شناسهٔ خبر: 37224 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

زیر بار حس / گفت‌وگو با شاپور جورکش درباره ابعاد شخصیتی عارف قزوینی

شعر دوران مشروطه کلا دارای ویژگی و تشخصی است که از نظر دوران‌بندی شعر اهمیت دارد، نه به عنوان شعر فرد عارف...

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از هنرآنلاین؛ شاپور جورکش شاعر، منتقد، نمایش‌نامه نویس و مترجم است. او را می‌توان از شاعران نوگرای معاصر، منتقدی باسواد و مترجمی قابل دانست.

"زندگی، عشق و مرگ از دیدگاه صادق هدایت"، کتاب مستطاب "بوطیقای شعر نو: نگاهی دیگر به نظریه و شعر نیما یوشیج" و "خفیه‌نگاری خشونت در سرزمین آدم لِتی‌ها" می‌تواند حجتی باشد بر اینکه او منتقدی زیرک و با سواد است. از طرفی در حوزه ترجمه نیز می‌توان به ترجمه‌های خواندنی از او به همراه گروه ترجمه شیراز -که وی بنیان گذار آن است- اشاره کرد، مثل "نظریه ادبی از افلاتون تا بارت" و "دموکراسی و هنر".

با شاعر "هوش سبز" و "نام دیگر دوزخ" به گفت‌وگو نشستیم تا شاید بتوانیم تصویری جامع از شاعر بنام دوران مشروطه -عارف- به دست دهیم...

عارف شخصیت عجیبی بوده است؛ یک روز به شاعری مشغول بوده، یک روز به نوحه‌خوانی... یک روز در مجلس موسیقی نشسته، یک روز در مجلس روضه‌خوانی... یک روز عمامه بسته و یک روز لباس تجددخواهی بر تن کرده و با آزادیخواهان مشروطه هم آواز شده... از طرفی تمایلات میهن‌پرستانه او تا به حدی بوده که سر از ایران باستان و فرهنگ و تمدن کهن درآورده... این رنگارنگی تا جایی بوده که می‌گویند زمانی که درگذشت یکی می‌خواست برای او نماز میت بخواند و یکی دیگر او را ملحد می‌دانست و لعن می‌کرد(عارف قزوینی و محمد تقی بهار، دکتر حسن فاتح، ایران شناسی سال نهم پاییز ۱۳۷۶ شماره ۳۵)... تا آنجایی هم که به ما مربوط می‌شود قزوینی در عمر هنری خودش تجربیات متنوعی در حوزه شاعری، تصنیف سازی و تجددخواهی به سبک مشروطه طلبان داشته است... به نظر شما ویژگی بارز عارف چیست؟ او شخصیتی جامع الاطراف است یا نه؟ در ضمن آیا شما عارف را با ویژگی‌ها و خصیصه‌های شخصیتی متناقض می‌شناسید؟

به این‌همه اضافه کنیم گوهره‌ عشق را. عارف خنیاگر شوریده‌ای ست که عشق به وطن را هم از راه تجربه‌ عشق تنانه باز می‌شناسد. مهر‌ورزی با شاهزاده خانم های قاجار تنها دلیل موجهی بود که او را به دربار می‌کشاند، در حالی که پیشنهاد مقام و منصب درباری را رد می کرد. از همین روست که زنده یاد سپانلو او را با لرد بایرون مقایسه می‌کند. دستی به چنگ و پایی در جنگ. عارف با دلی شگفت همخانه است: غم پرستی شادخوار و مردم‌گرایی منزوی. آرمانگرایی ماخولیایی . عشرت جویی پاکباز...دلی که خود شاعر در ترانه‌ای به شیوه ملامتیان چنین وصفش می‌کند : هیز و هرزه گرد نیست اهل درد... دل به هر کجا رفت بر نگشت...سرخوشم ازین انتحار دل. در زمینه‌های مختلف آنچه عارف می‌سراید بیش از آنکه حاصل تعقل باشد ، دلی ست؛ دلی سودایی و پر شور درست در تناسب با فراز و نشیب های دورانی شور و شرر زا امروز وقتی می‌خوانیم : خون ریزی آن چنان که ز هر سوی جوی خون/ ریزد میان کوچه و بازارم آرزوست ، در جامع الاطراف بودن این شخصیت تردید می‌کنیم.

روح زمانه  مشروطه گویی چنین دلی را سفارش اجتماعی داده باشد. کمتر عاقل فرزانه‌ای را می‌شناسیم که زندگی خصوصی‌اش چنین با زمانه اش درآمیخته و زبان حال همه مشروطه گرایان باشد: عارف ز ازل تکیه بر ایام نداده ست... دل جز به سر زلف دلارام نداده ست. صد زندگی ننگ به یک نام نداده ست... امروز وقتی می‌خوانیم : خون ریزی آن چنان که ز هر سوی جوی خون/ ریزد میان کوچه و بازارم آرزوست ، در جامع الاطراف بودن این شخصیت شاید ابرام نکنیم . او بیش از آن که خود صدایی داشته باشد شیپور انقلاب زمانه  خود بود. تناقض‌های یک انقلاب به تمام در شعر و صدای او به گوش می‎‌آید.

شاعر پاکبازی که گوهره ی هنر خود را سوختبار انقلاب کرد و با هر سازی که زده شد نوایی سر داد و جفت بدحالان و خوش حالان شد: لنین را ستود بی آنکه از کمونیسم سر دربیاورد؛ نابرابری زنان را مضمون شعر کرد در همان حال که وزیر و وکیلان نالایق را به زن تشبیه می کرد. وامسلمانا گفت و در تصنیف دشتی خود سرود: کافریم ار بگذاریم که ایمان برود؛ در حالی که چندان مذهبی نبود. اگر شعرهای عارف در حد کمال نبود، توان شاعری او – صیقل نخورده – گوهره‌ای ناب بود. شاعری که هیچ معلم خاصی او را پرورش نداد، خیابان های تهران او را پروراند تا خنیای زمانه ی خود را ازهمه دوران ها گذر دهد.

عارف را همیشه فردی آزادی‌خواه و صاحب ادراک سیاسی دانسته‌اند... این را شاید باید بیشتر به پای تصانیفش گذاشت که گویا در زندگی و زمانه مردمش شورآفرین بوده ... ارزیابی شما از عارف به عنوان هنرمندی اجتماعی چیست؟ افکار، اشعار و تصانیف او را در زمانه خودش چقدر از این حیث تاثیرگذار می‌دانید؟

 ما برای اندازه‌گیری میزان سواد معیارهای شناخته شده ای داریم ، اما این سواد که هدایت آن را رو کردن "معلومات" یعنی روش پنهان کردن مجهولات می‌خواند، آیا اصلی ترین عنصر هنر به شمار می رود؟ برای اندازه گیری میزان احساسات و حساسیت‌های یک هنرمند اما متر و ترازویی در دست نداریم. هنر عارف در زمینه ی قدرت حسی والایش بود که پا گرفت و سراسر ایران را یک شبه در نوردید. ابزار هنری عارف هم بی تأثیر نبود: به لحاظ مادی یک خنیاگر معمولا متمول تر از شاعرست.

حال اگر بخواهیم مقیاسی به دست داشته باشیم دهخدا را در نظر بگیریم که به لحاظ دانش فرهنگ لغتش زبانزد است؛ و از نظر توده گیر شدن هنرش چرند و پرند اقبال عام داشته و حتی در زمینه  شعر " یاد آر زشمع مرده" بارز است: در قیاس با عارف هنوز می‌بینیم طیف مخاطبان عارف گسترده‌تر است. و این نه تنها به خاطر ابزار هنری عارف – یعنی خنیا- ست، بلکه به نظر من میزان عواطف و حس عارف در این میان تعیین کننده تر است. به همان میزان که عارف تندخو و عصبی ست، عواطف حسی او هم بیشتر است. ارواحی مثل عارف و فروغ فرخزاد و هدایت را که هر یک به شکلی به زندگی خود پایان دادند از این حیث می توان کنار هم ارزیابی کرد. برخی شاعران اهل دل اند برخی صاحب درد. و برخی گویی برای مرگ و هلاکت آفریده شده اند؛ همان طور که بعضی ناله‌‍‌ها از گلو بر می آیند بعضی از زبان و برخی از نای دل:

عارف به رغم عشرت جویی های شبانه از این گونه  آخر بود. تصنیف زیر در رثای کلنل پسیان، چهره  واقعی خود عارف را هم نشان می دهد :

گریه کن که گر سیل خون گری اثر ندارد/ ناله ای که ناید زنای دل اثر ندارد/ هر کسی که نیست اهل دل ز دل خبر ندارد/ دل ز دست غم مفر ندارد/ دیده غیر اشک تر ندارد/ این محرم و صفر ندارد/ گر زنیم چاک جیب جان چه باک / مرد جز هلاک/ هیچ چاره ی دگر ندارد/ زندگی دگر ثمر ندارد/.

 جناب جورکش عارف شاعر بزرگی است؟ شعرهای درخوری نوشته ؟ اگر بله، اهمیت شعر عارف در چیست؟

شعر دوران مشروطه کلا دارای ویژگی و تشخصی ست که از نظر دوران بندی شعر اهمیت دارد، نه به عنوان شعر فرد عارف: شعر ما در زمان رودکی و منوچهری شعری ملموس و کانکریت بود و زمینی. دوران گسست، یعنی دوران سنایی به بعد، شعر را به آسمان برد و عرفان الله محور آن قرار گرفت. دوران مشروطه بعد از دوران گسست ، تنها دوره ای ست که از عرفان می رهد و بر ابژه ی زمین مستقر می شود. بر همین زمینه ی عینی و ملموس است که بعدها نیما تئوری ابژه محور خود را بنا می نهد. از این نظر شعر عارف هم که گاه با همان زیورهای سخن کهن و تشبیه و استعاره های لیلی مجنونی و گل و پروانه ای فارغ از فضای عرفان آراسته بود ، در کنار دیگر شاعران عصر مشروطه اهمیت دارد.

شمس لنگرودی درباره زمانه شاعری عارف می‌نویسد:” انشقاقی در شعر سنتی پیدا شد: شعری فخیم و وزین و آکنده از صناعات و بدایع و فنون ادبی، ولی خالی از وقایع اتفاقیه و شور و حال مردم شورشی؛ و شعری پر شور و حال و واقع‌گرا و مردم پسند و ساده ولی خالی از بدایع و صناعات رسمی پذیرفته شده.” (تاریخ تحلیلی شعر و نو،جلد اول، ص ۳۸) شمس بعد از نوشتن این گزاره شعر عارف را در کنار شعر شاعرانی نظیر ایرج، عشقی، بهار و لاهوتی، تلفیقی از این دو گونه می‌داند که البته موفق از آب درآمدند... سوال من اینجاست که آیا می‌توان بر این باور بود که اگر اهمیتی بتوان برای شعرِ شاعران دوران مشروطه قائل شد، تنها و تنها به دلیل سادگی زبانی و همرسانی و همدلی با مردم بوده است؟

آن دسته از شعرهای عارف که حاصل شرایط ماتمی و زاده ی طبع سوگوار او هستند قدرتمندتر از شعرهایی اند در ستایش شخص یا مضمونی . بر ما معلوم نیست که آیا عارف بهترین شعرهای خود را به شکل تصنیف و ترانه درآورده و خوانده یا واقعأ آنچه به اسم تصنیف های او به جا مانده خونی دیگر دارند؟ قدر مسلم این که ترانه های عارف در قیاس با شعرهای دیگر بسیار خون‌دارتر و قدرتمندترند. ظاهرأ هنگام سرایش آگاهانه ی یک ترانه شاید عارف شور و شوقی دیگر داشته چون غیراز زنگ قافیه آهنگ ترانه هم در شعر جاری می شده و سکون و سکوت و کشش ها مجال بیشتری برای ورز دادن مضمون می داده. دیگر این که در تصنیف ها کمتر شنیده ایم که فضای شادی وجود داشته باشد. فضای مرثیه و اندوه بر بیشتر این ترانه ها غالب است که با سرشت ذاتی شاعر هماهنگ تر اند و در نتیجه ترانه های او را بار عاطفی بیشتری می بخشد. درست مثل آن دسته از اشعار اندوه زده ی اخوان ثالث که با سرشت بوتیماری شاعر نزدیک تر اند و بالطبع مؤثرتر. به عکس شاملو که در شعرهایی با مضمون امید و کنش جذبه ای مؤثرتر دارند.

قاطبه پژوهشگران ما متفق القولند که نظرگاه مشروطیت نسبت به “سنت” نظرگاهی انتقادی بوده است... شاید به همین دلیل است که بعضی از شاعران آن روزگار -نسبت به شعرهای منتشر شده آن زمان- صاحب شعری بدعتگرا و تجربی بوده‌اند ... عارف گویا در این زمینه آنچنان که ایرج و عشقی پیشگام و نوآور نبوده...

در میان حوادث تاریخی ایران انقلاب مشروطه از نظر هماهنگی هنر و سیاست یکتاست: فراورده توأمان سیاستگران ، مذهبیون و هنرمندان بنام عصری پر فراز و فرود. از یکسو دولت چنان قوامی ندارد که بگیر وببندهای معمول راه بیندازد و از سویی هنرمندان گویی در حرکتی گام به گام برای چنین روزگاری پرورده شده اند. این است که دیگر نمی توان ارزش های کار هر یک از این بزرگان را تک تک بررسی کرد: دوران مشروطه مثل یک ارکستر سمفونی بزرگ حاصل همنوایی یک جمع هنرمند و سیاستگر ست. در این میان سهم عارف به خاطر بخش عاطفی و ماندگار قضیه از همه ارزشمند تر و ماندگارتر است چون با خنیاگری سرو کار دارد که سوگواره هاش برای عصرهای آینده هم شنوندگان و زمزمه گرانی بی شمار خواهد داشت.

همین جا باید گفت غیر از تک نگاری هایی بر بزرگان مشروطه مثل اثر محمد قائد بر میرزاده عشقی، در میان آنان که به بررسی کلی هنرمندان دوران مشروطه پرداخته اند، “ چهار شاعر مشروطه” ی زنده یاد محمدعلی سپانلو این ویژگی کم نظیر را دارد که از درون و به شکل کشف و شهودی و استغراق به شخصیت های شاعران نزدیک شده و آنان را گویی میان آتش و خون از درون پرداخته است. همچنان که عارف هم مثل اخوان ثالث نیست که گویی بعد از حادثه سر رسیده و سروده باشد " دارها برچیده خون ها شسته اند؛ در خراب‌آباد شهر بی تپش وای مرغی هم نمی آید به گوش..." بلکه به قدرت استغراق و نگاه ذره بین اش ستیغ های سهمگین را دویده ، و هم - بیشه ی شیران جوان خطر کرده. چرا که شاعری در دوره ی کوتاه و پر احساس انقلاب یعنی هر دم به ضرورت و طبع انقلاب تمام نیرو در شعاری موثر، تیری آرش گون نهادن و تن به خاک افشاندن.

آثار میرزاده عشقی که عقل سرخش را بر سر انقلاب گذاشت هم در شعر و هم در نمایش، بیشتر دراماتیک اند و از این نظر پایابی برای گام های بعدی نیما هستند تا مقایسه پذیر با آثار عارف. شعر چند صدایی و تکثرگرای نیما در پی اندیشه ی عشقی بود که شکل گرفت و تئوریزه شد.

ایرج میرزا هم با زمینه های پرورشی و امکانات شازدگی خود قابل قیاس با عارف نیست. عارف با اندوخته مرده ریگی که به وصیت پدر باید صرف طلبگی می شد و برعکس خرج عطینا شد و نهایتا تا ترکیه بیشتر نرفت کجا و ایرج میرزا که تحصیلات فرانسه داشت و چشم اندازش بر فرهنگ غرب او را آدمی لائیک بالفطره بار آورده بود و اگر نخوانست شعر و ادب را جدی بگیرد و نقش پررنگ و عملی تری داشته باشد به خاطر ملاحظات تربیتی و وفاداری قلبی اش به دربار بود. و راست این که کم اند شازده هایی چون هدایت که از طبقه ی خود آگاهانه بکنند و در صف رعیت بایستند. اما نمی توانیم نهایتأ منکر بینشی شویم که امثال ایرج میرزا و تاج السلطنه ها داشته اند؛.گیرم این که بینش شازده ای مثل هدایت با این بینش پیوند می خورد که خوشحالی " شاهزاده ی خوشبخت" میان توده های بدبخت نمی تواند معنایی داشته باشد و لذا پیشتاز و پیشمرگه ی مردمان خود می شود. ایرج میرزا بینش خود را در حد شعر و طنزها یی می کند که بیشتر در حلقه دوستان و رو شنفکران کاربرد بزمی و تزیینی دارد.

 براهنی تزی دارد که می‌گوید: "شعر بیان واقعیت‌ها نیست، بیان حقیقتی است الهام یافته از واقعیت، ولی در خلاف جهت واقعیت." برای همین تز هم شعر مشروطه را مثال می‌آورد و می‌گوید شعر بدی است به این دلیل که تنها به واقعیت زمانه توجه داشته و از آن جایی هم که شعرشان تقلید شعر قبلی‌ها بوده، توجه‌شان به واقعیت کلی زمانه کشیده شده است. براهنی بنا به همین گفته می‌گوید:” اگر ایرج و عارف مثلا به مسائل روز می‌پردازند بیشتر به علت توجه به همین واقعیت کلی زمانه است...” (طلا در مس، جلد اول، صفحه ۴۹۷) می‌توان چنین مطرح کرد که کسانی مثل عارف دنباله رو شرایط روزگار خودشان بودند و چنین نبوده که خلاف جریان شنا کنند؟

شاید سخن دکتر براهنی در مورد گوهره ی مجرد شعر درست باشد اما آنجا که پای انگیزه های پدیدار شدن یک شعر پیش می آید که مستقیما با زندگی روزمره ی شاعر مربوط است ، واقعیت با همه سختا و زمخت بودنش با روح شعر، انگیزه ی لطیف ترین شعر ها شده. شعر های بزرگ جهان رابطه ای تنگاتنگ با واقعیت روزمره داشته و دارد. در دوره ی مشروطه بعداز نهصد سال دوری بین زندگی روزمره و شعر، تجربه ای تازه در ادبیات ما رخ می دهد: شعر دربوته ی این آزمون قرار می گیرد که برای به حرکت درآوردن مردم در برابر دیکتاتوری چه مایه توان دارد و باید دست روی چه مضامینی بگذارد تا مایه ی انگیزش آنی شود؟ خب در این شرائط انتظار شاهکار ادبی داشتن از شعر بسیار بی مورد است چرا که این تصور که ادبیات باید جاودانه باشد و با بهترین متون کلاسیک قیاس پذیر باشد، ساخته ی ذهن استادانی ست که از نفس ادبیات آرمان می سازند. وگرنه یکی از انگیزه های وجودی ادبیات رفع نیازهای روزمره بوده و هست. هر متنی به انگیزه ی برآوردن یک نیاز مادی یا عاطفی ایجاد می شود. نفس زیبایی هم نهایتأ انگیزه های مادی دارد وگرنه در دربارها مورد استفاده قرار نمی گرفت تا نمود جلال و جبروت باشد.

من در این زمینه بیش از آن که با دکتر براهنی همرای باشم، نظرآقای ابراهیم گلستان را کاربردی ترو واقع بینانه تر می دانم. او معتقد است کار هنری محصول نگاه دوربین وار به واقعیت است با این توضیح که گلستان با تأکید می گوید: "واقعیت و سایه های آن". بنا به تعریف دکتر براهنی می توان شطحیات را ناب ترین نوع هنر دانست؛ در حالی که بنا به تعریف گلستان هنر به هپروت میدان نمی دهد. سایه هایی که گلستان از آن نام می برد می تواند به معنای کشف جادو و زیبایی های واقعیت باشد که در اینجا کشف این جادو، جوهره ی نگاه هنرمند را می طلبد. نوع تعبیر دکتر براهنی به رئالیسم جادویی مارکز و پائولو کوئیلو می رسد که در آن یکهو می بینیم رمدیوس خوشگله با ملافه ای به هوا می رود، در حالی که تعریف گلستان ، نهایتأ ما را به عاشقانه ای زمینی و مردمی مثل بوف کور می رساند.

در ادبیات مشروطه نوعی شعر از تولید به مصرف ساخته شد برای نیاز روزانه ی مردم که اصلا انگیزه ی کاسبکارانه ی جاودانگی و ماندگاری نداشت. شاعران چنین شعرهایی هم افرادی پیشمرگه بودند که شرائط روز، ناگهان آنها را در وضعیتی اضطراری قرار داده بود.

می‌شود گفت عارف در همه حال تحت تاثیر شرایط بوده؟ او می‌گوید:” ای لنین ای فرشته رحمت/کن قدم رنجه زود بی زحمت/تخم چشم من آشیانه تست/هین، بفرما که خانه خانه تست/یا خرابش بکن و یا آباد/ رحمت حق به امتحان تو باد” دست کم همین شعرش می‌تواند این شک را به وجود بیاورد ... یحیی آرین پور در کتاب معروفش (از صبا تا نیما، جلد دوم، صفحه ۳۵۱) می‌نویسد: “هنگامی که انقلاب در روسیه درگرفت و حزب بلشویک بر سر کار آمد، عارف با اینکه از معنی و اهمیت تاریخی انقلاب کارگری و نتایج آن آگاهی درستی نداشت، با شور و حرارت فوق العاده از آن استقبال کرد و از لنین خواست که به یاری ملت ایران بشتابد...” با این اوصاف چه تضمینی هست که شاعری با این مشخصات فکری و با تصمیمات شتابزده این چنینی و البته شورآفرین سیاسی‌اش در بزنگاه‌های اجتماعی- سیاسی، سرنوشت یک جامعه را به بازی نگیرد؟

شاید شما حق داشته باشید چنین تصور کنید . لابد این برداشت شما حاصل تورق متونی ست که بر شعر و زندگی عارف نوشته شده. چرا که در این باره اشاره هایی در نوشته های برخی محققین ما شده. پیوسته در کنار جانفشانی های شاعرانی چون عارف ، شاعران درجه سوم و ظاهرأ مصلحت جویی هم بوده اند که می کوشیده اند با تعبیر و تفسیرهای ظاهرأ بی طرفانه با خراب کردن چهره ی این بزرگان روی دیکتاتورهای زمانه ی خود را سفیدگری کنند. این جور محققین با کلی گویی هایی راجع به یک شحص یا یک دوران بیشتر در پی توجیه وضعیت خویش اند. در حالی که برای بررسی یک دوران روش مشخص است:

کالینگوود در کتاب ارزمند خود “ نظریه ی تاریخ” می گوید برای بازسازی گذشته هیچ راهی مطمئن تر از این نیست که با دقت به زمان حال خود نگاه کنیم. و اتفاقی نیست که سپانلو این اثر خود را با نگاهی به وضع زمانه ی خود در دهه ی شصت می نگارد.یعنی تقریبد یک دهه بعد از انقلابی که عقبه ی همان انقلاب ابتر بود با همان ویژگی ها که عارف در شعری خطاب به سید ضیا می گوید " قربان کابینه ی سیاهت بازآ ".

دکتر شفیعی کدکنی که از دور دستی بر آتش مبارزات سیاسی اجتماعی دارند در درسنامه های خود راجع به ادبیات مشروطه می نویسند " عارف در سال های آخر عمر زندگی نباتی در پیش گرفت"؛ اما وقتی که سپانلو گام به گام بر راه رفته ی عارف قدم می گذارد می تواند حس کند که این شاعر هلاک جو در همین وضع تبعید و فقر کافی ست کمی خمش نشان دهد تا از سوی دیکتاتور نواخته شود. اما عارف که فرزند راستین انقلاب است به یاد همرزمان ،به دار آویختگان و تیرباران شده ها هنوز به آرمان مشروطه وفادار است . و همین مقاومت او در عین فقر است که سبب می شود برخی از گماشتگان رضاخان با او نامه نگاری کنند بلکه به تهران برگردد و با ستایش دیکتاتور به نوایی برسد و دکتر صورتگر را بر می انگیزد علیه او شماتت نامه ای بنویسد، سرودهای وطنی او را موجب یاس و سرخوردگی جوانان جلوه دهد و آخرین تیر خلاص را به شاعر شلیک کند. سپانلو می نویسد:

“ در حوالی سال ۱۳۰۹ در چهارمین سال اقامت عارف تبعید محمدرضا هزار نامی که ظاهرأ از تحصیل کردگان آن دوران بوده نامه هایی دلگرم کننده برای او فرستاده و جواب هایی هم دریافت کرده. بنا بر یکی از نامه های هزار:
در روزنامه ی شفق سرخ شخصی با امضای مستعار بازیگوش در بحث از علل نومیدی و خودکشی جوانان می نویسد که: تنها چیزی که باعث این کار[ خودکشی جوانان] شده آن سرودهای ملی ست که بعضی از آقایان برای شهرت می ساختند . حال خوب است بدانند یکی از بزرگترین وسائل شهرت مرگ است ، در این صورت چرا نمی میرند تا این ملت برای قدرشناسی از آنها ، یکی از این سرودها را بالای قبرشان بخوانند.

علاوه بر آن ، آقای بازیگوش (که گویا لطفعلی صورتگر بوده) شهرت عارف را که به لقب "شاعر ملی" دل بسته بود و آن را تنها پاداش خود می دانست، ناشی از شهرت " عارفنامه" ی ایرج میرزا دانسته بود.” ( چهار شاعر آزادی، صص.۹۶-۹۵)

اهمیت عارف از حیث تصنیف سازی در چیست؟ سپانلو درباره عارف می‌گوید:” در دوره عارف قزوینی اگر گرامافونی هم بود‌ انحصاری بود که فقط ثروتمندان و بزرگان داشتند، اما عارف تصنیف‌هایی را که در گراند هتل می‌خوانده، به شهادت کسانی که بعد‌ها خاطره‌ نوشتند و من آن‌ها را در این کتاب [چهار شاعر آزادی]نقل کرده‌ام، ۴۸ ساعت بعد مردم در خیابان آن تصنیف‌ها را می‌خواندند.” (گفت‌وگو با مجتبا پور محسن) چند شخصیت معاصر در این حوزه و با این ویژگی‌ها می‌شناسید؟ رمز موفقیت عارف در چه بود؟

آقای شجریان ، هر چند غیر مصنف، از جمله هنرمندانی هستند که مثل شاملو در زمینه شعر، پا به پای حوادث روزمره ی ما واکنش داشته‌اند. آثار ایشان در مقطع هایی تاریخی مثل درمانگری گروهی به تسکین دل‌های بیمار برآمده. مثل باران که روان درمانی عمومی می‌کند. شاملو اگر مجوز داشت لااقل باید در آخر زندگانی پر بارش در دانشگاه های مختلف کشور به شعرخوانی می پرداخت تا می دیدیم چه تأثیراتی می گذارد. همچنانکه ده شب شعر انستیتو گوته نقش انکارناپذیری در شکل گیری توجه به این گوشه ی خاک داشت. متاسفانه امروز مردم ما از داشتن برخورد با هنرمندان شان محروم اند.

دوران عارف قزوینی به هر حال مدیون آزادی های ناچاری ست که در خلاء قدرت توفیقی اجباری بود همانطور که هنرمندان و سیاستگران آن دوران هم شتابزده مجبور بودند کمبود کارهای عقب افتاده را یک شبه جبران کنند. و مقولات مختلف سیاسی هنری اجتماعی را خام پخته محک بزنند. کار تصنیف سازی عارف جزء آثاری ست که مقبول افتاد و ماندگاری یافت چرا که بعداز قرن ها موسیقی مردمی مجوز داشت مضمون های ساده ی عاشقانه را با سیاسی‌ترین اندیشه‌ها پیوندی بارور بزند. دقت کنیم که عارف چطور مضمونی مثبل انتخابات را با مسائل عاطفی پیوند می زند و دلنشین می‌کند:

گریه را به مستی بهانه کردم/ شکوه ها ز دست زمانه کردم/ آستین چو از دیده بر گرفتم / سیل خون به دامان روانه کردم/ همچو چشم مستت جهان خراب است/ رخ مپوش کاین دور انتخاب است/ من تو را به خوبی نشانه کردم/ دلا خموشی چرا؟/ چوخم نجوشی چرا/ برون شد از پرده راز/ تو پرده پوشی چرا؟/

درست است که مضمون انتخابات در این ترانه بسیار کلی ست ،و از نظر آموزشی کم بار، اما به لحاظ انگیزش عاطفی نسبت به انتخابات، هنوز که هنوز است در هنگام رأی گیری هیچ تبلیغات تلویزیونی نمی تواند به قدرت چنین ترانه هایی عمل کند و ما خیلی وقت ها داریم نان این " از خون جوانان وطن " را می خوریم.

 

به نظر شما می‌توانیم این پیش‌بینی را بکنیم که ما در آینده باز هم شخصیت‌هایی نظیر “عارف” خواهیم داشت؛ هنرمندی که تا این حد بر مردم زمانه‌اش تاثیرگذار باشد وُ بعد از گذشت ۴۸ ساعت از ارائه محصول هنری‌اش آن را بتوان در میان مردم پیدا کرد؟

مسلمأ در زمینه‌هایی همین حالا هم می توان شاهد آثار بزرگ و سازهای فردی بود. اما برای یک کار ارکستره باید شرائط اجتماعی هم با نهادهای مختلف دست به دست هم دهد. مثلا نهادی مثل کانون نویسندگان باید بتواند خود را بازسازی و تجدید حیات کند و به جای تأکید بر مشی سیاسی ضوابط تازه ای را پیش گیرد. هنرمندان و نویسندگان مهاجر که آقای رفسنجانی روزگاری می‌گفت "شما نیم درصدی ها نروید خارج با دیکشنری گدایی کنید"بتوانند مثل دوره ی مشروطه از ترکیه بازگردند و با تغذیه از آب و خاک همین سرزمین اثر بسازند، مطمئن باشید ارکستری بسازتر خواهیم داشت. این سرزمین در دوره ی مشروطه فضایی کوتاه و باز داشته. امید این است که در شرائط تازه چنین مجالی مهیا شود. نویسنده جماعت ما در چشم دولتمردان پیوسته در مظان اتهام و گناه بوده اند .شاید وقت آن رسیده که دولت فعلی بعداز چهار دهه حصر فرهنگی و ممیزی توان خود را در دادن لااقل عفو عمومی امتحان کند و از توان جمعی هنرمندان و نویسندگان به سود خود هم که شده مایه بگذارد تا شاهد عصری شکوفا باشیم و این شکوفایی به نام آن دولت ثبت شود.

در برآیند نهایی‌تان از شخصیت عارف قزوینی، او را هنرمندی طراز اول می‌دانید یا روشنفکری آگاه؟ زور کدام این‌ها به آن یکی می‌چربد، یا نه، هیچ کدام؛ هر دو طرف ترازو را هم وزن می‌دانید؟

بسیار شده که ملا لغتی ها عارف را که سواد حوزوی داشت در قیاس با ملک الشعرای بهار که از تحصیلات آکادمیک برخوردار بود بی سواد بخوانند . این گونه اظهار نظرها که به ظاهر واقعیتی هم دارند بیشتربه رخ کشنده ی رتبه ی علمی خود گویندگان این قول ها ست تا تعیین کننده ی وضع عارف. عارف به نیروی کشف و شهود شاعرانه ی خود توانست تأثیرات ژرفی را که لازمه ی زمانه ای پر کشش بود ایجاد کند و بس. از یک شاعر و خنیاگر غنایی دیگر چه توقع؟ کافی بود یک خط بخواند و دریایی برداشت داشته باشد. آنچه او را برمی انگیزد که دم از حکومت مردمی بزند مسلمأ مبنای مطالعاتی قوی نداشته، بلکه تجربی و غریزی بوده ؛ اما کارا و مؤثر. 
در نظر داشته باشیم که الیوت می‌گوید "شخصی مثل شکسپیر فکر می کنید از تعداد انگشتان دستش بیشتر کتاب خوانده؟" درست مثل عارف آن نمایشنامه نویس نابغه هم ، چون همتای ایرانی اش حافظ، با قدرت مشاهده  دقیق نه تنها از اصطلاحات نجوم به نفع هنر سود برده که به قول زنده یاد ایرج خَدیش از سنگ و پاره سنگ بقالان گرفته تا اصطلاحات کفتربازی و زبان رایج در کوچه بازار برای خود دیکشنری خاصی آفریده و هنر جهانی خلق کرده.

همه بار دانش و توش و توان فرهنگی یکسو و آئین اثرگذاری هنر یکسو. خیلی از دانش اندوختگان باید از او درس تأثیرگذاری بیاموزند.

 

مجتبا هوشیار محبوب

این گفت‌و‌گو همزمان در مجله "مهرنامه" منتشر شده است

* عنوان گفت‌و‌گو بر گرفته از این بیت عارف: در زیر بار حس شده‌ام خسته، راه دور/ با مرگ گو خلاصی از این بارم آرزوست

نظر شما