شناسهٔ خبر: 24557 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

نگاهی به اندیشه‌ی هربرت مید؛

متفکری که وقتی نمی‌توانست بنویسد، می‌گریست!

هربرت مید بسیاری از متفکران بیشتر به عواملی توجه دارند که موجب رفتار انسانی می­‌شوند، اما مید با نگرشی متفاوت، بیشتر سعی دارد آن فراگرد تعیین‌کننده­‌ای را در نظر گیرد که کنش‌گر انسانی به‌وسیله‌ی آن به نیروی اثرگذار بدل می­‌شود؛ از همین رویکرد متفاوت است که جامعه را چيزى بيشتر از يك سازمان اجتماعى نمی­‌داند كه ذهن و خود در بطن آن پديد مى‏‌آيند و این امر بزرگ­ترین سهم او در تفکر اجتماعی است؛ چراکه ایده­‌هایش کمی بعدتر به تکوین نظریه‌ی کنش متقابل نمادین انجامید.

 

 فرهنگ امروز/سمیه زمانی: «جورج هربرت ميد» (1863-1931) از انديشمندان مكتب شيكاگو و نظریه‌ی کنش متقابل نمادین بود؛ اگرچه 6 سال پس از مرگش، «هربرت بلومر» کنش متقابل نمادین را به‌صورت نظریه­‌ای جامع و مدون ارائه کرد، اما مید به‌مثابه فیلسوف و نه يك جامعه‏‌شناس در تکوین این نظریه تأثیرگذار بود. فيلسوفى كه تدريس فلسفه را در دانشگاه شيكاگو در سال 1894 به دعوت دوستش «جان ديويى» آغاز كرد و بسیاری از دانشجویان جامعه‌شناسی درس­‌های او را انتخاب کردند. این دانشجویان بعدها ابزار مؤثری در انتقال رویکرد شفاهی مید به نظریه‌ی کنش متقابل نمادین و تبدیل آن به یک سنت نوشتاری بودند، همچنین یادداشت­‌های آنان از کلاس درس مید مبنای نگارش اثر مهم او تحت عنوان «ذهن، خود و جامعه» از دیدگاه یک رفتارشناس اجتماعی قرار گرفت.

شهرت مید در زمان حیاتش بیشتر به خاطر آموزش­‌های شفاهی­‌اش بود، آن‌گونه که یکی از دانشجویانش می­‌گوید گفت‏‌وگو بهترين وسيله‌ی‏ مید و نوشتن برايش وسيله‌ی ضعيف و درجه دوم محسوب می­‌شد. آوردن افكارش بر روى كاغذ براى او بسيار دشوار بود، به گونه‏‌اى كه گاهی عدم توانايى نگارش جريان فکری‌اش او را به گريه مى‏‌انداخت،[2] به‌هرحال او توانست يك نظريه‌ی روان‏شناختی اجتماعى را به جامعه‏‌شناسى آمريكا ارائه دهد. مید سعی کرد تا اصول رفتارگرايى را به عرصه‌ی تحليل ذهن نیز گسترش دهد و مفهوم علمی­‌تری از آگاهی را بنا سازد.

 

ریشه­‌های اندیشگانی هربرت مید

منظومه‌ی فکری هربرت مید به دلایل گستردگی علایقش تحت تأثیر آرا و اندیشه­‌های متعددی در فلسفه، روان‌شناسی، تاریخ، زیست‌شناسی و جامعه‌شناسی قرار داشت. خانواده‌ی مذهبی و میراث انباشته‌ی آموزه­‌های مذهبی مسیحیت پیوریتانی و جزم‌اندیشی دینی هرچند جنبه‌ی سلبی داشت، اما بر افکار او اثرگذار بود، به گونه­‌ای که «فرزند چندین نسل از طلاب پیوریتان ایمان خود را به جزم‌اندیشی­‌های کلیسا از دست داده بود».[3]

دو ریشه فکری مهم کار مید، «فلسفه‌ی عمل‌گرایی» و «رفتارگرایی روان‌شناختی» است. «دیوید لوئیس» و «ریچارد اسمیت» به کار مید برای شاخه‌ی اصلی جامعه‌شناسی اولیه‌ی شیکاگو اهمیتی حاشیه‌­ای می­‌دانند، آن‌ها با تمایز قائل شدن میان دو شاخه از عمل‌گرایی-واقع‌گرایی فلسفی و عمل‌گرایی تسمیه‌گرایانه، مید را جزو دسته‌ی نخست می­‌دانند. در این منظر واقع‌گرایان اجتماعی بر این نکته تأکید می­‌ورزند که جامعه چگونه فراگردهای ذهنی فرد را می­‌سازد و بر آن‌ها نظارت می‌کند. در این نگرش کنشگران به جای آنکه عاملان آزادی باشند، شناخت­ و رفتار­شان تحت نظارت گسترده‌تر اجتماع قرار دارد.

 با این باور می­‌توان درباره‌ی رویکرد رفتارگرایانه مید و در واقع دومین ریشه‌ی فکری مهم او نیز چنین نتیجه گرفت. مید تحت تأثیر رفتاگرایی روان‌شناختی قرار داشت و همین چشم‌انداز بود که مید را متمایل به رویکرد واقع‌گرایانه و تجربی کرده بود. او علاقه‌ی اصلی خود را رفتارگرایی اجتماعی نامید تا آن را از رفتارگرایی بنیادی «جان بی واتسن» متمایز سازد. رفتارگرایی واتسن با رفتارهای مشاهده‌پذیر افراد سروکار داشت، در این چارچوب محرک­‌هایی که واکنش­‌ها و رفتارهای افراد را تحریک می­‌کرد از اهمیت برخوردار بود و فراگرد ذهنی پنهان در فاصله‌ی زمانی میان تحریک تا واکنش انکار و یا غیرقابل اهمیت بود. در مقابل، مید هرچند اهمیت رفتار مشاهده‌پذیر را می­‌پذیرفت، اما این به معنای نادیده گرفتن جنبه­‌های پنهانی رفتار از سوی او نبود؛ بنابراین، به دلیل پذیرش تجربه‌گرایی حاکم بر رفتارگرایی نمی‌­توانست تنها بر جنبه­‌های پنهانی رفتار تمرکز کند، ازاین‌رو در صدد برآمد تا علم تجربی رفتارگرایی را به این جنبه­‌های پنهانی رفتار نیز بسط دهد.[4]

دیگر اندیشه­‌ی تأثیرگذار بر مید را باید در نظریه‌ی تکامل «چارلز داروين» یافت. هرچند مید پرورش‌یافته­‌ی خانواده‌ای مذهبی بود، اما با درک شواهد موجود در نظریه‌ی تکامل داروین، آموزه­‌های دینی خود را نادرست تلقی کرد و جذب این نظریه شد. تأثیر داروین بر مید به اندازه‌­ای است که آرای فلسفی و روان‌شناختی او را متأثر از آن می­‌دانند. داروین به مید آموخت که باید در چارچوب فرایند تکاملی بیندیشد. ميد با استفاده از مفهوم طبيعت‏‌گرايانه ذهن كه شالوده‌ی اصلی نظريه‌ی داروين را شکل می­‌داد این‌گونه استنتاج کرد که ذهن ناگزير بايد به‌عنوان فرايندى كارساز در جهت حفظ بقاى موجود زنده در نظر آيد؛ بنابراين، ذهن را بايد فعاليتى دانست كه هدفش درك جهان است. تعبیر مید از ایده داروین این بود: فشار ثابت موجب انتخاب گونه‌­هایی می‌شود بهتر خود را با شرایطی تطبیق می­‌دهند که در آن انتخاب صورت می‌­گیرد. از نظر او همین تصادفی بودن، مسیر تکامل بشر را غیرقابل پیش‌بینی و غیرقطعی می­‌کند.[5] مید با توجه به سنت داروينى معتقد است كه خصلت فرايندى و تكاملى طبيعت سازنده‌ی صور هستى است؛ به‌عبارت‌ديگر، هر فرايندى برحسب شرايط عملكردش می‌تواند صورت‏‌هاى گوناگونى را به خود بگيرد.

ايدئاليسم آلمانى مؤلفه‌ی اثرگذار دیگر بر اندیشه و آرای مید است. مید در دانشگاه هاروارد به فلاسفه‌ی رمانتیک و ایدئالیسم آلمانی علاقه‌مند شد، بعدها با اثر گرفتن از اندیشه‌ی آرمان‌گرایانه مطابق سنت آلمان در دانشگاه میشیگان سعی داشت تا فعالیت‌­های علمی و دانشگاهی­‌اش را با فعالیت­‌های اجتماعی توأم کند، بدین‌گونه زمینه‌ی عمل‌گرایی مید، نشئت‌گرفته از آموزه­‌های سنت آلمانی، در وی رشد یافت. مید با کمک این آموزه­‌ها که از ایده­‌های فیخته، شلینگ و هگل سرچشمه می‌گرفت، دریافت که سنت ایدئالیسم آلمانی در پی تعمیم‌بخشی و ساختن آموزه­ای فلسفی در خصوص مفهوم کل زندگی است. ایدئالیست­‌های رمانتیک از فرایند تجربی خود-ناخود بهره می­‌گرفتند و آن را با فرآیند سوژه-ابژه یکی می‌دانستند. مید از این سنت آموخت که آگاهی­‌ای وجود ندارد که از چیزی آگاه نباشد و از اینرو سوژه و ابژه ناگزیر در ارتباط متقابل هستند. مید تحت تأثیر این مکتب پذیرفت که تکوین خود مستلزم انعکاس‌پذیری است؛ این مفهوم یعنی توانایی فرد برای اینکه به خود همچون ابژه­‌ای بنگرد، به‌مثابه نتیجه‌ی پذیرش طرز تلقی دیگرانی است که در طرز رفتار فرد دخیل هستند؛ این ایده تأثیر زیادی بر مفهوم «دیگری» مید گذارد، او با ایجاد توازی میان روان و جسم توانست ایدئالیسم آلمانی را با علوم اجتماعی پیوند دهد. همچنین مید پدیدار شدن دیالکتیکی آگاهی و جامعه را از هگل وام گرفت، اما به جای مفهوم «روح» هگل، مفهوم «جهان یک‌پارچه» را مطرح کرد که با بالفعل ساختن توانایی کلی بشر تحقق می­‌یابد.

افزون بر این، او در زمان تحصیل در آلمان به گونه‌ا‌ی مستقیم از آرای «ویلهم وونت» در زمینه‌ی زبان و حرکات نیز بهره برد.[6] وونت از ديگر انديشمندان آلمانى بود كه ميد را از نظرات خود متأثر ساخت. وونت بر آن بود كه مى‌توان ايماها را در اولين مراحل رشد فرد به‌عنوان نوعى كنش اجتماعى رديابى كرد؛ زيرا همين ايماها و حركات هستند كه بعدها شكل نماد و سمبل را به خود مى‏‌گيرند. وونت برخلاف داروين كه ايماها را تنها حالاتى براى بيان عواطف جانوران مى‏‌دانست، معتقد بود كه ايماها را بايد عناصر اوليه و مختصرشده‌‏اى از كنش‏‌هاى پيچيده تلقى کرد. ميد ضمن تأكيد بر نقش ايماها در مراحل رشد فردى، آن را به‌عنوان انگيزه‏‌هاى ضرورى كنش انسانى مى‌نگريست و از نگرش تجربی آزمايشگاهى روان‏شناسى آن زمان پا فراتر گذارده و به معانى ايماها از ديد شناختگر توجه مى‏‌كرد.[7]

علاوه بر این‌ها، در بخش‌­هایی از روان‌شناسی اجتماعی و نظریه‌ی کنش متقابل نمادین مید، می­‌توان ردپای آرای ویلیام جیمز را یافت. جیمز در آثار روان‌شناسی خود خواستار بازنگری در روابط فرد و جامعه بود، از نظر جیمز افراد از طریق عادت، ماهیت نوینی می­‌یابند. بازاندیشی وی در خصوص نقش شعور و قائل شدن دو نوع تفکر برای انسان به‌مثابه من فاعلی و من مفعولی از دیگر محورهای فکری جیمز است که در شکل‌دهی به آرای مید مؤثر بود. مید بنا به همین سنت فکری، آگاهی یا شعور را محصول رابطه‌ی پویا میان فرد و محیط اجتماعی­‌اش می­‌دانست. مید در آثارش در خصوص تکوین مقوله‌ی خود به‌صورتی آشکار متأثر از جیمز بود و حتی در تبیین ساختار خود از همان اصطلاحات جیمز یعنی من فاعلی و من مفعولی بهره می­‌گرفت. [8]

 

طرح‌واره­ی مید از خود

ميد در تلاش برای فهم تجربیات اجتماعی افراد از جامعه بود، از نظر او، خود، خودآگاهی و ارتباطات انسانی جدا از جامعه نمی­‌تواند وجود داشته باشد. او تجربه‌ی اجتماعی را حاصل‌جمع کل واقعیت­‌های پویایی می­‌داند که فرد به‌مثابه یکی از اجزای فرایند اجتماعی در حال تکوین می­‌تواند آن‌ها را مشاهده کند. او کار خودش را در ذهن، خود و جامعه با این فرض واتسون آغاز می­‌کند که روان‌شناسی اجتماعی با فعالیت مشاهده‌پذیر سروکار دارد؛ یعنی کنش و کنش متقابل اجتماعی. سپس پا را فراتر از واتسون می­‌نهد؛ چراکه رفتارگرایی را در دو جهت ذهن و جامعه بسط می­‌دهد. استدلال مید از سه جزء اصلی ساخته می­‌شود: ذهن، خود و جامعه.

 

سه مفهوم اصلی مید

ذهن: ميد ذهن انسان را نه به‌مثابه يك چيز يا يك پديده، بلكه آن را همچون يك فراگرد اجتماعى مى‏‌پنداشت. به نظر او، ذهن انسان با ذهن جانورانِ پست‏‌تر تفاوتى كيفى دارد. ميد در توضيح ذهن جانوران، دعواى يك سگ را به‌عنوان گفت‏‌وگوى اداها توصيف مى‌كرد؛ به اين معنا كه كنش‏‌هاى يك سگ، واكنش‏‌هاى سگ ديگر را برمى‌‏انگيزد. در دعوای دو حیوان هيچ‏گونه تعمد ذهنى دخالت ندارد، درحالی‌که بيشتر رفتارهاى انسان مستلزم دخالت فراگردهاى تعمدى ميان محرك‏‌ها و واكنش‏‌ها است. در يك دعواى انسانى، مشت بلندشده‌ی يك طرف دعوا تنها يك ادا نيست، بلكه يك نماد معنادار است، اين حركت براى همه‌ی ما يك رشته‌ی معانى را دربرمى‌گيرد، ازآن‏رو كه اين نماد برحسب زمينه‌ی آن معانى گوناگونى را داراست، براى تفسير آن به ظرفيت‏‌هاى ذهنى نياز دارد.

 مید در تحلیل نهایی، وجود زبان را يك نوع محصول اجتماعى و سپس به‌وجودآورنده‌ی ذهن برمی­‌شمرد؛ افزون بر این او ذهن را به‌مثابه گفت‏‌وگوى داخلى انسان با خودش از طريق نمادهاى معنى‌دار تعريف می‌كند. نكته‌ی اساسى مید در اين فراگرد تعمدى، توانايى پذيرش نقش ديگران در فراگرد كنش متقابل است، در این منظر فرد با قرار دادن خود به جاى ديگران معناى آنچه را كه يك شخص مى‌گويد و انجام مى‌دهد بهتر درمی‌یابد. از نگاه مید در گفتوگويى كه فرد با خود در مورد معناى اين ادا صورت می‌­دهد جوهر ذهن تشكيل مى‏‌شود.[9]

خود: مید «خود» را به‌مانند ذهن، يك شناخته‌ی عينى نمی‌­داند، بلكه آن را فراگرد آگاهانه‏اى برخوردار از ابعاد گوناگونى تعریف می­‌کند: توانايى واكنش در برابر خود به‌مانند واکنش دیگران در برابر او؛ توانايى واكنش در برابر خود همچون واکنش جمع يا ديگرى تعميم‏ يافته؛ توانايى مشاركت در گفت‏‌وگوى شخصى با ديگران و توانايى هوشيارى در مورد آنچه كه شخص بيان مى‏‌كند و كاربرد اين هوشيارى براى تعيين آنچه كه در مرحله‌ی بعد بايد انجام داد. اين فراگرد یک امر ناب ذهنى نیست و قابلیت­‌های مورد نیازش را باید از طريق اجتماعى به دست آورد و در اين مسیر زبان اهميت اساسى می­‌یابد؛ چراکه ابزار استفاده و تفسير نمادهاى معنى‏‌دار شفاهى است.

 مید همچنین خود را در اساس ساختاری اجتماعی پدیدارشده از تجربه‌ی اجتماعی برمی­‌شمرد؛ بنابراین، شخصیتی که در فرد تکوین می­‌یابد محصول کنش­‌های متقابل فرد با دیگران است. او خود را دارای دو بخش منِ فاعلی (I) و منِ مفعولی (Me) می­داند. این دو جنبه‌ی خود، بخشی از خودپنداری فرد است، در واقع خود برایند گفت‌وگوی این دو من است؛ خودِ فاعلی جنبه‌ی انگیزشی خود و فاعل کنش­‌های فردی و خودِ مفعولی در روندی تدریجی از طریق کنش متقابل فرد با دیگران و درونی ساختن جامعه تکوین می­‌یابد. خودِ مفعولی، ناظر، قضاوت‌کننده و کنترل‌کننده‌ی خود فاعلی است.[10]

جامعه: جورج ریتزر مفهوم جامعه را در نظر مید سست می­‌داند، او بر این باور است که مباحث مید پیرامون جامعه نشان می­‌دهد «از آن نوع ساختارهای پهن دامنه‌­ای که بسیار مورد علاقه‌ی مارکس، وبر و دورکیم بود چندان ادراک یا هیچ ادارکی ندارد».[11] به نظر می­‌رسد تفاوت میان مید و متفکران مدنظر ریتزر در همین باشد. این متفکران بیشتر به عواملی توجه دارند که موجب رفتار انسانی می­‌شوند، هرچند تا حدی وبر به نقش عامل انسانی توجه دارد، اما مید با نگرشی متفاوت، بیشتر سعی دارد آن فراگرد تعیین‌کننده­ای را در نظر گیرد که کنشگر انسانی به‌وسیله‌ی آن به نیروی اثرگذار بدل می­‌شود و از همین رویکرد متفاوت است که جامعه را چيزى بيشتر از يك سازمان اجتماعى نمی­‌داند كه ذهن و خود در بطن آن پديد مى‏‌آيند. همین امر بزرگ­ترین سهم او در تفکر اجتماعی است؛ چراکه ایده­هایش کمی بعدتر به تکوین نظریه‌ی کنش متقابل نمادین انجامید، نظریه­‌ای که در کنار نظریه­‌های تضاد و کارکردگرایی، حضوری پایدار و قدرتمند در جامعه‌شناسی پیدا کرد. به‌هرحال، مید با نگرشی خرد، جامعه را بيشتر به‌عنوان الگوهاى كنش متقابل در نظر مى‏‌گيرد، در واقع او جامعه را مجموعه‏‌اى از رفتارهاى مشترك و هماهنگ اعضاى آن تعریف می­‌کند.[12] جامعه در نظر مید ساختاری است که طی فرایند در حال تکوین کنش ارتباطی در زندگی اجتماعی و طی کنش­‌های متقابل بین افراد که به‌صورت متقابل به سمت یکدیگر جهت‌گیری شده، پدید می­‌آید.[13]

 

فرجام سخن

دیدگاه عمل‌گرایانه‌ی مید موجب شد تا او در آمیزش میراث مفهومی و نظری که از حوزه­‌های متعدد بر دوش داشت موفق شود و به بسط نظری علوم اجتماعی بپردازد. رویکرد کلی او موجب شد تا آمیختگی چند شاخه‌ی علوم اجتماعی میسر شود. افزون بر این توجه به این مسئله که مید جزئی از جامعه‌شناسان آمریکایی است نیز می­‌تواند در واکاوی رویکرد و سطح تحلیل وی مؤثر باشد؛ چراکه آمریکا تاریخی بسیار متفاوت از اروپا را تجربه کرده است. ساخت محدود قدرت و ارزش داشتن آزادی­‌ها و تلاش­‌های فردی به جای ساختارهای کهن سلطنتی، اشرافی و فئودالی شیوه‌ی نگرش مید را شکل داد. اهمیت یافتن فرد و رویکرد عمل‌گرایانه‌ی هر توانستن-انجام دادن، موجب شد تا مفاهیم محوری نظریه‌ی مید در تعامل ذهن و عین شکل بگیرد و به ایجاد درگاهی نوین برای اندیشیدن و تحلیل فرد و جامعه بینجامد. در نهایت خلاقیت و نوآوری مید درآمیختگی مبانی نظری و توسعه‌ی مفاهیم و ارائه‌ی نظریه‌ی نوین جامعه‌شناسی است که اگرچه در میراث و آموزه­‌های اندیشگانی ریشه دارد، اما خود طرح‌واره‌ی نوینی را برای علوم اجتماعی به ارمغان آورده است.

 

پی‌نوشت‌ها:

 

 [1]  استيفن ليتل جان،  نظريه‏هاى ارتباطات، ترجمه سيد مرتضى نوربخش و سيد اكبر ميرحسينى، تهران، جنگل، 1384، ص 375

[2] جورج ريتزر، بنيان‏‌هاى جامعه‏‌شناختى خاستگاه‌هاى ايده‌هاى اساسى در جامعه‌شناسى، ترجمه تقى آزادارمكى، تهران، سيمرغ، 1374، صص 73 و 276

[3] Lewis Coser,Masters of Sociological Thought, 2nded,New York:Harcourt,Brace&Jovanovich,p.342

[4] جورج يتزر، نظريه‌هاى جامعه‌شناسى در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثى، تهران، علمى، 1386، صص 269-270

[5] تیم دیلینی، نظریه­‌ای کلاسیک جامعه‌شناسی، ترجمه بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، تهران: نشر نی، 1388، ص 262

[6] همان، ص 260

[7] تنهايى، حسين ابوالحسن، درآمدى بر مكاتب و نظريه‏‌هاى جامعه‏‌شناسى، قسمت دوم، مشهد، مرنديز، 1377، صص 421-422

[8] دیلینی، همان، صص 259-260

[9] ریتزر، همان، ص 275

[10] دیلینی، همان، ص 268

[11] ریتزر، همان، ص 281

 [12]  استيفن ليتل جان،  نظريه‏‌هاى ارتباطات، ترجمه سيد مرتضى نوربخش و سيد اكبر ميرحسينى، تهران، جنگل، 1384، ص 375

[13] همان، ص 267

نظر شما