شناسهٔ خبر: 42095 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

 هیچ‌وقت پیش از نوشتن تصمیم نگرفته‌ام

راستش، وقتی می‌بینم که با کوتاه‌ترین سطرها می‌توانم خواننده‌ام را به اندیشیدن وادارم، و از طرفی به شعور مخاطبم اطمینان دارم و می‌دانم نانوشته‌هایم را خواهد دید و حتی با نگاهش چیزی به شعرم اضافه خواهد کرد، لزومی برای زیاده‌گویی و پُرحرفی نمی‌بینم.

 

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از هنرآنلاین؛ واهه آرمِن شاعر معاصر ایرانی متولد ۲۲ دی ماه ۱۳۳۹ در مشهد است. از او دو مجموعه شعر به زبان ارمنی با نام‌های "به سوی آغاز" و "جیغ" و همین طور مجموعه‌ شعرهایی به زبان فارسی با عناوین "بال‌هایش را کنار شعرم جا گذاشت و رفت" "پس از عبوردرناها"، " باران بگیرد می‌رویم"، "دوست دارم گاهی شاعر نباشم" (شعر-یادداشت‌های آرمن) و در آخر "اسب‌ها در خواب شاعران را سواری می‌دهند" منتشر شده است.

واهه آرمن همچنین چند کتاب شعر نیز از زبان ارمنی به فارسی برگردانده است که از آن جمله‌اند " کلید درم نور خورشید است" و همین طور شعرهای هوانس گریگوریان یکی از بزرگترین شاعران ارمنستان، در قالب دو کتاب "پاییزی کاملا متفاوت" و "رویایی که به خاطرش می توان خوابید و بیدار شد".

واهه آرمن در این گفت و گو می‌گوید: "وقتی که قلم را برمی‌دارم، نوشتن را از خودم، از جسمم، ذهنم و تخیلم، از جهان شخصی‌ام آغاز می‌کنم، بعد آرام آرام از دانسته‌هایم جدا می‌شوم، به افکار و اصول و باورهایم شک می‌کنم، و با وارد شدن به دنیای کشف و خیال، شعر می‌نویسم. در واقع، هنگام سرودن شعر هرگز خود را تنها به چیزهایی که در ادراکاتم می‌گنجد محدود نمی‌کنم. اطمینان دارم که اگر تنها با تمایلات آگاهانه و با نظارت ذهنِ آگاهم بنویسم، نتیجه‌اش نوشته‌ای خواهد بود که شاید بسیار زیبا و چشم‌نواز باشد، اما بی‌تردید شعر نیست."

این گفت و گو به واسطه آخرین مجموعه شعر این شاعر که به تازگی در نشر چشمه به چاپ رسیده، انجام شده است.

آیا می‌توان چنین گفت که اشعار این کتاب ("اسب‌ها در خواب شاعران را سواری می‌دهند") ماهیتا می‌توانند ذیل جریانِ موسوم به ساده نویسی قرار بگیرند؟ خودتان فکر می‌کنید این مجموعه شعر به لحاظ بوطیقایی به جریان ساده نویسی شعر امروزمان تعلق دارد؟

راستش، من سادگی یا پیچیدگی زبانی را ویژگی برجسته‌ای برای شعر نمی دانم. هر شعری واقعیت خاص خودش را دارد و شاعری که بتواند در هنگام سرایش، این واقعیت را دریابد و فریاد‌ها و نجواهای شعرش را بشنود، می‌تواند با احساس و بیان درونی و طبیعی، به کلمات و به شعر جان ببخشد؛ یکی به شکل ساده یکی به شکل پیچیده. اما اگر این احساس و بیان، تصنعی و ساختگی باشد و تنها به منظور خلق اثری نامتعارف، بدون توجه به مؤلفه‌های زبانی و معنایی به کار برده شود، نتیجه‌اش ایستایی و درجا زدن است. بی‌تردید مهم‌ترین عامل پیشرفت در زندگی و به‌خصوص در هنر پویایی است، اما فراموش نکنیم که بدون عشق و دانش و استعداد، توانِ پویایی و پویا بودن را که لازمه‌ی پیشرفت و پدید آوردن بدعتی ادبی است، نخواهیم داشت.

با این مقدمه، در پاسخ به این پرسشِ شما تنها همین را می‌گویم که همیشه، چه در این دفتر چه در مجموعه‌های قبلی‌ام تلاش کرده‌ام که با زبانی که حاصل دانش و تجربه‌های زندگی‌ام است، اندیشه‌ها و احساساتم را به مخاطبانم سرایت بدهم و اتحاد روحی بین ما به وجود آورم. تلاش کرده‌ام ساختار اشعارم از انسجام خوبی برخوردار باشد، و تلاش کرده‌ام که پیوستگی میان اشعارم، چه اشعار اجتماعی و چه فلسفی، سیاسی یا عاشقانه، در هر کدام از مجموعه‌های شعرم منطقی باشد، اما هیچ‌وقت پیش از نوشتن تصمیم نگرفته‌ام و نمی‌گیرم که شعری که به نوشتنش نشسته‌ام ساده باشد یا پیچیده، نیمایی باشد یا سپید، و کوتاه باشد یا بلند. در واقع، آن‌چه در شعر برای من بسیار بیشتر از سادگی یا پیچیدگی زبان، آهنگ کلمه، و به طور کلی شکل و فرم شعر اهمیت دارد، حقیقت شاعرانه‌ کلمه، هستی آن و معنا و مفهومی است که در پسِ آن پنهان می‌کنم.

آیا می‌توان سادگی این شعرها را فارغ از جریان ساده نویسی بررسی کرد؟

در این که موفق بوده‌ام یا خیر، و این‌که آیا می‌توان سادگی شعرهای این کتاب را فارغ از جریان ساده‌نویسی بررسی کرد یا خیر، دوست دارم که خوانندگان جدی آثارم و منتقدان ادبی با تحلیل و نقد شعرهایم به آن پاسخ دهند، نه من. درستش هم همین است، چون فکر می‌کنم کمی نفرت‌انگیز و در عین حال مضحک است که هنرمند خودش آثارش را نقد و بررسی کند. به قول مارکز، "کار من آفرینش است نه نقد. نقد نه شغل و نه مشغله‌ی من است. و گمان نمی‌کنم که عُرضه‌اش را هم داشته باشم".

ویژگی دیگری که در این کتاب پررنگ است و خود نمایی می کند، بسامد شعرهای کوتاه شماست... در بعضی از این شعرها از آنجا که "تخیل" از عناصر اصلی کلام است ما با چیزی رو به رو می‌شویم که شاید بتوان از آن با عنوان "کشف" یاد کنیم (برای نمونه شعر "ما و آن‌ها"؛ صفحه ۱۰۴) و در بخشی از این شعرها(مثلا طلوع خورشید؛ صفحه ۹۲) ما با شعری سراسر ساده رو به رو هستیم که بنا به مقدمه‌ای که گفتم کشفی در آن صورت نمی‌گیرد؛ آیا می‌توان گفت در این گونه شعرها "کشف" شما این است که هیچ اتفاق حیرت انگیزی رخ نمی‌دهد؟

بله، بخش عمده‌ای از شعرهای این مجموعه را شعرهای کوتاه تشکیل می‌دهد. راستش، وقتی می‌بینم که با کوتاه‌ترین سطرها می‌توانم خواننده‌ام را به اندیشیدن وادارم، و از طرفی به شعور مخاطبم اطمینان دارم و می‌دانم نانوشته‌هایم را خواهد دید و حتی با نگاهش چیزی به شعرم اضافه خواهد کرد، لزومی برای زیاده‌گویی و پُرحرفی نمی‌بینم. به‌خصوص که از زیاده‌گویی در شعر بیزارم و همیشه پس از سرودن هر شعر و بازخوانی آن، اگر احساس کنم که پرحرفی کرده‌ و سطرهای بیهوده‌ای به شعرم تحمیل کرده‌ام، آن‌ها را بی‌درنگ حذف می‌کنم، زیرا اصلا دوست ندارم که با افزودن سطرهای اضافی، از شعریت شعرم بکاهم. در باره‌ی "تخیل" و "کشف" هم باید بگویم سرودنِ شعر و به طور کلی آفرینش هنری برای من بیشتر فعالیتی خودانگیخته و غیر ارادی است.

جناب آرمن می‌توانید درباره نحوه نوشتن یک شعرتان توضیح دهید...

در واقع، انگیزه‌ی نوشتن و آفرینش ادبی از ضمیر ناآگاه من می‌آید. وقتی که قلم را برمی‌دارم، نوشتن را از خودم، از جسمم، ذهنم و تخیلم، از جهان شخصی‌ام آغاز می‌کنم، بعد آرام آرام از دانسته‌هایم جدا می‌شوم، به افکار و اصول و باورهایم شک می‌کنم، و با وارد شدن به دنیای کشف و خیال، شعر می‌نویسم. در واقع، هنگام سرودن شعر هرگز خود را تنها به چیزهایی که در ادراکاتم می‌گنجد محدود نمی‌کنم. اطمینان دارم که اگر تنها با تمایلات آگاهانه و با نظارت ذهنِ آگاهم بنویسم، نتیجه‌اش نوشته‌ای خواهد بود که شاید بسیار زیبا و چشم‌نواز باشد، اما بی‌تردید شعر نیست. همیشه گفته‌ام، به اعتقاد من سخنی شعر است که در ناهوشیاری شاعر نوشته می‌شود و خواننده را در هوشیاری ویران می‌کند. البته، همان‌طور که شما هم اشاره کردید، این به آن معنا نیست که حتما باید در همه‌ی شعرها کشفی صورت بگیرد یا اتفاق حیرت‌انگیزی بیفتد. گاهی در جست‌وجوی اتفاقی حیرت‌انگیز، از کنار زیباترین اتفاق می‌گذریم و آن را نمی‌بینیم. همین ندیدن حیرت‌انگیز نیست؟... نمی‌دانم چرا به یاد استاد روانشناسی‌ام دکتر بالایان افتادم. هر وقت که به خانه‌مان می‌آمد، بعد از سلام و احوالپرسی، اولین چیزی که می‌پرسید این بود که "واهه، بگو ببینم خبر تکان‌دهنده‌ای داری یا نه. خبر اگر تکان‌دهنده نباشد، خبر نیست"! یک روز هم که طبق عادت این را گفت، به چشم‌های مهربان و متفکرش نگاه کردم و گفتم: بی‌خیالِ خبرهای تکان‌دهنده، دکتر! امروز، تنها خبری که نمی‌دانم تکان‌دهنده است یا نه، اما می‌دانم که بسیار خوش است، دیدنِ دوباره‌ی شما و حالِ شاد من است!


چند شعر از مجموعه "اسب‌ها در خواب شاعران را سواری می‌دهند":

نیم نگاهی به پاهایم انداخت
و گفت
فرقی ندارد چگونه می‌روی
با هواپیما
با قطار
با اسب
یا پای پیاده
به هر حال
نه زود می‌رسی
نه دیر
این سفر
یک عمر طول خواهد کشید
پیاده برو...

***

نمی‌دانم 
خوب است یا بد
که نمی‌دانم 
تفنگ برنو
با کلاشینکف چه فرقی دارد
و می‌دانم
که رخش رستم
بورابرش بود و 
سیه چشم و 
پیل تن

***

بطری‌ها را
به سلامتی پازن‌ها سر کشیدیم
کمی دور شدیم
تفنگ‌هامان را برداشتیم
به بطری‌های خالی 
شلیک کردیم و
با تفنگ‌های خالی 
به خانه برگشتیم

نظر شما