شناسهٔ خبر: 15194 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

بایرامی:رئالیسم تولستوی هنوز رودست ندارد

نویسنده کتاب «پل معلق» می‌گوید: رابطه‌ی مهمی بین ماندگاری تولستوی و رئالیست بودن او وجود دارد؛ علی‌رغم تاثیرات موج فرانسه و جریان رمان مدرن و پست مدرن و مواردی از این دست، گویی هنوز رئالیسم، رو دست ندارد.

به گزارش «فرهنگ امروز» به نقل از تسنیم؛ محمدرضا بایرامی در اولین روز برنامه‌ی «یک هفته با تولستوی» در مرکز فرهنگی شهر کتاب در سخنانی با موضوع تولستوی گفت: سخن گفتن درباره عظمتی به نام تولستوی خیلی سخت است به خصوص وقتی که فکر می‌کنید چه بگویید که دیگران نگفته باشند. و خیلی سخت‌تر است وقتی که قرار باشد این صحبت را به ۱۰ دقیقه محدود کنیم. در چنین فرصتی شاید بتوان به گفتن همین جمله "دوستت داریم تولستوی بزرگ" بسنده کرد. 

وی افزود: به عنوان یک نویسنده عرض می‌کنم که به نظرم تولستوی هم شورآفرین است و هم آدم را ناامید می‌کند. شورآفرین از این جهت که وقتی کارهایش را می‌خوانیم با خود بسیار تعجب می‌کنیم پس انسانی اینچنین هم ممکن است با این وسعت دید و قدرت قلم و تنوع آراء و اخلاقگرایی عجیب و تفکر بی‌همتا وجود داشته باشد و ناامیدکننده از این جهت که وی بسیار دست‌نایافتنی و دور به نظر می‌رسد. چرا که به قول سامرست موام در ۱۰ رمان برتر با نوشتن «جنگ و صلح» بی‌نظیرترین رمان جهان را نوشته است. با خود می‌گوییم اگر معیار نوشتن اوست پس بقیه کاری نمی‌کنند. تولستوی قله‌ای مرتفع و بلکه بسیار بسیار مرتفع است و نویسندگان کمی وجود دارند که بتوان آنها را با او مقایسه کرد.

بایرامی تصریح کرد: او نمونه‌ای است که قدرت تقریبا بی‌نهایت یک انسان را نشان می‌دهد. این را که چگونه می‌توان خدایی کرد و در عرصه‌ی نوشتن و به معنای واقعی، خلاق شد. خلاقیتی که چنان عظمتی داد که می‌توان آن را گرفت و داشت و همه چیز را نهاد یا وانهاد، یعنی با همه‌ی داشته‌های دیگر این خلاقیت برابری می‌کند و بلکه از مجموع همه آنها برتر و سرتر است و این را در درجه‌ی اول، خود نویسنده است که می‌فهمد و بی‌اعتنایی او به سایر امور هم از این منظر است که گاه سر به عصیان می‌زند و گاه حتی ممکن است باعث خطر افتادن جانش بشود.

وی با اشاره به اهمیت جوانی که زمان مناسبی برای نوشتن آثار ادبی است، گفت: همچنین تولستوی نشان می‌دهد که به قول سعدی، عمر برف است و آفتاب تموز هم وجود دارد و اگر کاری می‌شود کرد، در جوانی است که می‌شود و می‌توان آن را انجام داد. وقتی که در سین زیر بیست سال نویسندگی را شروع کردم از اینکه می‌دیدم تولستوی در ۳۶ سالگی جنگ و صلح را نوشته است، شعفی شگفت‌انگیز پیدا می‌کردم چرا که تا آن موقع زمان زیادی داشتم و آینده از آن من می‌توانست باشد. اما بعدها وقتی فرصت‌ها در ناچاری و گرفتاری گذشتند و تنها دریغ و حسرتی بی‌پایان ماند، دیگر نمی‌خواستم که سن تولستوی یا حتی سن پیروان او را در زمان نوشتن بهترین کارشان را به یاد بیاورم. 

بایرامی تصریح کرد: تولستوی برای من همیشه موید نقش تجربه در نویسندگی بوده است. اگر شرکت در نبرد سواستوپول و تجربه‌ی همراهی با ارتش قفقاز نبود بسیار بسیار بعید به نظر می‌رسید که کتاب «جنگ و صلح» خلق شود. در جنگ و صلح و آناکارنینا ردپای زیادی از تجربیات زیستی نویسنده دیده می‌شد و در برخی دیگر از داستان‌هایش، ردپای تجربه روحی و روانی تولستوی و نوع نگاهی که به عنوان یک مصلح و متفکر و حکیمی که قدرت تحلیل هم به جهان دارد. نقشی که بسیاری از نویسندگان معاصر، از ایفای آن خودداری می‌کنند و می‌گویند وظیفه‌ی ما فقط "تصویر"‌است. تحلیل نه ضرورتی دارد و نه اینکه ما می‌توانیم از عهده‌اش بربیاییم، چرا جزء ناچیز در چرخه‌ی هستی هستیم. اما تولستوی گویی کل است.

نویسنده کتاب «پل معلق» افزود: نکته دیگری که برایم همیشه جالب بوده، این است که تولستوی همچون ناصرخسرو ما، دوره‌های زندگی مختلف و حتی متضادی را گذرانده و بی‌شک این امر در خلق آثارش نقش به‌سزایی داشته است. یک نظریه هست که می‌گوید هنر تا حدود زیادی محصول عدم تعادل و التهابات شدید روحی روانی است. هیچ نویسنده‌ی اتوکشیده و منظم و تکلیف روشن و همیشه یک جور باشی نداریم که نویسنده خوبی بوده باشد. تاریخ چنین چیزی را چه در خارج و چه در داخل نشان نمی‌دهد.

وی افزود: جست‌و‌جوگری جزو ذات هنرمند است او می‌گردد و کنجکاوی می‌کند و در مسیر زندگی، به درک و دریافت جدیدی رسیده و آن را اعلام می‌کند و مدافعش می‌شود، هرچند که چنین کاری به شدت برایش هزینه‌بر باشد و دیگران این تغییر را برنتابند و خودش هم مجبور می‌شود که مرتب بزند زیر چیزهایی که قبلا ساخته است. این ویژگی قطعا اعوجاج و تذبذب تلقی نمی‌شود. به نظرم یک نویسنده از تولستوی می‌آموزد که آزاده باشد و از تغییر نترسد. او همچنین یک آرمان‌گر و اخلاق‌گر است. نویسنده حتی اگر از پوچی هم بنویسد، به گمان نمی‌تواند پوچ‌گرا باشد. حتی نویسندگانی که دست به خودکشی زده‌اند، به نظرم شکست‌شان در آرمان‌گرایی و یا پوچ درآمدن این آرمان‌ها، آنها را به این کار واداشته است.

وی با اشاره به اینکه به گمانم تولستوی به نحو شگفت‌انگیزی کهنه‌نشدنی است، گفت: شاید بتوان ساعت‌ها درباره‌ی چرایی آن صحبت کرد و برایش از جهت قدرت ادبی و از جهت جهان‌نگری و شمول عام داشتن آثار و گستردگی آن که باعث اجماع و جمع‌آوری سلایق متفاوت حتی متضاد می‌شود، دلیل آورد. در هنگامی که مخاطب جدی و نهایتا فقط علاقه‌مند داستان‌نویسی بودم و نه داستان نویس، آثار نویسندگان مشهور طراز اول زیادی را با شیفتگی و علاقه می‌خواندم. سالها بعد و در هنگامی که دیگر نویسنده شده بودم، وقتی مجدد به این آثار مراجعه می‌کردم، برخی از آنها را به شدت کسالت‌بار و بی‌فایده می‌یافتم و این حس گاهی چنان نویسندگان زیادی را در بر می‌گرفت که دیگر ترجیح می‌دادم حتی نگاهی هم به آثار آنها نیندازم تا مباد آن خاطره‌ی شیرین گذشته، درگذشته شود. آیا تولستوی هم می‌توانست از این جمله باشد؟ حدود ده پانزده سال پیش وقتی به همت والای مترجم بسیار ارزنده‌ی کشورمان، سروش حبیبی، آناکارنینا و جنگ و صلح ترجمه شد، مردد بودم که این دو اثر را بخرم یا نه. نویسنده‌ی که کار دایمی‌اش خواندن است، نمی‌تواند همه‌ی کتاب‌های خوب را بخرد و ترجیح می‌دهد آنها را با امانت بگیرد. اگر هم کتابی را قبلا خوانده باشد که دیگر اصلا نمی‌خرد. اما هردو را خریدم و در بازخوانی‌اش هنوز تردید داشتم اما دیدم تولستوی همچنان خواندنی و ماندنی است. راز این ماندگاری بسیار برایم تفکر برانگیز بود.

نویسنده کتاب «هفت روز آخر»‌ تصریح کرد: تولستوی هم همچون هر هنرمند اصیل دیگری، نشان می‌دهد که کار نویسنده، پشت پا زدن و خلاف جریان آب حرکت کردن است. دست شستن از مال و اموال و اغیاری که به جان خیلی‌ها بسته است و این نیز برای من خیلی مغتنم است. درباره زندگی و آثار تولستوی همان‌طور که می‌دانیم کتاب‌های زیادی نوشته شده است. از آن میان، حدود سه دهه پیش، کتاب رومن رولان را خواندم که تقریبا همزمان با درگذشت تولستوی منتشر شده بود و به گواه آثار اقتباسی‌ای مثل جان شیفته، می‌دانیم که رولان حتی در داستان‌نویسی هم نظر به زندگی‌نامه نویسی دارد.

محمدرضا بایرامی گفت:‌ نکته‌ی دیگر آنکه تولستوی نقش زمانه‌ را به خوبی نشان می‌داد. در دوره‌ی او، ادبیات روسیه از چهره‌های درخشان و بلکه بسیار درخشان پر است. نام‌هایی که گویی کل تاریخ ادبیات روسیه را مانند چخوف، ماکسیم گورکی، کنجاروف، تورگینف، پوشکین و غیره تشکیل می‌دهند. این فراوانی دو چیز را برای من ثابت می‌کرد. یکی نقش زمانه را در پرورش نویسنده و دیگری تاثیری را که نویسندگان هم عصر می‌توانند بر هم گذاشته و هر یک مقوم و مشوش دیگری باشند به گونه‌ای که این تاثیر در تالی آن‌ها هم به سرعت از بین نرود و فی المثل میخاییل شولوخوف را مجبور کند که چندین و چند بار از روی جنگ و صلح مشق کرده و بعد، کار ارزشمندی مثل "دن آرام" را بنویسد. یعنی وقتی یک نویسنده استاندارد نوشتن را بالا می‌برد، باعث سخت‌کوشی و خوب نوشتن دیگران هم می‌شود. البته به گمانم دیگر نمی‌توان این حرف را در زمانه‌ی حاضر زد و آن را تعمیم داد. آنارشیسم ادبی معاصر، اجازه‌ی چنین تاثیری را نمی‌دهد. در واقع دیگر چیزی تثبیت نمی‌شود و ایمان چندانی تثبیت نمی‌شود و ایمان چندانی را هم برنمی‌انگیزد تا بتواند به آن حد از تاثیرگذاری برسد. 

وی در پایان گفت: تولستوی وارد هر عرصه‌ای که می‌شود در آن سنگ تمام می‌گذارد. مثلا وقتی به داستان‌های کوتاهش نگاه می‌کردم مثل "عید پاک" و "یک انسان چقدر زمین می‌خواهد" می‌دیدم حتی وقتی حکمت می‌گوید و یا پند می‌دهد، بی‌نظیر است. چه کسی می‌توانست به آن زیبایی، حرص بشری را بازگو کند. یا داستان نیمه بلند "مرگ ایوان ایلیج" که گویی همه چیز را در آن، درباره‌ی اجتناب ناپذیری مرگ بیان کرده و به گمانم مبنایی برای نوشته‌شدن داستان‌هایی مثل "تاریک‌ترین زندان" ایوان اولبراخت بوده است. آخرین نکته اینکه به تصور من، رابطه‌ی مهمی بین ماندگاری تولستوی و رئالیست بودن او وجود دارد. علی‌رغم تاثیرات موج فرانسه و جریان رمان مدرن و پست مدرن و مواردی از این دست، گویی هنوز رئالیسم، رو دست ندارد.

نظر شما