار کمیسر مگره را در داستان «مسافری که با ستاره شمال آمد» در سال ۱۹۳۰ خلق کرد و سال ۱۹۷۲ بود که آخرین داستانش را- «مگره و موسیو چارلز»- با حضور مگره نوشت. از نظر شما در این سال‌ها که حدود ۴۰ سال می‌شد، چه تغییر و تحولاتی در شخصیت کمیسر مگره شکل گرفت؟

راستش را بخواهید تا به حال با این دید به کمیسر مگره نگاه نکرده‌ام اما با توجه به داستان‌هایی که با حضور این شخصیت خوانده‌ام باید بگویم چندان تفاوتی نمی‌کند. مثلا اینکه بگویم بالا رفتن سنش روی رفتارش تاثیرگذار بوده است، اصلا چنین چیزی دیده نمی‌شود. از نظر من تنها تغییر چشمگیرش این بود که نگاهش سیاه‌تر شده بود.

روزنامه اعتماد

نظر شما