شناسهٔ خبر: 28388 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

گزارشی از نشست «جوهره‌ی لایب‌نیتز» در مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه؛

دیدگاه لایب‌نیتز درباره‌ی ممکنات (۲)

لایب‌نیتز 2 چیزی که لایب‌نیتز باید به ما ثابت کند چیزهای ممکنی است که actualize [بالفعل] نشده‌اند، چگونه این را ثابت می‌کند؟ او با یک تعریف بسیار ساده از possibility (امکان) این کار را انجام می‌دهد، تعریف او -حداقل در دوره‌ی دوم- این است: یک چیزی ممکن است، اگر تناقض نداشته باشد و این همان تعریفی است که ما امروز می‌کنیم.

 

فرهنگ امروز / زهرا نبوی: نشست جوهره‌ی لایب‌نیتز در مؤسسه‌ی پژوهشی حکمت و فلسفه برگزار شد. علیرضا فتح‌اللهی سخنران این نشست، دانش‌آموخته‌ی کارشناسی فیزیک از دانشگاه صنعتی شریف، کارشناسی ارشد فلسفه از دانشگاه لیبسکوم (Lipscomb) آمریکا و در حال حاضر دانشجوی دکترای فلسفه در دانشگاه پرینستون است. او در این نشست به ارائه‌ی خلاصه‌ای از مقاله‌ی خود با عنوان «Leibniz on Possible-in-Their-Own-Nature» پرداخت. آنچه در ادامه می‌خوانید بخش دوم سخنرانی آقای فتح اللهی است که بخش نخست آن پیشتر در اختیار مخاطبان قرار گرفته بود.

پاسخ به چالش علیه لایب‌نیتز

همان‌طور که [در بخش اول سخنرانی] دیدید جملات معمول روزمره را یک‌وقت این‌گونه ترجمه می‌کند، یک‌وقت به گونه‌ای دیگر و این اتفاقاً بسیار کار صحیحی است. امروز هم این کار را انجام می‌دهند و بسیار هم لازم است، برای آنکه به نظر می‌رسد زبان روزمره واقعاً این ابهام را دارد. حالا می‌بینیم چگونه این کلید حل آن چالشی است که علیه لایب‌نیتز است. با این حرف‌ها من باز می‌گردم سراغ اصل حرف possible-in-its-own-nature account که با این تفکیکی که الآن گفتم حرف بسیار ساده درمی‌آید.
 

I was very close to the view of those who think that everything is absolutely necessary … But the consideration of possible, which are not, were not, and will not be, brought me back from this precipice. For if there are certain possible that never exist, and then the things that exist, at any rate, are not always necessary, for otherwise it would be impossible for others to exist in their place, and thus, everything that never exists would be impossible. [T. ۱۷۳]

این برگرفته شده از متنی اتوبیوگرافیکال Autobiographical)) است که لایب‌نیتز در آن می‌گوید چگونه نظرش تغییر کرد. فکر می‌کنم در ۱۶۸۹، دوره‌ی سوم تفکرش است و بسیار جالب است که لایب‌نیتز‌شناسان خیلی به این متن توجه نکرده‌اند و آن‌قدری که باید به آن وزن نداده‌اند، چون در آن بسیار همه ‌چیز روشن است و من بسیار روی آن حساب کرده‌ام، فکر می‌کنم بسیار کمک می‌کند.

این در واقع به گونه‌ای شروع متن اصلی بود. ملاحظه‌ی بسیار ساده‌ای را می‌گوید. می‌گوید لب پرتگاهی بودم که همه ‌چیز مطلقاً ضروری بود و آنچه مرا از این پرتگاه نجات داد، این ملاحظه بود که گزاره‌هایی هستند که در خودی خودشان ممکنند، ولی وجود ندارند یا هیچ‌وقت به وجود نمی‌آیند و گویا این کافی است، برای آنکه یک‌سری چیزهایی که وجود دارند، contingent [ممکن] باشند و واقعاً هم کافی است. استدلال، استدلال بسیار ساده‌ای است، دو بخش دارد، یک بخش این است که شرط کافی برای contingency [امکان] آن است که هر چیزی (A) یک چیز ممکن یا actual [بالفعل] است، برف سفید است. می‌گوید A، contingent [ممکن] است اگر چیزی باشد که با A جمع نمی‌شود؛ مثلاً B، طوری که تناقضی با هم داشته باشند و نتوانند هم‌زمان درست باشند. اگر چیزی باشد که با A جمع نمی‌شود، اما B خودش ممکن باشد، این بسیار شهودی است. Contingency [امکان] یعنی همین؛ یعنی چیزی که درست است یا ممکن است، ولی می‌توانست جور دیگری باشد. فکر نمی‌کنم کسی تا اینجا، چه زمان خود لایب‌نیتز و چه حالا با این مسئله مخالفت کند. این شرط کافی برای contingent [ممکن] بودن و قسمت دوم این فکت است. تا اینجا در واقع حرف اصلی آن است که چیزهایی هستند که با امور واقع جمع نمی‌شوند، اما در خودشان ممکن‌ هستند و ملاحظه‌ی وجود آن‌ها باعث شد لایب‌نیتز از این پرتگاه بازگردد. تا اینجا سخنان من فقط شهودی بود، ملاحظه‌ی چیزهایی که شهوداً وجود دارند؛ اما کسی که آن چالش را علیه لایب‌نیتز آورده، حرفش این نیست که این‌ها شهودی نیست، مطمئناً شهودی است، حرفش آن است که از دل تفکرات لایب‌نیتز این درمی‌آید که لایب‌نیتز مجبور است، بپذیرد این‌ها ممکن نیستند.

پس چیزی که لایب‌نیتز باید به ما ثابت کند چیزهای ممکنی است که actualize [بالفعل] نشده‌اند، چگونه این را ثابت می‌کند؟ او با یک تعریف بسیار ساده از possibility (امکان) این کار را انجام می‌دهد، تعریف او -حداقل در دوره‌ی دوم- این است: یک چیزی ممکن است، اگر تناقض نداشته باشد و این همان تعریفی است که ما امروز می‌کنیم، اینکه من بگویم یک چیزی ممکن است، اگر تناقض نداشته باشد، این به من چه چیزی می‌دهد؟ این جمله که «من این پیراهن تنم نیست، احتمالاً ممکن است»، چون در آن تناقض نیست، حالا شهوداً احتمالاً؛ ولی باز هم باید لایب‌نیتز ثابت کند چرا چنین تعریفی از امکان با بقیه‌ی حرف‌هایی که زده جور درمی‌آید. فعلاً همین را ببینید که این تعریف ساده کافی است برای آنکه همه‌ چیز را نشان دهد. من باز هم بازمی‌گردم با استفاده از همان تفکیکی که از آن صحبت کردم، نشان می‌دهم خیلی راحت می‌تواند این حرف را بزند.

برای آنکه بگویم واقعاً لایب‌نیتز این‌گونه تعریف می‌کند و این به‌گونه‌ای ادامه‌ی همان حرف اولی است که راجع به اسپینوزا زدم.

Spinoza … appears to have explicitly taught a blind necessity, having denied to the author of things understanding, and will, and imaging that good and perfection relate only to us and not to him. … We will not amuse ourselves here refuting an opinion so bad, and indeed so inexplicable. Our own is founded on the nature of the possible that is to say, of the things that do not imply any contradiction. [T. ۱۷۳]

اصلاً nature امکان همین است؛ یعنی چیزهایی که contradiction [تناقض] نداشته باشد. این چگونه می‌تواند قضیه را حل کند؟ بازگردیم به چالش خداوند ضرورتاً این دنیا را می‌آفریند، در نتیجه این دنیا ضرورتاً دنیای actual است. پس هر چیزی که در این دنیا درست است، ضرورتاً درست است. در آنچه الآن گفتم یک جهش هست؛ یک گزاره‌ی خاصی را انتخاب کنیم، مثلاً برف سفید است را S بگیریم. اینکه خداوند ضرورتاً این دنیا را می‌آفریند که در آن S درست است، چه چیزی را ضروری می‌کند؟ اینکه در دنیای واقع برف درست است، پس این ضروری است؛ یعنی در دنیای واقع ضرورتاً برف سفید است، ولی این جمله هیچ اشاره‌ای به actuality ندارد و تمام آن حرف‌ها راجع به اینکه خداوند ضرورتاً بهترین را انتخاب می‌‌کند و این دنیا را actualize می‌کند، اصلاً هیچ ربطی به این جمله ندارد، چون اصلاً هیچ اشاره‌ای به این جمله ندارد؛ یعنی به محض آنکه شما این دو را از هم تفکیک می‌کنید، آن‌وقت می‌توانید بگویید یکی از آن‌ها ضروری است یکی دیگر نیست، به همین سادگی. در نقیض این جمله تناقض هست، چون اگر در دنیای واقع برف سفید نبود آن‌وقت دنیایی داشتیم که به اندازه‌ی این دنیا خوب نبود. ضرورتاً خدا نمی‌تواند چنین دنیایی بیافریند، چون آن‌وقت در جمله‌ای که برف سفید نباشد، تناقضی هست. برای آنکه اینجا اشاره‌‌ای به خدا و بهترین و ... است و آن، این را نقض می‌کند. ولی اینجا هیچ تناقضی نیست، برف می‌تواند سفید نباشد، هیچ اشاره‌ای به این جهان و آن جهان ندارد.
برای آنکه باز بگویم قضیه همان ابهام است و تفکیک این‌ها، چون می‌دانید معمولاً این‌گونه است که وقتی می‌‌گویید فیلسوفی سال‌ها پیش چیزی را گفته که الآن ما می‌‌گوییم، معمولاً باید با یک بدبینی به آن نگاه کرد، به همین دلیل من مدام می‌خواهم ثابت کنم واقعاً همین را گفته است.

Indeed, confusion springs, more often than not, from ambiguity in terms, and from one’s failure to take trouble over gaining clear ideas. That gives rise to these eternal, and usually mistaken, contentions on necessity and contingency, on the possible and the impossible. But provided that it is understood that necessity and possibility, taken metaphysically and strictly, depend solely upon this question, whether the object in itself or that which is opposed to it implies contradiction or not; [T. ۳۶۷]

حرف او باز همین است، آن ابهام هست. ما نمی‌آییم این ابهام را رفع کنیم، اگر آن را رفع کنیم و بعد از خودمان بپرسیم که در آن جمله تناقضی هست یا خیر، همه‌ چیز حل خواهد شد؛ یعنی واقعاً همین دو حرکت را انجام می‌دهد و چالش دومی را که از آن سخن گفتم حل می‌کند. تا اینجا حرف من این بود که دو چالش هست، یکی را لایب‌نیتز فکر می‌کند با possible-in-its-own-nature account حل کند و من فکر خیلی هم شبیه امروز‌ی‌ها این کار را می‌کند، همان چیزی که امروزی‌ها به آن سمنتیک [معناشناسی] دوبعدی می‌گویند؛ یعنی بُعد actuality non actuality [فعلیت بدون فعلیت] را از بُعد possible-in-its-own-nature account جدا می‌کند. اما من می‌خواهم بگویم اتفاقاً لایب‌نیتز متوجه بود که possible-in-its-own-nature account  نمی‌تواند آن‌ یکی چالش را حل کند؛ یعنی نمی‌تواند آن چالش منطقی را جواب دهد و بعد به خاطر این بود که infinite analysis theory آورد. باز از متن اتوبیوگرافیکال لایب‌نیتز نقل می‌کنم؛

Now, I saw that it is common to every true affirmative proposition, universal and particular, necessary or contingent, that the predicate is in the notion of the subject. … but this seemed only to increase the difficulty, for if the notion of the predicate is in the notion of the subject at a given time, then how could the subject lack the predicate without contradiction and impossibility, and without changing the notion? [AG. ۹۵]

می‌گوید متوجه شده‌ام Conceptual containment را که خودم داده‌ام با possible-in-its-own-nature account  به من می‌گویند همه ‌چیز necessary است، چون من معتقدم همه‌ی گزاره‌ها تحلیلی‌اند. هر چیزی که درست است به خاطر معنا درست است. بعد من گفتم چیزهایی ممکنند که تناقض نداشته باشند. هر جمله‌ی صحیحی بگیرید، برف سفید است، نقیض آن می‌شود برف سیاه است. لایب‌نیتز معتقد است در مفهوم برف، سفیدی هست. اگر چیزی درست است تحلیلی است، پس سفیدی باید در برف باشد. پس اگر من «برف سیاه است» را تجزیه کنم، در مورد «برف» یک‌سری predicate در مورد آن هست، رشته‌ای از محمولات هست، یک‌ جایی از آن «سفید» هم هست. من دارم می‌گویم یک چیز سفیدی سیاه است، این تناقض دارد. پس اتفاقاً اگر possible-in-its-own-nature account  را بگیرم، به اضافه‌ی نگاهی که می‌گوید همه ‌چیز تحلیلی است -نه از نگاه خداشناسی- به این نتیجه می‌رسیم که باز همه چیز ضرورت‌گرایانه است. از اینجا خودش متوجه می‌شود این تئوری نمی‌تواند پاسخ دهد. بعد در همان متن اتوبیوگرافیکالش می‌گوید یک نوری از یک جایی به من تابید که اصلاً فکرش را نمی‌کردم و آنجا ملاحظات بی‌نهایت در ریاضیات است و بعد می‌گوید:

And with this secret the distinction between necessary and contingent truths is revealed, something not easily understood unless one has some acquaintance with mathematics. For in necessary propositions, when the analysis is continued indefinitely, it arrives at an equation that is an identity; this is what it is to demonstrate a truth with geometrical rigor. But in contingent proposition one continues the analysis to infinity through reasons for reasons, so that one never has a complete demonstration, though there is always, underneath, a reason for the truth, but the reason is understood completely only by God, who alone traverses the infinite series in one stroke of mind. [AG. ۹۵]

می‌گوید من راجع به بی‌نهایت فکر کردم و دیدم تفاوت مهمی وجود دارد، در یک‌سری از گزاره‌ها مثل مثلث سه ضلع دارد، شما می‌توانید در تعداد متناهی‌ گام، نشان دهید در آن‌ها این‌همانی هست، ولی یک‌سری از گزاره‌ها مثل «من این لباس را پوشیده‌ام»، تحلیلی‌اند و اگر آن‌ها را تجزیه کنید به این‌همانی می‌رسید، ولی پس از بی‌نهایت گام. البته در لایب‌نیتز‌شناسی بحث است بر سر آنکه منظورش چیست از اینکه بعد از بی‌نهایت گام، چون هیچ‌وقت به بی‌نهایت نمی‌رسیم. یک‌سری می‌گویند این یعنی حد است و نزدیک می‌شویم به این‌همانی؛ یک‌سری می‌گویند یک منطق بی‌نهایت گام است، مهم نیست، مهم این است که دو گونه گزاره داریم، یک‌سری هستند که بی‌نهایت گام لازم دارد که نشان دهد، یک‌سری هستند که متناهی‌ گام لازم است و این تفاوتی است که بین contingent [ممکن] و necessary وجود دارد و بعد نگاه کنید این دقیقاً آن چالش منطقی را حل می‌کند. دومین مقدمه‌ی استدلال آن بود که گزاره‌های تحلیلی همه necessary ‌هستند. این می‌گوید نه، یک‌سری گزاره‌های تحلیلی هستند که بی‌نهایت گام می‌برد که به آن‌ها برسیم، به همین دلیل هم contingent [ممکن] هستند. حالا اینکه چقدر این حرف موجه است که این واقعاً تفاوت necessary و contingent [ممکن] است حرف دیگری است، ولی واقعاً جواب می‌دهد. لایب‌نیتز تا جایی که به این حرف‌‌ها باور دارد، ضرورت‌گرا نیست و اصلاً مجبور نیست این را بپذیرد.

 تا اینجا به نظر من لایب‌نیتز به هر دو چالش موفقیت‌آمیز پاسخ داد. به این معنا که تا وقتی که ما به آن‌ها باور دارد، ضرورت‌گرایی نداریم. یک سؤال پیش می‌آید. در دوره‌ی سوم لایب‌نیتز هر دو تئوری possible-in-its-own-nature account و infinite analysis theory را قبول دارد. سؤال این است که بالاخره تعریف possibility چیست؟ اولاً جالب است این را در نظر بگیرید که این دو تئوری اصلاً یک‌سان نیستتند و یک جواب نمی‌دهند. این حرف را نخستین بار باب آدامز زده است و من فکر می‌کنم مثال آن مثال اشتباهی است، اتفاقاً به دلیل ندیدن این تفکیک جالب است. برایتان نشان می‌دهم فقط برای آنکه ببینید دقیقاً ندیدن این باعث شده یک جا اشتباه کند. مثال اشتباه است، اما حرف اصلی که این دو تئوری یکی نیستند درست است. مثال باب آدامز این است:

Leibniz himself seems to have thought it could be demonstrable that no word in which God damns the innocent is the best. […] Leibniz seems to be confronted with a truth, ‘No one innocent will be damned eternally’, which satisfies one of his criteria for contingency ۹its country is possible in itself), but not the other (it would not require an infinite analysis to prove it). [Adams ۱۹۹۴, p. ۲۸]

حقیقتی که راجع به آن حرف می‌زنیم آن است که هیچ بی‌گناهی damn (دچار عذاب ابدی) نمی‌شود. آدامز می‌گوید دو تئوری داریم. لایب‌نیتز معتقد بوده است این را می‌شود در متناهی‌ گام نشان داد که این نمی‌تواند صحیح باشد، چون هر دنیایی که در آن یک بی‌گناهی دچار عذاب ابدی بشود، آن دنیا آ‌ن‌قدر بد است که قطعاً دنیاهای بهتری وجود دارند؛ پس آن دنیا بهترین دنیا نیست، پس آن دنیا، دنیای actual نیست. پس یک اثبات متناهی قدم داریم برای آنکه این جمله درست است، اما از نظر possible-in-its-own-nature account به نظر می‌رسد این‌گونه نیست. در اینکه هیچ بی‌گناهی دچار عذاب ابدی بشود تناقضی نیست. باب آدامز اینجا می‌گوید این دو تئوری دو حرف مختلف می‌زند؛ اما اشتباه می‌کند، چون آن چیزی که در infinite analysis [تحلیل نامتناهی] می‌شود در باب متناهی‌ گام نشان داد I نیست، At I است. آنچه ما می‌توانیم ثابت کنیم آن است که در دنیای واقع، در آن دنیایی که خدا می‌آفریند در بهترین دنیا هیچ بی‌گناهی دچار عذاب ابدی نمی‌شود. اصلاً چرا ما این را می‌توانستیم ثابت کنیم، برای آنکه اگر می‌توانستیم ثابت کنیم دنیا بسیار بد است، خدا آن را نمی‌آفرید. پس یک At اینجا لازم داریم. ولی آن چیزی که possible-in-its-own-nature account می‌گوید آن سمت آن ممکن است، خود این I است، نه At I. Possible-in-its-own-nature account  نمی‌‌گوید که دنیایی که در آن خدا بیافریند و این‌گونه باشد ممکن است فقط اینکه بی‌گناهی دچار عذاب ابدی بشود در خودش هیچ تناقضی ندارد.

 پس در واقع مثال خوبی نیست. اصلاً در آن مثال این دو تئوری با هم دعوا ندارند و دقیقاً اگر نگاه کنید اینجا باب آدامز این تفکیک را ندیده است، ولی حرفش صحیح است. یک مثال بسیار خوب لایب‌نیتزی وجود دارد برای آنکه چرا این حرف صحیح است. یک جمله که در دوره‌ی سوم برای لایب‌نیتز contingency [امکان] بسیار مهم است، این جمله که این جهان بهترین جهان ممکن است. لایب‌نیتز در دوره‌ی سوم معتقد بوده است این درست است، اما contingent [ممکن] است. ولی بسیار برایش مهم بوده است که ثابت کند این contingent [ممکن] است. چرا contingent [ممکن] است؟ به دلیل infinite analysis [تحلیل نامتناهی]، برای آنکه اگر شما می‌خواهید ثابت کنید این جهان بهتر از جهان‌های ممکن دیگر است، بی‌نهایت گام دیگر لازم دارید. مدام باید این جهان را بردارید perfection هایش را با بقیه‌ی جهان‌های ممکن بسنجید. خب، بی‌نهایت جهان وجود دارد و بی‌نهایت perfection دارد، بی‌نهایت باید ترازویتان را استفاده کنید؛ پس contingent [ممکن] است، باآنکه درست است، اما contingent [ممکن] است.

 اما اگر بازگردید به possible-in-its-own-nature account ، حداقل آن شکلی که من تا الآن راجع به آن صحبت کردم، به نظرم می‌رسد این گزاره باید ضروری باشد، چون اینکه یک جهان دیگر، فرض کنید اسم این جهان آلفا ۱۵ باشد، یک جهان دیگر بتا ۱۵۹، اینکه بتا ۱۵۹ بهترین جهان ممکن باشد در خودش تناقض دارد، چون استاندارهای بهترین بودن که مستقل از جهان ممکن است و درست است که هر بار می‌خواهید این را ثابت کنید بی‌نهایت گام می‌برد، ولی هیچ‌گاه بتا ۱۵۹ بهترین جهان ممکن نخواهد بود؛ در نتیجه آن گزاره همیشه تناقض دارد و غیرممکن است. در این مثال به نظر می‌رسد لایب‌نیتز واقعاً با چیزی مواجه است که این دو تئوری با هم تضاد دارند. حالا در دوره‌ی سوم من می‌خواهم ببینم چه چیزی ضروری است، سراغ کدام تئوری بروم؟ پاسخی که من می‌‌خواهم به آن بدهم این است که ما از ابتدا دچار اشتباهی شدیم و آن اینکه possible-in-its-own-nature account را یک count [تئوری] دانستیم که contingency [امکان] چیست. اینکه می‌گویم از اول یعنی در لایب‌نیتزشناسی این‌گونه بوده است، درحالی‌که به نظر من possible-in-its-own-nature account یک تئوری کامل برای contingency [امکان] نیست، صرفاً یک استدلال، ملاحظه و شرط کافی است و همه ‌جا هم لایب‌نیتز وقتی در مورد آن سخن می‌گوید، همواره به‌عنوان یک consideration (استدلال) از آن سخن می‌گوید. می‌گوید همین‌قدر کافی است که ما بفهمیم که چنین چیزهایی هستند. چرا این مهم است؟ چون اگر این را صرفاً ملاحظه بدانیم آن‌وقت آن چیزی که برایمان مهم است همان دو فکتی است که برایتان آوردم.

دو چیز مهم‌ هستند، یکی آنکه شرط کافی contingency [امکان] آن است که چیزهای دیگری هم باشند -که ممکنند و اینکه هستند- چیزهایی که به‌عنوان فکت هستند. اما این استدلال به‌اصطلاح «روی هوا است». برای آنکه نشان دهید چیزهایی که اینگونه‌اند، شما احتیاج به یک تعریف از possibility دارید. چرا چنین چیزهایی هستند؟ برای لایب‌نیتز تا جایی که possible-in-its-own-nature account مهم‌ است،‌ همان‌قدر کافی است. مثلاً در تئودیسه، در دوره‌ی سوم وقتی لایب‌نیتز دارد برای عامه‌ی مردم popular می‌نویسد، باآنکه هم‌زمان دارد در مورد infinite analysis با همه سخن می‌گوید،‌ اصلاً هیچ حرفی راجع به infinite analysis نمی‌زند. تمام استدلال‌هایش شبیه قبل است. همه‌چیز possible-in-its-own-nature account است. چون تعریف possibility آن‌قدرها مهم نیست، ولی وقتی تکنیکال می‌شود یک فرقی بین دوره‌ی دوم و سوم هست. در دوره‌ی دوم تعریف دقیق possibility این بود: چیزی که در آن تناقض نباشد. در دوره‌ی سوم این تغییر کرد و تبدیل شد به چیزی که نشود در متناهی‌ گام ثابت کرد در آن تناقض هست؛ یعنی آن چیز ممکن است اتفاقاً تناقض هم داشته باشد، اما برای آنکه شما بتوانید آن را ثابت کنید بی‌نهایت گام لازم دارید. اگر این تفاوت تعریف را در possibility ببینید آن‌وقت اتفاقی که می‌افتد آن است که این دو تئوری در دوره‌ی سوم دقیقاً یک جواب می‌دهند. اگر possible-in-its-own-nature account را بر پایه‌ی این تعریف از possibility بگذاریم، آن‌وقت دیگر در دوره‌ی سوم این تناقض که این جهان بهترین جهان ممکن است دیگر وجود ندارد، جفتشان یک جواب می‌دهد. اینکه این جهان بهترین جهان ممکن است contingent [ممکن] است به دلیل infinite analysis که بی‌نهایت‌ گام می‌گیرد. از نگاه possible-in-its-own-nature account چگونه است؟ باید ببینید متضادهایش ممکن هستند یا نیستند، باز متضاد آن را بگیرید، یک جهان ممکن دیگری، بهترین جهان باشد. سؤال این است که آیا این ممکن است یا نیست؟ ممکن در دوره‌ی سوم یعنی چه؟ آیا می‌توانم ثابت کنم متناقض‌ در متناهی ‌‌تا گام؟ نه نمی‌توانم ثابت کنم، پس ممکن است، حالا که ممکن است اینکه این جهان بهترین جهان ممکن است، پس contingent [ممکن] است. خلاصه آنکه اگر این تفاوت تعریف ظریف را در دوره‌ی سوم بپذیریم، اتفاقاً این دو کاملاً آشتی می‌کنند، هیچ مشکلی با هم ندارند.
 

نظر شما