شناسهٔ خبر: 53858 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

در باب اهمیت هویت ملی (۱)؛

ملت و ناسیونالیسم: مفاهیمی متنازعٌ‎‎فیه

هویت مدعیات ناسیونالیستی، ملت را به‌مثابه مرکز کنش سیاسی نمایش می‎‎دهند که باید به دو پرسش کلی بسیار مهم پاسخ دهد؛ اول اینکه آیا نوعی گروه اجتماعی بزرگ (کوچک‎‎تر از مجموع کل انسان‎‎ها) هست که واجد اهمیت اخلاقی ویژه باشد؟ پرسش دوم اینکه مبانی تکالیف شخص نسبت به گروه مرکزی پایبند به اخلاق چیست؟ این مبانی مبتنی بر عضویت اختیاری در ملتند یا عضویت غیراختیاری؟

فرهنگ امروز/ نِناد میشچِویچ[i] ترجمه: عدنان فلاحی

۱) ملت چیست؟

درحالی‎‎که ملت غالباً از یک قوم یا اجتماع فرهنگی تشکیل می‎‎شود، دولت موجودیتی سیاسی قرین با بالاترین درجۀ ‎حاکمیت[ii] است؛ و از همین ‎‎رو تمایز نهادن بین ملت‎‎ها و دولت‎‎ها امری معمول است. درحالی‎‎که بسیاری از دولت‎‎ها به یک معنا ملت هستند، ملت‎‎های بسیاری وجود دارند که دولت‎‎های مستقل کاملی نیستند؛ مثلاً ایرکْوُی‌های[iii]‎‎ بومی آمریکا یک ملت را تشکیل می‎‎دهند اما دولت نیستند، چراکه قدرت سیاسی لازم نسبت به امور داخلی و خارجی خود را ندارند. اگر اعضای ملت ایرکوی برای تشکیل یک دولت مستقل -به‌منظور کوشش در راستای حفظ هویتشان به‌مثابه یک ملت- تلاش کنند، آن‌ها‎ یک ناسیونالیسم دولت‎‎محور را به نمایش خواهند گذاشت.

۱/۱) مفهوم بنیادین ناسیونالیسم

به‌رغم اینکه اصطلاح «ناسیونالیسم» واجد تنوع معنایی است، یقیناً در آغاز دو پدیدۀ ‎مشهور را دربر می‎‎گیرد:

یکم) رویکردی که اعضای یک ملت[iv] آنگاه که دغدغه‎‎مند هویتشان -به‌مثابه اعضای آن ملت- هستند، دارند.

دوم) اَعمالی که اعضای یک ملت به‌منظور دست یافتن به شکلی از حاکمیت سیاسی[v] یا حفظ آن اجرا می‎‎کنند[vi] (برای مثال نک: Nielsen ۱۹۹۸–۹, ۹).

هریک از این دو جنبۀ ‎معنایی نیازمند تفصیل است. تعریف اول، پرسش‎‎هایی دربارۀ ‎مفهوم ملت یا هویت ملی و اینکه چه چیزی به یک ملت تعلق دارد و نیز دربارۀ ‎اینکه چه میزان باید دغدغه‎‎مندِ ملت خود باشیم، برمی‎‎انگیزد. ممکن است ملت‎‎ها و هویت ملی در پرتو ریشه و قومیت[vii] مشترک یا پیوندهای فرهنگی تعریف شوند؛ و درحالی‎‎که عضویت فرد در ملت غالباً به شکل غیراختیاری[viii] انگاشته می‎‎شود، گاهی اوقات به شکل اختیاری نیز انگاشته می‎‎شود.

اما تعریف دوم پرسش‎‎هایی را در این‌ باره برمی‎‎انگیزد که آیا حاکمیت نیازمند کسب استقلال و چیرگی کامل در امور داخلی و بین‎‎المللی است یا چیزی کمتر از استقلال هم برایش کافیست؟ ولو اینکه مراد از حاکمیت غالباً استقلال کامل[ix] است (Gellner ۱۹۸۳, ch. ۱؛ برای بحث دربارۀ ‎دیدگاه‎‎های گِلنر نک: Meadwell ۲۰۱۲, ۲۰۱۴ و مقالات: Malesevic and Hugarard ۲۰۰۷).

به‌رغم وجود این نگرانی‎‎های مربوط به تعاریف، اتفاق‎‎نظری نسبی در باب اَشکال الگویی تاریخیِ ناسیونالیسم در کار است. ناسیونالیسم معمولاً نمایانگر تفوق مطالبات ملت بر سایر مطالبات در راستای وفاداری فردی و حاکمیت کامل -به‌مثابه هدف مستمر برنامۀ ‎سیاسی ناسیونالیسم- است. حاکمیت ارضی[x] به شکل سنتی به‌مثابه عنصر معرف قدرت دولت و عنصر اساسی ملت ‎‎بودن[xi] انگاشته شده است.

۱/۲) مفهوم بنیادین ملت

در حالت کلی، مبحث ناسیونالیسم مستلزم ترسیم خطوط بین حوزۀ ‎قومی-فرهنگی (نمایانگر گروه‎‎های قومی-فرهنگی یا «ملت‎‎ها») و حوزۀ ‎سازمان‎‎دهی سیاسی است. ما به‌منظور تشریح این مبحث به اهمیت رویکردی که اعضای یک ملت به هنگام دغدغه‎‎مندی نسبت به هویت ملی‎‎شان دارند اشاره کردیم. این نکته، دو دسته از پرسش‎‎ها را برمی‎‎انگیزد، نخست پرسش‎‎های وصفی:

الف) ملت و هویت ملی چیست؟

ب) تعلق به یک ملت چیست؟

پ) سرشت رویکرد وفاداری ملی چیست؟

ت) عضویت در یک ملت، اختیاری است یا غیراختیاری؟

دوم، پرسش‎‎های هنجاری:

الف) آیا رویکرد دغدغه‎‎مندی نسبت به هویت ملی همواره پذیرفتنی و درست است؟

ب) چه میزان باید دغدغۀ ‎هویت ملی داشت؟

اگر کسی بخواهد برای تلاش در راستای منافع ملی مردم به آن‌ها‎ بپیوندد، باید ایده‎‎ای دربارۀ ‎اینکه ملت چیست و چه چیزی به آن تعلق دارد، داشته باشد؛ بنابراین، هواداران ناسیونالیسم به‌منظور صورت‎‎بندی و زمینه‎‎سازی ارزش‌گذاری‎‎ها و مطالبات و دستورالعمل‎‎ها، نظریات خود دربارۀ ‎قومیت، فرهنگ، ملت و دولت را به تفصیل بیان کرده‎‎اند؛ در نتیجه مخالفانشان نیز تفصیلات هواداران ناسیونالیسم را به چالش کشیده‎‎اند. حال برای ناسیونالیست‎‎ها بعضی پیش‎‎فرض‎‎ها دربارۀ ‎گروه‎‎های قومی و ملت‎‎ها ضروری‎‎اند؛ درحالی‎‎که سایر فرض‎‎ها تفاصیلی تئوریک هستند که به‌منظور پشتیبانی از موارد ضروری طراحی شده‎‎اند. تعریف و وضعیت گروه اجتماعی سودبرنده از برنامۀ ‎ناسیونالیستی -گروهی که به تعابیر گوناگون «ملت»، «قوم‎‎ملت»[xii]یا «گروه قومی» خوانده می‎‎شود- ضروری است. از آنجا که ناسیونالیسم به‎‎ویژه از طریق گروه‎‎هایی که هنوز صاحب دولت نیستند برجسته می‎‎شود، تعریفی از ملت و ناسیونالیسم که تماماً در پرتو تعلق به دولت باشد، نشدنی است.

مضاف بر اینکه وفاداری تماماً «مدنی»[xiii] اغلب جداگانه ذیل عنوان «میهن‎‎پرستی»[xiv] یا «میهن‎‎پرستی قانون‌اساسی‌مدار»[xv] طبقه‎‎بندی می‎‎شود (Habermas ۱۹۹۶، برای این بحث نک: Markell ۲۰۰۰، برای فهمی گسترده‎‎تر از میهن‎‎پرستی نک: Primoratz and Pavkovic ۲۰۰۷). این تعریف، دو گزینۀ ‎سرحدی[xvi] و یک گزینۀ ‎بینابین را به جا می‎‎گذارد. نخستین گزینۀ ‎سرحدی را گروهی کوچک اما متمایز از نظریه‎‎پردازان -شامل [ارنست] رنان[xvii] ۱۸۸۲ و [ماکس] وبر[xviii] ۱۹۷۰- پیشنهاد کرده‎‎اند (برای دفاعی متأخر [از این گزینۀ ‎تعریفی] نک: Brubaker ۲۰۰۴ و برای مقایسه با دین، نک: Brubaker ۲۰۱۳). مطابق با تعریف تماماً اختیارگرایانۀ ‎این گروه از نظریه‎‎پردازان، ملت یعنی هر گروهی از مردم که مشتاق دستیابی به یک سازمان مشترک سیاسی شبیه به دولت هستند. اگر چنین گروهی از مردم در شکل‎‎دهی دولت موفق شوند، طبیعتاً وفاداری اعضای این گروه، «مدنی» -برخلاف [وفاداری] «قومی»[xix]- خواهد شد. در دیگر سوی سرحدی -که تعریفی معمول‎‎تر است- ادعاهای ناسیونالیست‎‎ها بر روی اجتماع غیراختیاری تبار[xx] و زبان و سنت[xxi] و فرهنگ متمرکز است: قوم‎‎ملت کلاسیک، اجتماعی از تبار و فرهنگ است که به‎‎وضوح شامل یک زبان و رسوم می‎‎شود. این تمایز با خط‎‎کشی مکتب قدیمی‎‎تر علوم سیاسی و اجتماعی مابین ناسیونالیسم «مدنی» و ناسیونالیسم «قومی» مرتبط (و نه معادل) است، درحالی‎‎که ادعا شده اولی مربوط به اروپای غربی و دومی بیشتر مربوط به اروپای مرکزی و شرقی است، هر دو از آلمان نشئت می‎‎گیرند (یک طرف‌دار بسیار مهم این تمایز هانس کوْن[xxii] ۱۹۶۵ است).

 بحث‎‎های فلسفی متمرکز بر ناسیونالیسم معمولاً فقط متوجه گونه‎‎های قومی-فرهنگی آن است. برای ناسیونالیست‎‎های قوم‎‎فرهنگ‎‎گرا این پس‎‎زمینۀ ‎شخص است که عضویت او در اجتماع را تعیین می‎‎کند. نمی‎‎توان شخص را به‌مثابه عضوی از اجتماع برگزید، در عوض عضویت، به واقع ‎‎شدن تصادفی تبار و اجتماعی ‎‎شدن اولیه بستگی دارد؛ هرچند که اشتراک در تبار برای بیشتر گروه‎‎های مورد نظر به امری اسطوره‎‎ای تبدیل شده است، زیرا گروه‎‎های قومی از هزاره‎‎ها پیش تاکنون در حال آمیختن با یکدیگر هستند.

ازاین‎‎رو، آگاهان هوادار ناسیونالیسم با چشم‎‎پوشی از بخش «قومیتی»، معمولاً فقط بر عضویت فرهنگی تأکید می‎‎کنند و از «ملیت»[xxiii] سخن می‎‎گویند (Miller ۱۹۹۲, ۲۰۰۰; Tamir ۱۹۹۳, ۲۰۱۳; Gans ۲۰۰۳). اقتراح میشل سیمور[xxiv] دال بر «تعریف اجتماعی-‎‎فرهنگی»، بُعدی سیاسی را به بُعد تماماً فرهنگی می‎‎افزاید: ملت احتمالاً -و نه ضرورتاً- جمعی فرهنگی است که ضمن بهره‎‎‎‎مندی از پیوندهای مدنی به‌وسیلۀ ‎یک تبار مشترک[xxv] متحد شده است (Seymour ۲۰۰۰). این گونه‎‎ای تعریف [از ملت] است که امروزه بیشتر طرف‎‎های درگیر بحث، آن را می‎‎پذیرند. چنان‎‎که آمد، ملت مقوله‎‎ای نسبتاً ترکیبی -از هر دو وصف قومی-فرهنگی و مدنی- است، اما همچنان به وصف تماماً قومی-فرهنگی نزدیک‎‎تر از وصف تماماً مدنی است.

تا پایان جنگ جهانی دوم، پیوند دادن دیدگاه‎‎های ناسیونالیستی به تمثیل‎‎های ارگانیک از جامعه معمول بود. آیزایا برلین[xxvi] همین اواخر یعنی در آغاز دهۀ ‎۷۰ [از قرن بیستم] پیشنهاد کرد که ناسیونالیسم تقریباً به‌مثابه پدیده‎‎ای متشکل از این باور راسخ تعریف شود که مردم به جمع انسانی مخصوصی متعلقند و «شخصیت‎‎های افرادی که این جمع را تشکیل می‎‎دهند به‌وسیلۀ ‎جمع شکل گرفته است و نمی‎‎توان این شخصیت‎‎ها را جدا از جمع فهمید...» (نخستین بار منتشرشده در ۱۹۷۲، بازنشر در: Berlin, ۱۹۷۹: ۳۴۱). بیشتر مدافعان معاصر ناسیونالیسم -به‎‎ویژه فیلسوفان- چنین ادبیاتی را رد می‎‎کنند. تمثیل ارگانیک و سخن گفتن دربارۀ ‎شخصیت، جای خود را به یک اَبَرتمثیل داده است: هویت ملی.

بگذارید حالا به موضوع تبار و «اصالت» گروه‎‎های قومی-فرهنگی یا قومی-‎‎ملی برگردیم. ما در علوم اجتماعی و سیاسی معمولاً دو نوع دیدگاه را از هم متمایز می‎‎کنیم؛ دیدگاه نخست را می‎‎توان دیدگاه‎‎‎‎های «ازلی‎‎گرا»[xxvii] خواند. مطابق این دیدگاه‎‎ها ملت‎‎های قومی-فرهنگی که بالفعل وجود دارند، از «دوران ماقبل تاریخ» وجود داشته‎‎اند (نسخۀ ‎غلوآمیز و تا حدی کاریکاتورگونه متناسب با خطاب ناسیونالیستی قرن نوزدهم)، یا اینکه دست‌کم این ملت‎‎ها زمانی طولانی پیش از دوران مدرن وجود داشته‎‎اند (Hastings ۱۹۹۷، برای دیدن بحث دربارۀ ‎دیدگاه وی نک: Nations and Nationalism, Volume ۹, ۲۰۰۳). آنتونی اسمیت/اسمیث[xxviii] -ذیل عنوان «قوم‎‎نمادگرایی»[xxix]- از یک نسخۀ ‎بسیار همه‎‎فهم و معتدل از این دیدگاه دفاع می‎‎کند (۲۰۰۸، ۲۰۰۱، ۱۹۹۸ و کتاب او ۲۰۰۹ و مقاله‎‎اش ۲۰۱۱). دیدگاه‎‎های دوم، مدرنیستی هستند و تبار ملت‎‎ها را در دوران‎‎های مدرن جا می‎‎دهند.

 نیز می‎‎توان این دیدگاه‎‎ها را مطابق با پاسخی که به یک پرسش الحاقی می‎‎دهند طبقه‎‎بندی کرد: ملت قومی-فرهنگی چه مقدار واقعی‎‎ است؟ دیدگاه مدرنیستی واقع‎‎گرا می‎‎گوید که ملت‎‎ها واقعی اما بی‎‎چون‎‎وچرا مخلوقاتی مدرن هستند که در ایجاد سرمایه‎‎داری مؤثرند (Gellner ۱۹۸۳, Hobsbawn ۱۹۹۰, Breuilly ۲۰۰۱,۲۰۱۱). دیدگاه واقع‎‎گرا با ضدواقع‎‎گرایی[xxx] افراطی‎‎تر در تضاد است. مطابق با یکی از این دیدگاه‎‎های ضدواقع‎‎گرا، ملت‎‎ها «متصور»[xxxi] محض هستند جز اینکه به عللی نامعلوم، همچنان موجودیت‎‎های قدرتمندی هستند؛ مراد این است که باور به ملت‎‎ها بر باورمندان چیرگی دارد (Anderson ۱۹۶۵). دیدگاه شدیداً ضدواقع‎‎گرا مدعی است که ملت‎‎ها «سازه‎‎هایی»[xxxii] محض‎‎ هستند (برای وصفی اجمالی و آگاهی و جدیدترین اثر نک: Walker ۲۰۰۱، Malesevic ۲۰۱۱).

فیلسوفان مهم معاصر مدعی شده‎‎اند که ادعاهای ناسیونالیستی هنجاری-‎‎ارزشی با سرشت «متصور» از یک ملت سازگارند (برای مثال نک: MacCormick ۱۹۸۲; Miller ۱۹۹۲, ۲۰۰۰; Tamir ۱۹۹۳, Gans ۲۰۰۳, Moore ۲۰۰۹, ۲۰۱۰, Dagger ۲۰۰۹ و برای بحثی جذاب در این‌ باره نک: Frost ۲۰۰۶)؛ آن‌ها‎ اشاره می‎‎کنند که تصورات مشترک می‎‎توانند مردم را به یکدیگر پیوند دهند و این برهم‎‎کنش بالفعلِ[xxxiii] برآمده از حس خوشایند همبستگی، می‎‎تواند موجب تعهدات اخلاقی مهم شود.

نهایتاً در پاسخ به این پرسش که «عضویت در یک ملت اختیاری است یا غیراختیاری»، ملت معمولاً به‌مثابه اجتماعی اساساً غیراختیاری دیده می‎‎شود که شخص به علت تولد یا سرشت اولیه به آن تعلق دارد و این تعلق تا حدی است که تأیید آگاهانۀ ‎مضاف بر عنصر غیراختیاری آن را ارتقا داده و کامل‎‎تر می‎‎کند. آویشای مارگالیت[xxxiv] و یوسف رَز[xxxv] آنگاه که دربارۀ ‎تعلق به ملت می‎‎نویسند، دیدگاهی مشترک را بیان می‎‎کنند: «معمولاً سنجه‎‎های غیراختیاری، صلاحیت عضویت [در ملت] را تعیین می‎‎کنند. فرد نمی‎‎تواند تعلق خود را برگزیند. فرد به ملت خاصی تعلق دارد ازآن‌رو که متعلق به آن ملت است» (Margalit and Raz, ۱۹۹۰, ۴۴۷). پس پیامد تعلق به ملت تا حد زیادی غیراختیاری است. البته استثنائاتی علیه این دیدگاه پایه‎‎ای غیراختیارانگارانه در کار است، مثل ناسیونالیست‎‎های نظری‎‎ای[xxxvi] که تغییرات اختیاری ملیت را می‎‎پذیرند (نیز به تعریف مشهور ارنست رنان در ۱۸۸۲ از ملت بنگرید که آن را متشکل از «همه‎‎پرسی هرروزه» می‎‎داند).

۲) انواع ناسیونالیسم

۲/۱) مفاهیم ناسیونالیسم: مضیَّق و موسَّع

ما در آغاز این مدخل اشاره کردیم که ناسیونالیسم بر دو رویکرد متمرکز است:

یکم) رویکردی که اعضای یک ملت آنگاه که دغدغه‎‎مند هویتشان -به‌مثابه اعضای آن ملت- هستند، دارند.

دوم) اعمالی که اعضای یک ملت به‌منظور دست یافتن به شکلی از حاکمیت سیاسی یا حفظ آن اجرا می‎‎کنند.

نکتۀ ‎سیاسی محوری این است: اعمالی که ناسیونالیست‎‎ها به آن‌ها‎ توصیۀ ‎جدی می‎‎کنند. ازاین‎‎رو، ما به آغاز برمی‎‎گردیم و با حاکمیت و سرزمین -دو کانون معمول تلاش ناسیونالیستی برای استقلال- آغاز می‎‎کنیم؛ این دو، موضوع مهمی را برمی‎‎انگیزند:

الف) آیا حاکمیت سیاسی در/بر یک سرزمین نیازمند دولت مستقل است یا نهادی ضعیف‎‎تر از دولت مستقل؟ پاسخ کلاسیک این است که دولت مورد نیاز است. یک پاسخ بیشتر لیبرال این است که شکلی از استقلال سیاسی کفایت می‎‎کند. هرگاه این موضوع مورد بحث قرار گرفت ما می‎‎توانیم به موضوع هنجاری مرتبط بپردازیم:

ب) چه اعمالی برای دسترسی به حاکمیت و تداوم آن اخلاقاً مجازند؟[xxxvii]

پ) تحت چه شرایطی عملکردهای این‌چنینی اخلاقاً مجازند؟

نخست به پاسخ ناسیونالیسم کلاسیک به پرسش الف توجه کنید. حاکمیت سیاسی نیازمند دولتی است که قوم‎‎ملت «قانوناً صاحب آن باشند» (Oldenquist ۱۹۹۷). ناسیونالیسم گاهی برای پشتیبانی از دعاوی گسترش [مرزهای] یک دولت (حتی به قیمت جنگ) و برای سیاست‎‎های انزواطلبانه[xxxviii] به کار می‎‎رود. ناسیونالیسم کلاسیک برنامۀ ‎سیاسی‎‎ای است که خلق و تداوم یک دولت کاملاً مستقل به دست گروه قومی-‎‎ملی مفروض (مردم یا ملت) را به‌مثابه مهم‎‎ترین تکلیف هریک از اعضای این گروه می‎‎داند.

در کنار ناسیونالیسم کلاسیک (و همزادهای رادیکال‎‎تر آن)، دیدگاه‎‎های معتدلانۀ ‎گوناگون نیز به‌مثابه ناسیونالیسم طبقه‎‎بندی می‎‎شوند. در حقیقت، بحث‎‎های فلسفی به سمت این اشکال معتدل یا فرامعتدل از ناسیونالیسم رو کرده است و بیشتر فیلسوفانی که خود را ناسیونالیست می‎‎خوانند، برنامه‎‎های ناسیونالیستی بسیار معتدل را پیشنهاد می‎‎دهند. اجازه دهید این‌ها را وصف کنم:

ناسیونالیسم در معنایی گسترده، هر ترکیب پیچیده‎‎ای از رویکردها و مدعیات و دستورالعمل‎‎هاست که یک ارزش اساساً سیاسی و اخلاقی و فرهنگی را به ملت و ملیت منسوب می‎‎کند و تکالیفی را از این ارزش‎‎های منسوب استنتاج می‎‎کند.

انواع ناسیونالیسم در این معنای گسترده‎‎تر تا حدی می‎‎توانند در مفهوم‎‎سازی‎‎های خود از ملت (که معمولاً به شکل ضمنی در گفتمان‎‎هایشان رها می‎‎شود) و در زمینۀ ‎درجۀ ‎ارزشی ملت و گسترۀ ‎وظایف تجویزی، متفاوت از هم باشند (اصطلاح ناسیونالیسم نیز می‎‎تواند بر سایر مواردی منطبق شود که ناسیونالیسم کلاسیک آن موارد را پوشش نمی‎‎دهد، مثلاً اَشکال سیاسی فرضی پیشادولت[xxxix] که یک هویت قومی ممکن است آن‌ها‎ را کسب کنند). ناسیونالیسم معتدل کم‌توقع‎‎تر از ناسیونالیسم کلاسیک است و گاه ذیل عنوان «میهن‎‎پرستی» قرار می‎‎گیرد (نیز یک کارکرد [اصطلاحی] متفاوت -برخلاف ناسیونالیسم که بر اجتماعات قومی-فرهنگی متمرکز شده است- «میهن‎‎پرستی» را مخصوص ارزش ‎‎گذاردن به اجتماع مدنی و وفاداری به دولت می‎‎داند).

مدعیات ناسیونالیستی، ملت را به‌مثابه مرکز کنش سیاسی نمایش می‎‎دهند که باید به دو پرسش کلی بسیار مهم پاسخ دهد؛ اول اینکه آیا نوعی گروه اجتماعی بزرگ (کوچک‎‎تر از مجموع کل انسان‎‎ها) هست که واجد اهمیت اخلاقی ویژه باشد؟ پاسخ ناسیونالیستی این است که فقط یک گروه وجود دارد که چنین است، یعنی ملت. آنگاه که قرار است تصمیمی نهایی گرفته شود، اولویت با ملت است (تعریف نسبتاً معیار از ناسیونالیسم که برلین و اسمیث/اسمیت پیشنهاد داده‎‎اند، تلویحاً این پاسخ را القا می‎‎کند). پرسش دوم اینکه مبانی تکالیف شخص نسبت به گروه مرکزی پایبند به اخلاق چیست؟ این مبانی مبتنی بر عضویت اختیاری در ملتند یا عضویت غیراختیاری؟ متفکر ناسیونالیست معاصر که به روال مرسوم می‎‎اندیشد، با وجود اعتراف به اینکه پشتیبانی اختیاری از هویت ملی فرد دستاورد اخلاقی مهمی است، عضویت غیراختیاری را برمی‎‎گزیند. بیشتر فیلسوفان هوادار ناسیونالیسم، اجتماع‎‎گرا[xl] هستند و ملت را به‌مثابه اجتماع مرجح برمی‎‎گزینند. هرچند بعضی نویسندگان که خود را لیبرال‎‎ناسیونالیست وصف می‎‎کنند -که به طرز بارزی شامل ویل کیملیکا[xli] (۲۰۰۱, ۲۰۰۳, ۲۰۰۷) می‎‎شود- شالودۀ ‎اجتماع‎‎گرا را رد می‎‎کنند.

 ۲/۲) مدعیات اخلاقی: مرکزیت ملت

ما ابتدا دقیقاً کانون برنامۀ ‎ناسیونالیستی را تشریح خواهیم کرد، یعنی طرحی کلی از مدعیات ارزشی و هنجاری معمول ناسیونالیستی را ارائه و طبقه‎‎بندی می‎‎کنیم. برای شروع اجازه دهید به مدعیات مربوط به پیشبرد دولت و فرهنگ ملی برگردیم. فرد ناسیونالیست این مدعیات را به‌مثابه هنجارهای رفتاری پیش می‎‎کشد. انواع فلسفی مهم‎‎تر از ناسیونالیسم به سه جنبۀ ‎چنین مدعیات هنجاری‎‎ای توجه می‎‎کنند:

الف) سرشت هنجاری و قدرت ادعا: این ادعا فقط یک حق (حق داشتن و استمرار شکلی از حکومت خودمختار، ترجیحاً و معمولاً یک دولت، یا داشتن زیست فرهنگی متمرکز بر یک فرهنگ قومی-‎‎ملی معروف) را پیش می‎‎برد یا فقط یک تکلیف اخلاقی را پیش می‎‎برد و یا یک تکلیف اخلاقی و قانونی و سیاسی را پیش می‎‎برد؟ قوی‎‎ترین ادعا مربوط به نمونۀ ‎معمول ناسیونالیسم کلاسیک است: هنجارهای معمول ناسیونالیسم کلاسیک هم اخلاقی هستند و هم در صورت وجود دولت‎‎ملت، برای تمام بخش‎‎های مدنظر -دربرگیرندۀ ‎اعضای تکینۀ ‎قوم‎‎ملت- قانوناً تکالیفی قابل‎‎اجرا هستند.

ب) قدرت ادعای ناسیونالیستی مربوط به منافع و حقوق خارجی: برای ارائۀ ‎مثالی واقعی، آیا استفاده از زبان داخلی آن‎‎قدر مهم هست که حتی کنفرانس‎‎های بین‎‎المللی -به بهای از دست دادن شرکت‎‎کنندگان مهم خارجی- باید به آن زبان برگزار شوند؟ تنوع در قدرت نسبی مدعیات ناسیونالیستی در زنجیره‎‎ای نزولی میان دو سرحد قرار دارد: در یک سرحدِ نسبتاً ناخوشایند، مدعیات ملت‎‎محور بر هر ادعای دیگری -شامل حقوق بشر- اولویت دارند، با حرکت از این سرحد به‌سوی مرکز زنجیره، به ناسیونالیسم کلاسیک می‎‎رسیم که مدعیات ملت‎‎محور را بر منافع شخصی و بسیاری از نیازها -و نه لزوماً حقوق کلی بشر- برتری می‎‎دهد (برای مثال نک: McIntyre ۱۹۹۴, Oldenquist ۱۹۹۷). در سرحد مقابل که متساهلانه و انسان‎‎دوستانه و لیبرال است، مدعیات کانونی ناسیونالیستی صرفاً در جایگاه «مقبول ‎‎در نگاه ‎‎اول»[xlii] قرار دارند (نک: Tamir ۱۹۹۳, Gans ۲۰۰۳ و تازه‎‎ترین کتاب میلر[xliii] در سال ۲۰۱۳ که در پی مصالحه‎‎ای میان این دیدگاه‎‎هاست).

پ) مدعیات ناسیونالیستی برای کدام گروه‎‎ها عموماً صادقند؟ گسترۀ ‎این گروه‎‎ها کدام است؟ یک رهیافت این است که این مدعیات برای هر قوم‎‎ملت صادق‎‎ هستند و بنابراین مدعیاتی جهان‎‎شمول هستند، مثل این ادعا: «هر قوم‎‎ملتی باید دولت خود را داشته باشد.» به بیان رسمی‎‎تر، ناسیونالیسم جهان‎‎گستر[xliv] برنامۀ ‎سیاسی‎‎ای است که مدعی است هر قوم‎‎ملتی باید دولتی داشته باشد که قانوناً صاحب آن باشد و این دولت منافعش را به پیش برد. شق دیگر، ادعای خاص‎‎نگر است مانند این ادعا: «فلان گروه باید دولت داشته باشند» که این ادعا متضمن چیزی دربارۀ ‎سایر گروه‎‎ها نیست: ناسیونالیسم خاص‎‎نگر[xlv] برنامۀ ‎سیاسی‎‎ای است که مدعی است قوم‎‎ملت خاصی باید دولت خود را داشته باشد درحالی‎‎که این ادعا را شامل تمام قوم‎‎ملت‎‎ها نمی‎‎داند.

پراشکال‎‎ترین و قطعاً نمونۀ ‎شووینیستی[xlvi] از خاص‎‎نگری،[xlvii] «ناسیونالیسم نفرت‎‎انگیز»[xlviii] خوانده شده است، چراکه این شکل از ناسیونالیسم صریحاً امتیاز داشتن دولت برای بعضی مردم را انکار می‎‎کند. جدی‎‎ترین ناسیونالیست‎‎های نظری معمولاً فقط از گونۀ ‎ناسیونالیسم جهان‎‎گستر دفاع می‎‎کنند، درحالی‎‎که ناسیونالیست عوام[xlix] اغلب از گونۀ ‎خودخواهانۀ ‎نامعین دفاع می‎‎کند («بعضی ملت‎‎ها باید دولت داشته باشند و پیش از همه، ملت من!»). ناسیونالیسم کلاسیک شامل هر دو نوع -ناسیونالیسم خاص‎‎نگر و ناسیونالیسم جهان‎‎گستر- است. 

ادامه دارد ...

ارجاعات:


[i]. Nenad Miscevic (استادتمام دپارتمان فلسفۀ ‎دانشگاه ماریبور اسلوونی و نویسندۀ ‎کتاب‎های: Nationalism and Beyond: Introducing Moral Debate about Values, Nationalism and Ethnic Conflict: Philosophical Perspectives ـ م.)

[ii]. sovereignty

[iii]. Iroquois

[iv]. nation

[v]. political sovereignty

[vi]. گفتنی است به دلیل ذوالمعانی بودن این واژه و نیز خود اصطلاح ناسیونالیسم، ارائۀ ‎یک تعریف دقیق و بی‎چون‎وچرا از این واژگان ناممکن است و اساساً هدف از نگارش ده‌ها مقاله و کتاب در این حوزه، پرتوافکنی بر گستره‎ای از این معانی و فحواهای گوناگون آن‎هاست. اندرو وینسنت (Andrew Vincent) استاد نظریۀ ‎سیاسی دانشگاه شفیلد می‎نویسد: «کلمۀ ‎nation به‌عنوان اسم از لحاظ دستور زبان، در زبان‎های انگلیسی و فرانسوی تقریباً در قرن چهاردهم پدیدار شد، بااین‌حال، همان‎گونه که بیشتر مفسران گفته‎اند، این واژه در آغاز معانی سیاسی بلافصل نداشت... چنان‎که بسیاری از مفسران گفته‎اند یافتن معنای گسترده و فراگیر که به‎روشنی همۀ ‎داعیه‎های گوناگون ناسیونالیسم را دربر گیرد امری دشوار است... واژۀ ‎ملت معمولاً دلالت بر گروهی از مردم با اجداد، تاریخ، فرهنگ و زبان مشترک دارد که وفاداری و عاطفۀ ‎ویژه‎ای را برمی‎انگیزد. این واژه را برای تعریف قومیت نیز می‎توان به کار برد» (وینسنت، ایدئولوژیهای مدرن سیاسی، صص ۳۳۱،۳۳۲، ترجمه مرتضی ثاقب‎فر، نشر ققنوس). مترجم

[vii]. ethnicity

[viii]. involuntary

[ix]. full statehood

[x]. Territorial sovereignty

[توضیح مترجم: این اصطلاح متضمن تجلی داخلیِ اصول حاکمیت است؛ یعنی اصل حقوقی صلاحیت دولت نسبت به اعمال قدرت درون مرزهای خود که نشانۀ ‎استقلال است. (نک: Parry & Grant, Encyclopaedic Dictionary of International Law, pp. ۵۹۸,۵۹۹, Oxford University Press,۲۰۰۹)]

[xi]. nationhood

[xii]. ethno-nation

[xiii]. civic

[xiv]. patriotism

[xv]. constitutional patriotism

[توضیح مترجم: این اصطلاح ترجمۀ ‎اصطلاح آلمانی «Verfassungspatriotismus» است و به این ایده اشاره دارد که مردم به ‎جای تعلق‎ خاطر به فرهنگ ملی یا جهان‎وطنی، باید تعلق‎خاطری سیاسی نسبت به هنجارها و ارزش‎های یک «قانون اساسی پلورالیستیکِ لیبرال‎دموکرات» را شکل دهند. یورگن هابرماس نقشی کلیدی‎ در بسط، بافتارسنجی و اشاعۀ ‎این ایده در کشورهای انگلیسی‎زبان بازی کرده است.]

[xvi]. extreme

[xvii]. Renan

[xviii]. Weber

[xix]. ethnic

[xx]. origin

[xxi]. اگر یکی از جنبه‎های پررنگ سنت را دین بدانیم، بدین‌ترتیب مفهوم ملت می‎تواند حول دین مشترک هم شکل بگیرد. شاید بهترین مثال برای این تعریف، ملت یهودی (Jewish nation) باشد که کراراً در ادبیات متفکران یهودی و غیریهودی به کار رفته است؛ برای مثال، لئو اشتراوس فیلسوف سیاسی و تاریخ‎نگار اندیشه -در مقالۀ ‎«چرا ما یهودی می‎مانیم» - می‎نویسد: «ما یهودیان مانند هر ملت دیگری یک ملت هستیم، دقیقاً مانند هر ملت دیگر. ما واجد این حقیم که تعیین سرنوشت خود را طلب کنیم. این حقِ تعیین سرنوشت لزوماً به طلب یک دولت یهودی منجر می‎شود.» (Strauss, Jewish philosophy and the crisis of modernity, p.۳۱۸, ۱۹۹۷State university of New York) گفتنی است از آنجا که در زبان انگلیسی معادل دقیقی برای واژۀ ‎«اُمت» وجود ندارد و با توجه به اینکه امت معمولاً اشاره به پیوند دینی دارد، می‎توان از برگردان «امت یهودی» نیز برای مفهوم «Jewish nation» مدنظر اشتراوس و سایرین استفاده کرد؛ مفهومی که بنیان و آمال صهیونیسم سیاسی و دولت برآمده از آن را تشکیل می‎دهد. مترجم

[xxii]. Hans Kohn

[xxiii]. nationality

[xxiv]. Michel Seymour

[xxv]. common descent

[xxvi]. Isaiah Berlin

[xxvii]. primordialist

[xxviii]. Anthony Smith

[xxix]. ethnosymbolism

[xxx]. antirealism

[xxxi]. imagined

[xxxii]. constructions

[xxxiii]. actual interaction

[xxxiv]. Avishai Margalit

[xxxv]. Joseph Raz

[xxxvi]. چنان‎که خود نویسنده گفته است، مراد وی از «ناسیونالیسم نظری» (theoretical nationalism) دیدگاه‎های مفصل و پیچیدۀ ‎ناسیونالیستی است که آن را از انواع ملموس‎تر و عملی‎تر ناسیونالیسم جدا می‎کند. مترجم

[xxxvii]. احتمالاً فیلسوفانی مانند کارل پوپر که ناسیونالیسم را مترادف «ایدئولوژی دولت تک‎ملیتی» می‎دانند (نک: پوپر، مقالۀ ‎تصادم فرهنگها) اساساً این‌قبیل پرسش‎ها را بلاموضوع خواهند دانست. پوپر صریحاً می‎گوید: «دین یا سرزمین یا مرام سیاسی را می‎توان کمابیش به‌وضوح معین کرد، اما هیچ‎کس تاکنون نتوانسته توضیح دهد که مرادش از ملت چیست به‎نحوی‌که امکان داشته باشد از این توضیح به‌عنوان مبنایی در سیاست عملی استفاده کرد... هیچ‎کدام از نظریاتی که اصحاب آن می‎گویند وحدت ملت از تبار مشترک یا زبان مشترک مایه می‎گیرد پذیرفتنی نیست و عملاً مصداق ندارد. اصل دولت تک‎ملیتی نه تنها قابل اعمال نیست بلکه مفهوم آن از اصل هرگز روشن نبوده است؛ اسطوره است و بس» (کارل پوپر، جامعۀ باز و دشمنان آن، ص ۷۲۰، ترجمه عزت‎اللّه فولادوند). شاید همین توضیحات، علت ستیز دائمی پوپر با پروژۀ ‎صهیونیسم را روشن کند. مترجم

[xxxviii]. isolationist policies

[xxxix]. pre-state

[xl]. communitarian

[xli]. Will Kymlicka

[xlii]. prima facie

[xliii]. Miller

[xliv]. Universalizing nationalism

[xlv]. Particularistic nationalism

[xlvi]. chauvinistic

[xlvii]. particularism

[xlviii]. invidious nationalism

[xlix]. nationalist-in-the-street

نظر شما