شناسهٔ خبر: 36000 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

پيش شرط هاي چهارگانه تحول در علوم انساني

تحول در علوم انساني در گروی جنبش فكري در مطالعه، نقد و تفسير آثار بزرگ و جريان ساز در اين حوزه مطالعاتي است. اما مطالعه آثار بزرگ بدون دست بردن به روش مناسب فهم انديشه ها امكانپذير نيست.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از شبستان؛ متن ذیل یادداشت سید فرشید جعفری، استادیار دانشگاه آزاد اسلامی زنجان درباره پيش شرط هاي چهارگانه تحول در علوم انساني است که از نظرتان می گذرد:

علوم انساني در ايران در مسير درست و راستين خود قرار ندارد. از اين رو ، در خصوص تحول اين حوزه  مطالعاتي  ترديدي نبايد كرد. اما نقطه آغازين اين تحول و همچنين سمت و سوي آن از اهميت ويژه اي برخوردار است. احتمالا تغيير سرفصل ها روش معقولي براي اين تحول به شمار نمي رود و سمت و سوي علم انساني را در جهت راستين هدايت نخواهد كرد. تحول علم انساني در ايران پيش شرط هايي دارد كه ذيلا به برخي از آنها اشاره مي شود.

موريس دورژه در كتاب ارزشمند خود تحت عنوان "روش هاي علوم اجتماعي" سه مرحله تحول علم الاجتماع را شرح مي دهد. از يونان باستان تا پايان قرون ميانه علم الاجتماع معطوف بر فلسفه اجتماعي بود يعني بايد و نبايدهاي اجتماعي بر هست هاي اجتماعي مقدم بود و فلسفه اجتماعي رخصت جولان به علم اجتماعي را نمي داد. با پايان قرون ميانه علم اجتماعي تدريجا رشد مي كند و گسترش مي يابد اما در نهايت اين  فلسفه اجتماعي است كه پيش فرض هاي خويش را بر اساس آثار منتشره بر علم اجتماعي تحميل مي كند تا اينكه قرون ۱۸ و ۱۹ سر مي رسد و علم اجتماعي استقلال خويش را از فلسفه اجتماعي اعلام مي كند. بررسي واقعيت و آنچه كه هست بر صدر مي نشيند و متعاقب آن در قرن بيستم علم اجتماعي در راستاي تخصصي شدن تجزيه مي گردد. هر گونه تحول در علم انساني در ايران مستلزم احياي فلسفه اجتماعي در چارچوب بايد و نبايدهاي اجتماعي است؛ خود اين احياگري نيز نيازمند توجه ويژه به امر فلسفه و فلسفيدن است. از همين رو احياي فلسفه به مفهوم عام كلمه در حوزه مطالعات علوم انساني به عنوان  نقطه شروع تحول امري ضروري به نظر مي رسد.

احياي فلسفه به مفهوم عام كلمه و فلسفه علوم اجتماعي نيازمند رهايي مطالعات، پژوهش هاي اجتماعي از شناخت شناسي اثباتي است كه به عنوان تنها معيار شناخت و روش غالب همزمان با استقلال علم اجتماعي از فلسفه اجتماعي در قرون ۱۹ و ۱۸ در مطالعات علوم انساني سايه افكند.

امروزه جامعه علوم انساني اسير شناخت و روش اثباتي است كه با روح اين علوم سنخيتي ندارد. طرح هاي پژوهشي، پرپوزال هاي دانشگاهي براساس اين روش شناخت طراحي مي گردند تا پژوهشگران به سمتي هدايت گردند كه عليت را در پروسه پژوهش رعايت نمايند و بين آنچه كه هست ها رابطه برقرار نمايند، و از خلال اين مسير دست به نظريه پردازي و نه انديشه ورزي بزنند و به اين ترتيب فلسفه تربيتي علوم انساني را رو به فراموشي سپارند.

معرفت شناسي اثباتي توجهي به ماهيت تربيتي علوم انساني و در نتيجه اخلاق اجتماعي ندارد. به نظر مي رسد هر چه انديشه عالمان انساني در جهت تربيت به جولان در آيد و قلم ها در اين راستا بچرخد و ادبيات مربوطه به اين موضوع فزوني بگيرد، اميد تاثيرگذاري علم انساني اميدي واهي نخواهد بود. به شرط آنكه شناخت شناسي ها و روش هاي ديگري نيز در مطالعات و پژوهش های انساني به كار گرفته شود.

فهم راستين علم انساني در ايران بر حسب آثار درجه دو و سه از انديشه هاي انساني است. جامعه علوم انساني در ايران عادت ندارد تا مستقيما و بي واسطه آثار بزرگ و كلاسيك را مطالعه نمايد و براساس اين آثار انديشه هاي انساني و اجتماعي را آموزش دهند. كتابفروشي ها و كتابخانه ها مملو از آثاري است كه مجموعه اي از نظريه ها و انديشه ها در آنها گردآوري شده است و حتي اين دسته از آثار نيز براساس منابعي تدوين شده اند كه جزء منابع اصلي و كلاسيك نيست. ارزش اين آثار صرفا عرضه سر نخ هايي از انديشه ها و مفاهيم مطروحه آنها است.

تحول در علوم انساني در گروی جنبش فكري در مطالعه، نقد و تفسير آثار بزرگ و جريان ساز در اين حوزه مطالعاتي است. اما مطالعه آثار بزرگ بدون دست بردن به روش مناسب فهم انديشه ها امكانپذير نيست. بنابراين آموزش روش فهم آثار كلاسيك در دانشكده هاي علوم انساني و اجتماعي ضرورت پيدا مي كنند. تحول زماني در جايگاه شايسته معنايي خود قرار مي گيرد كه مرجع نقد و تفسير آثار بزرگ انديشه انساني تدريجا و با برنامه ريزي درست از غرب به شرق و مشخصا به ايران منتقل شود به گونه اي كه پژوهشگران مغرب زمين نتايج و تفسير انديشه هاي بزرگ  را در ايران جستجو كند هر چند حصول اين مقصود در كوتاه مدت امكان پذير نمي باشد.

آموزش درست زبان دوم در سطح دانشگاهي يكي از پيش شرط هاي تحول در علوم انساني است. تفكر حاكم در آموزش زبان  به مكالمات روزمره خلاصه مي شود. در حالي كه در سطح آكادميك هر دانشجويي و يا استاد علوم انساني بايد قابليت مطالعه ي آثار بزرگ براي فهم صادق ، نوشتن براي انتقال معناي صادق، گوش كردن براي درك صادق را داشته باشد. اكثريت قريب به اتفاق دانشجويان علوم انساني توانايي لازم جهت استفاده از متون بزرگ را به زبان ساده ندارند. بايد اذعان كرد آموزش زبان دوم در حوزه آموزش و پرورش با ناكامي مواجه شده است. دليل اين مدعا موسسات متعدد آموزش زبان است كه بي رويه گسترش مي يابند وظيفه اي كه بر دوش دولت بايد باشد بر عهده ي خانواده ها مي افتد و هزينه هاي هنگفتي را بر آنها تحميل مي كند.

نظر شما