شناسهٔ خبر: 54966 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

گزارشی از مشهورترین کتابفروشی پاریس:جایی برای پیرمردها نیست

مهدی رعنائی نویسنده و مترجم‌ کتاب‌های فلسفی است. او «فلسفه به وقت سه صبح»، «معرفت‌شناسی اجتماعی»، «متافلسفه» و یک مجموعه داستان کوتاه به نام «مرد بیست‌وچند انگشتی» منتشر کرده است.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ اگر شما هم مثل من از قبل «پاریس جشن بیکران» همینگوی – که بین خودمان باشد، تنها کتابی است از او که دوستش دارم – یا کتاب جرمی مرسر که در فارسی به عنوان «شکسپیر و شرکا» منتشر شده و درباره‌ی همین کتاب‌فروشی است را خوانده باشید، یا اگر مثل من پیش‌تر هم رفته باشید و «نیمه‌شب در پاریس» وودی آلن را دیده و دوست داشته باشید، احتمالاً اولین مقصدتان در سفر به پاریس همین کتاب‌فروشی است. «پاریس جشن بیکران» تکه‌هایی است از خاطراتِ‌ ارنست همینگوی از زندگیِ هنری و ادبی در پاریس دهه‌ی ۱۹۲۰ و در آن فصل‌هایی مستقیم یا غیر مستقیم به کتاب‌فروشیِ اولیه‌ی «شکسپیر و شرکا» و صاحبِ آن سیلویا بیچ اختصاص دارد و «نیمه‌شب در پاریس» هم داستانِ نویسنده‌ی جوانی است که در پاریس تلاش می‌کند تا از یک نویسنده‌ی فیلم‌نامه‌های هالیوودی به رمان‌نویسی جدی تبدیل شود و در آن داستان‌هایی درباره‌ی پاریس دهه‌ی ۱۹۲۰ و فضای ادبیِ آن روایت می‌شود و واضح است که یکی از منابعِ اصلیِ آن همین کتابِ همینگوی بوده است. اما کتاب جرمی مرسر است که مستقیماً درباره‌ی کتابفرشیِ شکسپیر و شرکای دوم است که تحت مدیریتِ جرج ویتمن و پس از مرگِ او تحت نظارتِ دخترش سیلویا اداره می‌شود و همانی است که مقصد بسیاری از گردشگرانِ فرهنگی در پاریس است.

برای آن‌هایی که این کتاب‌ها را نخوانده‌اند یا از پیش نام این کتابفروشی به گوششان نخورده است توضیح بدهم که این کتاب‌فروشی را، که از قدیمی‌ترین کتاب‌فروشی‌های آنگلوفون در پاریس است، سلویا بیچ امریکایی در ۱۹ نوامبر ۱۹۱۹ در خیابان دوپویترن افتتاح و در سال ۱۹۲۲، سه سال بعد از افتتاح، به جایی بزرگ‌تر در خیابان اودئون منتقل کرد. شهرت این کتابفروشی به خاطر این است که پاتوق بسیاری از نویسندگانِ انگلیسی زبانی است که در دهه‌ی ۱۹۲۰ مقیم پاریس بودند و سعی می‌کردند از جو هنریِ بی‌نظیرِ آن استفاده کنند تا هم توانایی‌های هنری خود را پرورش دهند و هم، با آشنایی با آدم‌های مشهور، شهرتی برای خود دست و پا کنند؛ کسانی مثل گرترود استاین، جیمز جویس، اسکات فیتزجرالد و ارنست همینگوی که خود، با صحبت از سلیویا بیچ و کتابفروشی‌اش در کتاب «پاریس جشن بیکران» کمک بی‌بدیلی به شهرت این کتابفروشی کرد. اما آن‌چه امروز به نام «شکسپیر و شرکا» شناخته می‌شود نه کتابفروشی سیلویا بیچ، که کتابفروشیِ دیگری است به همین نام در خیابان بوشری در حاشیه‌ی رود سن، که جرج ویتمن در سال ۱۹۵۱ افتتاح کرد و تا الان فعال است و پس از مرگ ویتمن، دخترش سیلویا ویتمن آن را اداره می‌کند. این کتابفروشی تا همین الان هم پاتوق آدم‌های کرمِ کتاب آنگلوفون است و در آن، که دو طبقه است و چندین و چند اتاق دارد، انواع و اقسام کتاب‌های انگلیسی زبان به فروشی می‌رسد، از کتاب‌های به قولِ جرج ویتمن عتیقه (یعنی کتاب‌های مشهورِ چاپ قدیمی، مثل چاپ اول کتاب‌های فیتزجرالد یا همینگوی) تا کتاب‌های مربوط به نسل بیت‌ها که تاریخشان به همین کتابفروشی گره خورده و دیگر کتاب‌های ادبی و تاریخی و اجتماعی و حتی فلسفی؛ هرچند به عنوان یک آدم فلسفه‌خوانده باید بگویم که کتاب‌های فلسفی‌اش اصلاً چنگی به دل نمی‌زد.

القصه، وقتی همه‌ی این حرف‌ها توی ذهنت باشد و کتاب جرمی مرسر هم که داستانِ زندگیِ چند ماهه‌ی او در همین کتابفروشی است یکی از کتاب‌های محبوبت درباره‌ی پاریس، قاعدتاً اولین مقصدی که در پاریس انتخاب می‌کنی همین کتابفروشی است. اما وقتی وارد کتابفروشی می‌شوی تغییراتی هست که با انتظاراتی که از پیش داشتی متفاوت است. از جمله، کتابفروشی نسبت به چیزی که مرسر از کتابفروشیِ تحت مدیریتِ جرج ویتمن گزارش می‌کند مدرن‌تر شده است. الان در کتابفروشی دستگاه‌های پوز وصل شده و می‌توانی با کارت‌های اعتباری خرید کنی. جز آن، دم و دستگاهِ کتاب‌فروشی مرتب‌تر شده است و هم در چینش کتاب‌ها نظمی وجود دارد و می‌توانی کتابی که می‌خواهی را به راحتی پیدا کنی، هم سیستمی کامپیوتری هست و می‌توانی در آن به راحتی جستجو کنی و حتی کسانی هستند که پاسخگوی سوالات باشند! اما شاید مهم‌ترین تفاوت، نسبت به چیزی که مرسر گزارش می‌کند، این است که کتاب‌های کتابفروشی به روز شده‌اند و می‌توانی در آن همه‌ی کتاب‌های به روزِ‌ جهانی انگلیسی‌زبان را، خصوصاً کتاب‌های ادبی، بیابی و دیگر مثلِ زمان مدیریت جرج ویتمن نیست. در واقع، برداشتِ اولیه‌ای که از کتاب‌فروشیِ تحت مدیریتِ سیلویا ویتمن به دست می‌آید این است که این کتابفروشی، از جامعه‌ی کوچکِ چپ‌گرا و اشتراکی‌ای که ایده‌آلِ جرج ویتمن بود به یک بنگاهِ اقتصادیِ سازگار با جهان سرمایه‌داری تبدیل شده است. اگر زمانی جرج ویتمن نویسنده‌ها و شاعرانِ بی‌پول و فلک‌زده را به رایگان در کتابفروشی سرپناه می‌داد و در عوض تنها روزانه یکی دو ساعت کار در کتابفروشی از آن‌ها می‌خواست و حتی گاهی به آن‌ها کمک مالی هم می‌کرد، و اگر در زمان جرج ویتمن کتاب‌ها حساب و کتاب درستی نداشتند و حتی به شهادت جرمی مرسر، جرج چندان در بندِ دزدیده شدنِ کتاب‌ها نبود و به این فکر می‌کرد که به هر حال کسی که کتاب را دزدیده آن را خواهد خواند، کتاب‌فروشیِ تحت مدیریت سیلویا دیگر کارمندانِ خودش را دارد که قاعدتاً مشمول قانون کار می‌شوند و مالیات می‌پردازند و خانه و زندگیِ خودشان را دارند و آن‌جا زندگی نمی‌کنند و ساعتِ ورود و خروجشان به دقت کنترل می‌شود.

جز این، کتاب‌ها دیگر نظم و نسقی دارند و دستگاهی نصب شده که کسی نمی‌تواند بدون پرداختِ پول کتاب را از کتابفروشی خارج کند و حالا دیگر کتابفروشی سعی می‌کند با برند خود درآمد کسب کند، کیسه‌ها و ماگ‌ها و برچسب‌هایی با آرمِ شکسپیر و شرکا چاپ شده و با قیمت‌هایی قابل توجه به فروش می‌رسد. هنوز البته برنامه‌های شعرخوانی و داستان‌خوانی در کتابفرشی برگزار می‌شود و البته به خلافِ دورانِ جرج ویتمن بلافاصله در یوتیوب آپلود می‌شود و البته نظم و نسقی هم گرفته و دیگر انتخابِ‌ افراد مثل قبل نیست، اما برنامه‌ها هنوز مشتریِ خودشان را دارند و علاقمندانِ ادبیات آنگلوفون آن‌ها را از دست نمی‌دهند. اما وقتی عمیق‌تر به ماجرا نگاه می‌کنیم، متوجه می‌شویم که دورانِ جرج ویتمن‌ها و آرمان‌گرایی‌هایشان گذشته است و دیگر، در جهان امروز، نمی‌توان به ناکجاآبادهای (یوتوپیا) چپ‌گرایانه، آن‌طور که جرج ویتمن به آن‌ها دل بسته بود، امیدی داشت. دنیای امروز دنیایی است که در آن «جایی برای پیرمردها نیست».

مهدی رعنائی

نظر شما