شناسهٔ خبر: 40969 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

اجتهاد ارتباطي» لازمه وحدت حوزه و دانشگاه است

شأن نزول ايده وحدت بين حوزه و دانشـــگاه در جمهوري اسلامي چه بود یادداشت زیر این مساله را بررسی می کند.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه اعتماد استاد علوم سیاسی دانشگاه مفید نوشت:


 ايران مطرح شده توسط حضرت امام (ره) به وضعيت حاكم بر جامعه در قبل از انقلاب بازمي‌گردد و آن وضعيت نيز به نحوه پيدايش تجدد در ايران و پيامدهاي تدريجي آن برمي‌گردد. وقتي تجدد به كشور وارد مي‌شود به تدريج ارتباط ارگانيك و تمام عيار در كل نظام اجتماعي ايران به هم مي‌ريزد و جامعه در ابعاد گوناگون و در سطوح مختلف به جزيره‌هاي مختلف تجدد و سنت تبديل مي‌شود. نيروهاي سنت گرا در يك جزيره و نيروهاي تجددگرا نيز در جزيره‌اي ديگر زندگي مي‌كنند. اقتصاد، سياست و فرهنگ ما نيز دو پاره مي‌شود و مي‌توان گفت مجموعه اين دو پارگي‌ها و چندگانه شدن جامعه و گسست‌هايي كه به وجود آمده خود سرمنشأ انقلاب اسلامي نيز مي‌شود، چرا كه هيچ نظام اجتماعي بدون داشتن يك رابطه ارگانيك در جامعه نمي‌تواند دوام بياورد. به هر حال وقتي بحث انقلاب مطرح مي‌شود به يك آگاهي تاريخي دست پيدا مي‌كنيم و آن آگاهي اين است كه به هر نحوي بايد بين سنت و تجدد يك تركيب معقول و منطقي ايجاد كنيم و مانع از آن شويم كه به صورت مطلق از يكديگر جدا بيفتند. به هر حال بعد از پيروزي انقلاب و فروپاشي سلطنت مطلقه پهلوي، نظام جديدي كه شكل مي‌گيرد اساسا يك نظام دو پايه است؛ يعني هم در آن جمهوريت مطرح مي‌شود و هم اسلاميت. بنابراين لزوم تركيب بين سنت و تجدد مهم‌ترين شأن نزول بحث وحدت حوزه و دانشگاه است، از آن جهت كه دانشگاه حامل فضايل دنياي جديد يا به عبارتي حامل تجدد است. نيروي دانشگاهي، نيرويي است كه مشغول تامل در سه مقوله است: جامعه، تاريخ و طبيعت و مي‌خواهد از اين طريق توليد دانش كند. نهاد جديدي نيز محسوب مي‌شود چرا كه تامل انساني در اين سه مقوله هرچند در گذشته نيز وجود داشته اما به شكل تجربي و گسترده هم براي دنيا و هم براي ايران پديده جديدي است. لذا مي‌بينيم كه دانشگاه به مثابه يك نهاد، كاملا پديده متاخري است و شايد بيش از صد سال از تاسيس دانشگاه در ايران نگذشته باشد. بنابراين دانشگاه حامل تجدد است و مي‌خواهد دنياي جديد، جامعه جديد و زندگي جديد را براي ما توضيح دهد و امكان جديد زيستن را براي ما فراهم كند.
اما نهاد حوزه يك نهاد بسيار قديمي است كه مهم‌ترين كارويژه آن نيز تامل در شريعت است. پيش‌تر گفتم كه كارويژه دانشگاه تامل در جامعه، تاريخ و طبيعت است، حوزه نيز مي‌خواهد با تامل در شريعت، زندگي قدسي، ديني و معنوي را امكان‌پذير كند. هم شريعت، هم جامعه، هم تاريخ و هم طبيعت همه مخلوق خدا هستند؛ طبيعت مخلوق تكويني و شريعت مخلوق تشريعي بوده و سرمنشأ هر دو نيز خدا است. بنابراين همان‌گونه كه در طبيعت تامل مي‌شود و دانشي را به دنبال دارد در شريعت نيز تامل شده و دانش توليد مي‌شود. در عين حال اين دو از يكديگر قابل تفكيك هستند؛ با تامل در طبيعت زندگي مادي و با تامل در شريعت نيز زندگي معنوي و قدسي خود را توليد و بازتوليد مي‌كنيم و آن را بهبود مي‌بخشيم. اما در عين تفكيك‌پذيري، اين دو عرصه با يكديگر در تعامل نيز هستند. به عبارت ديگر ساحت وجودي ما متفاوت است؛ در يك ساحت زندگي مادي‌تر و در ساحتي ديگر زندگي معنوي‌تري داريم. براي داشتن يك زندگي سعادتمند، نحوه تعامل اين دو عرصه زندگي با يكديگر بايد روشن شود. تعامل اين دو نيز در گرو وحدت حوزه و دانشگاه و تعامل درست بين آنهاست.
حوزه به مثابه يك نهاد قديمي و ديني كارويژه‌هاي متعددي دارد كه بخشي از آنها تماس زيادي با جامعه، تاريخ، سياست و امثال اينها پيدا نمي‌كند بنابراين شايد بحث از وحدت و تعامل در اين حوزه‌ها خيلي معقول نباشد. به طور مثال بحث‌هاي متالهانه‌اي كه راجع به مباحث كلامي وجود دارد يا يك سري از مباحث اخلاقي كه ارتباط زيادي به حوزه نداشته و بحث‌هاي جهانشمولي است، قلمرويي نيست كه بتوان در آنجا بحث وحدت حوزه و دانشگاه را مطرح كرد. در دانشگاه‌ها نيز وضع به همين صورت است يعني كارويژه‌هايي وجود دارد كه شايد ارتباط كمي با بحث‌هاي مطرح شده در حوزه داشته باشد مانند مجموعه‌اي از مباحث علوم تجربي-طبيعي مثل مباحث پزشكي و غيره. اما بخشي از بحث‌هايي كه در حوزه وجود دارد و مي‌توان گفت كارويژه اصلي حوزه نيز همين بخش است مباحث حقوقي و فقهي است كه به زندگي سياسي، اجتماعي و اقتصادي معطوف مي‌شود و در دانشگاه‌هاي ما نيز از منظر ديگري مورد توجه قرار مي‌گيرد. اين نقطه مشتركي است كه ما بايد نحوه تعامل و ارتباط حوزه و دانشگاه را در اين حوزه مشترك مورد بررسي قرار دهيم. اگر اين ارتباط در اين منطقه به شكل درستي توضيح داده شود يك وحدت عميق، طولاني مدت، نهادينه شده و برخاسته از ضرورت‌هاي عقلاني بنيادين بين دو نهاد حوزه و دانشگاه به وجود خواهد آمد.
نحوه ارتباط حوزه و دانشگاه در اين نقطه مشترك به اين صورت است؛ مباحثي كه حوزويان براي سياست و جامعه مطرح مي‌كنند مباحثي نيست كه خود يك تنه و به تنهايي بتوانند حق مطلب را در آن ادا كنند چرا كه بسياري از مباحث معطوف به جامعه و سياست
به طور ذاتي در عرصه دانش‌هاي حوزوي قابل توليد شدن نيست. به طور مثال پديده‌اي به نام حزب در حوزه علوم سياسي، بيمه تامين اجتماعي كه وجه حقوقي و اقتصادي دارد، پديده‌هايي مثل جامعه مدني، مردم‌سالاري ديني، انتخابات، پديده‌اي مثل قضاوت كه جنبه حقوقي و فقهي دارد يا اصلا پديده‌اي به نام جمهوريت و اسلاميت، اينها پديده‌هاي سياسي-اجتماعي است كه هم حوزه مدعي است در اين زمينه حرف دارد و هم بسياري انديشمندان دانشگاهي، عالمان سياسي، روانشناسان، اقتصاددانان و... در اين زمينه‌ها حرف دارند. بنابراين لازمه توليد قواعد قابل دفاع از نظر عقلانيت تاريخي و اجتماعي در اين عرصه مشترك، يك ارتباط دايمي بين حوزه و دانشگاه است كه من اسم اين نوع ارتباط را «اجتهاد ارتباطي» گذاشته‌ام، يعني اجتهاد ما ديگر نمي‌تواند به شكل تك ذهن صورت بگيرد. اجتهاد ما بايد ارتباطي باشد، يعني بهتر است دور ميز اجتهاد، فردي به نام فقيه بنشيند و در ساير صندلي‌ها نيز انديشمندان دانشگاهي بايد حضور پيدا كنند تا بتوانند درباره به طور مثال حزب يا جامعه مدني مسائل فقهي درست‌تر و قابل دفاع‌تري را مطرح كنند. در اين صورت امكان ندارد يك فقيه با ارزش‌هاي ديني در برابر يك ارزش عقلاني، تجربي و اجتماعي قرار بگيرد .
بنابراين اگر يك «اجتهاد ارتباطي» وجود داشته باشد يعني دانشگاه در يك ارتباط ارگانيكي و علمي با حوزه و حوزه نيز در مباحثي كه نقطه مشترك حساب مي‌شود در چنين ارتباطي قرار بگيرد، اين تعامل موجب خواهد شد وحدتي عميق، پرمعنا و ناشي از نيازهاي اساسي بين اين دو به وجود بيايد. احساس من بر اين است كه جمهوري اسلامي بهترين زمينه براي ايجاد اين وحدت است
چرا كه ما در يك عرصه مدرن ديني زندگي مي‌كنيم، يعني هم مي‌خواهيم جنبه‌هاي ديني و معنوي زندگي مدرن ما به شكل معتبر و عقلاني توليد و بازتوليد شود و هم جنبه‌هاي دنيوي ما و لازمه آن نيز وحدت بين حوزه و دانشگاه است. از اين وحدت مي‌توان دفاع كرد چرا كه يك وحدت شعاري نيست. اشكالي از وحدت كه بعد از پيروزي انقلاب بين حوزه و دانشگاه اغلب مورد توجه قرار گرفته هرچند گاه مي‌تواند ضروري باشد اما غيرقابل دفاع است از آن جهت كه اغلب شكل تصنعي و تشريفاتي پيدا كرده و بلافاصله آن وحدتي كه ما آرزوي آن را داريم گسست پيدا مي‌كند. مي‌توان گفت در سال‌هاي پس از انقلاب، پيشرفت‌هايي در رابطه با وحدت حوزه و دانشگاه صورت گرفته است به طور مثال در حاشيه حوزه‌هاي علميه و همچنين در حاشيه دانشگاه‌هاي ما نهادهاي علمي مشتركي رشد يافته است كه مي‌كوشند هم به مباحث ديني و هم به مباحث علمي مدرن توجه داشته باشند و بحث‌هاي بين رشته‌اي نيز توليد شده است اما گاه كج فهمي‌هايي وجود داشته كه مشكلاتي را به وجود آورده و مانع از ايجاد وحدت عقلاني مورد انتظار بين اين دو نهاد شده است. در مجموع به نظر مي‌رسد هنوز فاصله عميقي تا آن وضعيت آرماني -يك تعامل منطقي كه مبناي وحدت اين دو باشد- وجود دارد. به عبارت ديگر آن رابطه ارگانيك دايمي و نهادينه شده بين حوزه و دانشگاه هنوز به وجود نيامده است.
گذشته از اين مي‌بينيم كه هنوز ديوار بزرگي بين حوزه و دانشگاه وجود دارد و به نظر مي‌رسد اين وضعيت ناشي از عدم تامل ما در اين نكته است كه واقعا چه نيازي براي وحدت بين حوزه و دانشگاه وجود دارد. در اين يادداشت طرح مساله شده است اما اگر در خود اين ضرورت، كمي جدي‌تر، علمي‌تر و دقيق‌تر وارد مباحثه شويم، مجموعه اين گفت‌وگوها مي‌تواند سرمنشأ يك مدل دقيق و قابل دفاع از وحدت حوزه و دانشگاه باشد تا اين امر به ياري خدا به شكل هر چه بهتر تحقق يابد.
 

روزنامه اعتماد

نظر شما