شناسهٔ خبر: 15199 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

امیرخانی: هیچ داستان‌نویسی نمی‌تواند خودش را از افسون ماندگاری جدا کند

امیرخانی معتقد است هیچ داستان‌نویسی نمی‌تواند، خود را از افسون ماندگاری جدا کند. او می‌گوید: وقتی که بعد از چندین سال دوباره به آثار تولستوی رجوع کردم، متوجه چیز‌ی شدم که با همان معیارهای زیبایی‌شناسانه می‌توانستم آن‌ها را پیدا کنم.

به گزارش «فرهنگ امروز» به نقل از تسنیم؛ رضا امیرخانی در اولین روز برنامه‌ی «یک هفته با تولستوی» در مرکز فرهنگی شهر کتاب در سخنانی با موضوع تولستوی گفت: عنوان "من چه از تولستوی آموختم"‌ که برای این نشست انتخاب شده است بسیار انفسی و خوب است و از این جهت دست من برای بیان کردن بازتر است. خیلی از آدم‌هایی که هم نسل من هستند خاطراتشان را در پوشه‌های مختلف جای‌گذاری می‌کنند. یکی از پوشه‌هایی که همه ما داریم پوشه "قربون قدیمی‌ها" است. یعنی پوشه‌ای که چیزهای قدیمی‌ای که به آنها عادت داشتیم را در آنجا می‌گذاریم و معمولا پوشه‌ای است که هیچ‌وقت باز نمی‌شود. یا آلبومی است که هیچ‌وقت صفحات آن ورق نمی‌خورد ولی همواره فکر می‌کنیم که اگر روزی ورق بخورند چه اتفاق بزرگی می‌افتد.

وی افزود: بعد از اینکه این‌گونه آثار را شروع به خواندن کردیم، آثاری که برای ما در زمان نشر و چاپ آن‌ها بسیار شگفت‌انگیز بودند مثلا آثاری که در اوایل دورانی بودند که قصد داشتم داستان نویس شوم، دیگر آن جذابیت اولیه را ندارند. بسیاری از آن آثار را وقتی دوباره خواندیم به هیچ‌وجه آن لذت اولیه را در ما بوجود نیاورد حال اینکه بعضی از آثار دیگری بودند که وقتی دوباره آن‌ها را خواندیم متوجه شدیم که این آثار چیزی از جنس ماندگاری در آن‌ها است. و این راز ماندگاری است که هر هنرمندی به دنبال آن است و طبیعتاً هیچ داستان‌نویسی نیست که بتواند خودش را از افسون ماندگاری جدا کند و بتواند که بدون فکر به ماندگاری اثری را خلق کند. اگرچه شاید او بهتر از هر فرد دیگری بداند که اثر او برای چند سالی هم بیشتر ماندگار نخواهد شد. 

امیرخانی تصریح کرد: اما از آن سو، قصه شعف و شوری که در زمان خواندن آن آثار برای بار اول داشتیم، شعف و شور دروغینی نبود. یعنی این‌گونه نبود که مثلا وقتی من «مرشد و مارگاریتا» بولگاکف را خواندم یا مثلا وقتی چند سال پیش بعضی از آثار موراکامی را خواندم شور و شعف نداشته باشم؛ نه اینگونه نبود و بسیار شور و شعف داشتم. این شگفت‌زدگی و هیجان‌زدگی به گمان من هیجان‌زدگی دروغینی نبود و در آن آثار اتفاقاتی افتاده بود که ما را بسیار هیجان‌زده می‌کرد. مگر می‌شود که حضور گربه در فصل اول «مرشد و مارگاریتا» را فراموش کرد و شگفتی به من دست می‌دهد که ما چگونه آن گربه را باور کرده‌ایم. اما بعد از چند سال که دوباره آن را خواندم جذابیت سابق را نداشت.

این نویسنده با اشاره به اینکه در آثار ادبی دو نوع اثر هنری داریم، گفت:‌ ما دوگونه اثر هنری داریم که هرکدام در جای خودشان لذت بخش و ارزشمند هستند اما جنس ارزشمند بودن آنها با یکدیگر تفاوت دارد. وقتی که به این سوال خواستم پاسخ بدهم که چرا کتاب‌های تولستوی را دوست دارم اما نظرم درباره کتاب‌های دیگران این‌گونه نیست از یک مثال ساده کمک می‌گیرم. به نظرم بعضی از این رمان‌ها، مدل -به معنی سال ساخت و تولید- دارند که من به این رمان‌ها لقب «مرسدس بنزی» می‌دهم. یک مرسدس بنز ۲۰۱۴ قیمت بالایی در بازار دارد و بسیار زیباست و قطعا هیچ‌کس هم نمی‌تواند بگوید که من از این ماشین خوشم نمی‌آید و حتما از دیدن آن لذت می‌بریم. اما اگر امروز به سراغ یک مرسدس بنزی برویم که دهه ۶۰ بوده، قطعا فقط بیاد شکوه آن دوران خواهیم افتاد و دیگر کسی آن ماشین را برای سواری انتخاب نخواهد کرد و دیگر از خاطرات نوستالژیک برای توصیف آن ماشین استفاده می‌کنیم. چیزی که ملاک و معیار زیبایی در زمان حاضر است. 

وی در پایان گفت:‌ اگر از این منظر بخواهم به کتاب‌های تولستوی نگاه کنم، رمان‌های تولستوی برای من از جنس «اسب» هستند. من و همه خیلی خوب می‌توانند فرق بین اسب و مرسدس بنز را متوجه شوند. آنچه که من از تولستوی خوانده‌ام برای من از جنس اسب بود. برای همین وقتی که بعد از چندین و چند سال دوباره به این آثار رجوع کردم متوجه چیزی در این آثار شدم که همچنان با همان معیارهای زیبایی‌شناسانه آنها را می‌توانستم پیدا کنم چرا که معیارهای زیبایی‌شناسانه ما برای شناخت یک اسب در طول تاریخ تغییر نمی‌کند. 

نظر شما