شناسهٔ خبر: 23295 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

جزییات داستانی که فلاناگان را شایسته دریافت «من بوکر» 2014 کرد

«ریچارد فلاناگان» کتاب «راه باریک به عمق شمال» را که برنده بوکر 2014 شد، با الهام از دوره اسارت پدر خود در جنگ جهانی دوم نوشته و آن را به او تقدیم کرده است.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ «ریچارد فلاناگان» برنده جایزه بوکر ۲۰۱۴ درمورد کتاب «راه باریک به عمق شمال» و داستان پرداختن به موضوع اسرای جنگی و احداث «راه‌آهن مرگ» تابلند-برمه در جنگ جهانی دوم چنین می‌گوید:

«جاده باریکی به سوی عمق شمالی» یکی از معروفترین آثار ادبیات ژاپن و نوشته «باشو» شاعر بزرگ در سال ۱۶۸۹ است. پدر من از زندانیان ژاپنی در جنگ و یکی از ۲۵۰ هزار سرباز اسیر سازنده «راه‌آهن مرگ» تایلند-برمه در سال ۱۹۴۳ بود. فاجعه‌ای که در جریان آن بین ۱۰۰ تا ۲۰۰ هزار نفر جان خود را از دست دادند یعنی بیشتر از تعداد کشته‌شدگان در هیروشیما.

اگر «جاده باریکی به سوی عمق شمالی» یکی از بالاترین سطوح فرهنگ ژاپن است، راه آهن مرگ یکی از پایین‌ترین سطوح آن است. من ۱۲ سال سعی کردم رمانی درمورد آن بنویسم و مدام احساس می‌کردم نمی‌توانم.

سپس متوجه پدر ۹۸ ساله‌ام شدم و احساس کردم باید پیش از مرگ او به این رمان پایان دهم. می‌خواستم یک داستان عاشقانه بنویسم که حقیقت بزرگ عشق را نشان دهد. چیزی که ما در لحظه پس از مرگ آن را کشف می‌کنیم. داستان‌های جنگی داستان مرگ هستند و جنگ، عشق را توصیف می‌کند. در حالیکه عشق بالاترین ابراز امید است، هر داستانی که خالی از آن باشد، ربطی به زندگی ندارد. و انکار امید در داستانی تاریک، هنری نادرست و دروغین است.

من به ژاپن رفتم و با چندین نفر که در آن زمان به عنوان نگهبان و مأمور در راه آهن مرگ کار می‌کردند ملاقات کردم. احساس کردم یکی از آنها همان ایوان وحشتناکی است که در اردوگاه پدرم بوده، کسی که استرالیایی‌ها به او لیزارد می‌گفتند.

او پس از جنگ به دلیل جنایات جنگی به مرگ محکوم شده بود ولی با تخفیف در مجازات حکم حبس ابد دریافت کرده بود و سپس در یک عفو عمومی در سال ۱۹۵۶ آزاد شده بود.

حدود نیم ساعت لیزارد را با حالتی وحشت زده تماشا می‌کردم. پس از پایان گفتگو و بازگشت به خانه، پدرم با من تماس گرفت و جویای ماجرا شد. او با وجود کهولت سن، هنوز حافظه خوبی داشت. به او گفتم که با چند نگهبان از جمله لیزارد ملاقات کرده‌ام و آنها از آنچه انجام داده‌اند شرمنده هستند و از من خواسته‌اند از طرف آنها از پدرم عذرخواهی کنم. بعد از آن روز پدرم تمام خاطرات بد خود از زمان اسارتش را فراموش کرد.

نیمه دوم سال را به تنهایی در جزیره تاسمانی زندگی کردم و رمان خود را بازنویسی کردم. احساس می‌کردم تمام کتاب‌هایم را برای نوشتن این کتاب نوشته‌ام.

پس از پایان رمان، روزی پدرم در حالیکه بیمار شده بود و من در کنار بستر او بودم درباره رمان از من پرسید و من گفتم آن را برای یک ناشر ایمیل کرده‌ام. آن شب پدرم مرد و من کتاب خود را به پدرم که شماره زندانی او به ژاپنی (۳۳۵To prisoner san byaku san jū go ) بود، تقدیم کردم، چیزی که به من به عنوان راه باریک به عمق شمال آموخته بود.

نظر شما