شناسهٔ خبر: 64262 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

ترجمه مقاله‌ای از نیلوفر گوله؛

مدرنیته غیرغربی

گوله رابطه بین سنت و مدرنیته در کشورهای غیرغربی همچنان ما را شگفت‌زده خواهد کرد.  زمانی که گمان می کنیم مدرنیته توانسته پروژه  سنت زدایی را به اتمام برساند و جهانی شدن را در اشکال بومی بازآفرینی کند، درست در زمانی که انتظارش را نداریم علاقه جدیدی نسبت به گذشته و رنگ و بوی فراموش شده آن، سرراهمان سبز می شود. «آلاتورک بودن» که قبلاً تحقیر می شد، دوباره ارزشمند می شود.  این بیش از آنکه بازگشت به گذشته باشد، جستجویی برای هارمونی محتملاً دست نیافتنی بین فردیت و مدرنیته است.

فرهنگ امروز/ نیلوفر گوله  ترجمه: سپیده اکبرپوران

اشاره: نیلوفر گوله (Nilüfer Göle) (متولد ۱۹۵۳) از جامعه‌شناسان برجسته ترکیه است و استاد مدرسه مطالعات عالی فرانسه است.  دین، شهرنشینی، رابطه اسلام و غرب و پیچدگی‌های زندگی درجهان چند فرهنگی امروز (به خصوص برای زنان) از جمله حوزه علایق وی است. از جمله کتاب‌های مهم و اثر گذار او می‌توان به «مدرنیته محرم: تمدن و پوشش»، «ورودی‌های تو در تو: اسلام و اروپا»  «اسلام در عرصه عمومی: ترکیه، ایران و اروپا» و «زندگی روزمره مسلمانان: اسلام و رویارویی عمومی در اروپای معاصر» اشاره کرد. ترجمه این متن توسط سپیده اکبرپوران، دانشجوی دکتری جامعه شناسی،  دانشگاه ساکاریا صورت گرفت.

***

آیا تجربه کشورهای غیرغربی از  مدرنیته می‌تواند به طرح ادعای جدیدی منجر شود؟ ادعایی دوسویه که از یک جهت پراکسیس خود مدرنیته را مد نظر دارد و از سوی دیگر تولید دانش را. طبیعتاً دانش ازعینیت تاریخ اجتماعی و روابط اقتدار موجود در آن، منفک نیست. اما مدرنیته غیرغربی _ از آنجا که معادل توسعه اجتماعی فرض می‌شود _ در ادراک  فرایند تولید دانش، چنین فرضی (آمیختگی دانش با عینیت تاریخی و روابط اقتدار) را نادیده می گیرد.  

در ابتدای امر چنین پرسش‌هایی به ذهن متبادر می‌شوند: ادعای توسعه کشورهای غیرغربی چه مسیری را طی خواهد کرد؟ آیا کشورهایی که از مسیر توسعه غربی (که صرفاً اروپای غربی و آمریکای شمالی را در برمی گیرد) باز مانده‌اند، می توانند به قدرت اقتصادی بدل شوند و به توسعه دست یابند؟ یا مانند «معجزه آسیای آرام» که اخیراً اتفاق افتاد و آرزوها را بر باد داد، حاکی از رد شدن ایده ظهور قطب‌های اقتصادی غیرغربی است؟ آیا توسعه اقتصادی مستقیماً حاکی از شکل جدیدی از مدرنیته است؟ آیا بافت‌های مختلف محلی و حوزه‌های فرهنگی متنوع در حال ساخت  مدرنیته آلترناتیو خاص خودشان هستند، مدرنیته‌ای که با زنجیره ارزش‌هایشان هماهنگ باش؟ آیا مدل ژاپی یا ارزش‌های آسیا می تواند مثالی برای این باشد؟ یا اینکه گفنتمان «ارزش های آسیایی» برساختی خیالی برای به چالش کشیدن اندیشه لیبرال آنگلو آمریکایی است؟ آیا ادعاهایی از این دست (که می توان ارزش های اسلامی را نیز به آن اضافه کرد) نسخه جدیدی از واکنش کشورهای جهان سوم است که می خواهند در برابر غرب ارزش های جایگزین خود را بیان کنند و در نهایت تنها شکل ملی گرایانه‌تری از مدرنیته موجود است؟ یا فراتر از این، باید قبول کنیم که مدرنیته جهانی شده تنها یک شکل دارد و دیر یا زود شکل منحصر به فرد خودش را (در مدیریت، سبک زندگی، علم، زیبایی شناسی، اخلاق، هنر و جنسیت) به صورت گریزناپذیری به آرزویی برای دیگران بدل خواهد کرد و در همه ابعاد گسترش خواهد یافت؟

در سال های اخیر با دو تز متفاوت مواجه هستیم که بر اساس پاسخ‌ متفاوتشان به پرسش‌های فوق، دامنه بحث را گسترش داده و  به مناقشات جدید دامن زده اند. فرانسیس فوکویاما در کتاب «پایان تاریخ» اش جهانبینی لیبرال و اقتصاد مبتنی بر بازار آزاد را پیروز دنیای مدرن می‌داند و معتقد است پیرو حاکمیت لیبرالیسم، نزاع بین جهان‌بینی‌های مختلف پایانیافته و جوامع صنعتی به سمت همسانی و همگونی در حرکت هستند. در مقابل تز سامئون هانگتینتون متفاوت شدن فرایند جهانی شدن و حتی  نبرد بین تمدن ها را پیش‌بینی می‌کند. در واقع طرح دو بحث  به صورت هم زمان نیز ممکن است؛ می توانیم بگوییم در حالی که از یک طرف اقتصاد مبتنی بر بازار آزاد جهانی می شود، از طرف دیگر جستجوهای هویتی _ فرهنگی آلترناتیو اوج می گیرد. اما از آنجایی که هر دو تز غرب محور است، کمکی به روشن تر شدن «ادعای» این مقاله مبنی بر جستجوی امکانی برای مدرنیته غیرغربی نمی‌کنند. تز پیروزی لیبرالیسم اساساً جایی برای طرح ادعا باقی نمی‌گذارد. تز برخورد تمدن ها نیز، تفاوت در مسیرهای توسعه یا تلاش برای آن را، حداقل از زاویه دید غرب فرایندی پردردسر و حتی عامل تهدید می‌بیند و به همین دلیل هم به مدرنیته و هم به جنبش‌های ضد غربی نگاهی تقلیل‌گرایانه دارد. همین واکنش احساساتی و نوستالوژیک غرب‌محور در برابر مدرنیتهِ جهانی شده، از دلایل توجه همگانی به نظریه هانگتینتون است. به نظر هانتیگتون رابطه همسانی بین غرب و مدرنیته از بین رفته‌است؛   جوامع دیگر هم مدرن شده اند اما به دلیل غربی نشدن،  مدرن به حساب نمی‌آیند. حتی به نظر نویسنده به دلیل آنکه امکان تحقق مدرنیته خارج از جهان غرب وجود ندارد، این جوامع منبع برخوردهای احتمالی‌ هستند و تفاوت‌ تمدنی غیرقابل حل را منعکس می‌کنند.  هانتینگتون ضمن رد ایده جهانی بودن مدرنیته غربی و الگوی یکسان توسعه همه جوامع، از عقب نشینی مدرنیته به جغرافیا و پوسته اولیه خود دفاع می‌کند. هانتینگتون غرب‌گرا است، اما غرب را به مثابه مدل و الگوی سایر جوامع نمی بینید. او به سهیم شدن بقیه جوامع در مدرنیته به دیده تحقیر می‌نگرد و نسبت به خارج شدن مدرنیته از انحصار غرب ابراز نارضایتی می‌کند.  نظریه برخورد تمدن‌ها واکنش سیاسی جهان غرب در برابر تغییر رابطه بین غرب و مدرنیته و از این نظر حاوی نگرشی گذشته‌گرا است.

این دو نظریه هر قدر هم که از هم متفاوت باشند، در موضوع جهانی شدن و بومی شدن مدرنیته اشتراک نظر دارند. هر دو اشتراک نظر دارند که تجربه مدرنیته که بر اساس جغرافیا، تاریخ و فرهنگ غرب تعریف می شد، امروزه وارد جغرافیای‌های جدید می‌شود، در حوزه‌های فرهنگی متنوعی جا خوش می‌کند و به زبان های دیگر بازتعریف می‌شود. مفهوم مدرنیته غیرغربی، مدعی مشاهده، فهمیدن و بیان این مسیر چندجهتی است. حتی می توان ادعا کرد روش‌های مشاهده و تفهمی که می‌توانند به آگاهی از این مسیرهای جدید کمک کنند، نیازمند ساختار زبانی جدیدی است. از این رو هدف این نوشته طرح یک ادعای جامعه‌شناختی است. این یادداشت  بیش از آنکه در پی دستکاری مجدد جامعه باشد، درآمدی بر بازتعریف و بازفهم جامعه است. ادعای تاریخی _ اجتماعی نمی تواند مستقل از ادعای  علمی و جامعه‌شناختی باشد.

 اما ورای اینکه این دو به صورت دیالکتیکی یکدیگر را تقویت می‎کنند، باید به این پرسش نیز توجه کرد که   اجتماعی ای که علم و هنر یعنی زبانی برای بیان ندارد، چه فرصتی برای تحقق خویش خواهد داشت.  می توان دوره روشنگری را بدون دایره المعارف، دوره رنسانس را بدون نقاشی، جامعه صنعتی را بدون جامعه شناسی، انسان مدرن را بدون رمان، استعمار را بدون انسان شناسی و جامعه ارتباطی را بدون رسانه  تصور کرد؟ توانایی جامعه برای فهم خود که از طریق علم و هنر  – که می توانیم آن را فرهنگ هم بنامیم _ حاصل می‌شود،  ارتباط تنگاتنگی با توانایی جامعه برای ساختن خود و حتی پشت سر گذاشتن خود دارد. مثل ارتباط و تفاوتی که بین اثر و کنش، تحلیل و تشکیل و آگاهی و واقعیت وجود دارد.

از آنجایی که مفهوم مدرنیته غیرغربی  ممکن است ادعای تاریخی و اجتماعی جدیدی را، حتی امکان باز تصویر جامعه به شکل اتوپیایی را پیش بکشد، یادآوری این موضوعات ضروری است. به خصوص آنکه جوامع غیر غربی، تحت تاثیر پروژه جستجوی مدرنیته آلترناتیو دچار کج فهی شده و مفهوم مدرنیته غیرغربی را به غلط مثل یک «راه سوم» می‌بینند. این مفهوم بیش از آنکه روشی برای خواندن فرایند پیچیده و در هم تنیده موجود باشد، رویای شکل‌گیری مباحث جدید را زنده می‌کند و به دنبال جایگاهی در این مباحثه خیالی است.

 مدرنیته چندگانه، مدرنیته‌های آلترناتیو، مدرنیته بومی و یا مفهوم مدرنیته غیرغربی که من در تلاش برای صورت‌بندی  آن هستم، بخشی از دغدغه‌ای کلانتر است. این دغدغه در پی بازاندیشی در مورد تجارب متنوع مدرنیته و تعاریف متغیر آن، از منظر جغرافیاها و فرهنگ های متفاوت است. این دغدغه در عین حال روش‌های مشاهده و تفهم مبتنی بر علوم اجتماعی را زیر سوال می برد. تصور مدرنیته به عنوان شکل واحدی از توسعه که ورای فرهنگ‌ها قرار دارد و علمی که در صدد یافتن قوانین جهانشمول است، پا به پای هم رشد کرده اند. فهم مدرنیته به مثابه امر تک مسیره و غیرزمینه‌مند و فلسفه جهانشمول[۱] و علوم اجتماعی پوزیتویستیِ اروپا محور با یکدیگر مطابقت می‌کنند. انتقاداتی که امروزه حول مفهوم مدرنیته شکل‌گرفته، تئوری ها، مفروضات و ایده‌های بینادین علوم اجتماعی را نیز زیر سوال برده‌است.

اکنون که ناکارآمدیِ تعریف تک قطبی و همگن‌کننده از مدرنیته روشن شده ، تحلیل‌های علوم اجتماعی به سمت فهم تفاوت ها و چند قطبی‌ها حرکت می‌کند. معرفت‌شناسی هم متناظر با همین تغییرات از ادعای علم جهانشمول و ابژه بی مکان عبور کرده و به مطالعه در چارچوب فرهنگ و زمینه اولویت می دهد.

با تاملی دوباره بر روی مفاهیم، بهتر می توانیم ظرافیت های نظری، زوایا و حتی بن‌بست های موضوع را درک کنیم.

مدرنیته چندگانه[۲] : مفهوم مدرنیته چندگانه تلاش می‌کند با خوانشی جدید، به جای مدرنیته تک مسیره و مستقل از  فرهنگ، تعریفی چندمسیره و زمینه‌مند ارایه دهد. این مفهوم با برجسته کردن مدرنیته‌های موجود در دل غرب و تفاوت بین آن‌ها، نشان می‌دهد حتی از زاویه دید خود غرب هم نمی‌توان تعریف واحدی از مدرنیته ارایه داد. به این مبنا تقریباً مفهوم کلی و واحدی به اسم مدرنیته غربی وجود ندارد. این رویکرد با اتکا بر فرهنگ ها و تاریخ های متنوع تعریف غنی‌تری از مدرنیته ارایه می‌کند. اما تاکید بر چندگانگی، خواهی نخواهی نسبی بودن مدرنیته را پیش می کشد و روابط اقتدار و فرادست و فرودستی که مدرنیته بین کشورها ایجاد کرده است را  نادیده می‌گیرد.

مسئله دیگر در رابطه با تفاوت معنایی بین مدرنیته و مدرنیزاسیون است. مدرنیته جهانی است، اما مدرنیزاسیون مسیری است که هر یک از کشورها در چهارچوب تاریخ و فرهنگ خود در پیش گرفته‌اند. به بیان دیگر می توان گفت مدرنیزاسیون در ذات خود چندگانه است. مدل مدرنیزاسیون صنعتی ژاکوبنی فرانسه با مدرنیزاسیون لیبرال و مبتنی بر بازار آزاد که در انگلستان به وقوع پیوست، تفاوت‌های بسیاری دارد. بین تعریف مدرنیته و تاریخ مدرنیزاسیون کشورها تطابق یک به یک وجود ندارد. رویکرد نسبی‌گرایانه و چندگانه به مدرنیته نه تنها رویکردهای غرب محور بلکه ادعای جهانشمولی مفهوم مدرنیته را نیز بی معنی می‌کند.

مدرنیته آلترناتیو: مفهوم مدرنیته آلترناتیو از یک طرف مدرنیته غربی را به عنوان نقطه مرجع قبول می‌کند و از طرف دیگر برای جستجوی مدرنیته آلترناتیو مشروعیت قایل می شود و تحقق تجربه‌های جدیدی که می‌توانند معنای مدرنیته را تغییر دهند امکان پذیر می‌داند. مدرنیته آلترناتیو نه تنها مسیرهای متفاوت فرهنگی را می‌پذیرد، بلکه امکان مدل‌های متفاوت و عبور از مدل مدرنیته موجود را پیش می‌کشد. هر چند این مفهوم حامل معنای نوسازی است، اما می‌تواند فهم ما از یک تغییر سیستمایتک و کلی را دچار اشکال کند.  مفهوم آلترناتیو از یک طرف به دنبال نقد و حتی رد مدرنیته غربی است، اما از طرف دیگر مدلی از تغییر سیاسی، دلبخواهانه و داوطلبانه را به ذهن متبادر می کند. در حالی که  مدرنیته نه تابعی از کنش های سیاسی بلکه، ماجرایی پیچیده، چند لایه و همراه با بازیگران متنوع است که از طریق هم آمیتخگی عناصر متنوع گسترش می‌یابد. از طرف دیگر همان طور که مدرنیته آلترناتیو برای جستجوی تفاوت‌ها اعتبار قائل است، می‌تواند ایده‌ها یا کنش‌های سرکوبگر و تحمیل‌کننده را نیز  به همراه بیاورد.

مدرنیته بومی: مفهوم مدرنیته بومی از خوانش مدرنیته با محوریت غرب خارج شده به اطراف، به سمت دیگری و پراکسیس های منفرد حرکت می‌کند. این مفهوم ما را به فهم شکل‌های جدیدی از هم‌آمیزی نزدیک می کند  و ما را وارد دنیایی می کند که هنوز به زبان علوم اجتماعی در نیامده و مفهوم سازی نشده است. اما دنبال کردن این پدیده های به اصطلاح بومی نمی‌تواند به عبور از مدل مدرنیته غربی منجر شود. چه کسی بر اساس چه معیاری تعیین خواهد کرد که کدام پراکسیس جمعی و هویت فرهنگی دارای ویژگی جهانی و کدام یک به محدود به مرزهای «بومی» است؟ جامعه مدرن با تحرک (حرکت و سیالیت) انسان ها به صورت مستقیم پیوند خورده است. همان طور که طلال اسد[۳] می‌گوید بومی تلقی کردن انسان‌ها، به معنای تصور انسان های وابسته به یک مکان و محدود به مرزهای جغرافیایی خواهد بود. انسان هایی که هنوز از ریشه هایشان جدا نشده اند و قدرت حرکت و ورود به عرصه جهانی و بین المللی را ندارند. ۲

مدرنیته غیر غربی: مفهوم مدرنیته غیرغربی با حرکت از آستانه غرب و در عین به حاشیه راندن غرب، تلاش می‌کند خوانش و زبان جدیدی برای فهم مدرنیته عرضه کند و حاکی از آن است که می‌توان با تحلیل پدیده‌های منفرد بومی، به زبان جهانی دست یافت.

به جای تحلیل جوامع غیرغربی با روایت دست دوم از مدرنیته، باید جوامع غیرغربی را به مرکز پروبلماتیک مدرنیته بیاوریم، نباید به تولید دانش «بومی» در باره این جوامع اکتفا کنیم، بلکه می‌توانیم خوانش جدیدی از خود مفهوم مدرنیته ارایه دهیم و علوم اجتماعی را وارد سیر تکاملی جدیدی بکنیم.  به این ترتیب موضوعات پیشنهادی والراشتاین برای به چالش کشیدن فرهنگ جامعه شناسی  _مانند تفاوت تمدن‌ها، مفهوم زمان و دانش زن محور _ می تواند در تولید فرهنگ جامعه شناختی جدید از پرسپکتیو مدرنیته غیرغربی نقش آفرینی کند.

استفاده از مفهوم مدرنیته غیرغربی به معنای کنار گذاشتن سایر مفاهیم نیست. اتفاقاً برعکس برای فهم کامل مفهوم مدرنیته غیرغربی باید آن را در رابطه با مفاهیم قبلی در نظر گرفت. هر چند هریک از مفاهیم محدودیت‌های خاص خود را دارد، اما از زاویه ای به گسترش افق های نظری کمک می کند. رویکرد مدرنیته چندگانه، زمینه عبور از فهم مدرنیته به مثابه امری واحد و غیرفرهنگی را فراهم می کند. مدرنیته بومی به ارایه خوانش درونی و زمینه مند از مدرنیته که وابسته به زمان، مکان و فرهنگ است می پردازد. مدرنیته آلتراناتیو، امکان شکل‌گیری و تعریف مدرنیته ای ورای مدل مدرنیته موجود را به بحث می گذارد. بنیان های مفهوم مدرنیته غیرغربی را باید بر اساس این مفاهیم بنا نهاد. اما این مفهوم نیز مساله‌های خاص خود را دارد. اول اینکه اصطلاح غیرغربی، جوامع ضد غرب یا جوامع غیر مدرن را به ذهن متابدر می‌کند. اگر به خاطر بیاوریم که در طول قرن نوزده چه طور غربی شدن و مدرن شدن یکی پنداشته می‌شد، دشوار بودن تمییز این دو از یکدیگر و حتی محدودیت‌های نظری این تمایز روشن خواهد شد.  آنچه که اینجا در تلاش برای فهم آن هستیم نه مدرن نشدن یا ضد مدرنیته بودن جوامع غیرغربی، بلکه شیوه انتقال، ترسیم و بازسازی مدرنیته در این جوامع است. نقطه ضعف اصلی مفهوم مواجهه با مدرنیته مانند یک کل یکپارچه است، بدون آنکه آن را به پرسش بکشد. زمانی که از منظر تاریخ جوامع غیرغربی  و با نگاه آن‌ها به مدرنیته غربی نگاه کنیم، مدرنیته چیزهای زیادی برای عرضه کردن دارد و  علی‎‌رغم تغییر در طول زمان تعریف واحدی دارد. اما اگر از درون جهان غرب به آن نگاه کنیم، حتی برای جوامعی که غربی شده‌اند و در حاشیه غرب مانده اند، این مفهوم معنای زیادی تولید نمی کند.

فضای نظری‌ای که تلاش دارم حول مفهوم مدرنیته کشورهای غیرغربی بازسازی کنم بر چهار محور زیر پایه‌ریزی شده‌است: ۱. به حاشیه راندن مدل غربی، ۲. عبور از فهم خطی زمان به فهم هم زمانی، ۳. مشاهده افزوده‌ها به جای کاستی‌ها و ۴. ایده بی‌سنت شدن به جای سنتی بودن.

۱-غرب غیر مرکزی

با این اوصاف برای فهم مدرنیته جوامع غیرغربی، نیازمند تغییر پرسپکتیومان هستیم: این بار به جای آنکه جوامع غیرغربی را در آینه مدرنیته ببینیم، مدرنیته را در آیینه جوامع غیرغربی خواهیم دید. مفهوم غیرغربی بیش از آنکه در مقابل غرب قرار گیرد، در پی فهم رابطه بین کشورهای غیرغربی و مدرنیته است. به بیان دیگر مفهوم غیرغربی به جوامعی اشاره دارد که غربی نیستند اما وارد میدان مدرنیته شده‌اند، نه به جوامعی که خارج از مدرنیته قرار دارند. تاریخ مدرنیزاسیون نیز بر همین اساس استوار است. اما از منظر مدرنیته غیرغربی رابطه کشورهای غیرغربی و مدرنیته نه منفعلانه بلکه کاملاً مولدانه است. این مفهوم با گسستن رابطه همسانی بین مدرنیته و غرب مجددا سوال مدرنیته چندگانه و آلترناتیو را پیش می کشد و امکان بازآفرینی مدرنیته در جغرافیاها و حوزه‌های فرهنگی دیگر را به بحث می گذارد.

زمانی که می خواهیم مدرنیته را با مرجعیت جوامع غیرغربی بازخوانی کنیم، اول با این پرسش مواجه می شویم که نقطه مشترک بین جوامع غیرغربی که به مفهوم مدرنیته غیرغربی مشروعیت ببخشد و امکان بازخوانی مدرنیته بر اساس آن را فراهم کند، چیست. دوم اینکه با جدا کردن مدرنیته از غرب، با چه محدودیت‌هایی برای تعریف مدرنیته مواجه خواهیم شد و مفهوم مدرنیته دچار چه تغییراتی خواهد شد.

ویژگی مشترک جوامع غیرغربی، پذیرش مرجعیت مدرنیته غربی در فهم تجربه خودشان از مدرنیته است. تاریخ خودشان را در برابر مدل مدرنیته غربی که به عنوان استاندارد پراکسیس های اجتماعی پذیرفته شده، قرار می دهند و رابطه بین خود و این کشورها را عمودی تحلیل می‌کنند. ادراک مسائل جغرافیایی هم تحت تاثیر این ادراک قرار دارد. به طوری که جغرافیای غرب نزدیک و کشورهای همسایه دور تصور می‌شوند. مفهوم مدرنیته غیرغربی دعوتی است به دیدن روابط افقی بین کشورهای غیرغربی و مطالعه روابط متقابل بین آن‌ها. به خصوص درصورت مقایسه پراکسیس اجتماعی کشورهایی که به عنوان کشورهای غربی دست دوم شناخته می شوند می توان دیدگاه و زبان جدیدی را به دست آورد و برای علوم اجتماعی یک فرصت جدید و حتی زمینه ای برای به چالش کشیدن فراهم کرد و رابطه علم – اقتدار بین غرب و غیرغرب را مورد مطالعه قرار داد.

۲-مدرنیته هم زمان

مدرنیته، فرض را بر وجود تجربه مشترک بین همه جوامع بشری می‌گذارد، اما از جهت زمان و موقعیت مکانی آن‌ها را تابع سلسله مراتب می‌کند. مدرن‌شده‌ها و سنتی‌ها، مدنی‌ها و بربرها، توسعه یافته‌ها و عقب‌مانده‌ها، مرکزی‌ها و پیرامونی‌ها، این تقسیمات با ایجاد معنای «عقب و جلو در زمان» به کشورها جایگاه متفاوتی درکرونولوژی زمان می‌دهد و در موقعیت‌ مکانی نیز سلسله مراتب ارزشی ایجاد می‌کند. دسته های میانه _مانند در حال توسعه، در حال مدرن شدن، نیمه پیرامونی _ به این فهرست اضافه شده و به موضوعی برای مطالعه سلسله مراتب مکانی و کرونولوژی زمانی تبدیل شده‎است.

مدرنیته، با اتکا به درک خطی از زمان گسترش یافته و سرنوشت جوامع متفاوت را به هم گره زده است. فلسفه پیشرفت با باور به اینکه جوامع نیمه توسعه یافته و سنتی نیز از مسیر مدرنیته گذرخواهند کرد، سرنوشت همه جوامع را یکی کرده است. تئوری های کم‌توسعه‌یافتگی این نگرش خوشبینانه را نمی پذیرند و کم‌توسعه‌یافتگی را نتیجه توسعه قلمداد می‌کنند. آن‌ها (آندر گوندر فرانک) با روشن کردن نقش تعیین‌کننده استعمار و سلطه فلسفه پیشرفت را نقد می‌کنند.

به طور خلاصه مدرنیته درک ایدئولوژیک از زمان دارد و از منظر او «دیگری‌ها»، با او  هم سطح  و هم زمان نیستند، به عبارت دیگر، دیگری‌ها «معاصر» نیستند. فهم غرب از ارتباطش با دیگری بر برداشت ایدوئولوژیکی از زمان معطوف است و تفاوت بین خودش و دیگری را بر اساس فاصله مکانی و زمانی برساخت می‌کند و نهایتاً برای کشورهای غیرغربی حق «معاصر بودن» و یا «هم زمان بودن» با خودش قائل نمی‌شود.  (فابیان، ۱۹۸۳) هم گام نشدن با زمانه مدرن، به آگاهی جوامع غیرغربی صدمه زده‌است. (شایگان ۱۹۹۱) «دست یافتن به مدنیت معاصر» یا به زبان ترکی جدید «معاصر شدن»[۴] شکاف پرنشدنی بین این جوامع و مدرنیته و حسرت و اشتیاقشان را نشان می‌دهد. در حالی که کلمه «معاصر» طبق لغتنامه به معنای هم زمانی در زمان حال حاضر است، در ادبیات مدرنیزاسیون ترکیه به پیشرفت و ترقی اشاره دارد  و با مدرنیته غربی هم معنی شده‌است.  معاصر بودن، همان طور که هم زمانی با جوامع غربی را به ذهن متبادر می‌کند، مسیر و جهت پیشرفت رو به آینده را نیز مشخص می‌کند. برای مثال بعد از ۱۹۸۳ که تمایل به حجاب در دانشگاه‌ها از طرف گروه‌های اسلام‌گرا مطرح شد، این نوع پوشش به دلیل «معاصر» نبودن ممنوع اعلام شد. چرا که از این منظر حجاب حامل ارزش‌های گذشتهگرا است؛ در ادامه دین و سنت و در برابر پیشرفت قرار دارد. در مقابل، پوشش معاصر، حاوی ارزش‌های مدرنیته غربی به حساب می‌آید. جوامع غربی، علم، اخلاق، زیبایی شناسی، ارزش‌های جهانشمول و به عبارتی کل معیارهای مدرنیته را تعیین می‌کنند و برای خودشان جایگاهی از معاصربودگی ایجاد می‌کنند که مورد پذیرش جوامع دیگر است.

آثار زمان کرونولوژیکی و مکانمندی سلسله مراتبی مدرنیته صرفاً به ایدوئولوژی مشروعیت‌بخش _ به روابط سلطه یا روایت برساخته شده _ محدود نمی‌شود. مدرنیته بر پایه علم، فرهنگ و فعالیت جوامع غربی شکل گرفته، به این مبنا سایر کشورها نقشی حاشیه‌ای و ضعیف در تدوین تاریخ مدرنیته داشته‌اند. رابطه زخم خورده و وابستگی‌ بین کشورهای غیرغربی و مدرنیته را می‌توان «تاریخیت ضعیف» نامید. ۴ جوامع حاشیه‌ای، غیرغربی و عقب مانده از غرب بر این باورند که نه از طریق تکامل در مسیر تاریخی و فرهنگی خودشان، بلکه با کنار گذاشتن این مسیر به پیشرفت یعنی مدرنیته دست خواهند یافت. نقطه مشترک غربگرایان طرفدار مدرنیته و جنبش‌های سیاسی چپِ توسعه‌گرا رویکرد انقلابیشان برای قطع رابطه با گذشته و درکشان از پیشرفت است. گفتمان‌ها و اعمال انقلابی رادیکال، حاکی از تمایل جوامع دارایِ «تاریخیت ضعیف» برای قطع هر نوع ارتباط با گذشته و دست یابی به امر «جدید» است.  اگر به مفهوم زمان باز گردیم، می توانیم بگوییم این جوامع با «زمان حالشان» در صلح نیستند و نسبت به امروزشان بیگانه شده‌اند. به همین دلیل خودشان را در آینده (اتوپیای سوسیالیتی) یا در گذشته ایده‌ال شده (عصر طلایی اسلام یا ملیت‌گرایی اسطوره گرایانه) تخیل می‌کنند.

پدیده مدرنیته، رابطه جوامع غیرغربی  با گذشته‌شان را زیرو رو می‌کند. حتی می توانیم بگوییم،  مدرنیته همان طور که  با قطع حلقههای زنجیر،  استمرار بین گذشته و امروز را از بین برده، درهم تنیدگیِ پیچیده تاریخ و فرهنگ را نیز به ساده سازی ایدئولوژی سیاسی تقلیل می دهد. مدرنیزاسیون ترکیه بیش از آنکه در ادامه حرکت غربی‌سازی عثمانی حرکت کند، در برابر نگرش جهان‌شهرگرایی[۵] عثمانی تعریف شد. به همین دلیل در حالی که از یک طرف مطالبه «معاصر شدن» وجود داشت، از طرف دیگر سودای اروپایی شدن مورد تمسخر قرار می‌گرفت. مقلدان سبک زندگی اروپایی، «تازه به دوران رسیده‌های آلافرنگی» و سطحی و مضحک قلمداد می‌شدند. مدرن شدن «روشنفکرانِ غرب‌زده» ، به دلیل بیگانگی با متن جامعه تحقیر می‌شد و به عنوان بی‌ریشگی مور انتقاد قرار داشت. ایدئولوژی جمهوریت در مقابل مدرنیته جهان‌شهرگراییِ تنظیمات، بر ارزش‌های ملی و گفتمان ملی‌گرایانه سوار شده‌است. تصفیه کردن تاثیرات «بیگانگان» و بازگشت به «خویش» یعنی «آناتولی تصورشده»  از پایه‌های اساسی ایدئولوژی ملی‌گرای جمهوریت است. بنابراین ضیاء گوگ‌آلپ، ایده‌پردازِ نظریه دولت_ ملت در ترکیه با نوشتن «هویت ترکی مقابل جهان وطنی و محل حقیقی استناد اسلامیت و عثمانی است» ایدئولوژی جمهوریت را بر پایه ایده‌های ملی‌گرایانه و  ضد جهان وطنی بنا می‌نهد.

گرایش ضد جهان‌وطنی مختص جریان ملی‌گرا نیست. همان طور که پیام صفا[۶] در «نگاهی به انقلاب‌ ترک» انتقاد وارده بر روح جهان وطنی حاکم بر اروپایی شدن را گوشزد می‌کند و نشان می دهد چه طور ملی‌گرایان ترک از جهت ملی‌گراینه و اسلام‌گراها از جهت دینی به دامن سنت چنگ زده‌اند. شریف ماردین[۷] نیز، ماهیت ضد جهان وطنیِ گفتمان ملی‌گرایانه و ایدئولوژی جمهوریت را نشان می دهد.۵

امروز هم هر دو جریان های ملی گرا و جنبش های اسلامی در جستجوی هویت خالص هستند و با گرایش ضد جهان وطنی شناخته می‌شوند و از «خویش» و «ریشه ها» در مقابل عناصر «بیگانه» دفاع می کنند. «بیگانه» مورد بحث در طول زمان تغییر می‌کند، اسامی مختلفی به خود می گیرد مانند کفار ، غیرمسلمان، مرتد ، اقلیت، یهودی، ارمنی، کرد، غرب و حتی روشنفکر. تاریخ ما به اسارت این بازی درآمده؛  گروهی بعضاً از بیرون و بعضاً از درون، برای ما بیگانه شده، تبدیل به دیگری شده و بعد پاک‌سازی جامعه از این عناصر بیگانه، اسطوره جامعه پاک و خالص؛ این‌ها تاریخ ما را به اسارت گرفته‌است. قوم‌گرایی و جستجوی خلوص فرهنگی و جنبشهای وابسته به آن، پایه ایدئولوژی‌های توتالیتر، ساده‌انگارانه و بسته را تشکیل می‌دهند. این بر خلاف آنچه که معمولاً تصور می شود، میراث باقیمانده از گذشته نیست بلکه ناشی از ناتوانی ما در برابر مدنیته و  در به چنگ آوردن پیچیدگی گذشته در زمان حال است.

امروزه مدرنیته در تاریخ، ماهیت اجتماعی، شیوه های اندیشه، کنش جمعی و حتی رفتار و کردار افراد جوامع غیرغربی نفوذ کرده است. مدرنیزاسیون داوطلبانه و جهانی‌شدن که گردش کالا، فرهنگ و افراد را در سطح جهانی به همراه‌آورده، راه را برای بازتولید مدرنیته در جوامع غیر غربی هموار کرده‌است. مدرنیته دیگر در انحصار کشورهای غربی (به معنای اروپا و آمریکا) نیست. (و به هین دلیل پاسخ پرسش کدام غرب در حال پیچیده شدن است). اما نفوذ مدرنیته به عمل فردی، سیاسی و اجتماعی در جوامع غیرغربی، ادله کافی برای ادعای مدرن بودن این جوامع فراهم نمی‌کند. اما ایده ما، مبنی بر اینکه جوامع غیرغربی در حال تجربه مدرنیته به صورت هم‌زمان هستند، فهم کلیشه‌ای موجود از این جوامع را تغییر خواهد داد.

فهم ایدوئولوژیکی زمان توسط روایت مدرنیته _  یعنی به لحاظ زمانی عقب فرض کردن  کشورهای غیرغربی و ضرورت عبور همه جوامع از مسیر مدرنیته غربی که با فلسفه پیشرفت و یگانه انگاری مدرنیته هم خوانی دارد _ به دانش هم سرایت کرده است. به این ترتیب،  کشورهای غیرغربی که  ذاتا تابعی از کشورهای غربی هستند، نیازی به شناخته شدن – ابژه دانش بودن _  ندارند. مراحلی که قرار است طی کنند و مسیری که قرار است بپیمایند پیش از این توسط غرب طی شده و غرب به آن آگاهی دارد.  «آوانگاردها» یعنی روشنفکران پیشرو در این زمینه مکمل مدرنیته هستند. روشنفکر یک گام جلوتر از جامعه و در موقعیت پیشرو قرار دارد. روشنفکر غرب‌گرا، همیشه از جامعه غیرغربی‌اش _که از علوم اجتماعی فاصله دارد و فمنیست نیست_  آگاه‌تر است و  البته یک گام جلوتر قرار دارد.

جوامع غیرغربی آن‌قدر که باید کنجکاوی صاحب‌نظران را برنیانگیخته و آن طور که شایسته  است، موضوع علم قرار نگرفته‌است. (این تحقیر به صورت آرونیک به روشنفکران غیرغربی هم سرایت کرده، به طوری که جامعه‌شناسانی که بر روی جامعه خودشان کار می‌کنند، با حقارت ملقب به «محلی» شده و به منطقه محدود شده‌اند) تا جایی که جوامع غیرغربی، به خودشان یک موقعیت «دیگری» داده‌اند و مدل غربی را در حوزه های سیاسی و علمی به چالش کشیده‌اند؛ این موضوع در مورد اسلام‌گرایی کاملاً صدق می‌کند. اسلام‌گرایی، ترس و علاقه‌ای که غرب به دیگری دارد را تقویت می‌کند و فرایند دیگری‌سازی آن را تسهیل می‌کند. جریان‌های اسلام‌گرا علاوه بر اینکه به سوژه دغدغه‌های علمی و سیاسی غرب تبدیل شده‌، مصداق بارزی از بازتولید کلیشه‌های ایدئولوژیک دانش مدرن است.

۳-مدرنیته افزوده

اما هر قدر هم که زاویه دیدمان را از دانش اروپا محور و مدرنیته تک مسیره به سمت مدرنیته‌های چندگانه گسترش دهیم، حرف زدن از یک تقارن دقیق و تفاوت‌های نسبی بین کشورهای غربی و غیرغربی ممکن نیست. هم زمانی به معنای یکسانی واقعیت‌ها نیست. همزمانی به معنای آن است که پدیده مدرنیته، قابلیت اشتراک گذاری دارد، اما در عین حال می‌تواند در موقعیت‌های مختلف و شیوه‌های متفاوت انعکاس پیدا ‌کند، تحریف شود و حتی بازسازی شود.  استفاده از مفهوم مدرنیه غیرغربی به جای مفهوم مدرنیته چندگانه بهتر می تواند این جهت های نامتقارن را روشن سازد،  چرا که امکان شناخت تفاوت موقعیت‎‌ها و روابط قدرت بین آن‌ها را نیز فراهم می کند. مفهوم مدرنیته چندگانه مدل توسعه یگانه‌انگار را نقد می کند. اما تعریف مدرنیته کشورهای غیرغربی با اتکای صرف به تفاوت‌های نسبی، به انکار روابط قدرت بین غرب و غیرغرب و سلطه موجود منجر خواهد شد. یک بار مسیر تاریخی، تخیل اجتماعی، نهادهای سیاسی و معرفت شناسی کشورهای غیرغربی، در مدار غرب حرکت‌کرده است. ویژگی مشترک کشورهای غیرغربی همین وابستگی آن‌ها به مدرنیته غربی است. تاریخ این جوامع، خواه به واسطه مدرنیزاسیون داوطلبانه، خواه به واسطه استعمار، با دست خط غرب نوشته شده‌است. تاریخیت ضعیف درصدد است این وابستگی را ورای روابط اقتصادی مفهوم سازی کند و می تواند تاثیر وابستگی به غرب را در تخیل اجتماعی و کنش اجتماعی نشان دهد. تقلید از مدرنیته، یعنی غربگرایی یا گرایش به مدرنیته نقطه مشترک کشورهای غیرغربی است.

 چگونه مدرنیته غربی _ که وابسته به مکان و زمان است _ را دوباره ساخته خواهد شد، کدام ویژگی های مدرنیته غربی توسط بازیگران غیرغربی انتخاب شده و کدام ویژگی ها نادیده گرفته خواهد شد، پاسخ به این پرسش‌ها، سرنخ‌هایی در مورد مدرنیته نامتقارن خواهد داد. مدرنیته در کشورهای غیرغربی نه به معنای تقارن کامل با غرب و نه به معنای تفاوت کامل است. اما آنچه که در این کشورها آفریده می‌شود، مدرنیته‌ای بیشتر، افزون‌تر و مازاد است. ما آن را مدرنیته افزوده می‌نامیم.

مدرنیته افزوده، اراده کشورهای غیرغربی برای مدرن شدن را بیان می کند. افزوده بودن هم به معنای خارج از غرب و هم بیش از آن است. عادت داریم جوامع غیرغربی را عقب مانده (در بعد زمان) و جوامعی که هنوز به غرب نرسیده‌اند تصور کنیم، جوامعی که در برخی از زمینه‌ها عقب‌مانده هستند و گویی کاستی و کمبودی در مدرنیته آن‌ها وجود دارد. حتی نمی‌توانیم تصور کنیم که در برخی از حوزه‌ها چیزی فراتر از مدرنیته غربی آفریده شده‌است. اسطوره‌سازی از مدرنیته و تبدیل به نمایشی از شوق و شور، از ویژگی‌های مدرنیته غیرغربی است. جوامعی که رو به سوی مدرنیته دارند، مثل کسانی که دینشان را تغییر داده‌اند، تلاش می‌کنند مدرن شدنشان را به نمایش بگذارند و اثبات کنند.

با اضافه کردن ویژگی «افزوده» به مدرنیته غیرغربی، غیرعادی و غیرمنتظره بودن را آن را نیز پیش می‌کشیم و به این ترتیب ادعا می‌کنیم که ارزش «شناختن» دارد و می‌تواند موضوع علم باشد.  به جای مدرنیته ناقص که پیرو غرب است و پا جای پای آن می گذار، پرداختن به مدرنیته افزوده که از مسیری غیر از مسیر غرب حرکت می‌کند و در برخی از زمینه‌ها می‌تواند چیزی بیش از مدرنیته غرب به دست آورد، ما را وادار به تغییر تحلیل های نظری مدرنیته خواهد کرد. یعنی همان طور که گفته شد به جای سنجش فاصله بین کشورهای غیرغربی و مدرنیته و قضاوت درباره آن، پرداختن و بازتعریف مفهوم  مدرنیته بر اساس تجربه کشورهای غیرغربی و مدرنتیه افزوده‌ای که به دست آورده‌اند، ازبعد نظری و تحلیلی جذابیت بیشتری خواهد داشت.

مفهوم مدرنیته افزوده، فرصتی برای خوانش غنی‌تر  پراکسیس‌ جوامع امروزی فراهم می‌کند و حتی می تواند ما را به آگاهی‌های جدید برساند. ایده تاریخ خطی و انکار همزمانی  برای مثال به چنین پیشفرضی در مورد زنان منجر می‌شود: اگر زنان در غرب از تبعیض رنج می برند، باید در جوامعی عقب مانده از غرب، این تبعیض به مراتب بیشتر باشد. استفاده از مفهوم تبعیض برای تعریف رابطه هژمونیکی بین دو جنس چندان روشن کنننده نیست . با این مفهوم نمی‌توان حرکت زنان از مسیرهای متفاوت و حتی جلوتر بودن  زنان در برخی از حوزه ها نسبت به هم جنس های غربیشان را توضیح داد.

مدرنیته افزوده، راه را برای تصور جوامع غیرغربی در یک موقعیت مرکزی‌تر و حتی پیشروتر باز می کند. که این هم به نوبه خود به خوانش جدیدی از مدرنیته منجر خواهد شد. برای مثال، عرصه عمومی در جوامع غربی از همان ابتدا با طرد طبقه کارگر و زنان و بر پایه طبقه بورژوا شکل گرفته است ۶، اما در بسیاری از کشورهای مسلمان، در طول پروژه مدرنیته طبق یک الگوی کاملاً متفاوت، زنان در موقعیت مرکزی قرار گرفتند و نقش تعیین‌کننده ای در شکل‌گیری عرصه عمومی ایفا کردند. ۷ در رابطه با ترکیه می توان گفت حضور زنان در عرصه عمومی، حق شهروندی و سایر حقوق زنان، ستون فقرات مدرنیزاسیون کشور را تشکیل می‌داد. در پروژه مدرنیزاسیون ترکیه، ایده پیشرفتی که بر زنان تحمیل شد، طرد شدن زنان از عرصه عمومی، اعطا نشدن حق انتخاب کردن و انتخاب شدن و مانند آن منجر به شکل گیری فرایندی متفاوت از مسیر تاریخی کشورهای غربی شده است.

مفهوم مدرنیته افزوده، علاوه بر بازیگران و پراکسیس‌ها، باید به مفاهیمی که به تغییرات تاریخی جهت می‌دهند و تخیل اجتماعی ۸ هم بپردازد. مفاهیمی که مدرنیته غربی را شکل می‌دهند بعد از انتقال به جوامع دیگر، از یک طرف دچار مبالغه شده، از طرف دیگر محتوای جدیدی پیدا میکنند. مفاهیمی مثل ملی‌گرایی، لائیسته و برابری که به حافظه جمعی ترک‌ها راه پیدا کرده، می‌تواند مثال گویایی باشند. متناسب با دیدگاه کم‌توسعه یافتگی انتظار می رود، لائیسته که ذاتاً نتیجه توسعه غرب است، در کشورهای غیرغربی به ویژه کشورهای مسلمان کمتر از غرب گسترش یابد. اما لائیسته در ترکیه از این منطق تبعیت نمی‌کند. برای مفهم آن تنها می توان از مفهوم مدرنیته افزوده کمک گرفت. چرا که هم در تخیل اجتماعی نفوذ کرده و هم شکل بیان خاص خودش را پیدا کرده است که لزوماً با لائیسته غربی یکی نیست. لائیسته در ترکیه فقط به مثلث دولت، ارتش و انتخابات سیاسی محدود نشده بلکه در سازمان دهی جامعه مدنی نیز اثرگذار بوده است. در واقع محدود به مرزهای ایدئولوژی نمانده، وارد تخیل اجتماعی شده و در عرصه‌های اندیشه و عمل اجتماعی خودنمایی کرده است. تا جایی که می توان از یک لائیسته «بیشتر» صحبت کرد. که این هم به دوگانه بین لائیسته و دموکراسی منجر شده و این تقابل به ضرر گزینه اول تمام شده است.  به طور خلاصه لائیسته در ترکیه عمومی شده (یعنی به بخشی از جامعه مدنی و تخیل اجتماعی بدل شده‌است) اما در غیرنظامی شدن[۸] با موانع روبرو می‌شود.

اما اگر لائیسته را در تجربه هندوستان دنبال کنیم، (که به جای آن از مفهوم سکولاریزم استفاده می کنند) خواهیم دید لائیسته سمبلی برای صلح بین ادبیان مختلف و ضمانتی برای کثرت‌گرایی و دموکراسی است.

۴-سنت زدایی

در جوامع غیر غربی می توان از یک گسست و انقطاع بین سنت و مدرنیته حرف زد. بر عکس کلیشه جامعه سنتی، می توان از  سنت‌زدایی کردن در این جوامع صحبت کرد. هم در مدرنیزاسیون داوطلبانه از بالا به پایین (چین و ترکیه) و هم در مدرنیزاسیون استعماری (هندوستان) شاهد گسست از سنت و گذشته هستیم، اما در مدرنیزاسیون داوطلبانه این گسست رادیکال‌تر اتفاق افتاده است. هندوستان پیوند با سنتش را دوباره به دست آورد و از آن برای مبارزه با استعمار استفاده کرد. اما در کشورهایی مانند چین و ترکیه رد کردن گذشته به شکل رادیکال، به بخشی از ایدئولوژی نوسازی و ساختن زندگی جدید تبدل شد. ۹

سنت‌ها به خاطر اینکه سد راه مدرنیته نشوند، یا نادیده گرفته شدند، یا ماهیت خود را از دست دادند و یا ممنوع شدند.  در نهایت هم مدرنیته نتوانست عامل انتقال سنت‌ها باشد. ۱۰ سنت‌ها نه به عنوان منابع تغییر بازتفسیر شدند و نه در درون مدرنیته فرصتی برای بازآفرینی پیدا کردند. به جای آن، فریز شدند، فولکوریک و یا موزه ای شدند. اگر سنتی  هنوز به حیاتش ادامه می دهد، در واقع توانسته در حاشیه این سیستم جایی برای خود بیاد. در جوامع غیرغربی سنت و مدرنیته تکه‌های ناهم خوانی هستند که هم پوشانی ندارد و یا به سختی تطابق پیدا می کنند.

هر چند رابطه بین سنت و مدرنیته دچار گسست فرهنگی شده، ‌اما هم زیستی پنهان بین آن دو ادامه دارد و در مکان‌های شهری و لابه لای هرج و مرج زمانی قابل مشاهده است.

 این صحنه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم‌، حاوی آرایش پرهرج و مرجی از پراتیک‌های متعلق به دوره‌های زمانی مختلف است که برخلاف ادعای مدرنیته _ مبنی بر حضور کرونولوژیکی این پدیده‌ها در طول زمان _،  به صورت موازی و هم زمان تجلی پیدا کرده و زمان را نامیزان و مکان (شهر) را کائوتیک کرده‌است. آنچه که اکبرعباس[۹] در مورد هونگ کنک گفته، در مورد استانبول هم قابل ذکر است: «جهت تغییرات نامشخص است. زمان‌های ناهمسان و مکان های مملو از سرعت ... در نتیجه تضعیف برداشت کرونولوژیکی از زمان و رنگ باختن تصور زمان به مثابه زنجیری از وقایع تاریخی که یکدیگر را دنبال می کنند، قدیمی و جدید، هر دو به جهان معاصر راه پیدا کرده‌اند، فرایندهای مستمر و امور منقطع فرصت هم زیستی پیدا کرده‌اند و امور پیشامدرن و پست مدرن بدون آنکه مجبور به پذیرش هم باشند، در کنار هم قرار گرفته اند.» ۱۱

شیوه مصرف فضاهای شهری هم  ناسازگاری بین سنت و مدرنیته را برجسته می‌کند. برای مثال می بینیم کافه‌های استانبول که طی ده سال گذشته تحت تاثیر سبک زندگی جهانی گسترش پیدا کرده اند و  قهوه خانه و قرائت‌خانه‌های سنتی چه طور همدیگر را نادیده می‌گیرند. قهوه خانه‌های سنتی استانبول هنوز در کنج و کنار، در محدوده زندگی محلی، دور از چشم مدرنیته، به صورت فراموش شده، با تدبیر در برابر هوس‌های زودگذر مدرنیته و با فراهم کردن محلی مردانه برای زندگی اجتماعی از طریق  ورق‌بازی و تخته نرد، یا تماشای بازی فوتبال یا گپ و گفت های سیاسی و مانند آن به حیات خود ادامه می‌دهد. در مقابل کافه‌هایی که طی ده سال گذشته مانند قارچ سر از خاک درآورده اند، مکانی عمومی برای زندگی اجتماعی مردان و زنان فراهم کرده و مدرنیته را سبمولیزه می کنند.

مصرف مکان های خصوصی هم از همین الگو تبعیت می کند. در خانه ها و سایر فضاهای داخلی عادت‌های سنتی و اشیایی که توسط مدرنیته طلسم شده‌اند، بدون آنکه ارتباطی با هم برقرار کنند، در کنار هم قرار گرفته و خود را تحقق می بخشند.۱۲ به طور مثال حتی در میان متواضع‌ترین طبقات اجتماعی میزغذاخوری بخش جدایی‌ناپذیر جهزیه است.  در حالی که هنوز در بسیاری از خانواده های میز غذاخوری فقط برای مهمان ها مورد استفاده قرار می گیرد و اهالی خانه دور سفره غذا می خورند.

پروژه مدرنیزاسیون در ترکیه از بالا به پایین اعمال شده، هر چند پشتش را به گذشته و سنت کرده، اما سنت در جامعه مدنی و در عرصه زندگی روزمره مردم به شیوه‌ای خلاقانه بازتولید شده و به اشکال کائوتیک در آمده است.

یا از منظر سیاسی می توانیم به پارادوکس بین غیرنظامی شدن و عمومی شدن اشاره کنیم. فرهنگ و سیاست مدرن در حال عمومی شدن است، اما بسیاری از مواقع با ارزش های فرهنگ شهری و مدنی هماهنگی ندارد. این معضل را می‌توانیم در عرصه‌های هنر، رسانه و سیاست هم ببنیم. موسیقی آرباسک[۱۰] از ابتدا ترانه آزادی فرهنگی بود. به خصوص که تن‌های شرقی را به غرب آورد و برای نسل اول شهری الگویی برای زندگی ارائه داد. در حالی که موسیقی طبقات بالای شهری زمان طولانی در زندان غرب‌گرایی و نخبه‌گرایی محبوس مانده‌است. معضلات حوزه روزنامه نیز به عنوان بخشی از همین دینامیک‌ها قابل تحلیل است. جمهوریت، نتوانسته از برج عاج روشنفکران چپ به عرصه عمومی  عبور کند. نقطه مقابل آن روزنامه صاباح (در دهه هشتاد) است، که برای مثال موسیقی آرابسک را تحقیر نمی‌کرد و در عرصه‌های مختلف، احاد مردمی را نمایندگی می‌کرد. مشابه همین روند در عرصه سیاسی هم قابل مشاهده است. در حالی که جنبش‌ سوسیال دموکرات در جلب افکار عمومی و گسترش در عرصه عمومی  شکست خورده بود، حزب دست راستی (در طی دهه هشتاد) با سوار شدن بر موج مطالبه عمومی رشد و مصرف، ایده نوسازی و دینامیک های نمایندگی را در دست گرفت. تحولات آتاتورک‌گرایی[۱۱] بهترین مثال برای نشان دادن نفوذ مدرنتیه از بالا به پایین است. آتاتورک‌گرایی، ایدئولوژی رسمی و جهان بینی نخبگان اجتماعی و نظامی بود که از دهه ۹۰ با تفسیرهای چپ گرایانه کمالیست‌ها، در بین همه اقشار اجتماعی محبوبیت کسب کرد. به همین دلیل بیش از خود کمالیست (که ایدئولوژی انحصاری گروه های روشنفکر و چپ را تشکیل می‌دهد) مجدداً فرصتی برای گسترش (در نشریات زنان، کلوپ‌های فکری جوانان، بازار فرهنگ، عکس‌ها، شعرها و ...) و عمومی شدن پیدا کرد. خلاصه اینکه گسترش ارزش های لائیک و جمهوریت گرا، به تقویت غیرنظامی شدن عرصه سیاسی و اجتماعی نیانجامید. حتی بر عکس افکار عمومی و جامعه مدنی با مداخله‌های نظامی شکل گرفت.

 می‌توان گفت در سال‌های پیشرو نیز شاهد تقابل، تعامل و رقابت بین ارزش های لبیرال، اسلامی و نخبه گرایانه خواهیم بود. نحوه تعامل بین بین نخبگان و جریان‌های سنتی و یا عرصه عمومی و نظامی آینده سیاسی ترکیه را روشن خواهد کرد.

رابطه بین سنت و مدرنیته در کشورهای غیرغربی همچنان ما را شگفت‌زده خواهد کرد.  زمانی که گمان می کنیم مدرنیته توانسته پروژه  سنت زدایی را به اتمام برساند و جهانی شدن را در اشکال بومی بازآفرینی کند، درست در زمانی که انتظارش را نداریم علاقه جدیدی نسبت به گذشته و رنگ و بوی فراموش شده آن، سرراهمان سبز می شود. «آلاتورک بودن» که قبلاً تحقیر می شد، دوباره ارزشمند می شود.  این بیش از آنکه بازگشت به گذشته باشد، جستجویی برای هارمونی محتملاً دست نیافتنی بین فردیت و مدرنیته است.


پانوشت

 

[۱] Universal

[۲] Çoğul Modernite/Multiple Modernities

[۳] Talal Asad

[۴] در برخی از منابع ترکی معاصر شدن مترادف مدرن شدن به کار رفته است.

[۵] Cosmopolitanism

[۶] Peyam Safa

[۷] Şerif Mardin

[۸] Sivilleşmek/Demilitarise

[۹] Akbar Abbas

[۱۰]  موسیقی آرابسک، (سبک عربی) به موسیقی‌های مردمی ترکی گفته می‌شود که ریتم و استیل عربی دارند. 

[۱۱]معمولاَ آتاتورک‌گرایی و کمالیسم مترادف هم به کار می‌روند، اما اینجا نویسنده تفاوت ظریفی بین آن دو قائل شده. منظور او از آتاتورک‌گرایی، تمایل به ارزش‌های غربی و غرب‌گرایی است، اما کمالیسم به دفاع متعصبانه از افکار و اقدامات مصطفی کمال آتاتورک اشاره دارد.

منابع:

۱. “Multiple Modernities in an Era of Globalization”, World Congress of the tnternational Institute of Sociology, Tel Aviv, Temmuz ۱۱-۱۵, ۱۹۹۹,

۲.Talal Asad, Genealogies of Religion, Discipline and Reasons of Power in Christianity and islam, The John Hopkins University Press, Londra, $. ۱۱.

۳. Immanuel Wallerstein, “The Heritage of Sociology, The Promise of Social Science”, Presidential Address, ۱۴. World Congress of Sociology, Montreal, ۲۶ Temmuz ۱۹۹۸.

۴. Zayif tasinseilik kavramins, azgelismisligin ekonomiyle sinirlt almayan kilttrel ve kollektif muhayyile dizeyinde izdugumund anlatabilmek igin ilk defa Mihendisler ve Ideofoji kitabimda kullanmistim. Nilafer Gdle, Mihendisier ve fdealoji, itk basim İletisim Yayinlan, Metis Yayinlan, ۱۹۹۸.

۵. Serif Mardin, “Tanzimat’tan sonra Asin Batuhlagma’, Turk Moderniesmesi, Makaleler, iletisim Yayiniart, istanbul, ۱۹۹۲.

۶. Jrgen Habermas, The Structural Transtormation of the Public Sphere, Cambridge,

The MIT Press, ۱۹۹۱.

۷. Nildfer Gole, “Gendered Nature of the Public Sphere”, in Public Cufture,cilt ۱۰,

sayt ۱, GUz ۱۹۹۷, ۵. ۶۱-۸t.

۸. Cornelius Castoriadis, L’institution imaginaice de fa société, Paris, der. Du Seuil,

۱۹۷۵.

۹. Cin’deki kulturel modernlik uzerine, yesmisten radikal kopus ve “acimasiz unutus”igin bkz. Ching-kiu Stephen Chan, “Beyond the Cultural Dominant: For a Tektual Politics in Modern China” Tsing Hua fournal of Chinese Studies, New Series cilt ۱۹ sayi ۲, Aralik ۱۹۸۹, s. ۱۲۵-۱۶۳.

۱۰. Ayrica bkz. Mustafa Armagan'in caligmalari, Gefenek ve Modernlik Arasinda, lstanbul, ۱۹۹۵. “Hayali Dogu’dan Hayali Batya’, Dogu-Batr dergisi, yil ۱, sayt ۲, Subet-Nisan ۱۹۹۸.

۱۱. Ackbar Abbas, Hong Kong, Culture and the Politics of Disappearance, Hong Kong

University Press, Hong Kong, ۱۹۷۷. Aynca, “Building on Disappearance: Hong Kong Architecture and the City”, Public Culture , ۱۹۹۴, sayi ۶, s. ۴۴۸-۴۴۹.

۱۲ Sencer Ayata, “Kentsel Orta Sind Ailelerde Stat Yarigmast ve Salon Kullanimi”, Toptum ve Gilim, say ۴۲, Yaz ۱۹۸۸.

نظر شما