شناسهٔ خبر: 29865 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

آنچه کیارستمی درباره اخوان ثالث گفت

امروز 14اسفند زادروز شاعری است که زبان حماسی و طرح نوی او در شاعری سبب شده که اشعار او همچنان پس از گذشت سال ها از مرگش ورد زبان مردم باشد. مهدی اخوان ثالث شاعر زمستان که در سال 1307در چنین روزی به دنیا آمد از سرآمدان شعر نو بود که سبک شعری را که نیما ابداع کرد به اوج رساند. با این نگاه، مروری داشتیم بر یادنامه مهدی اخوان ثالث که به همت مرتضی کاخی برای اولین بار در سال 70 منتشر شد.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایسکانیوز؛ امروز 14اسفند زادروز شاعری است که زبان حماسی و طرح نوی او در شاعری سبب شده که اشعار او همچنان پس از گذشت سال‌ها از مرگش ورد زبان مردم باشد. مهدی اخوان ثالث شاعر زمستان که در سال 1307در چنین روزی به دنیا آمد از سرآمدان شعر نو بود که سبک شعری را که نیما ابداع کرد به اوج رساند. با این نگاه، مروری داشتیم بر یادنامه مهدی اخوان ثالث که به همت مرتضی کاخی برای اولین بار در سال 70 منتشر شد.


در این یادنامه بسیاری از بزرگان ادب و فرهنگ از خاطراتشان از اخوان گفته اند و ما در اینجا بخشی از نوشته عباس کیارستمی را از زمانی که با اخوان در پروازی به لندن همسفر بوده، می آوریم:

«...در فرودگاه لندن من و اخوان هردو پیاده شدیم... اخوان منتظر بود. توی یک صندلی فرورفته بود و ساکش را به گوشه صندلی جلوی پایش تکیه داده بود...حالا بدون هیچ قصدی و مقدمه ای در دوقدمی او نشسته بودم و با فرصت کافی نگاهش می کردم. او هم آرام در صندلی اش و در خودش فرورفته بود و اصلا به کسی نمی مانست که اولین بار است به خارج سفر می کند...چه آرامشی داشت. چقدر چشم و دل سیر بود.چه تفاوت غریبی...آرامش بدون احساس نیاز اخوان مرا به یاد دوستی انداخت...اینجا اخوان مثل اینکه ندیده می دانست به چیزی احتیاج ندارد و بی نیاز است...یادم آمد که او گفته است «باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟» این شعر، که اگر او همین یک شعر را گفته بود بازهم شاعر بزرگی بود...

آخرین تصویر او در حافظه من این است که شکسته مردی شاعر آرام و استوار «همچنان کز خویش و بی خویش» است با یک صندلی فاصله با همسفرش که حالا دیگر همسفر او نیست، نشسته و مشغول سیر و سفری است که دردا و دریغا این بار دیگر ما فرصت خواندن سفرنامه اش را نمی یابیم و نمی دانیم «چه می دیده است آن غمناک..»

و اکنون در زادروز شاعر شعر زمستان، آن را دوباره می خوانیم:

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت/ سرها در گریبان است/کسی سر برنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را/نگه جز پیش پا را دید نتواند/که ره تاریک و لغزان است/ وگر دست محبت سوی کس یازی/ به اکراه آورد دست از بغل بیرون/ که سرما سخت سوزان است/ نفس، کز گرمگاه سینه می‌آید برون، ابری شود تاریک/ چو دیوار ایستد در پیش چشمانت/ نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم/ ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟/مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین/هوا بس ناجوانمردانه سرد است... آی.../دمت گرم و سرت خوش باد/سلامم را تو پاسخ گوی، دربگشای/منم من، میهمان هر شبت، لولی‌وش مغموم/منم من، سنگ تیپاخوردهٔ رنجور...../حریفا! گوش سرمابرده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است/ و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده/به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است/حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است/سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت/ هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان/ نفس‌ها ابر، دلها خسته و غمگین/درختان اسکلت‌های بلورآجین/زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه/غبارآلوده مهر و ماه/ زمستان است.

تهران-ایسکانیوز: امروز 14اسفند زادروز شاعری است که زبان حماسی و طرح نوی او در شاعری سبب شده که اشعار او همچنان پس از گذشت سال ها از مرگش ورد زبان مردم باشد. مهدی اخوان ثالث شاعر زمستان که در سال 1307در چنین روزی به دنیا آمد از سرآمدان شعر نو بود که سبک شعری را که نیما ابداع کرد به اوج رساند. با این نگاه، مروری داشتیم بر یادنامه مهدی اخوان ثالث که به همت مرتضی کاخی برای اولین بار در سال 70 منتشر شد.

 
در این یادنامه بسیاری از بزرگان ادب و فرهنگ از خاطراتشان از اخوان گفته اند و ما در اینجا بخشی از نوشته عباس کیارستمی را از زمانی که با اخوان در پروازی به لندن همسفر بوده، می آوریم:

«...در فرودگاه لندن من و اخوان هردو پیاده شدیم... اخوان منتظر بود. توی یک صندلی فرورفته بود و ساکش را به گوشه صندلی جلوی پایش تکیه داده بود...حالا بدون هیچ قصدی و مقدمه ای در دوقدمی او نشسته بودم و با فرصت کافی نگاهش می کردم. او هم آرام در صندلی اش و در خودش فرورفته بود و اصلا به کسی نمی مانست که اولین بار است به خارج سفر می کند...چه آرامشی داشت. چقدر چشم و دل سیر بود.چه تفاوت غریبی...آرامش بدون احساس نیاز اخوان مرا به یاد دوستی انداخت...اینجا اخوان مثل اینکه ندیده می دانست به چیزی احتیاج ندارد و بی نیاز است...یادم آمد که او گفته است «باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟» این شعر، که اگر او همین یک شعر را گفته بود بازهم شاعر بزرگی بود...

آخرین تصویر او در حافظه من این است که شکسته مردی شاعر آرام و استوار «همچنان کز خویش و بی خویش» است با یک صندلی فاصله با همسفرش که حالا دیگر همسفر او نیست، نشسته و مشغول سیر و سفری است که دردا و دریغا این بار دیگر ما فرصت خواندن سفرنامه اش را نمی یابیم و نمی دانیم «چه می دیده است آن غمناک..»

 
و اکنون در زادروز شاعر شعر زمستان، آن را دوباره می خوانیم:

 
سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت/ سرها در گریبان است/کسی سر برنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را/نگه جز پیش پا را دید نتواند/که ره تاریک و لغزان است/ وگر دست محبت سوی کس یازی/ به اکراه آورد دست از بغل بیرون/ که سرما سخت سوزان است/ نفس، کز گرمگاه سینه می‌آید برون، ابری شود تاریک/ چو دیوار ایستد در پیش چشمانت/ نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم/ ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟/مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین/هوا بس ناجوانمردانه سرد است... آی.../دمت گرم و سرت خوش باد/سلامم را تو پاسخ گوی، دربگشای/منم من، میهمان هر شبت، لولی‌وش مغموم/منم من، سنگ تیپاخوردهٔ رنجور...../حریفا! گوش سرمابرده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است/ و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده/به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است/حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است/سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت/ هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان/ نفس‌ها ابر، دلها خسته و غمگین/درختان اسکلت‌های بلورآجین/زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه/غبارآلوده مهر و ماه/ زمستان است.

نظر شما