فرهنگ امروز/ رضا غیاث:
سینمای داستانمحور بیشاز هرچیز به فیلمنامه نیاز دارد و در غیاب این مورد، انواع تمهید کارگردانی در ساختن فرم بصری و پردازش هر نوع نماد و نشانه برای پیشبرد فرم روایی، نتیجهای نخواهد داشت. آخرین فیلم آلمادُوار متأسفانه دچار چنین معضلی شده است و میگویم متأسفانه؛ چون سازنده شبهفیلم «جولیتا» یکی از بهترین فیلمنامهنویسان سه دهه اخیر اروپا بوده است. تم اصلی جولیتا مانند بهترین فیلمهای آلمادوار «واکاوی گذشته به بهانه رخداد شکافی در عرصه اکنون» است، اما در فاصلهای بعید از آن کارنامه درخشان، توان بررسی دراماتیکِ این شکاف، دیگر وجود ندارد. جولیتای میانسال تصمیم دارد همراه لورنزو، مادرید را - به قصد زندگی در لیسبون - برای همیشه ترک کند، اما درست یک صحنه جلوتر با دیدن تصادفیِ «بیا» - دوست دوران نوجوانی «آنتیا» (دختر جولیتا) - از این تصمیم صرف نظر میکند. دقایقی بعد خیلی راحت لورنزو را ترک میکند و دقایقی بعدتر خانهاش را و همه اینها در چند دقیقه است. همین چند خط را میتوان نوعی استراتژی ناخواسته برای گسترش روایت فیلم در نظر گرفت؛ یعنی از یک سو عنصر تصادف و از سوی دیگر رخداد قریبالوقوع بیشمار اتفاق داستانی در کمترین زمان ممکن، مهمترین رویکرد آلمادوار برای پیشبردن فیلمش است؛ برای نمونه دیدار جولیتا و جُوان تصادفی شکل میگیرد و براساس یک تصادف دیگر (برخورد قطار با پیرمرد غریبه) به ازدواجی زودهنگام منتج میشود؛ آنتیا و بیا از سر تصادف باهم دوست میشوند؛ لورنزو و جولیتا تصادفی آشنا و سپس براساس یک تصادف (دیدار جولیتا و بیا) از هم جدا میشوند و در صحنهای دیگر بهواسطه یک تصادف واقعیتر
- برخورد خودرویی با جولیتا و حضور ناگهانی لورنزو در محل حادثه- بههم میپیوندند. شگرد ناشیانه دیگر این است که در ادامه یکایک این برخوردهای ناگهانی، صحنهای وجود دارد تا کمکاریهای دراماتیک متن را جبران کند: در هر دو دیدار اتفاقی بیا و جولیتا، با بخشی از زندگی حال و گذشته آنتیا آشنا میشویم؛ بخش دیگر را در ملاقات جولیتا و آوا - آنهم به بهانه بیماری ناگهانی آوا- متوجه میشویم؛ بخشی از وقایع مربوط به گذشته خود جولیتا را هر بار پس از آشنایی با لورنزو یا جدایی از او درمییابیم و... . گویی زندگی طبیعی در این فیلم جریان ندارد و آدمها فقط زمانی اهمیت پیدا میکنند که یا بهطور اتفاقی کسی را ببینند یا نامهای دریافت کنند یا - بدتر اینکه- ماشین یا قطاری از راه برسد و زمینگیرشان کند. در مواجهه با چنین ساختار سرهمبندیشدهای، حق طبیعی هر مخاطبی است که بپرسد اگر زندگی مشترک با جُوان برای جولیتا اینهمه مهم است، چرا از همان ابتدا نسبت به حضور مشکوک آوا سختگیری نمیکند؟ اگر مرگ پدر اینهمه برای آنتیا دردناک است چرا چیزی از عمق رابطه این پدر و دختر نمیدانیم؟ اگر جولیتا برای لورنزو یا بالعکس اینهمه اهمیت دارد چرا از جزئیات این رابطه نشانی نیست؟ پاسخ فیلمساز یا دلبستگان تئوری مؤلف، شاید این باشد که در سراسر فیلم نشانههایی تعبیه شده که با تمرکز روی تکتکشان میتوان پاسخی برای این سؤالها فراهم کرد؛ ایراد کار دقیقا این است که بخواهیم با گذر از لایه اول متن - که انباشته از حفرههای فراوان است- بهدنبال لایههای دیگر آن باشیم. نزدیک یک قرن است که پیروان «پیرس» و «سوسور» در نشانهشناسی، ثابت کردهاند «نشانه» فقط زمانی میتواند جانشین «مجاز مرسل» یا یک نما شود که ابتدا آن نما همنشینی مناسبی با دیگر نماها پیدا کرده باشد. ضعف نویسندگی در پردازش یک صحنه محکم عاشقانه باعث شده در اولین دیدار جولیتا و جوان، بهناگاه با نمای اسلوموشن «گوزنی تنها» مواجه شویم که بیرون از قطار در حال دویدن است! واکنش جوان این است که: «یک حیوان نر» و جولیتا ادامه میدهد: «نه، یک حیوان تنها» (نقل به مضمون)؛ این یعنی در ادامه جُوان مثل آن گوزن خواهد دوید تا برای تنهایی مورد نظر جولیتا کاری بکند! پس در ادامه اگر مخاطب با فقدان یک رابطه عاطفی محکم در زندگی این زوج روبهرو شد، ایرادی به کار فیلمساز وارد نیست؛ کوتاهی از مخاطب است که نتوانسته رابطهای میان آن شاهپلان و این دیالوگها پیدا کند! فیلم جولیتا پر شده از این نشانههای بیجا و بیربط که بهدلیل ناتوانی نویسنده در پیشبرد روایت، جایی برای خود پیدا کرده و باربط جلوه داده شدهاند. خط رابط این نشانههای نابجا و پراکنده –احتمالا- از نظر فیلمساز، پیام مشخص صحنه دیدار پیرمرد غریبه با جولیتا در واگن قطار است. پیرمرد به شکلی ناشیانه مزاحم مطالعه جولیتا میشود و بیتوجهی بیرحمانه جولیتا به او سبب میشود پیرمرد دلگیر شود و در صحنه بعدی خودکشی کند و به این سبب جولیتا - پیرو آشنایی با جوان و ازدواج با او - پا به مسیری بغرنج بنهد. این پیشدرآمدِ ناشیانه با همه غیرطبیعیبودنش باز هم میتوانست مقدمهای برای یک درام مستحکم شود اگر سایر صحنههای فیلم مطابق اصول درام کنار هم چیده میشد. در فرم فعلی با ملغمه درهمجوشی از اشخاص و اشیا و موقعیتهای بیارتباط طرف هستیم که فقط به این دلیل کنار هم چیده شدهاند تا فریاد بزنند: «دلشکستن هنر نمیباشد» و اگر از کنار پیشنهاد کسی بیرحمانه بگذری، سعادت و خوشبختی نیز بیرحمانه از کنارت خواهد گذشت!.
روزنامه شرق
نظر شما