شناسهٔ خبر: 22808 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

روایت رضا امیرخانی از قاعده حضور در نمایشگاه کتاب فرانکفورت

رضا امیر خانی می‌گوید: در فرانکفورت ما دقیقا مثلِ بچه‌هایی هستیم که دعوت شده ایم به یک استادیوم که در آن کریکت بازی می کنند! ما اصلا تفاوت کریکت و کبدی را نمی‌دانیم. در بهترین حالت لباس ورزشی را پوشیده‌ایم و تنها کمی ورجه ورجه می‌کنیم و البته یعد از آن برمی گردیم و گزارش می‌دهیم. همه اینها در حالی است که ما اصلا نمی دانیم بازی کریکت چیست و چه قوانینی بر آن حاکم است و فقط لباسش را پوشیده‌ایم!

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ رضا امیرخانی به مناسبت برپایی نمایشگاه کتاب فرانکفورت به روایت جالبی از سفر خود به نمایشگاه کتاب فرانکفورت در سال 1391 پرداخت. او گفت: «در فرانکفورت ما دقیقا مثلِ بچه‌هایی هستیم که دعوت شده ایم به یک استادیوم که در آن کریکت بازی می‌کنند! ما اصلا تفاوت کریکت و کبدی را نمی‌دانیم. در بهترین حالت لباس ورزشی را پوشیده‌ایم و زانوبند هم بسته‌ایم و کلاه محافظ هم سرمان است. وقتی می‌بینیم آنها در زمین می‌دوند، ما هم می‌دویم. می‌چرخند ما هم می‌چرخیم. دست می‌زنند ما هم دست می زنیم، ولی دقیقا نمی‌دانیم بازی چیست و تنها کمی ورجه ورجه می‌کنیم و البته یعد از آن برمی‌گردیم و گزارش می‌دهیم. همه اینها در حالی است که ما اصلا نمی‌دانیم بازی کریکت چیست و چه قوانینی بر آن حاکم است و فقط لباسش را پوشیده‌ایم!

در آن سال من در فرانکفورت سه کتاب برای فروش ‌حق‌رایتشان ارائه کرده‌ بودم. یکی به روسی ترجمه شده بود دیگری به عربی و آخری به انگلیسی. بیش از 10 قرار کاری گذاشتم. با یک ناشر کانادایی حدود یک سال مکاتبه داشتم برای انتشار ترجمه انگلیسی جانستان کابلستان و عاقبت موفق نشدم. کاری هم داشتم که در ترکیه منتشر شده بود و ناشرش حق التالیف نداده بود. با نماینده وزارت فرهنگ ترکیه قرار کاری گذاشتم و رسما به من گفت چون کشورت به کپی رایت نپیوسته است شکایتت راه به جایی نخواهد برد. این یعنی نتیجه بازی را واگذار کردم؛ سه بر صفر! اما بسیار از سفرم راضی بودم چون کمی قواعد را فرا گرفتم.

حالا با این دست تجربه‌ها اینکه من برگردم و در رسانه داخلی لاف در غربت بزنم که هفده - یک مسابقه را برده‌ام و کلی دست آورد داشته‌ام، بسیار خطرناک است. به نظرمن تقریبا هیچ مراوده به دردبخوری در بسیاری از رفت و آمدهای ما به این دست نمایشگاه‌ها شکل نمی‌گیرد. البته من نسبت به آقای شهرام نیا (در مقایسه با پیشینیانش) بسیار خوش بین هستم و به نظرم ایشان دست کم می داند که قرار است بازی برگزار شود!

یک سوال جدی که در این میان مطرح است این نکته است که چند رایت کاتالوگ همین الان برای نمایشگاه فرانکفورت آماده کرده‌ایم؟ چند نفر که سر و دست می شکنند برای گرفتن غرفه در سالن پنج، غرفه مجازی در سایت نمایشگاه فرانکفورت گرفته‌اند؟ چه تعداد قرار ملاقات کاری در سالن ملاقات‌ها نتظیم شده است؟ اینها همه گرم کردن قبل از بازی است.

در فرانکفورت پسر یکی از ناشران بسیار قدیمی و خوشنام آمد و از مرحوم پدرش خاطره‌ای نقل کرد. گفت که از همان سال 54 شمسی کپی‌رایت را رعایت کرده است و پدرش در آن زمان به دلیل مشکلات فنی و عدم صرفه اقتصادی کپی کاری، مجبور به خرید رایت برخی تولیداتش شده است. بعد ایشان گفت که ژاپن در اوایل دهه 80 شمسی یکی از محصولات انتشارات‌شان را  برای توریست‌هایش خرید و حالا هر سال سرِ سال برای‌ موسسه وی پولش را می‌فرستد! این به نظر من یعنی نتیجه گرفتن در این بازی که البته برای این دوست ناشر 30 سال طول کشیده است. حالا پس می‌دانیم که اولا باید بازی کنیم. ثانیا بدانیم 30 سال طول می‌کشد تا به صورت فردی موفق شویم. ثالثا سعی کنیم 30 سال را کوتاه‌تر کنیم که این با فعالیت گروهی ممکن است.»

نظر شما