فرهنگ امروز/ بهزاد جامه بزرگ:
سراسر تاریخ ایران صحنه مواجهه ایرانیان با سایر اقوام و جوامع بوده است. این مواجهات جدای از اینکه از چه جنس و صورتی بوده باشد، نمیتوانست فارغ از برقراری روابط و تعاملات فکری و فرهنگی بین طرفین باشد. روح و اندیشه حاکم بر تمدن ایرانی در هر دوره تاریخی تعیینکننده میزان و کیفیت برقراری روابط فرهنگی و تمدنی بوده است؛ بهعبارتدیگر، قبض و بسط تعاملات فکری و فرهنگی ایرانیان با تمدنها و جوامع دیگر در دورههای مختلف تاریخی معلول زایایی و پویایی تمدن ایرانی و قدرت فرهنگی و ذات تفکر و اندیشه حاکم بر جامعه و تمدن ایرانی بوده است.
تمدن و فرهنگ ایرانی در دوره باستان و تا پیش از ورود اسلام به ایران حول محور آیین زرتشت و اندیشه برگرفته از باورهای آن و همچنین تجربیات اجتماعی جامعه ایران آن زمان شکل گرفته بود. تمدن ایران باستان بنا بر اقتضای زمان و به دلایل گوناگون با سایر اقوام و تمدنهای زمانه خود نظیر یونان و روم و مصر و... برخورد و ارتباط پیدا کرد، اما روح حاکم بر تمدن ایران باستان و نوع نگاه خاص موجود در این روح و اندیشه نسبت به اقوام و جوامع بیگانه، این روابط و برخوردهای ایجادشده را خالی از هرگونه تأثیر و تأثر طرفین بر یکدیگر کرد. در تمدن ایران باستان شرایط به نحوی پیش رفته بود که تمدن ایران زایایی و پویایی خود را از دست داده بود و جامعه ایرانی به تعبیری دچار نوعی رکود فکری و فرهنگی شده بود و حساسیت خود را نسبت به تولید فکر جدید و یا اخذ و اقتباس از فرهنگ و نظر اقوام دیگر را از دست داده بود.
با ورود اسلام به ایران روح حاکم بر جامعه ایران دگرگون میشود. تا پیش از ورود اسلام به ایران، ساخت اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران بهگونهای بود که یادگیری و آموزش و فعالیتهایی را که در حوزه امور فرهنگی قرار میگرفت منحصر به طبقه یا طبقات خاص کرده بود، بهطوریکه اکثریت جامعه ایرانی دوره باستان و بهویژه در عصر ساسانی به علت نگاه طبقاتی به جامعه، از یادگیری و آموزش و پرداختن به امور فکری و فرهنگی محروم میشدند و چهبسا که بسیاری از استعدادها و ظرفیتهای جامعه ایرانی بدینسان هدر میرفت. با ورود اسلام به ایران بسیاری از موانع و محدودیتها که تا پیش از این رادع و مانع رشد و ارتقای فکری و فرهنگی جامعه ایران شده بود از بین رفت. فعالیتهای فکری و فرهنگی از انحصار طبقه و گروههای خاص بیرون آمد و به این فعالیتها عمومیت بخشیده شد و بدینگونه شرایطی مهیا شد تا بسیاری از افرادی که در طبقات بالای جامعه هم قرار نداشتند در این فضا رشد کنند و به عالمان و حکمایی مبدل شوند که هریک میتوانستند منشأ و مصدر تحولات گستردهای در حوزه تفکر و فرهنگ عصر خود باشند.
بدینترتیب، مشاهده میشود که آن نشاط و فضاسازی لازم که برای ایجاد تحول در تمدن و حرکت آن به سمت زایایی و پویایی فکری و فرهنگی نیاز بود با ورود اسلام به ایران مهیا میشود. در نتیجه، از جمع بین ایرانیان مستعد یادگیری و تعلم و دین اسلام با روحیه علمدوستی جاری و ساری در آن ترکیبی ایجاد میشود که نه تنها در تولید فکر و اندیشههای تازه تواناست، بلکه قادر است با فرهنگ غنیشده در دل این تمدن، فرهنگ و تفکر سایر اقوام و تمدنها را تحت تأثیر قرار دهد.
ایرانیان مسلمان اینک با روح تازهای که در کالبدشان دمیده شده بود هرآنچه میتوانست مکمل دستگاه حقیقتجویی و معرفتطلبی ایشان باشد دنبال میکردند؛ لذا به هر جا و هر حوزهای که وجوهی از معرفت و حقیقت و دانش را مییافتند گام میگذاردند و در این راستا با علوم و دانش و معارف اکثر حوزههای تمدنی نظیر هند و چین و یونان آشنایی پیدا کردند؛ و در این آشنایی تنها به مشاهده صرف بسنده نکردند و با تسلط بر علوم این حوزهها به دخل و تصرف در این علوم پرداختند و علاوه بر دستیابی به دستاوردهای شگرف در حوزههای مختلف علوم تا قرون متمادی تغذیهکننده مراکز علمی سایر حوزههای تمدنی شدند. پس از آشنایی تمدن اسلامی با فرهنگ و تمدن یونانی، ایرانیان عمدهترین نقش را در اخذ و اقتباس اندیشه و فلسفه یونانی ایفا کردند. ایشان پس از آشنایی و درک فلسفه یونانی به بسط و تشریح و تکمیل تفکر و اندیشه یونانی در چارچوب تمدن و فرهنگ اسلامی پرداختند و از این طریق به تأسیس فلسفه اسلامی دست یازیدند؛ فلسفهای که در عین تأثیرپذیری از فلسفه یونانی خود را موظف به انطباق بر اصول شریعت اسلامی و قرار گرفتن در طول آن میدانست.
با شکلگیری و شکوفایی علم و فلسفه اسلامی در ایران که معلول زایایی و پویایی تمدن اسلامی با روح و اندیشه حاکم بر آن بود، توان تولیدات فرهنگی و تمدنی در نزد ایرانیان بالا رفت، بهگونهای که ایرانیان مسلمان تا چندین قرن در مواجهه با فرهنگها و تمدنهای اقوام بیگانه -که هریک توانایی ایجاد چالشهای جدی را برای ایرانیان داشتند- علاوه بر اینکه تحت تأثیر فرهنگ و تمدن اقوام مهاجم قرار نمیگرفتند بلکه قادر بودند فرهنگ و تمدن ایشان را در درون خود استحاله کنند. ترکان و مغولان و ازبکان نمونه بارز این اقوام هستند که نه تنها نتوانستند در فرهنگ و تمدن ایرانی تغییر ایجاد کنند، بلکه خود در فرهنگ و تمدن ایرانی استحاله شدند. آنچه در تاریخ ایران پس از ورود اسلام به آن و تا پیش از مواجهه ایرانیان با غرب جدید گذشت مؤید میل و اشتیاق ایرانیان به مراوده با اندیشهها و تفکرات سایر جوامع و همچنین نشاندهنده عدم گریز و امتناع ایشان از پذیرش و پرداختن به اندیشههای جدید و متعلق به غیر است (این وضعیت با شدت و ضعف در دوران اسلامی ایران ادامه داشت).
اما پس از مواجهه و آشنایی ایرانیان با تمدن جدید غرب، ایران با مسئله تازهای مواجه شد، مسئلهای که مانند دورههای گذشته بهراحتی قابل حل نبود. از این مقطع است که ایرانیان پس از سپری کردن سدههایی درخشان و شکوفایی تمدنی و سپس طی دورانی از رکود تمدنی بهواسطه حضور سردمدارانی ناکارآمد، اینک در مواجهه با تمدن جدید غرب و پیشرفت روزافزون آن با چالش جدیدی مواجه میشوند: غرب چگونه پیش رفت و ما عقب ماندیم؟ طرح این پرسش متضمن تأمل در باب عقبماندگیهای جامعه ایران و تلاش برای دراندازی طرحی نو برای پیشرفت و ترقی است.
نظر شما