شناسهٔ خبر: 39743 - سرویس کتاب و نشر
نسخه قابل چاپ

گفتاری از کریم سلیمانی در نقد و بررسی کتاب «کودتا»؛

نگاهی کل‌نگرانه به کودتای ۲۸ مرداد

کریم سلیمانی این کتاب تلاش می‌کند تا جای کودتا را به شکلی موثق درون مناقشه‌ی بین‌المللی و ناسیونالیسم، بین جهان اول و سوم، بین شمال و جنوب، بین اقتصادهای صنعتی توسعه‌یافته و اقتصادهای توسعه‌نیافته و وابسته به صادرات مواد خام تعیین کند.

 

 

فرهنگ امروز/ معصومه آقاجانپور: نشست نقد و بررسی کتاب کودتا به قلم آبراهامیان و ترجمه‌ی محمدابراهیم فتاحی با حضور دکتر کریم سلیمانی، دانشیار گروه تاریخ دانشگاه شهید بهشتی در سازمان اسناد ملی ایران برگزار شد. دکتر سلیمانی در این نشست ضمن برشمردن ویژگی های کتاب و بررسی دقیق و فصل به فصل آن، انتقادات خود را نیز بر این کتاب عنوان داشتند. گزارش فوق، متن سخنرانی دکتر سلیمانی در این نشست است که توسط خود ایشان مورد بازبینی قرار گرفت.

 

دو ویژگی متمایز کتاب کودتا از دیگر آثار مرتبط

به‌صراحت عرض می‌کنم کتاب کودتا از آقای آبراهامیان از موفق‌ترین آثار مربوط به جنبش ملی شدن صنعت نفت است. البته این کتاب از زاویه‌ی ۲ مسئله‌ای که بدان پرداخته است، منحصربه‌فرد می‌باشد: مسئله‌ی نخست کتاب؛ به دلیل مواضع دوگانه‌ی آمریکا در آن برهه، همه‌ی نویسندگان حتی خوش‌فکرترین مورخان مثل گازیوروسکی (Gasiorowski) که دقیق‌تر از سایرین در زمینه‌ی کودتا نوشته است را بر این داشته تا بپندارند تا زمانی که ترومن (Truman) بر سر کار بود، آمریکایی‌ها با ایرانی‌ها همدل بودند و از آن‌ها حمایت می‌کردند، اما زمانی که آیزنهاور (Eisenhower) ـ که از حزب تندروی جمهوری‌خواه بود ـ بر سر کار آمد، با همکاری چرچیل (Churchill) علیه دکتر مصدق موضع گرفتند. اسناد آرشیوی آمریکایی‌ها در این کتاب به‌خوبی نشان می‌دهد که دولت آمریکا در زمان ترومن، دودوزه‌بازی می‌کرده است: «در ظاهر سخاوتمندانه صحبت می‌کردند، اما در پس پرده، انگلیسی‌ها مدعی بودند آمریکایی‌ها صددرصد با ما هستند.» حتی در جایی مک‌گی (McGhee) معاون وزیر امور خارجه آمریکا که همواره در ظاهر با ایرانیان همدلی نشان می‌داد، بیان می‌کند که می‌بایست «کله این‌ها[ایرانی‌ها] را بکوبیم»؛ در واقع یک همسانی میان مواضع دمکرات‌ها (دوره‌ی ترومن) و جمهوری‌خواهان (دوره‌ی آیزنهاور) در خصوص نفت ایران وجود داشت و همه‌ی آن‌ها با بریتانیایی‌ها همراه بودند. از این بابت، این کتاب منحصربه‌فرد است و در هیچ کتاب دیگری، در خصوص این دوره از مذاکرات مربوط به حل مناقشه‌ی نفتی میان ایران و بریتانیا، چنین دریافتی دیده نمی‌شود.

مسئله‌ی دوم آبراهامیان این است که آیا کودتا در چارچوب جنگ سرد میان بلوک شرق و غرب اتفاق افتاد؟ در طی جنگ جهانی دوم، متفقین کمک زیادی به روسیه‌ی شوروی کردند، اما زمانی که ارتش ‌سرخ پس از جنگ، وارد اروپای شرقی شد و به تأسیس دولت‌های کمونیستی پرداخت، کشورهای غربی به این نتیجه رسیدند که به دولت روسیه‌ی شوروی نمی‌شود اعتماد کرد؛ بنابراین با اعلام دکترین بازدارنده‌ی ترومن، جهان وارد دوران جنگ سرد شد. اکثر مورخین بر این باور هستند که آمریکا از بیم آنکه حزب توده بر ایران تسلط پیدا نکند و ایران جزئی از بلوک شرق نشود از دولت بریتانیا در مقابله با دکتر مصدق حمایت کرد؛ حال آنکه آقای آبراهامیان در کتاب کودتا به‌خوبی نشان می‌دهد که مشارکت دولت آمریکا در سرنگونی دولت دکتر مصدق صرفاً به دلیل نگرانی آن‌ها از پیدایش یک دولت ملی و سرایت مطالبات آن‌ها به دیگر کشورهای نفت‌خیز بوده است.

بسیار حیرت‌انگیز است که در روزهای ۲۵ و ۲۶ و ۲۷ مردادماه ۱۳۳۲ شمسی و در روز چهارم که کودتا پیروز شد، از جانب دولت روسیه، کوچک‌ترین موضع‌گیری به نفع دولت مصدق دیده نمی‌شود. روس‌ها با جسارت تمام بیش از ۱۱ تن طلا را که در زمان اشغال ایران به این کشور بدهکار بودند، عودت نکردند و درست زمانی که زاهدی روی کار آمد، تمام طلاها را به ایران تحویل دادند. آن‌ها ایرانی‌ها را در تحریم کشنده‌ای گرفتار کرده بودند؛ با ملی شدن صنعت نفت، ایران قادر نبود قطره‌ای نفت بفروشد. یک بار دولت ژاپن به ایران اعلام کرد چنانچه ۳۰ درصد به ما تخفیف بدهید، نفت شما را خریداری می‌کنیم، اما دولت روسیه، هیاتی به ژاپن فرستاد و گفت خودمان ۳۰ درصد تخفیف به شما می‌دهیم، بیایید از ما نفت بخرید و با این کار، مصدق را ناکام گذاشتند، درحالی‌که فروش نفت برای دولت مصدق بسیار حیاتی بود. حال سؤال اینجاست، با توجه به نزدیکی سیاست‌های روسیه‌ی شوروی با کشورهای غربی در قبال فشار به دولت مصدق، سخن از جنگ سرد چه جایگاهی دارد؟ در واقع «این کتاب تلاش می‌کند تا جای کودتا را به شکلی موثق درون مناقشه‌ی بین‌المللی و ناسیونالیسم، بین جهان اول و سوم، بین شمال و جنوب، بین اقتصادهای صنعتی توسعه‌یافته و اقتصادهای توسعه‌نیافته و وابسته به صادرات مواد خام تعیین کند».  

بنابراین دو مسئله‌ی یادشده در بالا که آقای آبراهامیان سعی می‌کند در کتاب کودتا به اثبات آن بپردازد، منحصر به خود ایشان است.

 

شمای کلی کتاب

کتاب به یک پیشگفتار و ۴ فصل تقسیم می‌شود: فصل اول، به نوعی مقدمه‌ی کتاب محسوب می‌شود که در ظاهر مانند سایر منابع در خصوص جنبش ملی شدن صنعت‌ نفت است: در این فصل نویسنده به مبارزه برای ملی شدن صنعت نفت و نخست‌وزیر شدن مصدق وغیره اشاره دارد، اما محتوای آن با دیگر آثار مرتبط با موضوع کتاب متفاوت است. فصل اول که خود شامل ۴ مبحث است، نشان می‌دهد شرکت نفت انگلیس‌ـ ایران چگونه و چه اجحافاتی نسبت به سرنوشت ملی ایرانیان روا داشته که این به‌نوبه‌ی خود به یک بغض ملی تبدیل می‌شود؛ این بغض در دوره‌ی مصدق می‌ترکد. نویسنده‌ی کتاب این روند را از ابتدا تا خیزش ایرانیان برای تحصیل حق حاکمیت خود بر نفت به زیبایی نشان می‌دهد. او در فصل بعد به مذاکرات نفتی می‌پردازد؛ در این زمان، مصدق نخست‌وزیر شده و قصد داشت مسئله‌ی نفت را حل کند. نویسنده کتاب بر روی چند مورد از مذاکرات نفتی انگشت گذارده و به‌درستی نشان می‌دهد که آمریکا و انگلیس اساساً به دنبال مصالحه نبودند. فصل سوم به شرح و تفسیر حوادث مربوط به کودتا می‌پردازد. فصل پایانی هم میراث کودتاست که بخش بسیار جذاب و منحصربه‌فردی است.

 

            فصل اول: ملی کردن نفت

مبحث اول از این فصل راجع به ریشه‌هاست؛ نویسنده در این مبحث به‌صورت خیلی خلاصه به وضعیت سیاسی شهرهایی مانند آبادان و کرمانشاه و سایر نقاط می‌پردازد و نشان می‌دهد که چگونه رفتار تحقیرآمیز انگلیسی‌ها از ابتدای کشف نفت باعث خفیف شدن ایرانی‌ها شد و این در حالی است که توسعه‌ی فیزیکی و توسعه‌ی فنی صنعت نفت ایران پیشرفت فوق‌العاده‌ای داشت، به‌طوری‌که پالایشگاه آبادان در آن زمان بزرگ‌ترین پالایشگاه جهان بود.

 نویسنده در صفحه‌ی ۱۰۷ به درآمدهای شرکت نفت (به طور موردی برای سال ۱۳۲۹ شمسی) اشاره می‌کند که واقعاً درآمدی افسانه‌ای بوده است، اما اینکه این درآمدها چگونه محاسبه می‌شده و سهم دولت ایران بر اساس چه معیاری در نظر گرفته می‌شده است را کسی نمی‌داند؛ واقعاً هنوز کسی به این بخش از اسناد شرکت نفت راه نبرده است، فقط می‌دانیم که سهم مالیات دولت بریتانیا از این معاملات نفتی معمولاً ۲ برابر سهم دولت ایران بود. شرکت نفت بخش عمده‌ای از سود خالص را به‌عنوان سرمایه‌گذاری آتی کنار می‌گذاشت؛ به طور مثال اگر سهم ایران در آن سال، ۹ میلیون لیره بود، سهم سرمایه‌گذاری عادی ۴۳ میلیون لیره و سود خالص خودش ۴۶ میلیون بود، سهم سهام‌دارهای عادی شرکت که در لندن اوراق سهام داشتند، ۱۸ میلیون بود، یعنی حتی آن‌ها هم بیشتر از دولت ایران سهم می‌بردند. اینکه ۹ میلیون لیره سهم دولت ایران چگونه محاسبه شده است، مشخص نیست. آقای آبراهامیان در کتاب کودتا به ترفندهای شرکت نفت به درستی می‌پردازد و نشان می دهد که در پایان هر سال مالی، همواره این دولت ایران بود که سهم کمتری از سود خالص را می برد؛ به همین دلیل، کتاب جاندار است و خواننده از مطالعه‌ی آن خسته نمی‌شود و تمایلی به کنار گذاشتن آن ندارد.

مبحث سوم از فصل اول: مبارزه برای ملی شدن صنعت نفت. آبراهامیان با یک طراحی و چیدمان خوب و مختصر داده‌ها که متکی بر یک ذهن نظری قوی است، به این می‌پردازد که بغض ایرانی‌ها در ۱۸ مهر ۱۳۲۸ با راهپیمایی مصدق و یارانش و تحصن در کاخ شاه، چگونه به تأسیس جبهه‌ی ملی منجر شد. سپس لغو انتخابات تهران و برگزاری مجدد انتخابات شانزدهم را بیان می‌کند که نهایتاً مصدق موفق می‌شود در مجلس ۱۶، ماده واحده‌ی نفت را به تصویب برساند. سپس دولت رزم‌آرا روی کار آمد و خود وی در ۱۶ اسفند ترور شد، زیرا حاضر به پذیرش شعار ملی شدن صنعت نفت نبوده و معتقد بود ایرانیان از نظر فنی لیاقت اداره‌ی صنعت نفت را ندارند. بلافاصله پس از ترور وی، صنعت نفت به تصویب هر دو مجلس می‌رسد و حسین علاء روی کار آمد. پیش از نخست‌وزیری مصدق که در ۷ تا ۱۲ اردیبهشت سال ۱۳۳۰ بود، چندین اعتصاب نفتی در این ماه شکل گرفت. این هم از ویژگی‌های خاص این کتاب است که کمتر پژوهشگری به نقش مؤثر اعتصاب‌های نفتی پرداخته است. واقعیت این است که برای اهل‌تاریخ مشکل است بتوانند از پس‌زمینه‌های ایدئولوژیک خود رها شوند. دلیل اینکه در سایر منابع به اعتصاب‌های نفتی کم‌توجهی می‌شد این بود که حزب توده در این‌ها نقش مؤثر داشت؛ واقعیت امر این بود که حزب توده ۲۲ هزار عضو رسمی داشت اما تعداد هوادارانش در مناطق کارگری خیلی زیاد بودند، ولی به لحاظ ایدئولوژیک، سنخیتی با حزب نداشتند بلکه مجذوب شعارهای جذاب حزب شده بودند. بنابراین با شعارهای حزب به خیابان آمده و تظاهرات می‌کردند. یکی از این تظاهرات بزرگ در سال ۱۳۲۵ اتفاق افتاد که چندین نفر کشته شدند، ۱۲ نفر در آبادان و همین تعداد در کرمانشاه؛ تظاهرات مؤثری بود و کارگران نفتی توانسته بودند به بسیاری از مطالبات رفاهی خود دست یابند. در این زمان، مبارزات ملی شدن صنعت نفت، بار دیگر فضای مناسبی را برای فعالیت‌های کارگری ایجاد کرد. اوج اعتصابات و تظاهرات کارگران شرکت نفت در روزهای ۲۵ تا ۲۹ فروردین سال ۱۳۳۰ بود، یعنی دو هفته قبل از شروع نخست‌وزیری مصدق. این کتاب نشان می‌دهد که این اعتصاب‌ها کمک بسیاری به روی کار آمدن دکتر مصدق کرد، زیرا اعتصاب‌های نفتی کشور را فلج کرده بود. آبراهامیان در اینجا از کتاب مصطفی فاتح، داده‌هایی را در تأیید نظر خود در خصوص سرنوشت‌ساز بودن اعتصاب‌های نفتی می‌آورد. نویسنده بیان می‌کند که هنوز بهترین اثر فارسی، کتاب فاتح است و از بقیه مورخین انتقاد می‌کند که نقش این اعتصاب‌های نفتی را نادیده گرفته‌اند.

 بنابراین تأثیرگذاری جدی اعتصاب‌های نفتی ناشی از جایگاه حیاتی نفت در زندگی تاریخی ما است. حدود یک هفته پیش از آمدن مصدق، تمام مراکز نفتی درگیر اعتصاب بودند، به همین دلیل، وقتی حسین علاء استعفای خود را تحویل داد، رئیس مجلس پیشنهاد نخست وزیری مصدق را ارائه کرد و مصدق نیز اعلام آمادگی نمود که فوراً پذیرفته شد. مصدق شروطی هم گذاشت و معتقد بود باید موارد مدنظرش را هم شاه بپذیرد و هم مجلس؛ با قید پذیرش شروط مصدق، نخست‌وزیری وی تأیید شد.

مبحث بعدی در این فصل به نخست‌وزیری مصدق می‌پردازد که مبحث عادی است و دیگران هم به این مبحث پرداخته‌اند. در ۹ اردیبهشت ۱۳۳۰، نخست‌وزیری به مصدق پیشنهاد شد، او هم پذیرفت و به‌سرعت وارد مرحله‌ی اجرایی کردن ماده واحده‌ی ملی کردن صنعت نفت شد.

       فصل دوم: مذاکرات ایران و انگلیس

نویسنده در این فصل به مذاکرات میان ایران و بریتانیا به منظور حل مناقشه نفتی می‌پردازد؛ بحث کانونی کتاب هم در همین فصل شکل می‌گیرد. مبحث اول از این فصل با عنوان جالبی با نام «کنترل» آغاز می‌شود؛ به این معنی که دولت بریتانیا به هیچ شکلی حاضر به واگذاری هر نوع امتیازی که دولت ایران را به‌نحوی در کنترل صنعت نفت مشارکت دهد، نبود. در هیچ‌یک از منابع تاریخی مربوط به این دوره، این اصطلاح دیده نمی‌شود. آبراهامیان با رهگیری اصطلاح کنترل، از درون اسناد انگلیسی به این نتیجه می‌رسد: کنترل، یک اصطلاح تابو شده بود. غربی‌ها به‌ هیچ ‌وجه در مکاتباتشان حاضر نبودند که به واژه‌ی کنترل اشاره کنند، کسی اجازه نداشت از این اصطلاح استفاده کند تا مبادا گوش ایرانی‌ها، عربستانی‌ها و عراقی‌ها و هرجایی که صاحب نفت بودند با این واژه آشنا شوند و به دنبال کنترل نفت خودشان بروند. آبراهامیان این اَبَرواژه را خیلی زیبا در اسناد آن زمان پیگیری می‌کند و به‌درستی نشان می‌دهد، به این دلیل که دولت بریتانیا حاضر نبود کنترل نفت را به ایرانی‌ها واگذار کند، در نتیجه تمام مذاکرات نفتی با شکست مواجه می‌شد. انگلیسی‌ها حاضر بودند سود فروش نفت را به‌صورت ۵۰-۵۰ با ایرانی‌ها تقسیم کنند، اما معتقد بودند کنترل باید صددرصد در دست آن‌ها باقی بماند. در مهرماه سال ۱۳۳۰، اسناد نشان می‌دهد که آن‌ها حاضر بودند ۶۰ درصد به ایران سهم بدهند ولی با این شرط که کنترل تماماً در دست خودشان باشد (ص ۱۳۲ کتاب کودتا). واژه‌ی کنترل هسته‌ی کانونی و در واقع پایه‌ی منطقی درک کتاب کودتا را تشکیل می‌دهد. از نظر آبراهامیان، کنترل به معنای استقلال کشور و مصدق به دنبال استقلال کشور بود؛ استقلال هر کشور قابل تقسیم نیست، یا صددرصد و یا هیچ.

شرکت نفت انگلیس محرمانه در نظر داشت که حتی ۶۰ درصد سود، متعلق به ایران باشد، اما کسی نمی‌دانست کل سود واقعی چه مقدار بود. آن‌ها نمی‌خواستند اجازه دهند ایران از دفاتر مالی و کیفیت محاسبات مالی مطلع باشد؛ همان اتفاقی که در دوره‌ی رضاشاه افتاد؛ در سال ۱۳۱۰، درآمد ایران ۱ میلیون و ۲۰۰ هزار لیره بود، اما در سال بعد به میزان یک‌چهارم کاهش پیدا کرد و به ۳۰۷ هزار لیره رسید و کسی از علت آن آگاه نشد و تنها بهانه‌ی انگلیس، بحران اقتصادی اروپا بود. مصدق هرگز این فریب را نخورد، وی هیچ‌گاه در مقابل مذاکره‌کنندگانی که به ایران فرستاده شدند مانند استوکس (Stokes) که سرمایه‌دار میلیونر و متخصص معامله با شرکت‌های بزرگ بود و هریمن (Harriman) که نماینده‌ی ویژه‌ی رئیس‌جمهور و متخصص مذاکره برای روزهای سخت بود کوتاه نمی‌آمد. به طرف‌های مذاکره‌کننده با مصدق تذکر داده می‌شد به‌صورت کلی صحبت کنید، ولی چون مصدق باهوش و حقوق‌دان بود متوجه کلی‌گویی‌های آنان شده و از ادامه مذاکره با آنان امتناع می‌جست و مباحث آنان را نوعی لاپوشانی می‌دانست؛ این اصطلاحی بود که مصدق به طور مستمر آن را به کار می‌برد.

 دلیل به نتیجه نرسیدن مذاکرات نیز این بود که مصدق نیت آنان را فهمیده و دست آنان را خوانده بود که قصد دست کشیدن از کنترل نفت به سود مردم ایران را ندارند. بر اساس اسناد خودشان، ۲ هفته قبل از نخست‌وزیری مصدق، آمریکایی‌ها با انگلیسی‌ها نشستی داشتند و هر دو گروه به این نتیجه رسیدند که ایرانی‌ها نباید اختیار و کنترل نفت خودشان را داشته باشند (ص ۱۳۱ـ۱۳۰) و همان‌طور که اشاره شد، حاضر بودند ۶۰ درصد هم به ایران سهم دهند اما کنترل را هرگز.

بنا به گزارش سفیر بریتانیا در واشنگتن، جرج مک‌گی، معاون وزیر امور خارجه آمریکا که شدیداً از ایرانی‌ها حمایت و ظاهراً همسو با منافع ایران همدلانه صحبت می‌کرد و مصدق فریب او را خورده بود ـ به همین دلیل حزب توده و برخی از مورخین نامنصف، مصدق را متمایل به آمریکا می‌دانندـ در یکی از ابتدایی‌ترین جلسات مربوط به دوره‌ی آغازین صدارت مصدق، «اتخاذ رویکرد ظاهرسازی و توجه به ملی شدن صوری را هم‌زمان با حفظ کنترل مؤثر نفت در لفافه، مطرح کرد» (ص ۱۳۸) این کتاب به‌خوبی در موارد متعدد این سیاست دوگانه (و در زبان عامیانه دودوزه‌بازی) دیپلماتیک آمریکایی‌ها را در دوره‌ی ترومن نشان می‌دهد. حتی والتر لِوی (Walter Levy) از متخصصین نفت که در شرکت‌های آمریکایی کار می‌کرد، ابراز تمایل کرد که مستخدم دولت ایران شود و نزد مک‌گی رفته و اظهار نمود اگر دولت آمریکا اجازه بدهد به استخدام دولت ایران درآید. مک‌گی در پاسخ به وی گفت ابتدا اجازه را از دولت بریتانیا بگیر، اگر آن‌ها اجازه دادند مشکلی وجود ندارد و دولت بریتانیا هم اجازه می‌دهد.

 در اسناد انگلیسی‌ها آمده که والتر لِوی قلباً و صددرصد با ماست؛ او بدون اینکه به دولت ایران خبر بدهد، با سفارت بریتانیا در تهران رابطه برقرار می‌کند. در گزارش آمده که او محرمانه به سفارت بریتانیا می‌گوید «مشاوران مصدق یک مشت احمق هستند و تا وقتی که از دست آن‌ها خلاصی نباشد، هیچ کاری انجام‌شدنی نیست» (ص ۱۴۳). هنری گرِیدی (Henry Grady) سفیر آمریکا در تهران، پیش از هندرسون (Henderson) ـ‌‌ که کودتا را به ثمر نشاند و با پیروزی کودتا از ایران رفت ـ بود و چنانچه به ادبیات کودتا مراجعه گردد، مشاهده می‌شود که وقتی نام هنری گریدی می‌آید همگان تحسینش می‌کنند، اما او در دوره‌ای که هنوز مصدق بر سر کار نیامده بود (در دوره‌ی رزم‌آرا) به تورنبرگ (Thornburg) مشاور آمریکایی در خدمت دولت ایران می‌گوید این مشاوران مصدق عده‌ای گانگستر و تروریست هستند، باید به وقتش به حساب آن‌ها رسید، درست همان‌طور که به حساب گانگسترها را در شیکاگو رسیدیم (ص ۱۴۴).

نویسنده در مبحث بعد با عنوان «دیوان لاهه»، به شکایت دولت بریتانیا از دولت ایران در این دیوان می‌پردازد؛ در آنجا تیم حقوقی ایران اعلام کرد دیوان، صلاحیت رسیدگی به شکایت یادشده را ندارد، زیرا این اختلاف بین دو دولت نیست بلکه اختلاف دولت ایران با یک شرکت خصوصی است. دیوان، موقتاً پذیرفت تا اعلام رأی نهایی، برای اینکه تولید و جریان نفت متوقف نگردد، طرفین، تولید نفت را به یک شرکتی واگذار کنند که هیات‌مدیره‌ی آن از ۲ نفر ایرانی، ۲ نفر انگلیسی و ۱ نفر هم از شرکت ثالث تشکیل شده باشد؛ اما مصدق نپذیرفت و گفت این به‌مثابه مخدوش شدن استقلال ایران است. درست ۱۳ ماه بعد، دیوان لاهه رأی نهایی را صادر کرد، مبنی بر اینکه دیوان لاهه صلاحیت رسیدگی به این مسئله را ندارد. این یک پیروزی بزرگ و بیانگر قاطعیت نخست‌وزیر ایران بود، یعنی هر جا که بحث تقسیم استقلال کشور بود، مصدق کوتاه نمی‌آمد. اما انگلیس تلاش کرد از همه‌ی ابزارهای سیاسی و اقتصادی استفاده کند تا پیروز شود و در مواردی حتی از ترور استفاده کردند، مانند ترور افشارطوس که به مصدق بسیار وفادار بود؛ تروری که تأثیرگذاری زیادی در سرنوشت جنبش ملی شدن صنعت نفت داشت؛ چراکه اگر در روز کودتا افشارطوس همچنان رئیس شهربانی بود، هرگز ۳-۲ هزار اوباش امکان آمدن به صحنه را نداشتند، اما با ترور او این امکان فراهم شد.

در این فصل، ۲ مبحث دیگر وجود دارد که به مأموریت هریمن و استوکس مربوط می‌شود که به آن نمی‌پردازم، اما به معرفی مبحث پنجم در این فصل «مأموریت مصدق در سازمان ملل» می‌پردازم. وقتی بریتانیا در دادگاه لاهه موفقیتی کسب نکرد، در مهرماه ۱۳۳۰ یعنی ۵ ماه بعد از نخست‌وزیری مصدق، شکایت علیه دولت ایران را به سازمان ملل کشاند؛ بریتانیا در شورای امنیت هم ناکام ماند. مصدق در شورای امنیت همان استدلال‌های لاهه را بیان نمود، البته به جنبه‌های سیاسی بیشتر توجه کرد؛ او اظهار کرد که دولت ایران با یک شرکت خصوصی مواجه است، اما دولت بریتانیا کشتی‌های جنگی خود را وارد آب‌های ایران کرده است و شهر نفتی آبادان را تهدید به بمباران و تسخیر کرده است. مصدق گفت «اگر ایران کشتی‌های جنگی‌اش را در رودخانه تیمز (لندن) مستقر کرده بود، او جرمش در به خطر انداختن صلح جهانی را می‌پذیرفت» (ص ۱۸۱).

 بنابراین مذاکرات در شورای امنیت هم برای بریتانیا نتیجه‌ای در بر نداشت و مصدق از حضورش در آنجا استفاده کرد و به دعوت ترومن، عازم واشنگتن شد و در آنجا درحالی‌که به معالجاتش می‌پرداخت، مذاکرات طولانی با ترومن، آچسن (Acheson) و مک‌گی انجام داد. در آنجا طرحی ریخته شد که بسیاری از دوستان مصدق و مورخین، مصدق را محکوم می‌کنند که اگر یک‌دندگی او نبود این طرح، طرح مناسبی بود و کودتا از پی نمی‌آمد. اما بر پایه‌ی اسناد آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها، آبراهامیان به‌درستی نشان می‌دهد این مصدق نبود که به این مصالحه تن نداد. اگرچه در اکثر آثار منتشرشده راجع به نفت و کودتا به جزئیات این طرح اشاره‌ای نمی‌شود، آبراهامیان می‌نویسد بر اساس طرح آمریکایی‌ها قرار بود پالایشگاه کرمانشاه در تصرف ایرانی‌ها باشد؛ ایران اداره‌ی همه‌ی میادین نفتی را بر عهده داشته باشد و کنترل اکتشاف، تولید و حمل‌ونقل در اختیار ایران باشد و در قبال آن، ایران پالایشگاه آبادان را به شرکتی ترجیحاً هلندی می‌فروخت ـ‌ البته الآن ما می‌دانیم آن شرکت، شل (Shell) بود که بخش عمده‌ای از سهام آن متعلق به انگلیسی‌ها بودـ.

 مصدق با این امر موافقت کرد که پالایشگاه آبادان به فروش برسد و مبالغ حاصل از فروش را به‌عنوان غرامت به شرکت نفت انگلیس بدهد. در این مذاکره می‌بایست یک هیات‌مدیره تشکیل می‌شد، شامل ۳ نفر ایرانی و ۴ غیرایرانی؛ بنابراین آن‌ها یک رأی بیشتر داشتند. در مورد به توافق نرسیدن این مذاکره باید گفت که در این زمان، آچسن وزیر خارجه آمریکا در پاریس بود و در یک ضیافت ناهار با آنتونی ایدن (Anthony Eden) وزیر خارجه انگلیس به مذاکره پرداخت. مک‌گی می‌گوید ما در اتاق ارتباطات وزارت خارجه نشسته بودیم، وقتی آچسن از ضیافت ناهار آمد، پشت تلفن اظهار نمود: «ایدن پذیرای پیشنهاد ما نیست»؛ به گفته وی، انگار دنیا روی سر ما خراب شد. ایدن ضمن تشکر از ما، « نمی‌خواست بیش از این مذاکره‌ی دیگری انجام شود، او خواست به مصدق بگوییم که همه‌چیز به پایان رسیده است» (ص ۱۸۶).

 در واقع انگلیسی‌ها به این نتیجه رسیدند که باید مذاکرات بدون رسیدن به نتیجه، پایان یابد. مک‌گی در ادامه می‌گوید: «من درخواست کردم که با مصدق دیدار کنم، هنگامی که وارد اتاق خوابش در شورهم شدم، فقط گفت: آمده‌ای مرا به خانه ببری؟ گفتم بله، متأسفم از اینکه نتوانستیم پل واسطی بین شما و بریتانیا را ایجاد کنیم. این امر برای ما نیز همانند شما باعث ناامیدی است... او بدون هیچ‌گونه اتهام‌زنی متقابل به آرامی آن را پذیرفت» (ص ۱۸۷). در برابر این ادب مثال‌زدنی مصدق، داده‌های زیادی وجود دارد که مقامات بریتانیایی با توهین و بیانی غیردیپلماتیک از مصدق یاد می‌کردند. مقامات سفارت بریتانیا در تهران به‌عنوان رجال یکی از متمدن‌ترین کشورها، مصدق را که منتخب یک ملت بود این‌گونه توصیف می‌کردند؛ فرانسیس شپرد (Francis Shepherd) «مصدق را فردی حقه‌باز، مکار و کاملاً بی‌وجدان نامید»، به گفته‌ی او «مصدق قد نسبتاً بلندی دارد با پاهایی کج که آن‌ها را همانند خرس بر روی زمین می‌کشد، او شبیه اسب کالسکه و کمی هم ناشنواست» (ص ۱۴۸). از این نوع بیانات بسیار فراوان است، اما هرگز دیده نشده است که مصدق در تمام طول این بحران به کسی حتی به دشمنان خود توهین کرده باشد.

بنابراین این انگلیسی‌ها بودند که در نهایت حاضر به پذیرش طرح واشنگتن نبودند، درحالی‌که مصدق واقعاً آمادگی مصالحه با آنان بر اساس طرح آمریکا را داشت. این امر را آقای آبراهامیان به طور منحصربه‌فردی با استناد به اسناد مستدل می‌سازد.

مبحث بعدی از فصل دوم به مجلس هفدهم اختصاص یافته است؛ این مجلس در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۳۱ افتتاح شد. یکی از اهداف مصدق این بود که قانون انتخابات را اصلاح کند، اما موفق نشد و با همان قانون قبلی انتخابات انجام گردید؛ در نتیجه خوانین، بزرگان ایلات، درباریان و اکثر استانداران که نظامی بودند به نفع دربار اعمال نفوذ می‌کردند؛ به همین دلیل تعداد قابل ملاحظه‌ای از نمایندگان به سود دربار وارد این مجلس شدند و این فرصت مغتنمی بود برای انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها که از طریق مجلس هفدهم مصدق را ساقط کنند. اولین زمزمه‌های کودتا در ۷ خرداد ۱۳۳۱ در اسناد انگلیسی دیده شد، یعنی از ۱۷ اردیبهشت تا ۷ خرداد به فاصله‌ی ۳ـ۲ هفته مطرح کردند که شاید تنها راه‌حل برای برکناری مصدق کودتا باشد (ص ۱۹۴)؛ این امر نشان می‌دهد که این دو کشور به مجلس هفدهم چشم امید داشتند. در اسناد به‌صراحت آمده که حسن امامی، امام‌جمعه‌ی تهران از انگلیسی‌ها پول می‌گرفت تا بخشی از نماینده‌های مجلس هفدهم را بخرد. در همین خصوص وزارت خارجه بریتانیا نوشت: «ظاهراً چرخ‌های اسلام در مقایسه با دیگر اعتقادات به چرب شدن بیشتری نیاز دارد» (ص ۱۹۶). اسناد انگلیسی نشان می‌دهد که «دست‌کم یک‌سوم از نمایندگان (مجلس هفدهم) عملاً حقوق‌بگیر MI۶ و سیا بودند» (ص ۲۳۷).  

بنابراین، مصدق در مجلس هفدهم با مشکلات بسیاری مواجه شد. وقتی مشاهده نمود که مجلس کاملاً دست و پای او را بسته، در بهار ۱۳۳۱ (۲ـ۱ ماه قبل از قیام تیر ۱۳۳۱) تقاضای اختیارات فوق‌العاده کرد؛ او تقاضای وزارت جنگ هم نمود، اما شاه نپذیرفت. مصدق در روز ۲۵ تیر ۱۳۳۱ استعفا داد و قوام نخست‌وزیر شد و محرز است که وی با یک قیام ملی برکنار شد و در روز ۳۰ تیر مصدق به قدرت بازگشت. بعد از این قیام، مصدق بسیار قدرتمند شد، کابینه‌اش را اصلاح کرد، وزرایی را که به دربار نزدیک بودند کنار زد، رئیس ستاد را از افسران معتمد مثل محمدتقی ریاحی برگزید، ۱۵ درصد از بودجه ارتش کاست، ۱۳۵ نفر از افسران ارشد را که می‌دانست توطئه می‌کنند برکنار کرد و حتی برای دربار بودجه تعیین کرد، برای خاندان سلطنتی مقرری ویژه تعیین کرد، دسترسی شاه به وزرای خارجی را محدود کرد، مادر و خواهر دوقلوی شاه یعنی اشرف را که مرکز توطئه بودند از ایران تبعید نموده و ابوالقاسم امینی را که منتقد دربار بود را به سِمت وزارت دربار انتخاب کرد و همین‌طور حسن امامی را که با انگلیسی‌ها مرتبط بود و همراه دربار، از ریاست مجلس برکنار کرد.

 مصدق از «مجلس اختیاراتی شش‌ماهه برای اجرای اصلاحات مالی، اقتصادی، حقوقی، آموزشی و انتخاباتی گرفت» (ص ۲۰۶)، همین اختیارات فوق‌العاده موجب شد بسیاری به مخالفت با مصدق برخیزند. احسان نراقی که از بستگان آیت‌الله کاشانی بود در مصاحبه‌ای از اختیارات مصدق می‌گوید: این اختیارات ویژه چیزی بود که مصدق قوانینی را به تصویب رساند که آرزوی هر دولت انقلابی است. نراقی حتی نمی‌گوید دولت اصلاح‌طلب، بلکه از دولت انقلابی یاد می‌کند. به‌واسطه‌ی این اختیارات فوق‌العاده، از مصدق به‌عنوان یک دیکتاتور یاد می‌کنند، اما مگر محتوای این اختیارات چه بود؟ مجلس، مجلسی بود که با او سر جنگ داشت، نسبت‌هایی ناپسندی که بقایی در مجلس به نخست‌وزیر و وزرایش می‌دهد باورنکردنی است. مصدق از طرف دیگر می‌دانست که انگلیس هم او را رها نمی‌کند، او به دنبال آن بود که فرصت را مغتنم بشمرد. از مواردی که با این اختیارات به تصویب رساند، اعطای حق رأی به زنان و افزایش شمار نمایندگان شهری بود. جمعیت ایران در آن دوره عمدتاً روستایی بود، یا مناطقی بودند که نه شهر بودند نه روستا؛ در این مناطق خوانین و بزرگان می‌توانستند اعمال نفوذ کرده و رأی مردم را می‌خریدند و به‌این‌ترتیب می‌خواست رأی بیشتری را به شهرها منتقل کند؛ محدود کردن رأی دادن به افراد باسواد در انتخابات شوراها، افزایش سهم دهقانان در محصول تا ۱۵ درصد، وضع مالیات ۲ درصدی بر املاک بزرگ (که نخستین مالیات واقعی بر دارایی بود)، حمایت بیشتر از مطبوعات و تقویت استقلال دیوان عالی هم از جمله این کارها بود. پوشش بهداشتی برای کارگران کارخانه تعیین شد، این‌ها از دستاوردهای همان اختیارات شش‌ماهه‌ی مذکور است. مجلس سنا را هم که دوره‌اش شش‌ساله بود، مانند مجلس شورای ملی به ۲ سال تقلیل داد، با این استدلال که چرا دوره‌ی مجلس شورای ملی که منتخب مردم است دوساله باشد، اما سنا که منتخب شاه است باید شش‌ساله باشد (ص ۲۰۷).

 این ۹ مورد از مصوبات اختیارات شش‌ماه بود که ابداً نه بوی دیکتاتوری از آن به مشام می‌رسد و نه به تمرکز افسارگسیخته قدرت در قوه‌ی مجریه منجر می‌شود. جالب است که منتقدین دکتر مصدق هرگاه با اعتنا به این اختیارات، وی را دیکتاتور می‌خوانند، هرگز به محتوا و جزئیات آن‌ها اشاره نمی‌کنند.

 ایالات متحده آمریکا و بریتانیا بعد از قیام سال ۳۱ به این نتیجه می‌رسند که «برکناری دائمی مصدق تنها از طریق کودتایی مستقیم امکان‌پذیر است» (ص ۲۱۲)؛ بنابراین سفارت بریتانیا و آمریکا در تهران در ۶ مرداد ۱۳۳۱ (در واقع بیش از یک سال قبل از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲) جلسه می‌گذارند و به این نتیجه می‌رسند که کودتا علیه مصدق باید به‌طورقطعی صورت بگیرد (ص ۲۰۹). در نتیجه‌ی مذاکرات بالا، اداره‌ی جنگ انگلیس در لندن ۷ مرداد ۱۳۳۱ از وابسته‌ی نظامی خود در تهران می‌خواهد «گزارشی فوری در خصوص وفاداری نیروهای مسلح، توانایی آنان برای اجرای کودتا و نیز تعیین چهره‌ای محتمل که بتواند نقش ژنرال نجیب (در کودتا علیه ملک‌فاروق) را ایفا کند، ارائه دهد» (ص ۲۰۹). در ۱۳ مرداد همان سال (یک هفته بعد) وابسته‌ی نظامی آن‌ها در تهران اسم ۴ ژنرال را تهیه کرد: زاهدی، حسن ارفع، محمد شاه‌بختی و عبدالحسین حجازی که این آخری قاتل کارگران نفتی در سال ۱۳۲۵ در خوزستان بود که نقش عمده‌ای هم در کودتا داشت و بسیار وفادار به شاه بود. اما این وابسته‌ی نظامی توضیح می‌دهد که هیچ‌یک از این افراد اعتبار چندانی در نیروهای مسلح ندارند، بلکه «کودتا می‌بایستی به نام شاه صورت پذیرد» (ص ۲۰۹).

 تمام اسناد از این روز به بعد به‌عنوان کودتا و به نام شاه صادر می‌شود؛ در اینجا به شاه نقش داده شد و خودش هم در خاطراتش می‌گوید که چند هفته قبل از کودتای ۲۸ مرداد که قرار بود من از ایران بروم به من پیشنهاد کردند، من هم گفتم (کودتا) یک صورت قانونی داشته باشد. بعداً به‌خوبی معلوم شد هدف شاه از نوشتن فرمان عزل مصدق از نخست‌وزیری فقط به دلیل صورت قانونی بخشیدن به کودتا بوده است. پس از اینکه شاه ۳ روز بعد از پیروزی کودتا به تهران بازگشت، کرمیت روزولت (Kermit Roosevelt) به نزد وی رفت و اظهار کرد این پادشاه جوان با گریه می‌گوید من تاج و تختم را مدیون شما هستم؛ به هندرسون سفیر آمریکا نیز اظهار کرد این معجزه‌ای که در ایران اتفاق افتاد حاصل دوستی من با غرب است.

       فصل سوم: کودتا

 بعد از انحلال مجلس هفدهم که انتخابات آن در ۱۲ و ۱۹ مرداد ۱۳۳۲ برگزار شد و مردم با یک نتیجه‌ی چشمگیر به انحلال مجلس و در واقع به مصدق رأی دادند، مجلس را منحل کردند که دولت مصدق باقی بماند و برای اولین بار بود که در تاریخ ایران ۵/۲ میلیون نفر در انتخابات شرکت می‌کردند، هیچ‌یک از انتخابات در آن دوران از انقلاب مشروطه تا مجلس هفدهم از ۱ میلیون نفر بیشتر شرکت‌کننده نداشت؛ این امر اصالت انتخاب را نشان می‌دهد. هرچند عده‌ای معتقدند آیت‌الله کاشانی و عده‌ای دیگر انتخابات را تحریم کرده بودند و بنابراین مردم در انتخابات شرکت نکردند، اما آمار شرکت‌کنندگان در انتخابات انحلال مجلس هفدهم در مقایسه با انتخابات پیشین نشان می‌دهد که این انتخابات منحصربه‌فرد بود. روز ۲۱ مرداد نتیجه آرا مشخص شد؛ یعنی ۷ روز قبل از انجام کودتا. به نوشته‌ی ویلبر (Wilber) طرح کودتا از ۳ـ۲ ماه قبل ـ درست در میانه‌ی فروردین ـ ابتدا در واشنگتن به تصویب رسید، سپس نقشه‌ی کودتا ۳ بار به ترتیب در قبرس، بیروت و لندن مورد بررسی و ارزیابی قرار گرفت، پس از آن در ۱۱ تیرماه به امضای وزرای خارجه‌ی بریتانیا و آمریکا و سپس در ۲۱ تیرماه (۳۷ روز قبل از کودتای ۲۸ مرداد) به امضای آیزنهاور و چرچیل رسید (ص ۲۴۰-۲۳۹).

 در واقع تصمیم درباره‌ی کودتا هنوز به شاه اعلام نشده بود، یعنی دو رهبر غربی ابتدا بین خودشان تصمیم گرفتند و سپس اشرف را از پاریس به تهران فرستادند (۴ مرداد) تا یک بسته‌ی محرمانه را به برادرش برساند، کرمیت روزولت هم با شاه ملاقات کرد و شاه در روزهای پیش از کودتا برای اینکه در مظان اتهام قرار نگیرد به کلاردشت رفت و از آنجا ۲ نامه به دست کودتاچیان داد که مهر و امضای پادشاه داشت؛ این ۲ نامه یکی عزل مصدق است که نصیری آن را در ساعت یک بامداد روز ۲۵ مرداد به دست مصدق رساند و دیگری نصب زاهدی بر نخست‌وزیری. جالب این است که رسم‌الخط این ۲ نامه با هم فرق می‌کند، نامه‌ای که برای عزل مصدق است سطرهای متن آن به گونه‌ای فشرده نوشته شده است که از امضای شاه پایین‌تر نیاید، اما متن نامه‌ی نصب زاهدی به گونه‌ای با فاصله نوشته می‌شود که آخرین کلمات نزدیک به امضا قرار گیرد؛ این‌ها را مصدق در دفاعیات خود در دادگاه بیان می‌کند. حتی تاریخ نامه‌ی عزل مصدق ۲۲ مرداد بود، اما این‌ها با قلم دیگری که با قلم عدد ۱۳۰۰ متفاوت است، ۲۲ را به ۲۳ تغییر دادند و آن قدر دستپاچه و هراسان بودند که مرداد را مراداد نوشتند.

 شما اگر جست‌وجو کنید تصویری هم از این نامه به دست نمی‌آورید. وقتی نصیری نامه را به مسئول دفتر مصدق می‌دهد او آن را در صندوق مصدق می‌گذارد، اما روزی که به خانه‌ی او حمله می‌کنند، نصیری آن را از صندوق بیرون می‌آورد و تنها اجازه می‌دهد یک خبرنگار سوئیسی از آن یک عکس بگیرد که عکس واضحی هم نیست، ولی موارد بالا در آن دیده می‌شود. به میزانی خطا در این نامه محرز بود که در جایی آن را چاپ نکردند، درحالی‌که حکم نصب زاهدی در برخی منابع دیده می‌شود؛ مثلاً روزنامه‌ی ستاره اسلام وابسته به آیت‌الله کاشانی، این حکم را صبح روز ۲۸ مرداد چاپ کرد (ص ۲۶۵). حالا بعضی از مورخین و از جمله نوه‌ی ایشان، آقای حسن سالمی مدعی است آیت‌الله کاشانی شب قبل از آن یعنی ۲۷ مرداد نامه‌ای به مصدق نوشته که فردا کودتا می‌شود، من به شما گفته باشم، با وجود اینکه شما به من بدی کردید من خیر شما را می‌خواهم. اما این با منطق سازگار نیست که امشب خیر مصدق را بخواهد، فردا در روزنامه‌ی وابسته به خود نامه نصب زاهدی را چاپ کند و اتفاقاً در عصر همان روز (۲۸ مرداد) که رادیو تهران به تصرف کودتاچیان درمی‌آید خیلی‌ها در صف ایستاده بودند که به زاهدی خیرمقدم بگویند، یکی از آنان سید مصطفی پسر آیت‌الله کاشانی بود که پیام پدرش را خواند و کودتا را «قیام مردم» خواند و پیروزی این قیام را تبریک گفت. نمی‌شود در شب قبل همدلی کرد، سپس طی چند ساعت بعد این‌چنین عجیب و غریب تغییر رویه داد.

بسیاری از مورخین سندپژوه می‌گویند این نامه‌ی عزل قانونی بود؛ اما یک مورد در تاریخ پهلوی دوم بیاورند که حکم عزل و نصب را شاه با توپ و تانک در ساعت یک نیمه‌شب بفرستند. در جریان کودتا، هم‌زمان ۳ گروه از داخل کاخ بیرون آمدند: یکی به سرکردگی سرهنگ نصیری که تا درب منزل مصدق آمد تا ایشان را بازداشت کند، گروهی به سراغ وزرا رفتند که دکتر فاطمی دستگیر شد، گروهی هم رفتند که محمدتقی ریاحی در ستاد ارتش را دستگیر کنند (چون ریاحی در جریان بود، آن گروه را دستگیر کرد). نصیری ساعت یک نیمه‌شب با نامه‌ی عزل آمد، اما سرگرد همایون از داخل کاخ به مصدق خبر داده بود و به همین دلیل سرهنگ ممتاز در آنجا حاضر بود  و نصیری را دستگیر کرد. وقتی کودتا شکست خورد، فاطمی و دیگر وزرا آزاد شدند. این چه انتصاب کردنی است که با اعزام ۳ گروه نظامی انجام می‌شود؟ در آن دوره معمولاً احکام دربار توسط معاون وزیر دربار ابلاغ می‌شد، او همان عصر با مصدق ملاقات داشت و اگر قرار بود حکمی داده می‌شد باید او در آن زمان به مصدق ابلاغ می‌کرد؛ پس این کودتا بود و در اسناد آمریکایی هم آمده که به واشنگتن مخابره شود که کودتا (۲۵ مرداد) شکست خورده و تبدیل به ضدکودتا شده است.

      فصل چهارم: میراث

از نظر نویسنده میراث کودتا ۴ پیامد عمده داشته است: ۱. ملی‌زدایی از صنعت نفت ۲. نابودی مخالفان سکولار ۳. مشروعیت‌زدایی مرگ‌بار از نظام شاهنشاهی ۴. تشدید طرز فکر پارانویید (توطئه‌انگاری) غالب در سیاست ایران.

 به بیانی دیگر، کودتا تأثیری عمیق نه تنها بر سیاست و اقتصاد ایران بلکه بر فرهنگ عمومی و امری گذاشت که برخی‌ها آن را ذهنیت می‌نامند (ص ۲۸۵).

 

 

نقدی بر کتاب

روزهای ۲۵، ۲۶ و ۲۷ مرداد، تهران در اختیار تظاهرکنندگان به خصوص حزب توده بود و آنان چنان افراطی به ادارات و به مجسمه‌های شاه حمله می‌کردند و شعار استقرار جمهوری دموکراتیک می‌دادند که کرمیت روزولت می‌گوید این تظاهرات مثل یک مائده‌ی آسمانی برای ما بود. البته این‌ها شبکه‌های جاسوسی داخلی خودشان را داشتند، مانند برادران رشیدیان، فرخ کیوانی، علی جلالی که آموزش‌دیده‌ی سیا و MI۶ بودند که به این تظاهرات دامن می‌زدند. حال، ایرادی که بر کتاب آبراهامیان وارد است این است که او نقاط ضعف حزب توده را نمی‌بیند، البته بجاست که نقش مثبت آن‌ها را در اعتصابات نفتی اواخر فروردین ۱۳۳۰ ببینیم، اما بر اساس همین اسناد که آبراهامیان استفاده کرده، در سال ۱۳۳۰ یعنی سال اول نخست‌وزیری مصدق، ۱۷ تظاهرات گسترده و پرتنش در تهران اتفاق افتاد که ۱۴ مورد از آن را حزب توده برگزار کرد و یکی از آن‌ها منجر به کشته شدن ۱۶ نفر شد. حزب توده یکی از عوامل بی‌ثبات‌کننده بود و این بهانه را به نیروهای خارجی داد که ادعا کنند اگر ما دخالت نکنیم کمونیست‌ها قدرت را در ایران به دست خواهند گرفت. وابستگان به حزب توده در این ۳ روز هم تا توانستند شعار استقرار جمهوری دموکراتیک را دادند، ولی روز ۲۸ مرداد هیچ‌یک از اعضای حزب حضور پیدا نکردند.

 فریدون کشاورز که از سران کمیته‌ی مرکزی است و در کتابش، «من متهم می‌کنم، کمیته مرکزی حزب توده را» بیان می‌کند که در جلسه‌ای که با کیانوری داشتند همه‌ی اعضای کمیته اجرایی از او خواستند از سازمان افسری حزب که ۶۰۰ تا ۷۰۰ افسر داشت کمک بگیرند، زیرا اگر با اسلحه می‌آمدند و حتی نیروی زرهی داشتند، این تحرکات اوباش متلاشی می‌شد، اما کیانوری در نهایت چون جوابی نداشت اظهار نمود بسیار خب، من با مصدق مشورت می‌کنم و به اتاقی رفت و ساعتی بعد آمد و در همان دقایقی که اوباش و افراد شعبان بی‌مخ در حال جمع‌آوری نیرو بودند، گفت مصدق پاسخ داد که من به اوضاع مسلط هستم. فریدون کشاورز می‌گوید من نمی‌دانم کیانوری با چه کسی صحبت کرد، آیا واقعاً با مصدق صحبت کرد یا با «اربابان خود» (منظور سفارت روسیه‌ی شوروی)؟ بعد از ۳ـ۲ ساعت دوباره ما فشار آوردیم، او دوباره گفت من با مصدق تماس می‌گیرم، رفت و پس از برگشت گفت کار از کار گذشته و از من کاری ساخته نیست. اینجا کیانوری توجیه می‌کند که ما برای اینکه نیروها را به کشتن ندهیم، دستور دادیم به خانه‌های خود برگردند. از او پرسیدند که تو چگونه با مصدق تلفنی ارتباط برقرار کردی؟ او گفت ضیاءالسلطنه همسر مصدق، عمه‌ی مریم فیروز، همسر من است، مریم با همسر دکتر مصدق تماس گرفت، آقای دکتر به پای تلفن آمد و ما پیام‌هایمان را دادیم و این‌گونه با مصدق ارتباط برقرار کردیم.

 بابک امیرخسروی که همانند کشاورز از درون حزب توده برآمده است، در کتابش به نام «نظر از درون به نقش حزب توده‌ی ایران»، دروغ کیانوری را بر اساس خاطرات مریم فیروز فاش می‌کند. مریم فیروز در خاطراتش می‌نویسد که من آن روز در میدان بهارستان بودم، ساعت ۱۰ رفتم منزل مهندس قاسمی، آنجا دیدم که اوباش در حال جمع شدن هستند، به خانم دکتر (مصدق) زنگ زدم و گفتم اوباش دارند به آن سمت می‌آیند به آقای دکتر اطلاع دهید؛ یعنی تنها تماسی که با منزل دکتر مصدق گرفته شد همین است، پس کیانوری حقیقت را نمی‌گفت چون تنها کانال ارتباطی او، همسرش بود و همسرش نیز در آن جلسه نبود.

فریدون کشاورز بر این نظر است که کیانوری از سیاست‌های شوروی پیروی کرد، به خصوص که می‌دانیم تا سقوط مصدق ابداً از سوی روسیه‌ی شوروی هیچ موضع‌گیری در برابر آمریکا و انگلیس دیده نمی‌شود، بلکه با عدم تحویل طلاهای ایران و سکوتش در برابر کودتای آنان علیه مصدق، با آن‌ها همراهی کرد. آبراهامیان این مطالب را در نظر نمی‌گیرد؛ نادیده گرفتن پلنوم وسیع چهارم که در خرداد و تیرماه سال ۱۳۳۶ توسط خود حزب توده تنظیم شد، اگرچه متن آن، سکوت حزب توده در روز ۲۸ مرداد را بر اساس دیدگاه کیانوری به نادرستی توجیه می‌کند، با وجود این حزب را متهم می‌کند که نسبت به جنبش ملی شدن صنعت نفت «مرتکب خطاهای سیاسی خطیری» شده است. نویسنده‌ی کتاب کودتا، تظاهرات مخرب حزب توده با شعار «جمهوری دموکراتیک» در روزهای ۲۵، ۲۶ و ۲۷ را کنار گذاشته و به راحتی از آن می‌گذرد. بدتر از همه اینکه آبراهامیان در گزارش و تفسیر مذاکرات در آخرین ملاقات هندرسون با مصدق در عصر (شب) روز ۲۷ مرداد به طور جدی به خطا می‌رود. در نتیجه‌ی این نوع برداشت، بی‌عملی حزب توده در روز ۲۸ مرداد توجیه می‌گردد.

 بر اساس روایت آقای آبراهامیان ـ که بیشتر متکی بر خاطراتی است مانند خاطرات کرمیت روزولت و هندرسون که سال‌ها بعد نوشته شده‌اند و یا مطالبی است که خود آمریکایی‌ها در بحبوحه کودتا در روز ۲۷ و ۲۸ مرداد به‌عمد به افکار عمومی درز دادند تا با توجه به شکست کودتا در روز ۲۵ مرداد باعث ایجاد روحیه در نزد کودتاچیان گرددـ، هندرسون مصدق را تهدید کرد که اگر دستور ندهی تظاهرکنندگان را از کف خیابان پاک‌سازی کنند، ما نخست‌وزیری شما را به رسمیت نمی‌شناسیم. در نتیجه‌ی تهدید هندرسون، مصدق دستپاچه شده و با عجله گوشی تلفن را برداشت و از رئیس پلیس خواست که خیابان‌ها را از تظاهرکنندگان از جمله افراد حزب توده پاک کند.

این امر مسبوق به سابقه نبوده است که یک رجل خارجی جرئت کند با مصدق با لحن آمرانه صحبت کند. اگر سند شماره ۳۴۷ در کتاب «اسناد سخن می‌گویند» ترجمه‌ی احمدعلی رجایی ـ۲ جلد مربوط  به اسناد آمریکا در این دوره است‌ـ که آبراهامیان نیز بدان ارجاع داده را ببینید، حیرت می‌کنید که هندرسون با چه حالت انفعالی در مقابل مصدق سخن می‌گوید و برای اینکه شما متوجه شدت انفعال هندرسون در برابر مصدق بشوید، در زیر عبارات پایانی گزارش او را که در ساعت ۱۰ شب ۲۷ مرداد برای واشنگتن ارسال کرده است را می‌آوریم:

هنگامی که مصدق را ترک می‌کردم به نظرم رسید که او در حالت روحی خیلی بهتری می‌باشد، مع‌هذا، با وجود خویشتن‌داری غیرعادی وی، من بر این باورم که وی به دولت ایالات متحده سوءظن دارد و یا لااقل مأموران آمریکا را در تلاش برای برکناری خود ذی‌مدخل و یا ﺁنان را از پیش در ﺁن عملیات همدل و همدست می‌داند.

اظهارات وی خطاب به من پر از متلک‌ها و طعنه‌های کوچک، جنبه‌های بذله‌گویانه و فکاهی ولی نیش‌دار بود. این طعنه‌ها به‌طورکلی گویای ﺁن بودند که ایالات متحده در حال تبانی و توطئه با انگلیسی‌ها برای برکنار ساختن وی از سمت نخست‌وزیری است؛ به‌عنوان مثال، در یک مورد وی اظهار کرد: نهضت ملی مصمم است در ایران بر سر قدرت بماند، حتی اگر کلیه‌ی افراد ﺁن زیر تانک‌های انگلیسی و آمریکایی بروند، تا ﺁخرین نفر مقاومت می‌کنند.

محتوای سند آن‌قدر به سود مصدق بود که هندرسون در ادامه‌ی گزارش یادشده از وزارت خارجه آمریکا می‌خواهد «دقت ویژه‌ای به عمل ﺁید تا از درز و انتشار محتویات این پیام جلوگیری شود». با وجود سند فوق چطور می‌شود باور کرد که مصدق تحت تأثیر تهدید هندرسون دستور سرکوب حزب توده را در بعدازظهر روز ۲۸ مرداد داده است؟ نویسنده‌ی کتاب کودتا این قضیه را بهانه‌ای آورده تا توضیح دهد حزب توده چرا در روز ۲۸ مرداد به کمک نهضت نیامد. علاوه بر این سند ۳۴۶ که در ۱۸ اوت/ ۲۷ مرداد به رئیس‌جمهور آمریکا ارسال شده است، بیان می‌دارد کودتا شکست خورده و مصدق پیروز این کودتاست و ما از این ‌به ‌بعد باید خود را به مصدق بچسبانیم و اگر بخواهیم منافع خودمان را در ایران نجات دهیم باید جانب مصدق را بگیریم. بنابراین مصدق در اواخر روز ۲۷ مرداد دست برتر را در حوادث داشت و به همین دلیل هندرسون با عجله خود را از بیروت به تهران رساند و به دیدار مصدق شتافت تا شاید بتواند به همکاران کودتاچی خود کمک کند. اگر آخرین بخش سناریوی کودتا که جمع‌آوری اوباش در صبح روز ۲۸ مرداد بود موفق عمل نمی‌کرد، به شهادت این اسناد، کودتا شکست خورده بود.

 

 

نظر شما