شناسهٔ خبر: 26105 - سرویس کتاب و نشر
نسخه قابل چاپ

نقد کتاب «هگل» تالیف علی‌اصغر مصلح؛

عمومی یا عامیانه!؟

مصلح به‌رغم این حُسن‎ها که برشمردیم، از نظر ما هدف نویسنده در اینکه «هگل به نحو عمومی به فارسی‌زبانان معرفی شود» در نهایت برآورده نشده و به‌زعم ما کتاب در حدی بیش از اندازه «عمومی» به موضوع خود پرداخته و محتوای آن در مواردی نامناسب و نادقیق و در بسیاری موارد حتی نادرست است. فایده‎ی این کتاب متأسفانه تنها در حد یک آشنایی بسیار کلی و به نظر ما بسیار سطحی برای کسی که مطلقاً آشنایی با هگل نداشته و صرفاً به گونه‌ای غیرعلمی و با رویکردی روزنامه‎خوانانه قصد آشنایی با هگل را داشته باشد، قابل تعریف خواهد بود.

فرهنگ امروز/حامد صفاریان: در این مقاله خواهیم کوشید با تحلیل بخش‎هایی از کتاب «هگل» اثر دکتر علی‌اصغر مصلح (از اساتید محترم دانشگاه علامه طباطبایی) با ارائه‎ی شواهدی از متن به بررسی کیفیت این کتاب بپردازیم.

 

مقدمه

مبنای ما در این مقاله چاپ اول کتاب «هگل» از آقای دکتر علی‌اصغر مصلح، نشر علمی است. در پیشگفتار کتاب از زبان نویسنده می‎خوانیم: «مقصود ما از نگارش این کتاب آن بوده است که هگل به نحو عمومی به فارسی‌زبانان معرفی شود» (مصلح 1392: 18)؛ به‌این‌ترتیب کتاب هدفی بسیار والا را پیش می‎نهد که همان معرفی هگل به فارسی‎زبانان است. صِرف برنهادن چنین هدفی خود جای تقدیر و تشکر دارد؛ چراکه در هگل‎پژوهی نوپای ایرانی جای چنین هدف‎هایی نسبتاً خالی است. کتاب «هگل» با بررسی زندگی هگل و فلسفه‎ی او همان‌طور که نویسنده در پیشگفتار آورده «به نحو عمومی» به هگل و فلسفه‎ی او می‎پردازد. از جمله نقاط قوت کتاب رویکرد نظام‎مند به موضوع خود و معرفی فهرست‎وار وقایع روزگار هگل، وقایع زندگی شخص هگل، بررسی محتوای فلسفه‎ی او و فهرستی کامل از آثار اوست. همچنین در فهرست منابع کتاب مجموعه‎ای از کتاب‎هایی بسیار مفید درباره‎ی هگل و فلسفه‎ی او آورده شده است که می‎تواند مرجعی باشد برای علاقه‌مندانی که قصد عمق بخشیدن به دانش خود خصوصاً از طریق منابع آلمانی را داشته باشند. دیگر حُسن این فهرست منابع همان‌طور که آورده شد در آلمانی بودن اکثر منابع معرفی‌شده است که جای آن نیز در هگل‎پژوهی ایرانی عمدتاً خالی است.

 دیگر نکتهی قوت کتاب شرح کوتاهی است که در بخش پایانی کتاب از توجه ایرانیان به هگل در گذشته و حال آورده شده است و گزارش جالبی است که البته به نسبت حجم کتاب به قول نویسنده در حد همان «نیم‌نگاه» باقی مانده است. جنبه‎ی مثبت دیگر کتاب همان‌طور که در مقدمه‎ی آن آمده، «استفاده از زبان گذشتگان و زبانی که مقبولتر واقع شده» در شرح و بررسی موضوع است، چنان‎که برابرنهاده‌های فارسیِ مفاهیم آلمانی در این کتاب در اکثر موارد برابرنهاده‎های مقبولی هستند و نویسنده در کتاب خود اصولاً از واژه‎سازیهای بیهوده پرهیز کرده است.

لیکن به‌رغم این حُسن‎ها که برشمردیم، از نظر ما هدف نویسنده در اینکه «هگل به نحو عمومی به فارسی‌زبانان معرفی شود» در نهایت برآورده نشده و به‌زعم ما کتاب در حدی بیش از اندازه «عمومی» به موضوع خود پرداخته و محتوای آن در مواردی نامناسب و نادقیق و در بسیاری موارد حتی نادرست است. فایده‎ی این کتاب متأسفانه تنها در حد یک آشنایی بسیار کلی و به نظر ما بسیار سطحی برای کسی که مطلقاً آشنایی با هگل نداشته و صرفاً به گونه‌ای غیرعلمی و با رویکردی روزنامه‎خوانانه قصد آشنایی با هگل را داشته باشد، قابل تعریف خواهد بود و از این حد فراتر نمی‎رود. به‌این‌ترتیب این کتاب از مرز «عمومی» گذر کرده، به وادی «عامیانه» پای نهاده و ازاین‌رو متأسفانه نقضِ غرض نموده است. با کمال تأسف در نگارش این کتاب بسیاری از اصول و قواعد مربوط به تألیف، ترجمه و ارجاع دادن به منابع نیز به‌درستی رعایت نشده‎اند که در ادامه بدان خواهیم پرداخت. این‎ها همه از اعتبار این کتاب به‌عنوان محصولی آکادمیک به شدت می‎کاهد.

 

طرح پیشینی مدعاهای ما در نقد کتاب

در این مقاله پیش از اینکه به جزئیات بپردازیم مدعاهایی کلی لیکن تا حد امکان دقیق را برمی‎نهیم و در ادامه‎ی مقاله با ارائه‎ی شواهد و قرائن انضمامی از متن کتاب به دفاع از این مدعاهای صورت‎بندی‌شده می‎پردازیم. می‎گوییم «مدعا»؛ زیرا آنچه ما در اینجا صورت‎بندی می‎کنیم هنوز یک‌طرفه است و وقتی قوام می‎یابد که نویسنده‎ی محترم یا دیگرانی پاسخ خود را بدانها افزوده باشند. می‎گوییم «دفاع» و نه «اثبات»؛ چراکه چنین مدعاهایی در باب یک کتاب را نمی‎توان به یک معنا «اثبات» کرد، بلکه صرفاً می‎توان آن‎ها را برنهاد و با نشان دادن شواهد، امر «اثبات» یا «یقین» را در مقام یک فرایند سوبژکتیو به عهده‎ی خواننده گذاشت. برای نگارندهی این مقاله درستی مدعاهای زیر به‌صورت یقینی مُحرز است، اگر چنین نبود دست به نوشتن این مقاله نمی‎زد، لیکن این مدعیات فی ذاتهم مطلق نبوده و خود قابل نقد و تعدیل و یا حتی قابل رد هستند.

با توجه به شواهد و قرائنی که در ادامهی مقاله آورده خواهند شد، مدعای ما آن است که:

  1. کتاب نویسنده برخلاف آنچه در شناسنامه‎ی کتاب آمده، در مقام «تألیف» نیست.
  2. کتاب از نظر ارجاع به منابع خود در موارد فراوانی صادقانه و شفاف و درست عمل نکرده است.
  3. دانش زبانی نویسنده در هنگام نگارش این کتاب (منظور زبان آلمانی است) در حد مطلوب نبوده است و از این راه خطاهای فراوانی به کتاب داخل شده‎اند.
  4. نویسنده پیش از و در حین نگارش این کتاب، متون هگل را از روی اصل نخوانده و آشنایی مستقیم با فلسفه‎ی هگل نداشته است.
  5. نویسنده بر پایه‎ی فهمِ نه‌چندان عمیق خود از محتوای فلسفه‎ی هگل و از رهگذر خوانش نادقیق منابع میانجی بعضاً مطالبی نادرست را به هگل و فلسفه‎ی او نسبت داده است.

در ادامه می‎کوشیم با آوردن شواهدی از خود کتاب و تحلیل آن‎ها، مواضع بالا را به‌صورت انضمامی پیگیری کرده و نمودهای آن را در کتاب نشان دهیم تا از این طریق به دفاع از اعتبار مدعاهای بالا پرداخته باشیم و در نهایت نیز قضاوت را به خواننده وامی‎گذاریم. خواهیم کوشید در این کار صرفاً خود اثر و نه شخص نویسنده‎ی محترم را مدنظر داشته باشیم، اگرچه نقد اثر در نهایت نقد مؤثر و صلاحیت تولید اثر توسط او را نیز به گونه‌ای مضمر دربردارد که ناگزیر می‎نماید.

 

سخنی دربارهی منابع کتاب

منابع آلمانی‎ای که نویسنده در انتهای کتاب خود آورده است حقیقتاً منابع بسیار خوبی برای آشنایی با هگل و فلسفهی او محسوب می‎شوند. این موضوع را باید احتمالاً مدیون راهنمایی همان استادان آلمانی دانشگاه بُن بود که نویسنده در پیشگفتار کتاب خود بدان اشاره کرده است. نتیجه‎ی کار، یعنی خود کتاب نشان‌دهنده‌ی آن است که اگرچه گویا مجموعه‎ای از منابع آلمانی بسیار مرغوب در دسترس بوده است، لیکن نویسنده در استفاده از آن‎ها برای تولید کتاب خود ناموفق بوده و خواننده‎ی فارسی‎زبان را در عمل حتی از بهره بردن غیرمستقیم از این منابع محروم نموده است. در باب منابع آلمانی کتاب نکات زیر قابل توجه هستند:

در کار تألیف، قاعده‎ی کلی بر این است که در بخش منابع باید لیست کتاب‎هایی آورده شود که مؤلف برای تألیف کتاب خود شخصاً آن‎ها را از نظر گذرانده است. از سوی دیگر مؤلف مجاز نیست عنوان کتاب‎هایی را در فهرست منابع خود بیاورد که در تألیف خود از آن‎ها بهره‎ای نبرده است.

در فهرست منابع این کتاب 4 منبع مجموعه آثار هگل آورده شدهاند:

  1. مجموعه‎ی انتشارات برلین (Verein von Freunden des Verewigten)
  2. مجموعه بیست‌جلدی هرمان گلوکنر (Glockner)
  3. مجموعه آثار معروف به آکادمی، انتشارات هامبورگ
  4. مجموعه بیست‌جلدی زورکامپ (Suhrkamp)

و در ادامه نیز برخی جلدهای مجموعه‌ی زورکامپ دوباره به‌صورت تکی آورده شده‎اند (که با وجود ارجاع کلی به مجموعه‎ی زورکامپ در واقع تکراری و ناموجه است). علاوه بر این‎ تمام 13 جلد مجموعه‎ی فرهنگ فلسفی یواخیم ریتر (Joachim Ritter) نیز به‌عنوان منبع در بخش منابع کتاب آورده شده است.

نکته اینجاست که تعداد کتاب‎های همین چند مورد آورده شده در فهرست منابع بالغ بر بیش از 90 جلد کتاب قطور می‎شود که یک قفسه‎ی کامل از یک کتابخانه را پر می‎کنند و خواندن و فهمیدن تنها یکی از آن‎ها هفته‎ها و ماه‎ها وقت می‎گیرد. سؤالی که به ذهن می‎رسد این است که آیا نویسنده حقیقتاً همه‎ی این کتاب‎ها را در کار تولید کتاب خود از نظر گذرانده است؟ نکته‎ی بعدی اینکه با در اختیار داشتن مجموعه‎ی مهم و مرجعی مثل مجموعه‎ی معروف به آکادمی دیگر عملاً نیازی به مراجعه به زورکامپ یا گلوکنر یا برلین نیست، مگر اینکه مقایسه‏ای تاریخی، تطبیقی یا فیلولوژیک میان متون هگل لازم بوده باشد که برای آن هر 4 نسخه از یک متن مورد نیاز باشند که در این کتاب اثری از چنین تحقیقی نیست.

با یادآوری و در نظر گرفتن یکی از مدعاهای این مقاله مبنی بر اینکه نویسنده برای بیرون دادن کتاب خود هگل را از روی اصل نخوانده است (که در ادامه به دفاع از این مدعا خواهیم پرداخت) میزان ناموجه بودن چنین لیستی در بخش منابع کتاب بیشتر نیز می‎شود. به نظر ما شایسته‎تر بود نویسنده حداقل این کتاب‎ها را تحت عنوان دیگری جدای از «فهرست منابع کتاب» خود می‎آورد.

 

نقد محتویات کتاب و ارائه‎ی شواهد و قرائن برای دفاع از مدعیات ارائه‌شده

در ادامه تا پایان مقاله به ارائه‎ی بخشی از شواهد موجود برای دفاع از مدعیات بالا خواهیم پرداخت و خاطرنشان می‎کنیم که آنچه در زیر می‎آید تنها حاصل بررسی موردی بعضی قسمت‎های کتاب و بعضاً تطبیق آن با منابعی بوده که نگارنده بدان‎ها دسترسی مستقیم داشته است. واضح است که کار بررسی همه‎ی این 740 صفحه از حوصله‎ی نگارنده و خوانندهی این مقاله خارج است و قصد ما نیز ویرایش افتخاری کتاب برای چاپ‎های بعدی نبوده و نیست؛ چراکه این مهم به عهده‎ی کسان دیگری است. ترجمه‎هایی که ما در اینجا ارائه می‎کنیم صرفاً برای آشنایی خواننده‎ی ناآشنا به زبان آلمانی آورده شده‎اند و خود به‌هیچ‌عنوان داعیه‎ی درست‎تر بودن نداشته، بلکه قابل بهبودند. هر جا نیز که از خود چیزی به نقل‌قول‎ها افزوده‎ایم آن را میان علامت [ ] آورده‎ایم که «ح. ص» نیز بدان افزوده شده است. از آنجا که منبع اصلی ما همان کتاب «هگل» از دکتر علی‌اصغر مصلح است به نام بردن صفحه‎ی مربوطه بسنده کرده‎ایم. منابع آلمانی ما نیز دقیقاً همان منابع آورده‌شده در فهرست خود کتاب هستند که در این مقاله در ارجاع به این منابع نیز به ذکر صفحه بسنده می‎کنیم که به نظر ما وافی به مقصود است. فرض ما این است که خواننده‎ی این مقاله خود کتاب و محتوای آن را می‎شناسد؛ بنابراین از توضیحات اضافه در مورد بافت موضوع مورد بحث که به قسمتی از آن ارجاع داده شده است پرهیز نمودیم تا این مقاله به درازا نکشد. در این مقاله همه جا منظور از «نگارنده»، نگارنده‎ی این سطور و منظور از «نویسنده» جناب دکتر مصلح نویسنده‎ی محترم کتاب «هگل» می‎باشد.

در صفحه‎ی 41 کتاب به واژه‎ی «Romantismus» برمی‎خوریم که در اینجا به نهضت رمانتیک ترجمه شده است. این کلمه نمی‎تواند یک اشتباه چاپی باشد؛ چراکه دقیقاً به همین شکل نیز در صفحه‎ی 654 کتاب در بخش واژهنامه با همین ترجمه آمده است. کلمه‎ی «Romantismus» در زبان آلمانی به این معنا وجود خارجی ندارد و نگارنده موفق به ردگیری آن در هیچ فرهنگی نشد. این کلمه به نظر میرسد ساختگی باشد که توسط نویسنده بر اساس قاعده‎ی اضافه کردن «-ismus» برای نهضت‎های فکری در زبان آلمانی به این صورت جعل شده است. این واژه به این شکل و به این معنا تا آنجا که نگارنده تحقیق کرد فقط در زبان چک وجود دارد که آوردن آن در اینجا بی‎مورد به نظر می‎رسد.

در صفحه‎ی 46 آمده است:

[... ح. ص] مثلاً این پرسش از همان زمان برای وی [منظور هگل است ح. ص] مطرح است که «ذات انسان چگونه می‎تواند ثابت باشد و یک‌سان تلقی شود و زمانه و تاریخ در حال دگرگونی باشد؟» (نک: Pöggeler, 1976, p.151)

این جمله‎ی سؤالی که میان علامت نقل‌قول آورده شده و به نظر می‎رسد باید ترجمه‎ی نوشته‎ای از هگل جوان یا مدعایی از پوگلر درباره‎ی هگل بوده باشد در صفحه‎ی 151 منبع ارجاع داده شده به این شکل وجود ندارد. تنها جمله‎ای که در ابتدای این صفحه از متن پوگلر دیده می‎شود و احتمالاً مرجع ترجمه و برداشت نویسنده قرار گرفته است را در زیر می‎آوریم:

„Dabei ist auf anthropologischem, kulturwissenschaftlichem und historischem Gebiet die Grundannahme leitend, daß die Erkenntnis des Menschen, wie er überhaupt ist, mit der historischen Erkenntnis konvergiere, da der Mensch in seinem Wesen zu allen Zeiten gleich geblieben sei.“ (Pöggeler 1976: 151)

ترجمه‎ی پیشنهادی:

«در این میان [نزد هگل] پیش‎انگاره‎ی اساسی در حوزه‎های انسان‎شناسی، علوم فرهنگی و تاریخی آن است که شناخت انسان به‌مثابه آنچه هست، [گویا] با شناخت تاریخی تلاقی دارد؛ زیرا انسان [گویا] در ذات خود و در همهی زمان‎ها یک‌سان باقی مانده است.»

به‌این‌ترتیب آوردن آن جمله‎ی سؤالی در میان علامت نقل‌قول صحیح نبوده است.

در صفحه‎ی 49 سخن از آشنایی هگل با شلینگ و هولدرلین است که در ادامه به صفحه‎ی 45 از کتاب پوگلر ارجاع داده شده است، لیکن در این صفحه از کتاب پوگلر مطلقاً مطلبی درباره‌ی آشنایی هگل با شلینگ و هولدرلین وجود ندارد که مصداق ارجاع نادرست است. در همین صفحه به نظر می‎رسد نویسنده واژهی Stift را که در اینجا به معنای حوزه‌ی علمیه یا مدرسه‎ی الهیات است آشکارا با Stiftung که می‎توان آن را به «بنیاد» هم ترجمه کرد اشتباه گرفته است و حوزه‎ی علمیه را به بنیاد ترجمه کرده است.

در پاراگراف صفحه‎ی 53 اقتباس و ترجمهی زیر از نوشته‎های پوگلر آورده شده است:

«به‌رغم استفاده‌ی هگل از مشارب مختلف، وی از همان آغاز جهت‎گیری خاص خود را داشت [... ح. ص]؛ مثلاً زندگی مسیح را می‎نویسد، اما در این رساله مسیح را (درست آن‌گونه که کانت در «دین در محدوده‌ی عقل تنها» به تحلیل دین پرداخته است) همچون یک معلم اخلاق، بدون توجه به تاریخ کرامات و معجزات معرفی می‎کند.»

جمله‎ی اول که جمله‎ای است بسیار کلی، در متن اصلی وجود ندارد. از آنجا که نزدیک به صددرصد مطالب در اینجا اقتباس از پوگلر است، آوردن چنین تک‌جمله‌هایی اقتباس را به «تألیف» بدل نخواهد کرد. Geschichte که در اینجا معنای داستان و روایت می‎دهد به «تاریخ» ترجمه شده است که اگرچه معنای دیگر این واژه است، لیکن در اینجا مورد نظر نیست. ادامه‎ی متن نیز اقتباس و ترجمه‎ای نه‌چندان شایسته است از متن پوگلر با ارجاع نادرست به صفحه‎ی 153 که در اصل می‎باید 152 می‎بود.

جای دیگری در متن پوگلر می‎خوانیم:

„[…ح. ص. ] in der überlieferten christlichen Religion wird die Moralität – die Freiheit und Selbstbestimmung des Menschen – verkehrt zur Positivität, zur Fremdbestimmtheit; das Positive ist nicht in Freiheit durch Vernunft erzeugt, sondern von einem Gott angeordnet, der als ein Jenseits der Vernunft entgegentritt“ (Pöggeler, 152)

ترجمه‎ی پیشنهادی:

«در دین مسیحی که به دست ما رسیده است اخلاق، آزادی و خودمختاری انسان به امر قراردادی و دیگرمختار قلب می‎گردد؛ امر مقرر نه از جانب خرد و در [درون] آزادی حاصل می‎شود، بلکه از جانب یک خدا فرموده می‎گردد، [خدایی] که در مقام یک فراسوی خرد و در برابر آن ظاهر می‎گردد.»

که معادل معوج آن در کتاب چنین آمده است:

«در مسیحیت، شریعت نه با آزادی و از طریق عقل، بلکه به‌وسیله‌ی خدایی که فراسوی عقل است تعین می‎یابد.»

این اقتباس‎ها و ترجمه‎های نادقیق از متن پوگلر با همین کیفیت تا صفحه‎ی 57 ادامه می‎یابند. در اینجا نویسنده از پوگلر دست کشیده و فرهنگ هگل پاول کوبن را منبع اقتباس خود قرار می‎دهد و این کار را تا صفحه‎ی 80 کتاب ادامه می‎دهد که در آن هرازچندگاهی هم دوباره گریزی به پوگلر زده می‎شود که این گریز زدن‌ها البته چندان موجه به نظر نمی‎رسند؛ چراکه مطالب مکمل یکدیگر نیستند.

پاراگراف آخر صفحه‎ی 61 و شرح حال هگل در بامبرگ بدون ذکر منبع آورده شده‎اند، لیکن می‎توان به سادگی ردِ این اقتباس‎ها را در همان فرهنگ هگل پاول کوبن صفحات 15 و 16 یافت.

در صفحه‎ی 65 نویسنده پاورقی‎ای بدون ذکر منبع آورده است که منبع آن در واقع همان پاول کوبن صفحه‎ی 18 است که پاورقی هم نیست و در داخل متن است. تنها نکته‎ای که در فرهنگ پاول کوبن نیامده است ارجاع به صفحه‎ی 151 تا 161 ترجمه‎ی انگلیسی کتاب دریدا است که نویسنده بدون دلیل خاصی با کلمه‎ی «به‌خصوص» بر آن تأکید می‎کند که معلوم نیست منظور از این «به‌خصوص» به واقع چیست.

بخش هایدلبرگ نیز که در کتاب «هگل» بالغ بر 4 صفحه است، بدون ذکر منبع آمده است که عیناً اقتباس از پاول کوبن است.

اقتباس‎ها ادامه پیدا میکنند تا صفحهی 75 که نویسنده در انتهای بخش برلین که آن هم تماماً اقتباس از پاول کوبن است تنها یک نیم‌جمله را درباره‎ی بیماری هگل از کتاب پوگلر ترجمه می‎کند و به‌این‌ترتیب در انتهای کل متن به پوگلر ارجاع می‎دهد. جدای از ترجمه‎ی غلط «Cholera» به «سل واگیر» که در واقع به معنای «بیماری وبا» است، این تاکتیک ارجاع دادن از نظر ما شائبهی گونه‎ای رد گم‎ کردن در ارجاع به منابع را در ذهن ایجاد می‎کند. در واقع اگر نویسنده‎ی محترم به جای این اقتباس‎ها و مخلوط کردن‎ها یک عدد از همان منابع را در دست می‎گرفت و ترجمه‎ای شایسته از اول تا آخر آن ارائه می‎کرد، ای‌بسا محتوایی با کیفیت بهتر به دست خواننده‎ی علاقه‌مند فارسی‎زبان می‎رسید. این نکته را نیز باید در نظر داشت که کتاب هنوز وارد مباحث مربوط به محتوای فلسفه‎ی هگل نشده و هنوز صرفاً در حال گزارشی بسیار ابتدایی و معمول از شرح احوال هگل است. از طرفی این هم چندان موضوع مهمی برای ارجاع دادن آن نیم‌خط نیست که هگل بر اثر کدام بیماری مرده است، مگر اینکه واقعاً دلیل تازه‎ای مانند همان «سل واگیر» [!!] برای مرگ هگل یافته شده باشد. شاید بهتر می‎بود نویسنده‎ی محترم از ذکر منبع برای این نیم‌خط در میانه‎ی راه طولانی اقتباس از کوبن چشم می‎پوشید و به جای آن، منبع متونی را که در جای‎جای کتاب آورده شده اما نامی از آن‎ها برده نشده است، می‎آورد.

در صفحه‎ی 76 نویسنده در باب خصوصیات فردی هگل می‎نویسد:

«در باب خصوصیات ظاهری هگل اطلاعات زیادی نداریم، اما بر اساس گزارش‎ها و نقل‌قول‎های رسیده و چند تصویری که از وی مانده، می‎توان وی را مردی با چهره‎ای نه‌چندان خوش و رفتار و حرکاتی نه‌چندان جذاب و جالب معرفی کرد» (مجتهدی، 1370، ص 22).

این ارجاع دادن به جناب دکتر مجتهدی در میانه‎ی راه اقتباسها از کوبن و پوگلر به نظر کمی نابهنگام و عجیب می‎آید. سؤال اینجاست که نویسنده که خود گویا به بهترین منابع درباره‎ی هگل دسترسی دارد آخر چه نیازی است که برای چنین موضوعی، به ناگاه و در میانه‎ی راه دراز اقتباس از کوبن و پوگلر ارجاع به دکتر مجتهدی بدهد؟ جز این است که دکتر مجتهدی نیز این مطلب را خود از جایی دیگر آورده است؟ شاید بتوان این موضوع را نیز ذیل همان تاکتیک خاص ارجاعات نویسنده تعبیر کرد.

در صفحهی 86 نویسنده نقل‌قولی از هگل آورده است و به کتاب هگل از مجموعه آثار منتشرشده توسط گلوکنر ارجاع داده است. به نظر ما این نقل‌قول از هگل در اینجا (و در ضمن در سراسر کتاب) نمی‎تواند حاصل اجتهاد نویسنده در متن اصلی هگل بوده باشد و به دلایل زیر برداشتی از متن کارل آلبرت است که این نیز خود مصداق ارجاع نادرست خواهد بود:

یکم، مجموعه‎ی آثار هگل از هرمان گلوکنر (Glockner) مجموعه‎ای است که حداقل تا سال 1968 به خط قدیمی آلمانی انتشار یافته و خواندن آن حتی برای خود آلمانی‎ها مشکل است و کسی سراغ آن نمی‎رود. نگارنده بعید می‎داند که نویسنده برای این اکتشاف نیم‎خطی مبنی بر اینکه «هگل، یاکوب بوهمه (1575-1624) را اولین فیلسوف آلمانی و محتوای فلسفه‎ی او را آلمانی ناب می‎داند» حقیقتاً به خود زحمت خواندن جلد شماره‎ی نوزدهم مجموعه آثار هگل را داده باشد، آن هم از روی مجموعه‎ی هرمان گلوکنر با آن خط چاپی قدیمی بسیار دشوار. این موضوع درباره‎ی نظر هگل به فلسفهی بوهمه چنان معروف است که آن را می‎توان در هر منبع دست‌دوم دیگری یافت و نقل کرد.

دوم، از آنجایی که منبع اقتباس در این چند صفحه، آشکارا کتاب کارل آلبرت بوده و آلبرت نیز در ارجاعات خود تماماً به گلوکنر ارجاع داده است این نقل‌قول به احتمال زیاد از جایی از کتاب آلبرت آورده شده باشد که شایسته بود در کتاب به گونه‌ی غیرمستقیم ارجاع داده می‎شد.

در صفحه‎ی 88 شعر الویسیس که بدون هیچ توضیحی در کتاب به‌صورت ناقص آورده شده، شعری است صدخطی که نویسنده ترجمه‎ی 8 خط آن را از میانه‎ی شعر (خط بیست‌وهشتم تا سی‌وپنجم) آورده است که احتمالاً خود نیز متوجه این موضوع نبوده؛ چراکه انتخاب این قسمت از شعر انتخاب کس دیگری بوده است. ترجمه‎ی همین 8 خط و وجود حداقل 3 غلط عمده‎ی ساختاری در ترجمه‎ی آن، آشکارا نشان از آشنایی نه‌چندان مطلوب نویسنده به زبان آلمانی در زمان نگارش کتابش دارد.

نکته‎ی مهم اینجاست که در متن اصلی بر اساس انتشارات فلیکس ماینر هامبورگ (به‌عنوان مرجع آکادمیک هگل) علامتی وجود دارد که نویسنده از آنجا که به نظر ما به متن اصلی مراجعه نکرده است معنای آن را متوجه نشده است. در متن انتشاریافته‎ی فلیکس ماینر علامت زاویه‎ای پیش از کلمه‎ی der Sinn باز شده است که در خط چهلم شعر بسته می‎شود و معنای آن در آن کتاب این‌گونه توضیح داده شده که هگل خط سی‌ودوم تا چهلم شعرش را در دست‌نوشته‌ی خود خط زده و به‌این‌ترتیب حذف کرده است. بسیار بعید است نویسنده‎ی محترم اصولاً متوجه چنین ظرایفی بوده باشند. حال سؤال اینجاست که در خط بیست‌وهشتم تا سی‌وپنجم شعر چه چیزی هست که فقط ترجمه‎ی همین بخش در کتاب ایشان آمده است، آن هم درحالی‌که 4 خط آخر بخش انتخابی توسط خود هگل خط خورده است؟ پاسخ این سؤال با مراجعه به کتاب آلبرت که نویسنده تقریباً تمامی متن خود را (البته با ترجمه‎ای نامناسب) از آنجا اقتباس کرده است آشکار می‎شود. این 8 خط منتخب شعر را به همین صورت در کتاب آلبرت می‎یابیم، آلبرت البته در توضیحات خود 3 خط دیگر ادامه‎ی شعر را نیز آورده و در ادامه‎ی منطقی کتاب خود به توضیح آن پرداخته است که نویسنده به دلایل نامعلوم از آن توضیحات صرف‎نظر کرده و یا شاید هم اصلاً آن را ندیده است.

خط 28 تا 35 این شعر از این قرار است:

„Mein Aug erhebt sich zu des ew’gen Himmels Wölbung

zu dir, o glänzendes Gestirn der Nacht!

und aller Wünsche, aller Hoffnungen

Vergessen strömt aus deiner Ewigkeit herab;

<der Sinn verliert sich in dem Anschaun,

was mein ich nannte schwindet,

ich gebe mich dem unermeslichen dahin,

ich bin in ihm bin alles, bin nur es.“

ما ترجمه‎ی پیشنهادی خود را جلوی ترجمه‎ی نویسنده‎ی کتاب میان علامت [ ] می‎آوریم و در این ترجمه سعی می‌کنیم تا حد امکان از همان برابرنهاده‎های کتاب استفاده کنیم و سلیقه‎ی خود را در ترجمه دخیل نکنیم؛ چراکه قصد ما در اینجا جلب توجه خواننده به ساختار ترجمه است که آن را در ترجمه‎ی خود بولد نموده‎ایم، نه کیفیت ترجمه‎ به معنای ادبی آن:

چشمم به آسمان جاودان افتاد [چشمم بالا می‎رود به سوی گنبد آسمان جاودان]

با توام، ای ستاره‌ی درخشنده‌ی شب [به‌سوی تو، ای سنگ آسمانی درخشنده‎ی شب [منظور ماه است ح. ص]

و همه‌ی آرزوها و همه‌ی امیدها [و به همه‎ی آرزوها، به همه‎ی امیدها]

فراموشی از ابدیت تو به پایین موج می‎زند [فراموشی از جاودانگی تو به پایین می‎شارد]

معنا در شهود از دست می‎رود [حس خود را گم می‎کند در تماشا]

آنچه که من خویش می‎نامم ناپدید می‎شود [آنچه منم نامیدم ناپدید می‎شود]

خود را به آن ناسنجیدنی می‎سپارم [من خود را فرامیسپارم بدان بی‎کران]

من در اویم، پس همه‎ام، فقط اویم [من در آنم، همه چیزم، فقط آنم]

 

نویسنده در ادامه، مفهوم «unio mystica» را که ازقضا در همان صفحه در متن آلبرت پایین‌تر آمده است قرض گرفته و آن را با ترجمه‎ی نادقیق برخی توضیحاتی که آلبرت یک پاراگراف قبل‎تر در شرح شعر هگل آورده بود مخلوط کرده چند کلمه‎ای هم از خود به آن افزوده و می‎نویسد:

«توجه به جاودانگی ماه باعث می‎شود که مکاشفه‎گر، گذشته و هرآنچه را که اطرافش است فراموش کند. تنها در احوال عرفانی است که خود و خودیت انسان ارتفاع پیدا می‎کند. در این حالت انسان با آن امر بی‎کرانه‎ای که تمامی موجودات را در خود دارد یکی می‎شود. آنچه که در شعر هگل بیان شده، نمودی از وحدت عرفانی (Unio mystica) است که در عارفان همه‌ی فرهنگ‎ها سراغ داریم» (مصلح، 88).

گیریم محتوای این سخن بسیار هم درست و بجا باشد، اما آیا نویسنده‎ی محترم نمی‎توانست بدون استفاده از ترجمه‎ی برخی عبارات آلبرت و مخلوط کردن آنها با هم، خودش همین معنا را به گونه‌ای به زبان خود بیان کند؟ آیا برای گفتن همین اندازه مطلب هم باید به اقتباس متن دیگران دست یازید؟

در ادامه در متن آلبرت نقل‌قولی تقریباً یک‌صفحه‎ای از هگل آمده است که نویسنده بدون ترجمه یا اشاره به آن نقل‌قول، مضمون آن را پس از عبارت «وی می‎گوید» در چند جمله‎ی زیر خلاصه می‎کند:

«وی می‎گوید امروز عرفان را برای هر چیزِ راز و رمزدار و نامفهوم به کار می‎برند. باید توجه کرد که در عرفان رمز و راز هست، اما این در نسبت با فاهمه است. امر عرفانی وحدت انضمامی احوالی متمایز از فاهمه و فراتر از آن است.»

با جست‌وجو در کتاب آلبرت می‎توان جملات زیر را یافت که احتمالاً «تلخیص» مربوطه بر مبنای این قسمت‎ها انجام شده است:

„Wenn heutzutage vom Mystischen die Rede ist, so gilt dies in der Regel als gleichbedeutend mit dem Geheimnisvollen und Unbegreiflichen, und dies Geheimnisvolle und Unbegreifliche wird dann, je nach Verschiedenheit der sonstigen Bildung und Sinnesweise, von den einen als das Eigentümliche und Wahrhafte, von den anderen aber als das dem Aberglauben und der Täuschung Angehörige betrachtet. Hierüber ist zunächst zu bemerken, daß das Mystische allerdings ein Geheimnisvolles ist, jedoch nur für den Verstand, und zwar einfach um deswillen, weil die abstrakte Identität das Prinzip des Verstandes, das Mystische aber (als gleichbedeutend mit dem Spekulativen) die konkrete Einheit derjenigen Bestimmungen ist, welche dem Verstand nur in ihrer Trennung und Entgegensetzung für wahr gelten.“ (Albert: 165)

متأسفانه در اینجا حتی به محتوای سخن هگل هم رحم نشده است و سخن او به کسری کوچک از آنچه در منبع مورد استفاده آمده تقلیل داده شده که با خوانش دقیق آن متوجه می‎شویم که این نقل به مضمون نیز چندان دقیق و درست نیست. نویسنده در ادامه، عباراتی شبه‌هگلی هم از خود به آن می‎افزاید که در متن هگل یا آلبرت موجود نیست، لیکن بدان عبارت «به نظر هگل» افزوده شده است:

«به نظر هگل آنچه برای فاهمه غیرقابل درک است، می‎تواند به‌وسیله‌ی عقل درک شود. امر عرفانی برای کسانی که آن را تأیید می‎کنند، امری کاملاً انضمامی و نتیجه‌ی ارتفاع یافتن (aufheben) اندیشه است. هگل بر اساس اصول دیالکتیکی نسبت امکان فراروی به‌سوی اسرار نهایی واقعیت خوش‎بین است» (مصلح: 90).

ادامهی متن نیز تماماً ترجمه و اقتباس بوده و مثل بسیاری موارد دیگر متأسفانه در انتهای 3 صفحه اقتباس هیچ اشاره‎ای به منبع این اقتباس که همان آلبرت باشد، نشده است. خوانندهی آشنا به زبان آلمانی می‎تواند صفحه‎ی 163 و 164 کتاب آلبرت را مطالعه کند تا شخصاً به میزان سطحی بودن اقتباس‎ها و کیفیت نازل ترجمه‎ی این قسمت‎ها در کتاب «هگل» واقف شود.

در صفحات 105 تا 115 فهرستی از آثار هگل آمده است که عیناً به همین صورت در کتاب کوبن از صفحه‎ی 519 تا 527 آمده است و متأسفانه نویسنده‎ی محترم اشاره‎ای به منبع خود نکرده است. در همین فهرست هم اشکالاتی موجود است؛ مثلاً در جایی گویا نویسنده‎ معنای ggf را -در اینجا به معنی در برخی موارد (gegebenenfalls)- نمی‎دانسته و زحمت جست‌وجوی آن را نیز به خود نداده و به جای آن 3 نقطه آورده است. در تمام موارد نیز ارجاعات به مجلدات مجموعه آثار که در متن اصلی موجود است حذف شده است.

 

نقد بخش سیری در مجموعه آثار هگل

نویسنده در صفحه‎ی 119 کتاب خود می‎نویسد: «نویسندگان کتاب فرهنگ هگل برای معرفی آثار وی، مجموعه نوشته‎ها و سخنرانی‎های وی را ذیل 14 عنوان شرح داده‎اند، ما نیز در اینجا از شیوه‌ی ایشان پیروی می‌کنیم.» و این فتوا را توجیهی می‎کند برای 80 صفحه اقتباس از روی کتاب کوبن و متن 14 محقق و نویسنده‎ی مقالات آن کتاب؛ به‌این‌ترتیب تا صفحه‎ی 190 کتاب، مقالات کتاب کوبن به صورِ اقتباسی و دل‌بخواهی و بدون ذکر دلیل حذف و انتخاب‎ها ترجمه شده، این مقاله‎های بسیار پرارزش نویسندگان آن کتاب به معنای واقعی کلمه مثله شده و دوباره در کنار هم ‎چیده می‎شوند. نکته‎ای که در اینجا جلب توجه می‎کند باز همان تاکتیک ارجاع دادن‎های نویسنده به منبع خود است. برای روشن‎تر کردن منظور خود، همه‎ی ارجاعات این 80 صفحه اقتباس را به ترتیب در کنار هم می‎آوریم:

ص. 120: «(نک: Cobben, 2006, p. 31

ص. 126: «گزارش بخش نوشته‎های اولیه برگرفته از متن اولیور دپره است که در کتاب فرهنگ هگل به ویراستاری کوبن نوشته شده است (نک: Cobben, 2006, pp. 31-38).»

ص. 130: «شرح این بخش از آثار هگل را پتر یونکرز از صص 38 تا 44 نوشته است (نک: Cobben 2006).»

ص. 136: «این گزارش برگرفته از نوشته‎ی هاینس کیمرله در کتاب فرهنگ هگل است (نک: Cobben, pp. 44-50

ص. 143: «این گزارش برگرفته از نوشته‌ی پاول کوبن (صص 50-55) در کتاب فرهنگ هگل است.»

ص. 147: «در اینجا هم می‎باید به همان منبع ارجاع داده می‎شد که نشده است.»

ص. 151: «این متن برگرفته از متن پل کریوسبرگس در فرهنگ هگل (صص 62-67) است.»

ص. 154: «این متن برگرفته از متن پل کریوسبرگس در فرهنگ هگل (صص 68-72) است.»

ص. 160: «در این تقریر از نوشته‌ی پاول کوبن در کتاب فرهنگ هگل (صص 73-78) استفاده شده است.»

ص. 167: «این بخش از نوشته‌ی هرمان فان ارپ در کتاب فرهنگ هگل (صص 79-85) برگرفته شده است.»

ص. 171: «این بخش برگرفته از متن لو دِ وس در کتاب فرهنگ هگل (91-96) است.»

ص. 176: «این بخش از متن گونتر کروک در کتاب فرهنگ هگل (96-101) برگرفته شده است.»

ص. 183: «این بخش، از متن آنجلیکا نوزو در کتاب دایرة‎المعارف هگل (101-107) برگرفته شده است.»

ص. 189: «این بخش برگرفته از نوشته لو وِ وُس در کتاب فرهنگ هگل صفحه 107 تا 112 است.»

 

اگرچه در این قسمت از کتاب نویسنده‎ی محترم به‌استثنای یک مورد به منابع خود اشاره کرده است، اما سؤالی که بلافاصله به ذهن خطور می‎کند آن است که این چگونه تألیفی است که شرح‎ها و گزارش‎ها و بخش‎ها و متن‎های آن همه از اینجا و آنجا برگرفته و استفاده شده‎اند؟ نویسنده‎ی محترم به جای این‌همه می‎توانست به همان توضیح صفحه‎ی 119 خود بسنده کند یا به سادگی و با همان جمله‎بندی خاص خود بنویسد که این به‌اصطلاح «گزارش» را از کتاب کوبن از صفحه‎ی 13 تا 113 «استفاده» کرده است!

نکته‎ی دیگری که در این لیست ارجاعات جلب توجه می‎کند اصل «تنوع» و «تطور» در ارجاعات است، گویی هر ارجاع پیوسته در حال رفع (aufheben!) ارجاعات پیشین است. این‌گونه ارجاع دادن می‎تواند مقوی این شائبه باشد که یا نویسنده از اصول و قواعد ارجاع به منابع بی‎اطلاع است و یا خدای‎ناکرده در پی آن است که بر خواننده متشبه گردد با تحقیقی فراگیر از منابع گوناگون روبه‌روست و نویسنده ازاین‌رو پیوسته تغییری ظاهری یا محتوایی در ارجاعات داده است، حتی اگر شده به اندازه‎ی کم و زیاد کردن یک پرانتز یا ویرگول و یا تغییر نام منبع که در ابتدا به‌صورت «Cobben 2006» آورده شده، سپس «فرهنگ هگل» و پس از آن «دایرة‌المعارف هگل» نامیده شده که البته همگی اشاره به همان کتاب پاول کوبن دارند. اقتباس در جایی «شرح» خوانده می‎شود در جای دیگر «متن»، «گزارش»، «بخش» و «تقریر»؛ این تنوع و تطور حتی دامنگیر نام یکی از مؤلفان نیز شده و او را از مقام «لو دِ وس» به مقام «لو وِ وُس» برمی‎کشد! (که البته این یکی حتماً اشتباه چاپی است)

کاش این موضوع در همین شکل و ظاهر ارجاعات باقی میماند، متأسفانه محتوای اقتباس‎ها در اینجا نیز همچون سایر بخش‎های اقتباسی کتاب پر از انتخاب‎های دل‌بخواهی بندهایی از متن اصلی هستند، عموماً حذف آن بخش‎هایی که احتمالاً فهم یا ترجمه‎ی آن‎ها برای نویسنده‎ی محترم مشکل بوده‎اند و در نهایت ترجمه‎ی بعضاً بسیار مغلوط و ضعیف باقی پاره‎ها. با تطبیق کلمه به کلمه‎ی متن کتاب با متن اصلی درمی‎یابیم که نویسنده آشکارا بخش‎هایی از متن اصلی را خوانده، آنچه را فهمیده یا فکر کرده که فهمیده است جدا نموده، سپس آن را ترجمه کرده، آن‌گاه متن ترجمه‌شده را دل‌بخواه کمی تغییر داده و محتویات آن را جابه‌جا کرده است و در موارد معدودی هم چیزهایی کلی با محتوایی نه‌چندان عمیق و حتی به‌کلی نادرست از خود بدان افزوده است.

 

به‌عنوان نمونه و برای پرهیز از کلی‎گویی برخی از این موارد را به‌عنوان مثال در زیر می‎آوریم و تأکید می‎کنیم که این‎ها یک‌دهم آنچه در این 80 صفحه یافت می‎شود هم نیست و خواننده‎ را دعوت می‎کنیم یک صفحهی دل‌خواه از این بخش از کتاب را با متن اصلی مقایسه کند و خود شخصاً مدعاهای ما و کیفیت اقتباس را آزمون کند.

صفحه‎ی 121: نویسنده متنی از هگل را که در متن اصلی به‌صورت نقل‌قول آمده است، بدون آوردن علامت نقل‌قول و ذکر اینکه این جمله از هگل است، این‌گونه آورده است:

«روشنگری البته فهم انسان را بیشتر میکند، ولی این لزوماً به معنای بهتر شدن وضع نیست.»

جمله‎ی اصلی که نقل‌قولی است از هگل درباره‎ی عدم کفایت روشنگری قوه‎ی فاهمه برای تعالی یک قوم (به ترکیب اضافی دقت کنید) به این صورت است:

„Aufklärung des Verstands macht zwar klüger, aber nicht besser“ (Cobben 2006: 32)

ترجمهی پیشنهادی:

«روشنگری [قوه‎ی] فاهمه اگرچه [انسان را] زیرک‎تر می‎کند، اما بهتر نه.»

 

نویسنده در همین صفحه و به همان منوال سخنی از هگل را که در متن کتاب به‌صورت زیر آورده شده است:

„Von der Volksreligion erwartet er, dass das Volk sich „nicht nur als Menschen fühlt, sondern daß auch sanftere Tinten von Menschlichkeit und Güte in das Gemählde gebracht werden“(GW 1,86) “ (Cobben 2006: 32)

این‌گونه آورده است:

«[هگل ح. ص] مثلاً می‎نویسد که یک قوم نباید صرفاً خود را یک انسان احساس کند، بلکه علاوه بر آن باید نقش ظریفی از انسانیت باشد که بر تابلو کشیده شده است.»

ترجمه‎ی پیشنهادی: «او [منظور هگل است] از دین قومی [ترکیب وصفی] انتظار دارد که قوم خود را [از اینجا به بعد نقل‌قول از هگل است] نه صرفاً به‌مثابه [مجموعه‎ای از] انسان‎ها حس کند، بلکه صبغه‎ای ملایم از انسانیت و نیکی در تصویر [او] آورده شود.»

 

نویسنده در ادامه می‎نویسد: «برخی شارحان مانند زملر (Semler) معتقدند [...]» لیکن در متن اصلی سخنی از «برخی شارحان» نیست و صرفاً عقیده‎ی زملر در فلان مورد آورده شده است. اما نکته‎ی اصلی اینجاست که زملر جزو شارحان هگل محسوب نمی‎شود؛ یعنی در واقع نمی‎توانسته است که جزو شارحان هگل محسوب شود؛ زیرا زملر در سال 1791 یعنی زمانی که هگل 21 ساله بوده دار فانی را وداع گفته است. در واقع این هگل است که آثار زملر را خوانده و مفاهیم «دین ابژکتیو» و «دین سوبژکتیو» که نزد زملر «دین رسمی» و «اخلاق» بوده‎اند را از او برگرفته است. البته برای این مطالب نیازی به تحقیق اضافی نیست و همه‎ی این مطالب در همان صفحه‌ی 32 کتاب کوبن به طور کامل شرح داده شده است که گویا مورد خوانش گزینشی و سطحی یا بدفهمی قرار گرفته‎اند.

در همین صفحه بالاتر نیز شبیه همین کلیگویی را مشاهده میکنیم، آنجا که آمده است: «شارحان هگل مثل روزنکرانتس [...]» که در متن اصلی صحبتی از «شارحان هگل مثل [...]» نبوده و صرفاً نظری از روزنکرانتس آورده شده است. نکته اینکه در این کتاب امثال عبارات «برخی شارحان» و «عده‎ای از مفسران» و غیره در جاهای فراوان دیگری هم آمده است، این‌گونه کلیت‎دادن‎ها و اجاع دادن به مجموعه‎های نامعلوم از شارحان و مفسران برازنده‎ی یک کار جدی علمی و تحقیقی و حتی اقتباسی نیست چه رسد به اینکه چیزی که از زبان این «برخی شارحان» آورده می‎شود نیز محصول تخیلات خود ما باشد.

در صفحه‎ی 127 آمده است: «هگل ازاین‌پس می‎خواهد به این پرسش پاسخ دهد که فلسفه چگونه می‎تواند هم از جهت محتوا و هم از جهت صورت، تکلیفی را که بر عهده دارد به انجام رساند. این تکلیف فائق آمدن بر دوگانگی‎هاست. پاسخ اجمالی هگل مبنا قرار گرفتن امر مطلق (Das Absolute) است. مطلق تمامیتی ابژکتیو، کل دانایی و ساختار شناخت ماست. با مطلق استقلال و محدوده‎های ترسیم‌شده به‌وسیله‌ی امور متضاد ارتفاع پیدا می‎کنند، اما این به معنای آن نیست که دوگانگی‎ها برطرف می‎شوند؛ زیرا دوگانگی لازمه‎ی زندگی است.»

 این متن ترجمه‎ای است نادقیق از متن اصلی زیر:

„Es fragt sich daher, wie die Philosophie sich inhaltlich und förmlich bestimmen muss, um diese ihre Aufgabe, die Entzweiung aufzuheben, zu übernehmen. Dazu führt Hegel das Absolute in seine Philosophie als „eine objektive Totalität, ein Ganzes von Wissen, eine Organisation von Erkenntnissen“ (GW 4,29) ein. Im Absoluten ist also die Selbstständigkeit oder das Festgewordensein der Gegensätze oder Beschränkungen aufgehoben, aber nicht die Entzweiung als solche, die ein Faktor des Lebens ist.“ (Cobben 2006: 39)

که ترجمه‎ی پیشنهادی آن چنین است:

«ازاین‌رو، او از خود می‎پرسد، فلسفه چگونه باید خود را از نظر محتوا و صورت تعین بخشد تا [بتواند] این تکلیف خود [یعنی] رفع اشتقاق را به عهده گیرد. برای این کار هگل امر مطلق را در فلسفه‎ی خود به‌مثابه یک تمامیت ابژکتیو، یک کل از دانستن، سازمانی از شناخت‎ها برمی‎نهد. به‌این‌ترتیب در امر مطلق خودبسندگی یا انجماد امور متقابل یا محدودیت‎ها رفع شده است، لیکن اشتقاق، کما هو فی حقه، خیر، [اشتقاقی که] یک مؤلفه‎ی زندگیست.»

با نگاهی سرسری به متن نویسنده‎ی کتاب ممکن است به نظر برسد که آنچه او آورده موجه و «درست» است و همان حرف متن اصلی است که با بیانی دیگر جمله‎بندی شده است. مدعای ما این است که این‌گونه نیست و آنچه نویسنده آورده است نادقیق و به تبع آن به معنای واقعی کلمه نادرست است. دشواری‎های ذاتی متن هگل و ترمینولوژی پیچیده‎ی او نباید دستاویزی برای خلط درست و نادرست و تولید عبارات شبه‌هگلی گردد. متأسفانه این خوانش سطحی و گزینشی و انتقال مطالب نادرست در مواردی به عباراتی آشکارا بی‎معنا منجر می‎شود که نمونه‎ای از آن را در زیر می‎آوریم.

در صفحه‎ی 130 کتاب، اقتباسی هست از متن زیر از کتاب کوبن:

„Hingegen ist das Naturrecht der Ausdruck der realen absoluten Sittlichkeit, d.h. des Ethos eines Volkes; diese absolute sittliche Totalität erscheint als ein in zwei Stände (freier Citoyen – nicht freier Bourgeois) differenziertes Volk.“ (Cobben 2006: 44)

که ترجمه‎ی پیشنهادی آن چنین است:

«از طرف دیگر، حق طبیعی، بیان اخلاق جمعی مطلق واقعی است؛ یعنی [بیان] نظام اخلاق یک قوم. این تمامیت اخلاقی مطلق در مقام قوم اشتقاق یافته به دو طبقه (شهروند آزاد و بورژوای ناآزاد) پدیدار می‎گردد.»

نویسنده‎ی محترم این متن را به شکلی باورنکردنی به‌صورت زیر می‎آورد:

«در این‌گونه اندیشه اصلاً چیزی وجود ندارد که به‌عنوان قاعده‌ی امر جمعی دربیاید، درحالی‌که حق طبیعی تعبیری برای امر جمعی واقعی مطلق است؛ یعنی همان اخلاق قوم (ملت). همین امر مطلق می‎تواند در دو شهر مختلف، مختلف باشد.»

در اینجا نویسنده عبارت zwei Stände (به معنای دو طبقه‎ی اجتماعی) را احتمالاً به دلیل شباهت ظاهری آن به zwei Städte به «دو شهر» ترجمه کرده است و شاید هم تصور کرده است که آن دو عبارت داخل پرانتز نیز اسامی همان دو شهر مختلفی هستند که قرار است امر مطلق به تعبیر وی در آن‎ها «مختلف» باشد! در این مثال آنچه نویسنده از متن اصلی به فارسی منتقل کرده است کوچکترین ربط صوری یا محتوایی به متن اصلی ندارد و این عبارات حتی به‌خودی‌خود هم هیچ معنایی را دارا نیستند.

در صفحه‎ی 131 آمده است:

«وی از هنگام ورود به ینا و شروع به تدریس (نیمسال زمستانی 1801\2) سعی کرد برنامه‌ی تدریس خود را طبق طرحی که خود وی تهیه کرده بود تنظیم کند. طرح وی در این دوره هنوز ناتمام و ناکافی است، ولی حکایت از انگیزه‌ی قوی برای رسیدن به نظامی منسجم دارد.»

که متن اصلی آن از این قرار است:

„Mit dem Beginn seiner akademischen Lehrtätigkeit an der Jenaer Universität (Wintersemester 1801/02) verbindet er das Bestreben, ein eigenes System der Philosophie vorzulegen. Seine theoretische Arbeit bis dahin hat bekanntlich einen anderen, insbesondere zeitkritischen theologischen und politischen Charakter. Im letzten Jahr seiner Frankfurter Periode (1800) finden sich erste Ansätze Hegels zu einem eigenen System der Philosophie.“ (Cobben 2006: 44-45)

ترجمه‎ی پیشنهادی:

«او تلاش برای ارائه‎ی نظام فلسفه‎ای از آنِ خود را با شروع کار تدریس آکادمیکش در دانشگاه ینا (ترم زمستانی 1801 تا 1802) پیوند می‎زند. کار نظری او تا آن زمان علناً مشخصه‎ای دیگر، خصوصاً [مشخصه‎ای] منتقدانه نسبت به زمانه، الهیاتی و سیاسی دارد. اولین طرح‎های هگل برای نظام فلسفه‎ای از آنِ خود او، در آخرین سال دوره‌ی‎ فرانکفورت او (1800) یافت می‎شوند.»

نویسنده‎ی محترم نه فقط در اینجا بلکه در جایجای این بخش از کتاب خود آشکارا چیزهایی را در متن خود می‎آورد که در متن اصلی هیچ نشانی از آن نیست و از آنجا که وی از منبع دیگری نیز نامی نبرده است و این مطالب بالا نیز موضوعاتی فلسفی نیستند که بتوان بر سر آن نظر شخصی لحاظ نمود، پس این حرف‎ها تنها می‎توانند حاصل خوانش سرسری متن اصلی یا عدم آشنایی کافی با زبان آلمانی باشند.

 

در صفحهی 137 نویسنده «ausarbeiten» (در اینجا به معنای مدون گردیدن) را در متن خود به «بازگشتن» ترجمه می‎کند و «در پدیدارشناسی پرسش اصلی به تدریج مدون می‎گردد» را به «پدیدارشناسی [...] دائم به پرسش کانونی‎اش بازمی‎گردد»، ترجمه می‎کند که متن اصلی آن را در زیر می‎آوریم:

„Trotz mancher Zweifel ist die Phän eine streng systematische Arbeit, in der die zentrale Frage schrittweise ausgearbeitet wird.“

 

منبع اقتباس بعدی در صفحه‎ی 153 متن زیر است:

„Die Philosophie des Geistes hat deshalb den Entwicklungsgang darzustellen, wodurch dem Geist sein Begriff „für ihn“ wird.“ (Cobben 2006: 71)

ترجمه‎ی پیشنهادی:

«ازاین‌رو، فلسفه‎ی روح می‎باید مسیر تطوری را ترسیم نماید که از طریق آن برای روح، مفهومش برای خود می‎گردد.»

همان‌گونه که می‎بینیم ترجمه‎ی این عبارات آسان نیست، لیکن نویسنده‎ی محترم بیپروا چنین ترجمه می‎کند: «به همین جهت، فلسفه‌ی روح، سیر تطوری را توصیف می‎کند که روح طی آن به مفهوم خود می‎اندیشد.»

ترجمه‎ی پیشنهادیِ ما مدعای بهترین و درست‎ترین بودن را ندارد، لیکن واضح است که ترجمه‎ی این معنا که مفهوم روح می‎باید برای خود روح از «در خود» یا «فی‌نفسه» به «برای خود» یا «لنفسه» تطور پیدا کند با «روح به مفهوم خود می‎اندیشد [!]» آشکارا در تناقض است.

 

صفحه‎ی 157، متن اصلی:

„Diese Form ist nicht nur deswegen frei, weil sie aus einer freien Entscheidung hervorgeht, sondern auch, weil das natürliche Gattungsverhältnis in ein geistiges Verhältnis aufgehoben wird.“

ترجمه‎ی پیشنهادی:

«این صورت نه فقط به این دلیل آزاد است که از یک تصمیم آزاد نشئت می‎گیرد، بلکه هم [به این دلیل آزاد است که] رابطه‎ی زناشویی طبیعی در یک رابطه‎ی روحانی رفع می‎گردد.»

اقتباسِ آورده‌شده در کتاب:

«به همین جهت نمی‎توانیم بگوییم که این نسبت چون از یک تصمیم آزاد نتیجه شده، آزاد و رهاست، بلکه باید توجه کرد که نسبت همسریِ طبیعی در نسبتی روحی ترفیع پیدا کرده است.»

نویسنده در ترجمهی معوج خود به ساختار «nicht nur…sondern auch» توجهی نکرده و آزاد بودن تصمیم زن و شوهر به رابطهی زناشویی را به مضمون از مجموعه‎ی دلایل حذف کرده و روحانی شدن آن را جزو دلایل محسوب می‎کند که حاصل عدم توجه به ساختار جملهی آلمانی است که در آن هر دو دلیل معتبر شمرده شده‎اند.

 

صفحهی 161:

نویسنده در این صفحه «die Momente» را به دم‎ها و لحظات ترجمه می‎کند و در صفحه‎ی 650 در واژه‎نامه‎ی خود نیز برخلاف رسم معمول که مدخل‎ها را به‌صورت مفرد می‎آورند همان «die Momente» را به‌صورت جمع‌ آورده است و به «دم‎ها (لحظات)» ترجمه کرده است. اشتباه گرفتن «das Moment» آلمانی با «der Moment» یکی از خطاهای بیشتر مترجمین ناآشنا به زبان آلمانی است که خود نشان از کژفهمی نسبت به دیالکتیک هگل و آنچه او ذیل مفهوم «Moment» با حرف تعریف «das» مراد می‎کند، دارد. این مفهوم هگلی ربطی به معادل آن با حرف تعریف مذکر «der» نداشته و کلاً معنایی دیگر دارد که هگل در خود در جایی آن را مبسوط توضیح داده که شرح و وصف آن از حوصله‎ی این مقاله خارج است و جای خود را می‎طلبد. آنچه در اینجا جلب توجه می‎نماید همان عدم آشنایی کافی با زبان آلمانی، فلسفه و متن هگل و از رهگذر آن خلط یکی از کلیدی‎ترین مفاهیم هگلی با چیزی دیگر است.

 

نویسنده در صفحه‎ی 165 می‎نویسد: «اما یک قوم (Volk) می‎تواند در مرحله‎ای بالاتر به یک ملت (Nation) تبدیل شود. ملت اصلی است که بر قوم تاریخی غلبه پیدا می‎کند و [...]» این سخنان در متن اصلی به این صورت نیامده است و به تبع آن محتوای این سخن نیز مطابق با نظر هگل نیست.

 در صفحه‎ی 168 آمده است: «کتاب زیباشناسی هگل (Kunstphilosophie) [...]» آوردن عبارت Kunstphilosophie در میان پرانتز به‌عنوان معادل «زیباشناسی» غلط است و معادل درست آن Ästhetik است که البته در متن منبع مورد اقتباس اصلی درست آمده است که گویا مورد خوانش نادقیق قرار گرفته است. در همین صفحه نویسنده قسمتی از متن اصلی را برش زده و بدون ذکر منبع در پاورقی می‎آورد که کاری ناشایست است.

 

در صفحه‎ی 173 آمده است: «این ارتفاع یا تحول تمثل (Vostellung) به مفهوم (Begriff) به لحاظ محتوایی درست به جایی می‎رسد که واقعیت تجربی به معنای معینی وجود دارد و در آنجا دین آغاز می‎شود.» صرف‌نظر از غلط چاپی Vostellung و ترجمه‎ی آن به تمثل در اینجا، بعید می‎دانیم نویسنده‎ی محترم بتوانند یک بار دیگر با کلام خودشان توضیح بدهند که منظور از این عبارات دقیقاً چیست؟ متأسفانه این عبارات صرفاً «شبه‌هگلی» بوده و شاید در فضای دیگری بتوان معنایی برای آن‎ها دست‌وپا کرد، لیکن در فلسفه‎ی هگل این عبارات به این شکل وجود ندارند. به همین منوال در صفحه‎ی 180 که نویسنده آنچه را در کتاب اصلی به‌صورت نقل‌قولی از هگل آمده به این ‌صورت آورده است: «اصل روشی دوم مربوط به پیوند انطباقی میان تاریخ فلسفه، تاریخ دین هنر و تاریخ نهادهای سیاسی است. هگل این اصل را بر این فکر بنا می‎کند که [از اینجا به بعد در متن اصلی نقل‌قول از هگل است ح. ص.] ذات معینی وجود دارد که در همه‎ی جوانب جریان دارد و در امر سیاسی و در سایر امور غالب عناصر مختلفی توصیف می‎شود.» این عبارات نیز «شبه‌هگلی» بوده و حاصل اعوجاج شدید در ترجمه و خوانش متن مورد اقتباس می‎باشند.

نمونه‎ی دیگری از این‌گونه کژتابی در صورت و معنا را در صفحه‎ی 186 می‎یابیم، آنجا که آمده است: «از آنجایی که فلسفه ذاتاً در پی کشف عقل یا ایده‌ی همه‌ی اموری است که در ابتدا و به ظاهر نامعقول به نظر می‎رسند و چون تطور مفاهیم بنیادی علوم جزئی، ظاهراً بر اساس ایده‎ها صورت نمی‎گیرد و طبق عقل قائل فهم نیست، کار فلسفه بررسی نحوه‌ی بسط و شکوفایی ایده‎ای است که در رشته‎ی بنیادی‌اش به رسمیت شناخته شده یا بازشناخته می‎شود.» که متن اصلی از این قرار است:

„Da die Philosophie wesentlich das Programm verfolgt, die Vernunft oder die Idee in allem scheinbar nicht Vernünftigen zu entdecken, ist die Entwicklung der Grundbegriffe der einzelnen Wissenschaften, die das nicht Ideelle oder nicht rein Vernünftige betrachten, zugleich die Entfaltung der in ihren Grundzügen anerkannten oder wiedererkannten Idee.“ (Cobben 2006: 108)

که برای آن ترجمه‎ی زیر را پیشنهاد می‎کنیم:

«از آنجا که فلسفه اصولاً آن پروژه‎ای را پیگیری می‎کند که [مقصود آن] کشف عقل یا ایده در همه‎ی امور به ظاهر غیرعقلانی است، [بدین‌سان فلسفه] تطور مفاهیم بنیادین علوم است که [این علوم] امر غیرمنتسب به ایده یا [غیرمنتسب] به امر عقلانیِ محض را مورد بررسی قرار می‎دهند، [و فلسفه] هم‌زمان گسترش ایده است که [این ایده] در نمای کلی خود به رسمیت شناخته یا بازشناخته شده است.»

 

متأسفانه همان‌طور که می‎بینیم فلسفه‎ی هگل به دلیل دشواری ترمینولوژی و ساختار و سازمان مفاهیم آن بعضاً گوشه‎هایی را فراهم می‎کند که در آن انواع عبارات «شبه‌هگلی» فرصت رشد و نمو پیدا می‎کنند که تمایز آن‎ها از خودِ فلسفهی هگل بعضاً کاری است بسیار دشوار. سوء‎استفاده از این موضوع در قبال خواننده‎ی فارسی‌زبان که شاید همیشه امکان مقایسه با متن اصلی را نداشته باشد کاری است از نظر ما بسیار ناشایست در سنت هگل‎پژوهی به زبان فارسی.

 

چند مثال تکمیلی

تا اینجا به ذکر برخی مشکلاتِ یک‌چهارم اول کتاب پرداختیم، فراموش نکنیم که کتاب در این قسمت‎ها هنوز به محتوای فلسفه‎ی هگل نپرداخته و بیشتر مشغول حواشی و کلیات بوده است که در آن بعضاً به محتوای فلسفه‎ی هگل نیز اشاراتی شده است. مشکلات کتاب از اینجا به بعد شکل تصاعدی به خود می‎گیرند و «شبه‌هگلیات!» موجود در آن و عدم شفافیت در ارجاعات آن افزایش چشمگیری می‎یابند. از سویی توجه خواننده را به این نکته جلب می‎کنیم که تا اینجا هیچ مطلب تألیفی در کتاب نیافتیم و مطالب آن سراسر اقتباس از چند منبع محدود بودند، همین اقتباس‎ها نیز بر پایه‎ی ترجمه‎های نادقیق و در مواردی به‌کلی نادرست بنا شده‎اند. در ادامه و برای جلوگیری از به درازا کشیده شدن این مقاله و اتلاف وقت خود و خواننده، صرفاً به آوردن چند مثال تکمیلی و پراکنده می‎پردازیم تا خواننده خود از این مجمل حدیث مفصل بخواند.

 

در صفحات 271 و 272 ترجمه‎ی گزینشی و نادقیقی از کتاب «علم منطق» آورده شده است که گذشته از کیفیت نامطلوب ترجمه، در آن بعضاً بی‌دلیل جملهای در میانه‎ی راه رها شده و به جای آن 3 نقطه آورده است. برای مثال جمله‎ی زیر را در نظر می‎گیریم:

«حقیقت نه وجود است و نه عدم، بلکه وجود است در عدم و عدم است در وجود ... »

که گویا قرار است ترجمه‎ی جمله‎ی زیر باشد، اما معلوم نیست چرا در میانه‎ی راه و پیش از آنکه به پایان برسد نصفه‌نیمه رها شده است و به جای آن 3 نقطه آمده است.

„Was die Wahrheit ist, ist weder das Sein noch das Nichts, sondern daß das Sein in Nichts und das Nichts in Sein - nicht übergeht, sondern übergegangen ist.“ (vgl. Hegel-W Bd. 5, S. 83)

که ترجمه‎ی پیشنهادی آن چنین خواهد بود:

«آنچه حقیقت است، نه وجود است نه عدم، بلکه [حقیقت آن است] که وجود در عدم و عدم در وجود فرانمی‎گذرد بلکه فراگذشته است.»

در اینجا آوردن فعل زمان حال «فراگذشتن» به‌صورت منفی و تأکید بر زمان گذشته‎ی فعل «فراگذشتن» به این معناست که حقیقت نه پیش از یا در لحظهی فراگذشتن وجود به عدم یا عدم به وجود، بلکه آن‌گاه حاصل یا واقع می‎گردد که این فرایند فراگذشتن، خود، گذشته باشد. قلب این معنای بسیار ظریف که قرار است منطق فلسفه‎ی هگل بر آن بنا گردد به عبارت نادرست «وجود است در عدم و عدم است در وجود ...» همراه با آن 3 نقطه در انتها حقیقتاً بی‎انصافی و کژفهمی است. از تطبیق و ترجمه‎ی باقیِ نقل‌قول‎های این صفحه چشم می‎پوشیم و به همین یک مثال در اینجا بسنده می‎کنیم، لیکن همین چند خط نقل‌قول از هگل حاوی چندین اشتباه ساختاری و محتوایی ازاین‌دست است که خواننده می‎تواند شخصاً این ادعاهای ما را بیازماید.

 

در صفحه‎ی 312 ترجمه‎ی نقل‌قولی از هگل آمده است که در انتها این‌گونه ارجاع داده شده است: «(Hegel, 1986, p. 593. برای ردگیری این منبع به فهرست منابع مراجعه می‎کنیم و می‎بینیم که در آنجا هیچ سخنی از کتاب پدیدارشناسی هگل که سال انتشار آن 1986 باشد در میان نیست.

گذشته از آن در ترجمه‎ی نقل‌قول نیز قسمتی به دل‌خواه و بدون توضیح حذف گشته (از «تبدیل می‎شود» تا «غنای مظاهر روح») و در جمله‎ی اول نیز عبارت «توضیحات روان‌شناسانه» که منظور هگل از آن فلسفه‎ی کانت درباره‎ی شناخت است از قلم افتاده و ترجمه نشده است. درباره‎ی کیفیت این ترجمه هم متأسفانه نمی‎توان چندان چیز مثبتی گفت؛ مثلاً نویسنده آورده است: «[...] که تازه بر اساس آن، علم فلسفه امکان وجود پیدا می‎کند [...]». این جمله‎ اصلاً در گفته‎ی هگل موجود نیست و به نظر ساختگی می‎رسد.

 

در صفحه‎ی 315 ترجمهای به‌زعم ما بسیار ضعیف از جملهی اول مقدمه‎ی کتاب پدیدارشناسی آمده است که منبع ارجاع آن نیز «(پدیدارشناسی، ص 57)» معرفی شده است. این شیوه ارجاع دادن عملاً راه پیگیری منبع این جمله را بر ما می‎بندد؛ چراکه معلوم نیست کدام منبع مورد استفاده قرار گرفته است. با نگاه کردن به خود ترجمه هم به نظر ما عیان است که نویسنده به متن اصلی مراجعه نکرده و این ترجمه را از جای دیگری آورده است که آن هم احتمالاً تفسیری بر جمله‎ی اصلی بوده است و نه نقل مستقیم از جمله‎ی هگل. شاهد ما بر این مدعا همان ترجمه‎ی بسیار دور از اصل از متن اصلی است که بیشتر به تفسیر می‎ماند تا ترجمه. در اینجا اصل متن را با ترجمه‎ای پیشنهادی و ترجمه‎ی نویسنده می‎آوریم و قضاوت را به عهده‎ی خواننده می‎گذاریم.

„Es ist eine natürliche Vorstellung, daß, ehe in der Philosophie an die Sache selbst, nämlich an das wirkliche Erkennen dessen, was in Wahrheit ist, gegangen wird, es notwendig sei, vorher über das Erkennen sich zu verständigen, das als das Werkzeug, wodurch man des Absoluten sich bemächtige, oder als das Mittel, durch welches hindurch man es erblicke, betrachtet wird.“

ترجمه‎ی پیشنهادی: «این تصوری طبیعی است که [گویی] لازم باشد در فلسفه پیش از پرداختن به موضوع اصلی یعنی شناختن واقعی آنچه که در حقیقت وجود دارد، پیش‌تر دربارهی شناختن تفاهم حاصل گردد، [شناختنی] که به‌عنوان ابزار یا واسطه تلقی میشود، [ابزاری] که با آن بتوان امر مطلق را در اختیار گرفت، [واسطهای] که بتوان از طریق آن امر مطلق را دید.»

ترجمهی نویسنده: «این تصوری طبیعی است که هرچه در فلسفه به سمت نفس‎الامر (خود شیء)، یعنی به سمت شناخت واقعی آنچه در حقیقت هست برویم، ضروری است که قبل از آن چیزی درباره‎ی شناخت بدانیم. آیا شناخت یک ابزار است که انسان به‌وسیله‎ی آن می‎تواند امر مطلق را بشناسد، یا صرفاً واسطه‎ای است که از طریق آن، آنچه دیده می‎شود به تفکر درمی‎آید؟»

به نظر ما حقیقتاً روا نیست که بیش از 80 جلد منبع متن اصلی هگل در فهرست منابع آورده شود (که همین جملهی بالا را می‎توان در حداقل 4 مجلد از آن‎ها یافت) و بعد چنین ترجمه‎ی مغلوطی از یک جمله‎ی ساده‎ی هگل ارائه گردد.

 

در انتهای صفحه‎ی 434 آمده است: «اگر فلسفه را بنا به تقسیم‎بندی متعارف به دو بخش نظری و عملی تقسیم کنیم، بخواهیم به بخش عملی فلسفه‌ی هگل بپردازیم، باید آن را در بخش روح ابژکتیو نظام او جست‌وجو کنیم، اما صورت بسط‌یافته‌ی مباحث فلسفه‌ی عملی در کتاب خطوط اصلی فلسفه حق آمده است. از نظر شارحان اگر مبنای قضاوت ما کتاب اخیر باشد، معماری فلسفه‌ی عملی هگل ضعیف است (نک: Schnädelbach, 1999, p. 120).»

کتاب هربرت اشندلباخ به واقع یکی از کتاب‎های موجز اما بسیار خوب درباره‎ی هگل و فلسفه‎ی اوست که مطالب بسیار آموزنده و غنی در آن یافت می‎شود، اما نکته اینجاست که نویسنده در کتاب خود فقط در 2 مورد محدود و کلی به این کتاب ارجاع می‎دهد، آن هم در رابطه با مطالبی پیش‎پاافتاده مانند همین 3، 2 جمله‎ای که در اینجا آورده و در ادامه نیز خواهیم دید که همین جملات هم صرفاً یک برداشت بسیار نادرست از حدوداً! نیم صفحه از این کتاب است. سؤال اینجاست که چرا نویسنده چنین می‎کند؟ پاسخ این سؤال را نمی‎دانیم، لیکن امیدواریم که نویسنده‎ی محترم کماکان در پی آن نبوده باشد که به اقتباس خود ظاهر و شکل تحقیق و «تألیف» بدهد و ذیل هر مبحثی در میانه‎ی راه اقتباس از یک نویسنده (مثلاً در اینجا Ritter) گریزی گزینشی و دل‌خواه به صفحه‎ای از منبع دیگری زده، 3، 2 جمله‎ای قرض گرفته و ‎آورده باشد تا تنوعی به ارجاعات خود داده باشد.

در اینجا باز همان عبارت «از نظر شارحان» را می‎بینیم که مشخص نیست منظور کدام شارحان هستند. با خواندن متن اشندلباخ متوجه می‎شویم که نه تنها در کتاب او سخنی از «نظر شارحان» نیست، بلکه این «نظر» حتی نظر خود اشندلباخ هم نیست. اینکه «معماری فلسفه‌ی عملی هگل ضعیف است» به دلایل زیر حاصل خوانش نادرست نویسنده‎ی محترم است.

اشندلباخ پس از توضیحی نیم‌صفحه‎ای درباره‎ی فلسفه‎ی عملی هگل و ارتباط آن با روح ابژکتیو و دلایل اینکه این مباحث چرا از سوی هگل ذیل فلسفه‎ی حق آورده شده‎اند و با آوردن 2 دلیل گوناگون برای این موضوع در پایان می‎نویسد:

„[…] in Wahrheit ist Hegels praktische Philosophie nur ziemlich oberflächlich in die Systemarchitektur integriert, und die Ursache dafür […]“

«[...] در حقیقت فلسفه‎ی عملی هگل صرفاً به گونه‌ای نسبتاً سطحی در معماری نظام [فلسفی او] تعبیه شده است و دلیل آن [...]» و سپس به ذکر دلیل این موضوع می‎پردازد که تا پایان صفحه ادامه می‎یابد. متأسفانه عبارت «برخی شارحان» دوباره در صفحه‎ی 444 کتاب آورده می‎شود و دوباره نیم‌ خط کلیات از زبان این «برخی شارحان» آورده شده و دوباره به Schnädelbach صفحه‎ی 123 ارجاع داده می‎شود که با مراجعه به آن صفحه صرفاً به تشابهی در حد چند کلمه با این کلیات برمی‎خوریم.

تا آنجا که نگارنده در کتاب جست‌وجو نمود، ارجاع به کتاب پرارزش اشندلباخ در حد همین 2 بار استفاده‎ی نیمخطی و در حد بیان همان کلیات ذکرشده باقی می‎ماند که جای بسی تأسف است.

 

...

 

سخن آخر                                                                                 

کوشیدیم در حد بضاعت خود مدعاهای کلی مطرح‌شده در ابتدای این مقاله را تا انضمامی‎ترین اجزای تشکیل‎دهنده‎ی آن در خود متن پیگیری کنیم و از درستی آن‎ها در عین کلیتشان دفاع کنیم. دوباره لازم به ذکر است که آنچه به‌عنوان نمونه در این مقاله آورده شد به واقع کسری بسیار کوچک از ناراستی‎ها و نادرستی‎های این کتاب بود و نگارنده حاضر است در صورت وجود هرگونه شبهه‎ای نسبت به این مدعا چندین برابر آنچه در اینجا آورده شد را به‌عنوان شاهد ارائه نماید؛ ولیکن تصور ما بر این است که زیاده‎روی در این کار نیز خود وافی به مقصود نبوده و همین اندازه نیز مقصود ما را برمی‎آورد. نگارنده مایل بود در پایان، امید خود را نسبت به رفع مشکلات کتاب در چاپ‎های بعدی ابراز نماید، اما متأسفانه حجم مشکلات این کتاب از نگاه ما به اندازه‎ایست که شایسته است نویسنده‎ی محترم (در صورت اصرار بی‎چون‌وچرا به ادامه‎ی این راه) به جای چاپ دوم این کتاب عملاً کتابی دیگر فراهم کند که اگر چنین شود امیدواریم که ایشان لااقل این بار واژه‎ی «تألیف» را در آنجا به‌درستی و بجا به کار برند و مسئولیت‎های یک کار تألیفی را نیز آگاهانه و متعهدانه به دوش بگیرند و یا به‌کلی از آوردن عنوان «تألیف» چشم‎پوشی فرمایند.

 

 

 

 

 

 

 

 

برچسب‌ها:

نظرات مخاطبان 1 25

  • ۱۳۹۳-۰۹-۲۴ ۱۸:۲۶دانشجو 1 6

    مقاله ی خوبی است و امید است این دست کارها ادامه یابد و سراغ اکثر آثار حوزه ی فلسفه چه نویسندگان معروف و چه غیر معروف بروید تا کمکی برای دانشجویان باشد که در این بازار گم شده اند. ممنون
                                
  • ۱۳۹۳-۰۹-۲۵ ۰۶:۵۴احمد 1 5

    نقد خوبی است، ولی در چند جا از مرز انصاف گذشته و اغراق کرده است.
                                
  • ۱۳۹۳-۰۹-۲۵ ۰۷:۳۱ناهید 6 8

    من آلمانی نمی دانم. ولی چند مورد ترجمه ها نقل شده از کتاب و ترجمه های پیشنهاد شده را مقایسه کردم. ترجمه های کتاب بهتر فهمیده می شد. 
                                
  • ۱۳۹۳-۰۹-۲۵ ۱۱:۴۰محسن 5 5

    ترجمه های نویسنده محترم مقاله سخت تحت اللفظی اند و اکثرا نامفهوم باید توجه داشت که  چنین ترجمه هایی برای یک کتاب تالیفی  حاصلی جز آشفتگی ذهن خواننده نخواهند داشت و این یعنی افزودن بر حیرت خوانندگان فارسی زبان هگل! مشکل فقط دانستن زبان آلمانی و یا هر زبان دیگر اروپایی نیست بلکه فارسی دانی معضل امروز ماست. باید پرسید که آیا  اصلا می توان به زبان ارجمند فارسی فلسفه دشوار هگل را آموخت?!
    از مطالب  این نقد بسیار استفاده کردم از مولف محترم سپاسگزارم.
                                
  • ۱۳۹۳-۰۹-۲۵ ۱۵:۲۵حامد صفاریان 0 3

    با سلام،
    آقای محسن از لطفِ شما تشکر می‎کنم. نقدی کرده بودید مبنی بر تحت‎اللفظی بودن ترجمه‎ها (که نظر خانم ناهید هم تا حدودی غیر مستقیم به همین نکته اشاره داشت) و این که مشکل اصلی فارسی‎دانی است نه دانستن زبان‎های دیگر. با این فرموده‎ی شما کاملا موافقم و نظر خانم ناهید هم از این لحاظ کاملا بجاست. هدفِ من از آن ترجمه‎های صلب و سخت یا به فرمایش شما «تحت‎اللفظی» در واقع نشان دادنِ میزانِ اعوجاجِ ساختاری (روساختی) و به تبع آن معنایی (ژرف‎ساختی) نکاتِ اقتباس شده  و فاصله‎ی آن‎ها از متونِ اصلی بود که خود می‎تواند ملاکی باشد برای سنجیدنِ دقتِ کسی که متنی را اقتباس می‎کند. مسلما می‎توان از طریقِ شرح و تفسیر و با کاهشِ غلظتِ متنِ اصلی که بعضا چگالیِ ژرف‎ساخت به روساختِ آن خصوصا در فلسفه‎ی هگل بسیار بالاست در قابلِ فهم‎تر کردنِ یک متن کوشید. اما این شرح و تفسیر حداقل باید نزدِ مقتبس یا مترجم بر یکِ فهم «درست» و  «دقیق» از متنِ اصلی بنا شده باشد و این فهمِ درست و دقیق با خودِ ساختارِ جملاتِ متنِ اصلی (هرچند تحت‎اللفظی) آغاز می‎شود. باقی دیگر به هنر و زباندانیِ مترجم بستگی دارد که مطابقِ فرمایشِ شما فارسی‎دانی از لوازمِ اصلیِ آن است. من شخصا از آنجایی که بضاعتِ محدودی در زبانِ فارسی دارم در این مقاله به «ترجمه» به معنای درست آن  نپرداختم و سعی کردم به انحا گوناگون هم  بر این نکته تاکید کنم.  در این مقاله ترجمه‎ صرفا در مقام پیشنهاد و در خدمتِ نقدِ اعوجاج‎های معناییِ خوانشِ نویسنده‎ی کتاب از متون مورد اقتباس و دفاع از مدعیات اولیه‎ی مقاله بود. از طرفی چون کتاب عنوان تالیف بر خود دارد و نه ترجمه، نمی‎توان به این سادگی اشکالاتِ یک ترجمه را بر آن وارد کرد و همین کار نقد را بسیار دشوار کرده بود.
    از طرفی در پاسخ خانم ناهید مایلم این نکته را عرض کنم که: فرایند «فهمیدن» یک اتفاق دو طرفه است. اگر فرایندِ «فهمیدن» در جایی موفقیت آمیز نبود دلیلِ آن می‎تواند ریشه در متن داشته باشد و یا ریشه در خواننده یا در هردو. از طرفی می‎شود چیز نادرستی را خواند ولی فهمید و چیز درستی را خواند و نفهمید. بستگی دارد مثلا بخواهیم مطلبی را تفننی و روزنامه‎وار بخوانیم یا اینکه مثلا برای پایان‎نامه‎ی خود به آن مطلب ارجاع بدهیم و یا آن متن مبنای درسی دانشگاه باشد و غیره. دقت داشته باشید که این کتاب داعیه‎ی «تالیف» بودن دارد و توسط یک استاد دانشگاه با درجه‎ی دانشیاری عرضه شده است نه به عنوانِ مثلا مقاله‎ای در یک روزنامه توسط یک دانشجویی مثل بنده.
    در پاسخ دوست عزیز آقای احمد خوشحال خواهم شد اگر شما مصداقِ این «اغراق» و گذشتن از مرز انصاف را بفرمایید، من آماده‎ام بسته به موضوع، دفاع یا عذرخواهی کنم.
    متشکرم
    حامد صفاریان
                                
  • ۱۳۹۳-۰۹-۲۵ ۲۰:۳۴ 1 0

    راستش با کتاب دکتر مصلح توانسته بودمبا هگل ارتباط برقرار کنم. نقد آقای صفاریان باعث شد که دوباره تصورات قبل برگردم که هگل قابل فهم نیست. در صورتی که نقد وی درست باشد خدا حافظ هگل!
                                
  • ۱۳۹۳-۰۹-۲۵ ۲۰:۴۳علی 2 6

    بعد از خواندن نقد به یاد نقدی افتادم که یکی از استادان فلسفه هگل بر استاد مجتهدی  تاخت و ایشضان را آقای مقتبس خواند. نمی دانم چرا اینقدر در مورد هگل دعواست.
                                
  • ۱۳۹۳-۰۹-۲۵ ۲۳:۲۶محمد 4 4

    آقای صفاریان! شما ملاک فهم هگل را خودتان فرض کرده اید. و برای اثبات فهم خودتان کلمات نامفهومی می گویید. اقرار هم می کنید که زبان فارسی شما ضعیف است. کلمه های قلبمه ای مثل چگالی ژرف ساخت و روساخت برای توجیه برداشت خودتان بکار می برید که راستش من نفهمیدم که بالاخره شما چه می گویید.
                                
  • ۱۳۹۳-۰۹-۲۵ ۲۳:۳۳احمد 0 2

    تشکر از اینکه آقای صفاریان جواب دادید. اغراق شما در این نکته است که نویسنده می خواسته اقتباس خود را تالیف جا بزند. آخر چه فرقی است میان اقتباس و تألیف؟ در لابلای کملاتتان نوشته اید که می خواسته فریب خواننده دهد. کتاب هگل خیلی مفهوم است و کار دانشجو را راحت کرده است. شما این مطالب مهم را نمی بینید و می گویید که تألیف نیست. شما چرا دهها جلد کتاب ترجمه هگل را نقد نمی کنید که از کتاب ۶۰۰ صفحه ای ۶ صفحه قابل فهم ندارد؟
                                
  • ۱۳۹۳-۰۹-۲۶ ۰۲:۳۳هومن 4 7

    محل نزاع اشتباه گرفته شده. موضوع سر کلاه گشادی است که امثال این کتابهای اقتباسی و وصله پینه به سر فلسفه و علوم انسانی در این کشور گذاشته اند نه فهمیدن یا نفهمیدن این ترجمه یا اون ترجمه. یعنی هیچ مرجعی نیست که بتونه جلوی این بساز و بفروشی ها در علوم انسانی رو بگیره یا کنترلشون کنه؟! اساتید با همین وصله پینه کردن ها گویا ترفیع می گیرند و یک شبه میشوند هگل شناس. من هم موافقم که بعضی جاها ممکنه اغراق شده باشه. اما کمی اغراق بهتره یا آن کلاه گشاد؟
                                
  • ۱۳۹۳-۰۹-۲۶ ۱۳:۵۴حامد صفاریان 0 4

    دوست عزیز آقای احمد، با سلام،
    اقتباس تالیف نیست. اقتباس متاسفانه یک پدیده‎ی شومِ جهان سومی در فرایندِ کتابسازی است که معادلی هم در نظام‎های آکادمیکِ تولیدکننده‎ی واقعیِ علم ندارد. تالیف یعنی این که مولف تزی تازه را برنهد و سپس آن را بسط داده و از درستیِ آن دفاع کند و در این کار می‎تواند با ذکر صادقانه‎ی منابعی که از آن‎ها استفاده کرده است از نتیجه‎ی کارِ دیگران برای پیشبرد دانش بهره گیرد و مطلبی تازه به عالَمِ علم بیفزاید و نه این که حاصلِ زحمتِ دیگران بگیرد و از دستگاه مخلوط‎کن خود عبور دهد و بعد به نامِ خود انتشار دهد و از آن نفعِ مادی و معنوی ببرد.
    این که شما می‎فرمایید «کارِ دانشجو را راحت کرده است» نه ملاکِ خوبیِ آن اثر است و نه شایسته‎ی آن دانشجوی راحت‎طلب. هر راحة‎الحلقومی لزوما «خوب» و «درست» نیست. مانند کودک نوزادی که از گرسنگی فریاد می‎کشد، آنگاه ما بیاییم یک تکه لاستیک در دهان او بگذاریم که هم خودش آرام بگیرد هم ما.
    دوست عزیز، توهمِ دانستن فرق می‎کند با خودِ دانستن. اگرچه کسبِ توهمِ دانستن از خود دانستن راحت‎تر باشد. مثالِ ساده‎ی آن همان کلمه‎ی Romantismus است. ما این را می‎خوانیم و فکر می‎کنیم فهمیدیم و دانستیم. به محض این که از فضای تنگ و دم‎زده‎ی علومِ انسانی در ایران بیرون بیاییم با این دانستن (که در واقع توهم دانستن است) خود را مضحکه‏ی همگان خواهیم کرد. باقیِ آن چیزهایی که من آگاهانه آن را «شبه هگلیات» نامیدم هم همان مثالِ Romantismus است اما در هیاتی پیچیده‎تر. ملاکِ درستی و نادرستی هم من یا امثال من نیستند. دنیای بیرون است. از دنیای تنگ علوم انسانی در ایران  بیرون بیایید و بگویید در دانشگاه به ما گفتند Romantismus یعنی نهضت رمانتیک و خیلی هم راحت بود!، و وقتی دنیا به شما خندید آنگاه در این دانستنِ خود شک خواهید کرد.
    با تشکر
    حامد صفاریان
    
                                
  • ۱۳۹۳-۰۹-۲۶ ۱۴:۲۲حامد صفاریان 0 5

    آقای محمد، با تشکر از نقد شما که به نکته‎ی بسیار ظریفی اشاره کردید. در پاسخ باید عرض کنم عرصه‎ی نقد عرصه‎ی تضاربِ فهم‎هاست و هرکس به هر حال فهمی از چیزی نزد خود دارد که بر پایه‎ی آن با دیگران دیالوگ برقرار می‎کند. اما این که من ملاکِ فهمِ هگل را خودم فرض کرده‎ام مطابق با نظر و عملِ من (یعنی همان چیزهایی که در مقاله نوشته بودم) نیست. من منابعِ خودِ نویسنده‎ی محترمِ کتاب را خط به خط با نوشته‎های بخش‎هایی از کتاب تطبیق دادم و سعی کردم برای توضیح منظورم برای دوستانی که به آلمانی آشنا نیستند، ترجمه‎ای «پیشنهاد» کنم که اتفاقا به قول آقای محسن «تحت‎اللفظی» هم باشد تا بتوان حدودا به معنای نهفته در جملاتِ اقتباس شده و اعوجاجِ اقتباس و به تبعِ آن فهمِ مقتبس از متن پی برد. منظور من ترجمه‎‎ی بهتر نبود. ملاکِ من فرهنگِ لغت زبان آلمانی و خودِ جمله‎های متن اصلی بودند. شما لطف کنید یک مثال برای آنچیزی که می‎فرمایید من خودم را ملاک فهم هگل فرض کرده‎ام بیاورید با کمال میل در مورد آن گفتگو خواهیم کرد.
    در ضمن منظورِ من از چگالیِ بالای ژرف‎ساخت به روساخت چیزی شبیه به حدیث مفصل در نکته‎ی مجمل بود. منظور این است که وزنِ گفتنی‎ها به نسبت حجمِ گفته‎ها فراتر از سخن معمولی است. گفتنیِ بسیار در گفته‎ی کم. اگر مفهوم نبود عذر می‎خواهم. در ضمن بله، درست است، من نه ادعای تسلط به فارسی دارم و نه ادعای تسلط به آلمانی. کاملا درست است و از جنسِ تعارفات و خضوع و خشوع‎های ایرانی هم نیست. شما لطف کنید همان خطایی ر که به من نسبت می‎دهید تکرار نفرمایید و از متن مثال بیاورید و از کلی گویی بپرهیزید. من حاضرم فهم خودم را به کمک شما اصلاح کنم و حتی ممنون خواهم شد.
    با تشکر
    حامد صفاریان
                                
  • ۱۳۹۳-۰۹-۲۶ ۱۴:۳۴حامد صفاریان 0 6

    دوست بدون نامی که فرموده بودید «خداحافظ هگل» باید عرض کنم که اتفاقا موسم سلام به هگل فرا رسیده است. کتابِ دکتر مصلح کتاب بدی برای آشنایی اولیه با هگل نیست. اشکالاتِ آن چیزهایی دیگری بود که در مقاله بدان‎ها اشاره شد وگرنه من نگفتم و نمی‎گویم این کتاب را نباید خواند! فقط نباید در این سطح باقی ماند و درجا زد. آن هم بستگی به این دارد که شما از پرداختن به هگل چه هدفی دارید. آنچه باید بکوشیم از آن خداحافظی کنیم «توهم دانستن» است که به نظرِ من از «ندانستن» بدتر است.
    با تشکر
                                
  • ۱۳۹۳-۰۹-۲۸ ۱۲:۰۰محسن 8 6

    «بخش هایدلبرگ نیز که در کتاب «هگل» بالغ بر 4 صفحه است، بدون ذکر منبع آمده است که عیناً اقتباس از پاول کوبن است»
    
    اگر این جمله درست باشد و ۴ صفحه بدون منبع از متنی ترجمه شده باشد، کار از اقتباس فراتر رفته است!
                                
  • ۱۳۹۳-۰۹-۲۹ ۰۱:۱۱احمد 0 13

    از آقای صفاریان تشکر می کنم که  با اینهمه نقد تند باز فرمودند کتاب خوبی است. به نظرمن این کتاب هگل یکی از بهترین کتابهای فارسی در باره هگل است. هر کس می خواهد در ذبان فارسی وارد هگل شود این کتاب را توصیه می کنم.
                                
  • ۱۳۹۳-۰۹-۳۰ ۱۱:۵۱حمید 2 4

    بهتر بود آقای مصلح آن کتاب آلمانی را که از آن به نحو گسترده اقتباس کردند به طور کامل ترجمه می کردند. درست است که مترجم در کشور ما منزلت بالایی ندارد ولی ترجمه کردن و به نام تالیف منتشر کردن هم کار درستی نیست
                                
  • ۱۳۹۳-۰۹-۳۰ ۲۰:۵۶علی 3 5

    کاش منتقد محترم یکبار دیگر پیشگفتار کتاب را با دقت می خواند و به منظور نویسنده از نگارش کتاب و صداقت وی در نگارش چنین اثر باارزشی توجه می کرد.
                                
  • ۱۳۹۳-۱۰-۰۵ ۱۰:۱۹پیام 0 4

    جناب صفاریان؛ سلام 
    اگه لطف کنید و چند کتاب مناسب در زبان فارسی درباره هگل معرفی کنید خوشحال میشیم.
    اگه این کار را درباره انگلیسی هم انجام بدین موجب مزید امتنانه!
                                
  • ۱۳۹۳-۱۰-۰۶ ۲۳:۳۸شایسته 8 9

    کاش آقای صفاریان مثل آنچه در همه جای دنیا رواج دارد اول کتاب و مقاله ای به فارسی می نوشتند تا عیار دانش و فضلشان مشخص می شد. بعد نقد می نوشتند.
                                
  • ۱۳۹۳-۱۰-۰۸ ۰۱:۲۴کامران 0 3

    جناب شایسته! جدا از کتاب و مقاله یکی از راه های نشان دادن عیار دانش نوشتن نقد عالمانه است
                                
  • ۱۳۹۳-۱۰-۰۸ ۰۲:۲۸حامد صفاریان 1 1

    جناب شایسته، بنده یک دانشجو بیش نیستم و از آن «دانش و فضل» که احتمالا مد نظر جنابعالی است بی‎بهره هستم که البته بیمی هم از ابرازِ این امر ندارم. وانگهی اگر چیزی در نقدِ من بر شما سنگین نموده یا اشکالی در آن می‎بینید یا قصد دفاع از شخصی یا مطلبی دارید چرا همان را بصورت انضمامی و مستدل مطرح نمی‎فرمایید تا بر سر آن گفتگو کنیم؟ شما اصلا «عیار دانش و فضل» بنده را صفر فرض بفرمایید، آیا عقلِ سلیم برای سنجش درستی یا نادرستیِ مطلبی کافی نیست؟ شما بفرمایید از نظر جنابعالی یک نفر باید چند کتاب و مقاله بنویسد تا از نظرِ شما اجازه‎ی نقد کردنِ امثالِ این چیزها را داشته باشد؟
    جسارتا عرض می‎کنم که به نظر بنده همین نگاهِ عیارنگارِ تالیف شمارِ شما که فضل و دانش را صرفا با تعدادِ مقاله‎ها و کتاب‎ها می‎سنجد دقیقا همان نگاهی است که بر فضای آکادمیکِ ما سایه افکنده و آن را به همان باغی بدل نموده که ما را هر دم از آن بری می‎رسد.
    من در مقامِ یک دانشجو و نه بیشتر، از اساتیدی که عیار دانش و فضل‎شان از نردبانِ تالیفاتشان بالا می‎رود خاضعانه تقاضا دارم اگر دانش ندارند لااقل آزاده باشند.
    مگر فضل من ناقص است ارنه هم       بر او تکیه گاهی عجب کردمی (خاقانی)
    
                                
  • ۱۳۹۳-۱۰-۰۸ ۰۲:۴۸حامد صفاریان 1 1

    دوست عزیز آقای پیام، با سلام،
    معرفی کردنِ کتاب زیرِ یک نقد، شکلِ مقایسه، توصیه و تبلیغ به خود می‎گیرد که من مایل نیستم این کار را در اینجا انجام بدهم. شما امکانِ تماسی به بنده بدهید من با این که در مقامِ توصیه کردن نیستم اما اگر کاری از دستم بربیاید با کمال میل برای شما انجام می‎دهم. با تشکر
    
                                
  • ۱۳۹۳-۱۰-۰۸ ۲۱:۰۸پیام 0 1

    جناب صفاریان اگر در فارسی سخته براتون به انگلیسی که مشکلی نباید باشه!
    
                                
  • ۱۳۹۴-۱۱-۲۲ ۲۰:۲۶جوينده 0 1

    سلام جناب آقاي حامد صفاريان 
     از آنجا كه قسمت عمده نقد شما به كتاب هگل نوشته آقاي دكتر مصلح مربوط به ترجمه هاي نادرست متون هگل در آن كتاب مي باشد،  
    اگر مايل باشيد قدري در اين باره بحث كنيم كه چرا ترجمه هاي منطق و بديدارشناسي كه توسط آقاي ميلر انجام شده و علي رغم تلاش مترجم همچنان اشتباهاتي در آن ترجمه ها وجود داشته است و سالها مورد استناد و ارجاع بوده به طوري كه  مثلا آقاي دي جيواني مترجم جديد كتاب منطق در مقدمه  خود مي گويد آقاي ميلر  اشتباهات ترجمه خود را در منطق به صورت نوشته اي دست به دست در اختيار دانشجو يان قرار مي داد اما اين اغلاط را در خود كتاب اعمال نمي كرد. در اين صورت چگونه فهمي از هگل براي استفاده كنندگان اين ترجمه ها حاصل مي شده كه آن را فهمي درست از هگل مي دانستند؟  بحث فقط مربوط به كتاب آقاي مصلح نيست، بلكه مبتلابه ديگران نيز مي باشد.
                                
  • ۱۳۹۵-۰۳-۰۱ ۱۲:۳۵شاگرد مصلح 0 0

    ایشان در زمانی که به ما هگل می گفت، نیز همین نقدها را بر وی اعمال می کردیم.
                                

نظر شما